فصل پنجاه و دوم: دربارۀ فاطمی و عقایدی که مردم در این خصوص دارند و کشف حقیقت آن
آنچه در میان عموم مسلمانان به مرور زمان شهرت یافته اینست که ناچار باید در آخرالزمان مردی از خاندان پیامبرصظهور کند و دین را تأیید بخشد و عدل و داد را آشکار سازد و مسلمانان از او پیروی خواهند کرد و بر کشورهای اسلامی استیلا خواهد یافت و او را مهدی مینامند. و خروج دجال و وقایع پس از آن از نشانههای رستاخیز (ثابت در صحیح) بر اثر آن است و آن گاه عیسی (از آسمان) فرود میآید و دجال را میکشد یا این که با ظهور مهدی فرود میآید و او را در کشتن دجال یاری میدهد و در نماز به مهدی اقتدا میکند. و در این باره به احادیثی استدلال میکنند که ائمه محدثان آنها را تخریج کردهاند.
و کسانی که منکر این امراند دربارۀ آنها سخن رانده و چه بسا که با آنها به بعضی اخبار دیگر معارضه کردهاند. و متأخران از متصوفه در امر فاطمی طریقت دیگری دارند و به نوع خاصی استدلال میکنند و چه بسا که در این باره متکی به کشف میباشند که اصل و اساس طریقت آنانست. و ما هم اکنون در اینجا احادیثی را که در این باره نقل شده است میآوریم و هم مطاعن [۱۵۳۸](عیبجویی های) منکران و مستندات آنها را یاد میکنیم سپس به نقل سخنان متصوفه و عقاید و آراء ایشان در این خصوص میپردازیم تا نظر صحیح در این باره آشکار شود، انشاء الله تعالی.
گروهی از پیشوایان علم حدیث اخبار مربوطه به مهدی را تخریج کردهاند که عبارتند از ترمذ [۱۵۳۹]و ابوداود [۱۵۴۰]و بزار [۱۵۴۱]و ابن ماجه [۱۵۴۲]و حاکم [۱۵۴۳]و طبرانی [۱۵۴۴]و ابویعلی موصلی [۱۵۴۵]، و این گروه احادیثی را که تخریج کردهاند به جماعتی از صحابهسمانند علی÷ و ابن عباس و ابن عمر و طلحه و ابن مسعود و ابوهریره و انس و ابن حارث بن جزء نسبت داده و اسانیدی [۱۵۴۶]آوردهاند که چه بسا منکران بر آنها خرده گرفتهاند، چنان که هم اکنون آنها را یاد میکنیم. چه در نزد محدثان معروفست که جرح مقدم بر تعدیل است از این رو هرگاه در بعضی از رجال اسانید عیبجویی و نکوهشی از قبیل غفلت یا بدی حفظ یا کمی ضبط [۱۵۴۷]یا ضعف یا سوء رأی بیابیم عیبهای مزبور به صحت حدیث هم راه خواهد یافت و آن را سست خواهد کرد، و نباید گفت چه بسا نظیر این گونه عیبجوییها ممکنست به رجال صحیحین (صحیح مسلم و بخاری) نیز راه یابد چه اجماع محدثان بر اینست که آنچه را بخاری و مسلم در آنها آوردهاند مقرون به صحت است و هم اجماع امت بر اینست که باید احادیث آنها را به قبول تلقی کرد و به آنها عمل نمود و اجماع خود بزرگترین و نیکوترین وسیلۀ حمایت و دفاع است. و جز صحیحین دیگر کتب حدیث این منزلت را ندارند چه به آنچه از ائمه حدیث در این باره نقل شده در اساتید آن دو مجال سخن مییابیم [۱۵۴۸].
و ابوبکر بن ابوخیثمه [۱۵۴۹]بنابراین آنچه سهیلی [۱۵۵۰]از وی نقل کرده، در گردآوری احادیث مربوط به مهدی تنبع فراوان کرده است چنان که گوید غریب ترین آن اخبار از لحاظ اسناد حدیثی است که ابوبکر اسکاف در کتاب فوایدالاخبار آورده و آن را به مالک بن انس [۱۵۵۱]از محمد بن منکدر [۱۵۵۲]از جابر، مستند کرده است، گفت پیامبرصفرمود: هر که مهدی را تکذیب کند کافر شده است و هر که دجال [۱۵۵۳]را تکذیب کند دروغ گفته است.
و دربارۀ طلوع آفتاب از مغرب نیز چنان که گمان میکنم نظیر این معانی را بیان کرده و همین اندازه غلو کافی است، و خدا بصحت طریق آن به مالک بن انس داناتر است با این که ابوبکراسکاف در نزد ائمه حدیث متهم و سازنده است.
و اما ترمذی و ابوداود سندشان را به ابن مسعود [۱۵۵۴]از طریق عاصم بنابی النجود [۱۵۵۵]یکی از قراء سبعه از زربن جیش [۱۵۵۶]از عبدالله بن مسعود از پیامبرصتخریج کردهاند بدینسان: اگر از دنیا به جز یک روز باقی نماند (زایده گوید) [۱۵۵۷]خدا آن روز را دراز میکند تا (مردی از «دودمان» من یا) از خاندان مرا برانگیزد که نام او و نام پدرش با نام من و نام پدرم یکیست. این لفظ ابوداود است و بر آن سکوت کرده است و در رسالۀ مشهور خود گفته است آنچه در کتاب خود بر آن سکوت کرده است از حدیثهای شایسته میباشد. و لفظ ترمذی چنین است: دنیا از میان نمیرود مگر آن که مردی از خاندان من که او با نام من یکیست برعرب فرمانروامی شود. و در لفظ دیگر چنین است: تا اینکه بعد مردی از خاندانم به ولایت برسد. و دربارۀ هردو لفظ گوید حدثی حسن و صحیح است.
و هم آن را از طریقی موقوف بر ابوهریره روایت کرده است.
و حاکم گوید: ثوری [۱۵۵۸]وشعبه و ازایده و دیگر از ائمۀ مسلمانان از عاصم آن را نقل کردهاند. و گوید: و کلیۀ طرق عاصم به روایت از زر و او به روایت از عبدالله بنابر آنچه اصل آنها را از استدلال به اخبار عاصم آشکار کردم صحیح است، زیرا او یکی از پیشوایان مسلمانان است، انتهی.
ولی احمد بن حنبل گفته است که عاصم مردی صالح و قاری قرآن و نیکوکار و ثقه بوده است لیکن اعمش حافظه بهتر و قوی تر از عاصم داشت، و همچنین شعبه اعمش رادر تثبیت حدیث بر عاصم ترحیج میداده است.
و عجلی گوید در خصوص روایات او از زر و ابی وائل دربارۀ او اختلاف روی داده است و این گفته اشاره به ضعف روایت او از آنهاست.
و محمد بن سعد گوید: عاصم مردی ثقه بود ولی در احادیث بسیار اشتباه میکرد و یعقوب بن سفیان گوید در حدیث او اضطراب است.
و عبدالرحمن بن ابی حاتم گوید به پدرم گفتم که ابوزرعه میگوید عاصم مردی ثقه است، گفت این مرتبه را ندارد. و ابن علیه دربارۀ او گفتگو کرده و گفته است هرکس نام او عاصم بوده سوء حفظ داشته است. و ابوحاتم گوید: محل عاصم در نزد من محل صدق است ولی با همۀ اینها حافظ نبوده است. و گفتار نسایی دربارۀ او مختلف است و ابن فراش گوید در حدیث او ناآشنایی (نکره) است و ابوجعفر عقیلی گوید به جز سوء حفظ عیبی در او نبوده است. و دارقطنی [۱۵۵۹]گوید در حفظ او چیزی (عیبی) است. و یحی قطان گوید هیچ مردی رانیافتم که نام او عاصم باشد جز این که او ار در حفظ در مرتبه ای پست یافتم. و هم گوید شنیدم که شعبه میگفت عاصم بن ابی النجود به ما خبر داد و در نفس من نسبت به او چیزی (سوء ظنی) هست.
وذهبی گوید او در قرائت (قرآن) قابل اعتماد است [۱۵۶۰]ولی در حدیث مقامی فروتر از آن دارد راستگو است و حدیث او حسن است و اگر استدلال کنند که شیخین (بخاری و مسلم) از او حدیث روایت کردهاند باید گفت که آنها منحصر و تنها از وی روایت نکردهاند بلکه روایت از او مقرون به راویان دیگر نیز بوده است.
و ابوداود در همین موضوع حدیثی از علیستخریج کرده به روایت فطر [۱۵۶۱]بن خلیفه (بفاء) از قاسم بن ابوبزه [۱۵۶۲]و او از ابوطفیل [۱۵۶۳]و او ازعلیسو علی از پیامبرصکه گفت:
اگر از مدت دنیا بیش از یکروز هم باقی نمانده باشد در آن روز خدا مردی را از خاندان من برخودهد انگیخت که زمین را پس از آن که پر از ستمگری و بیدادگری بوده است پرعدل و داد کند. و هرچند احمد [۱۵۶۴]و یحیی بن قطان و ابن معین ونسایی و دیگران فطربن خلیفه را موثق دانستهاند ولی عجلی گفته است: حدیث او حسن است ولی در او اندکی به وی تشیع است. و ابن معین [۱۵۶۵]هم یکبار گفته است او محدثی موثق و شیعه است. و احمدبن عبدالله بن یونس گفته است ما برفطر میگذشتیم و او مطروح بود و از او هیچ خبری نمینوشتیم، و بار دیگر گفته است: من به او میگذشتم و او را مانند سگ فرو میگذاشتم.
و دارقطنی گفته است به قوی وی استناد نمیشود، و ابوبکر بن عیاش گفته است روایات او را تنها بدان سب فرو گذاشتم که وی به مذهبی ناشایست منتسب بود.
و گوزگانی (جوزجانی) گوید او منحرف از راه حق است و موثق نیست، انتهی.
و هم ابوداود آن را به علی رضی الله عنه، نسبت داده و حدیث را بدینسان تخریج کرده است:
از هارون [۱۵۶۶]بن مغیره از عمروبن [۱۵۶۷]ابی قیس از شعیب بن [۱۵۶۸]خالد از ابواسحاق سبیعی [۱۵۶۹]روایت شده است که علیسدر حالی که به فرزندش حسن نگریست فرمود این فرزندم سید است چنان که رسولصاو را بدین عنوان نامیده در آینده از نسل او مردی به جهان خواهد آمد که به نام پیامبر شما موسوم خواهد بود و در خوی به وی شباهت خواهد داشت ولی در خلقت به او شبیه نخواهد بود [۱۵۷۰]، آنگاه داستان او را شرح داد که وی زمین را پر از داد خواهد کرد.
و هارون گفت: عمروبن ابوقیس از مطرف بن طریف از ابوالحسن از هلال بن عمرو به ما روایت کرد که شنید علیسبه روایت از پیامبرصفرمود مردی از ماورءالنهر(جیحون) ظهور میکند که او را حارث مینامند و پیشرو لشکریان او مردی به نام منصور خواهد بود برای خاندان محمد ص(امر) را ممهد میکند یا سلطه و قدرتی فراهم میسازد همچنان که قریش به سبب رسول خدص قدرت و توانایی بدست آورد بر هر مؤمنی یاری کردن به وی واجب است، یا فرمود: اجابت دعوت او بر هر مؤمنی واجب است. ابوداود در این حدیث سخنی نگفته و سکوت کرده است ولی در جای دیگر دربارۀ هارون گفته است که او از فرقۀ شیعه است و سلیمانی گفته است دربارۀ او باید تأمل کرد.
و ابوداود در خصوص عمروبن ابی قیس گفته است قوی نیست و در حدیث او خطا دیده میشود.
و ذهبی گفته است راستگو است ولی دارای اوهام است. و اما ابواسحق سبعیی هرچند در صحیحین احدایثی از وی تخریج شده است ولی ثابت گردیده است که در پایان زندگی عقل او تباه شده است. و روایت وی از علی، ع، منقطع است، چنان که روایت ابوداود از هارون بن غیره نیز بر همین صفت است.
و دربارۀ زنجیر روایت (سند) دوم ابوالحسن و هلال بن عمرو مجهولاند و ابوالحسن شناخته نشده است به جز این که مطرف بن طریف از او روایت کرده است، انتهی.
و هم ابوداود از ام سلمه و نیز ابن ماجه وحاکم درمستدرک از طریق علی بن نفیل بدینسان تخریج کردهاند: از سعید بن مسیب از ام سلمه روایت کردهاند که گفت شنیدم پیامبر، ص، میگفت مهدی از خاندان من از نسل فاطمه است. و ابوداود این گفته را بیان کرده و بر آن خاموشی گزیده است و ابن ماجه مهدی را از نسل فاطمه آورده است، و لفظ حاکم چنین است: شنیدم رسولصدربارۀ مهدی سخن میگفت و فرمود ظهور اوحق است و او از خاندان فاطمه است. و در تصحیح و تخطئۀ آن گفتگو نکرده است. و ابوجعفر عقیلی آن را ضعیف دانسته و گفته است علی بن نفیل را بر این حدیث تبعیت نمیتوان کرد و جز به همین حدیث شناخته نشده است.
و هم ابوداود از ام سلمه حدیث دیگری تخریج کرده به روایت صالح ابوالخلیل از یکی از یارانش و اواز ام سلمه و او از پیامبرصکه فرموده است:
هنگام مرگ یکی از خلفا اختلافی روی میدهد و مردی از اهل مدینه گریزان به سوی مکه میرود و گروهی ازمردم مکه نزد وی میآیند و او را بیرون میآورند، در حالی که او اکراه دارد، سپس میان رکن [۱۵۷۱]و مقام [۱۵۷۲]با او بیعت میکنند. آنگاه لشکریانی از شام برای نبرد با او گسیل میدارند ولی آنها در صحرای میان مکه و مدینه به زمین فرو میروند و هنگامی که مردم این وضع را مشاهده میکنند آن وقت ابدال [۱۵۷۳]شام و گروههای مردم عراق نزد او میروند و با وی بیعت میکنند. سپس مردی از قریش کهداییهای او از قبیلۀ کلب هستند پدید میآید و لشکریانی به سوی آنان گسیل میشود و آن لشکریان بر آنها غلبه مییابند و کسانی که حسرت خواهند برد که غنائم کلبیه را نبینند، آنگاه آن مرد به تقسیم همۀ آن ثروت میپردازد و در میان مردم بر وفق سنت پیامبر ایشان، ص، رفتار میکند و اسلام در سراسر زمین مستقر میشود و مدت هفت سال در میان مردم میماند و آنگاه فوت میکند و مسلمانان بر او نماز میخوانند. ابوداود گفته است که برخی از هشام روایت کردهاند که وی نه سال زندگی خواهد کرد و گروهی گفتهاند هفت سال بسر خواهد برد.
سپس ابوداود همین حدیث را به نقل ابوالخیل از عبدالله بن حارث و او از ام سلمه روایت کرده است.پس بدین سان موضوع مبهم اسناد اول آشکار شده است زیرا رجال حدیث آن از رجال صحیحین هستند و مورد نکوهش و عیبجویی نمیباشند و برخی هم گفتهاند که حدیث مزبور به روایت قتاده از ابوالخلیل است و گاه گفتهاند که این روایت قتاده از ابوالخلیل و قتاده مدلس است و آن را معنعن کرده است. و حدیث مدلس پذیرفته نمیشود جز آن که ابوداود در فصول و ابواب مهدی به صراحت حدیث را آورده است [۱۵۷۴].
و هم ابوداود حدیثی تخریج کرده و حاکم هم از وی تبعیت نموده است بدینسان که از طریق عمران قتان و او از قتاده و او از ابونضره و او از ابوسعید خدری روایت از پیامبرصگفته است که مهدی از من است، گشاده پیشانی است و نوک بینی او بلند [۱۵۷۵]خواهد بود، وی زمین را پرعدل و داد خواهدکرد از آن پس که ستمگری و جور آن را فراگرفته باشد و هفت سال فرمانروایی میکند. اینست عبارت ابوداود و سخنی در این باره نمیگوید، و عبارت حاکم چنین است: مهدی از خاندان ماست بلند بینی است و نوک آن بلند و گشاده پیشنانی خواهد بود و زمین را از داد و عدل پر میکند. از آن پس که ستمگری و جور آن را فراگرفته باشد، بدینسان میزند ودست چپ و دو انگشت شست و ابهام دست راستش را گشود و سه انگشت دیگر را بست. حاکم گوید: این حدیث صحیح است ولی به شرط آن که با اصول مسلم موافقت کند، و او آن را تخریج نکرده است. انتهی.
و دربارۀ استدلال به احادیث عمران قطان اختلاف نظر است و بخاری از او بعنوان استشهاد و نه به طور اصالت روایت کرده است و یحیی قطان از او نقل روایت نمینمود.
و یحیی بن معین دربارۀ او گفته است: حدیث او [همیشه] [۱۵۷۶]قوی نیست و بار دیگر گفته است: چیزی نیست.
و احمد بن حنبل گفته است: امیدوارم که از لحاظ حدیث صالح باشد و یزید بن زریع گفته است او مردی از حروریه [۱۵۷۷]بوده و شمشیر کشیدن بر روی اهل قبله (مسلمانان) را روا میدانسته است.
و نسایی گفته است: ضعیف است. و ابوعبید آجری گوید از ابوداود دربارۀ وی پرسیدم، گفت: او از اصحاب حسن است و جز نیکی دربارۀ او چیزی نشنیده ام و بار دیگر از ابوداود شنیدم که او را نام برده و گفته: ضعیف است وی در زمان ابراهیم بن عبدالله بن حسن فتوای شدیدی داده که موجب خونریزی شده است.
و ترمذی و ابن ماجه و حام از ابوسعید خدری [از طریق زید عمی و او از ابوصدیق ناجی و او از ابوسعید خدری] [۱۵۷۸]خبری تخریج کردهاند که وی گفته است بیم داشتیم که پس از پیامبر ما بعضی از وقایع روی دهد از این رو از پیغمبر خداصدر این باره سؤال کردیم و او فرمود:
در میان امت من مهدی ظهور میکند و پنج [سال] میزید یا هفت یا نه [به تردید] زید شکاک (راوی). معدود را بر آن بیفزای. گفت پرسیدیم [۱۵۷۹]مقصود چیست؟ گفت: سالهایی. پس [کسان] نزد مهدی میآیند و میگویند: ای مهدی به ما بخشش کن مهدی در دامان جامۀ او تا حدی که بتواند حمل کند (درهم و دینار) میریزد. اینست لفظ ترمذی و گوید این حدیث حسن است و از ابوسعید خدری و آن را پیامبرص بیوجهی روایت شده است.
و تعبیر ابن ماجه و حاکم چنین است: مهدی در میان امت من پدید میآید اگر دوران ظهور او کوتاه باشد هفت و گرنه نه سال خواهد بود و آنگاه امت من در آن روزگار آن چنان متنعم میشوند که هرگز نظیر آن شنیده نشده است. زمین طعمههای خود را ارزانی میدارد و چیزی از آن اندوخته نمیشود. و ثروت در آن روزگار خرمن وار در دسترس مردم خواهد بود بدانسان که فلان مرد نزد مهدی میآید و میگوید: ای مهدی چیزی به من ببخش و او میگوید برگیر، انتهی.
و هرچند دارقطنی و احمدبن حنبل و یحیی بن معین دربارۀ زید عمی گفتهاند که او صالح است و احمدبن حنبل افزوده است که او بدتر از یزید رقاشی و فضل بن عیسی است ولی با همۀ اینها ابوحاتم حدیث او را ضعیف دانسته و گفته است اخبار او را مینویسند ولی بدانها استدلال نمیکنند و یحیی بن معین در روایت دیگری گفته است چیزی نیست، و بار دیگر گفته است حدیث او را مینویسند ولی ضعیف است.
و (جوزجانی) گوزگانی گفته است: او متماسک است. و ابوزرعه گفته است. قوی نیست و حدیث او سست و ضعیف است. و ابوداود گفته است: چنین نیست بلکه شعبه از او روایت کرده است. و نسایی گفته است: ضعیف است و ابن عدی گفته است: عموم روایات و کسانی که از آنها روایت کرده است ضعیف هستند، با این که شعبه از او روایت کرده است و شاید بتوان گفت که شعبه از کسی ضعیف تر از وی روایت نکرده است.
و ممکنست گفته شود که حدیث ترمذی به منزلۀ تفسیری برای روایتی شده است که مسلم آن را در صحیح خود آورده است و آن عبارت از حدیث جابر است که گفته است رسولصفرمود: در پایان روزگار امت من خلیفه ای خواهد بود که مال را (چون خاک) به مردم میبخشد چنان که به شمار نیاید.
و هم از حدیث ابوسعید که گفت: از خلفای شما خلیفه ای خواهد بود که مال (چون خاک) [۱۵۸۰]به مردم ارزانی دراد و نیز از طریق دیگری از آنان بدینسان روایت شده است: (پیامبر) گفت: در آخر الزمان خلیفه ای خواهد بود ثروتها را تقسیم میکند و آنها را نمیشرد، انتهی. و در احادیث مسلم نام مهدی یاد نشده است و دلیلی هم در دست نیست که نشان دهد مراد از آنها مهدی است.
و حاکم نیز همان حدیث را از طریق عوف اعرابی و او از صدیق ناجی و وی از ابوسعدی خدری بدینسان روایت کرده است که ابوسعید گفت پیامبرصفرمود: رستاخیر روی نمیدهد مگر هنگامی که زمین پر از جور و ستم و تجاوز میشود آن گاه از خاندان من مردی پدید میآید که زمین را پر از عدل و داد میکند چنان که پر از جور و ستم شده بود، و حاکم دربارۀ این حدیث گفته است این روایت بر شرط شیخین (مسلم و بخاری) صحیح است و آنها حدیث مزبور را تخریج نکردهاند.
و هم حاکم حدیث یاد کرده را از طریق سلیمان بن عبید به روایت از ابوالصدیق ناجی و او به نقل از ابوسعید خدری روایت کرده که رسولصگفته است: در پایان روزگار امت من و مهدی پدید میآید و خدا بر او باران نازل میکند و زمین گیاه خود را بیرون میدهد و مال را از روی صحت به مردم ارزانی میدارد و چهارپایان فزونی مییابند و ملت اسلام به مرحلۀ عظمت میرسد و او هفت یا هشت سال میزید.
و حاکم دربارۀ این حدیث گفته است این صحیح است بر شرط شیخین، مسلم و بخاری، ولی آنها آن را تخریج نکردهاند با این که سلیمان بن عبید کسی است که هیچ کس سنتی [۱۵۸۱]از او تخریج نکرده است، اما ابن حبان وی را در زمرۀ ثقات شمرده و نیاورده است که کسی دربارۀ آن اظهار نظری کرده باشد [۱۵۸۲].
آن گاه حاکم همین حدیث را بار دیگر از طریق اسدبن موسی به روایت از حماد بن سلمه و او به نقل از مطروراق و ابوهارون عبدی و آنها از ابوالصدیق ناجی و وی از ابوسعید روایت کرده است که پیامبرصفرمود: زمین پر از ستم و جور میشود، آن گاه مردی از خاندان من پدید میآید و هفت یا نه سال فرمانروایی میکند و زمین را پر از عدل وداد میسازد از آن پس که پر از جور و ستم بوده است و حاکم دربارۀ آن گفته است: این حدیث [بر شرط مسلم است و آن را بر شرط از این رو قرار داده است که] [۱۵۸۳]او حدیث را از حمادبن سلمه و شیخ وی مطروراق تخریج کرده است ولی از شیخ دیگر وی ابوهارون عبدی تخریجی نکرده است و او بسیار ضعیف و متهم به دروغگویی است و نیازی نیست که اقوال ائمۀ حدیث را دربارۀ تضعیف او به تفصیل بیاوریم. و اما اسدبن موسی که از حماد بن سلمه حدیث روایت کرده است ملقب به اسدالسنه (شیر سنت) میباشد و هرچند بخاری گفته است حدیث او مشهور است و در صحیح خود بدان استناد کرده است و هم ابوداود و نسایی به حدیث وی استدلال کردهاند ولی با همۀ اینها ابوداود بار دیگر گفته است: او (اسد) از ثقاتی است که اگر تصنیف نمیکرد بهتر بود. و ابومحمد بن حزم دربارۀ وی گفته است: حدیث وی منکر است. و طبرانی همان حدیث را در معجم اوسط خود به روایت ابوالواصل از عبدالحمید بن واصل و او از ابوالصدیق ناجی و وی از حسن بن زید سعدی یک از افراد خاندان بهدله و او از ابوسعید خدری نقل کرده است که ابوسعید گفته است: شنیدم پیامبرصفرمود: مردی از امت من بیرون میآید که قائل به سنت منست. خدای عزوجل به خاطر او از آسمان باران رحمت نازل میکند و زمین برکت و خیر خود را آشکار میکند و به سبب او زمین پرداد و عدل میشود از آن پس که پر از جور و ستم بود و بر این امت مدت هفت سال فرمانروایی میکند و به بیت المقدس فرود میآید.
و طبرانی دربارۀ این حدیث گفته است: جماعتی آن را از ابوالصدق روایت کردهاند ولی جز ابوواصل هیچیک از راویان این خبر، میان «ابوالصدیق» و «ابوسعید» کسی را واسطه قرار نداده است چه او حدیث را از حسن بن یزید و وی از ابوسعید آورده است، انتهی.
و ابن ابی حاتم این حسن بن زید را نام برده ولی پیش از آنچه دراین اسناد از ابوسعید روایت آورده است و ابوالصدیق از وی روایت کرده است سخنی دربارۀ او نگفته است و او را معرفی نکرده است.
و ذهی در میزان گفته است که وی ناشناس (مجهول) است ولی این حبان وی را در زمرۀ ثقات نام برده است. و اما ابوالواصل که حدیث را از ابوالصدیق روایت کرده است کسی است که هیچ کس سنتی از وی تخریج نکرده است [۱۵۸۴]لیکن ابن حیان او را در زمرۀ طبقۀ دوم ثقات نام برده و دربارۀ وی گفته است: از انس روایت آورده است و شعبه و عتاب بن بشر [۱۵۸۵]از وی روایت کردهاند.
و ابن ماجه در کتاب خود موسوم به: «سنن» حدیثی بدینسان تخریج کرده است: از عبدالله بن مسعود از طریق یزیدبن ابی زیاد از ابراهیم از علقمه از عبدالله که گفت (عبدالله): هنگامی که ما در نزد پیامبرصبودیم ناگاه جوانانی از بنی هاشم پدید آمدند و همین که پیامبرصآنان را دید اشک از دیدگانش فرو ریخت و رنگ از رخسارش پرید. عبدالله گوید:
گفتم ما همچنان در چهرۀ تو گرفتگی میبینیم که دوست نداریم بدینسان باشی. گفت: ما خاندانی هستیم که خدا برای ما به جای این دنیا آن جهان را برگزیده است و خاندان من پس از مرگ من گرفتار بلایا و آوارگیها و بیخانمانیها خواهند شد تا آن که طایفه ای از سوی خاور پدید میآیند که دارای بندها و درفشهای سیاه خواهند بود و آنها درخواست خیرو نیکی میکنند ولی خواستهای ایشان را اجابت نمیکنند از این رو به نبرد برمی خیزند و پیروز میشوند و آن گاه خواستههای ایشان را به آنان ارزانی میدارند ولی آن طایفه آنها را نمیپذیرند تا آن که زمام امور را به مردی از خاندان من میسپرند و او زمین را آکنده از داد و عدل میکند چنان که آن را پر از جور و ستم کرده بودند پس هرکس از شما آن دوران را درک کند باید به سوی آنان بشتابد هر چند خیزان و افتان بر روی برف باشد، انتهی.
و این حدیث در نزد محدثان معروف به حدیث رایات است و راوی آن یزیدبن ابی زیاد میباشد.
و شعبه دربارۀ یزیدبن ابی زیاد گفته است که او مردی رفاع بود یعنی احادیثی را که ناشناخت بود مرفوع [۱۵۸۶]قرار میداد و محمدبن فضل گفته است: وی از پیشوایان بزرگ شیعه بوده است و احمدبن حنبل گفته است: وی حافظ نبوده است. و بار دیگر گفته است حدیث او [این نیست] [۱۵۸۷]و یحیی بن معین گفته است: ضعیف است. و عجلی گفته است: او[جائزحدیث است و در اخذ آن هنگام حفظ شتاب میکرد] [۱۵۸۸]. و ابوزرعه گفته است: حدیث او را نمینویسند و بدان استدلال نمیکنند. و ابوحاتم گفته است: قوی نیست. و گوزگانی گفته است: شنیدم که رجال حدیث اخبار او را ضعیف میشمردند. و ابوداود گفته است: کسی را نمیشناسم که حدیث وی را فروگذاشته باشد ولی من دیگران را از او دوست تر دارم. و ابن عدی گفته است: وی از شیعیان کوفه است و با این که ضعیف است حدیث او را مینویسند و مسلم از او روایتی کرده ولی مقرون به دیگری [نه به طور استقلال].
و خلاصه اکثر رجال حدیث او را به ضعف نسبت دادهاند و ائمۀ ایشان تصریح کردهاند حدیثی که از ابراهیم از علقمه از عبدالله روایت کرده است و معروف به حدیث رایات است ضعیف میباشد و وکیع بن جراح و همچنین احمدبن حنبل گفتهاند: چیزی نیست. و ابوقدامه گفته است: شنیدم ابواسامه دربارۀ حدیث یزید از ابراهیم در خصوص رایات میگفت: اگر در نزد من پنجاه هزار سوگند یاد کند آن را تصدیق نخواهم کرد. آیا این مذهب ابراهیم یا مذهب علقمه یا مذهب عبدالله است؟ و عقیلی این حدیث را در ضمن احادیث ضعیفان آورده است و ذهبی گفته است: صحیح نیست.
و ابن ماجه حدیثی از علیستخریج کرده که زنجیر سند آن چنین است: یاسین عجلی از ابراهیم بن محمد بن حنیفه از پدرش از جدش روایت کرده که پیامبر، ص، فرمود: مهدی از ما خاندان رسالت است که خدا به وسیلۀ او در یک شب [جهان را] اصلاح میکند [۱۵۸۹].
و هر چند ابن معین دربارۀ یاسین عجلی گفته است که مانعی در حدیث او نیست ولی بخاری گفته است در آن نظر است و این جمله در اصطلاح بخاری از تضعیف بسیر شدید در خصوص اشخاص حکایت میکند. و ابن عبدی در کامل و ذهبی در میزان این حدیث را آوردهاند ولی بر سبیل انکار وی و ذهبی گفته است او به همین حدیث معروفست.
و طبرانی در معجم اوسط حدیثی از علیستخریج کرده که وی به پیامبرصگفت: ای رسول خدا، آیا مهدی از ماست یا از دیگران؟ پیامبر فرمود بلکه مهدی از ماست، خدا به ما [جهان را] ختم میکند همچنان که به ما آغاز کرد و به ما [مردم] از شرک رهایی میبخشند و به وسیلۀ ما پس از دشمنیهای آشکار تألیف قلوب میکند همچنان که به وسیلۀما پس از دشمنی ناشی از شرک دلهای آنان را به هم نزدیک کرد و آنان را یک دل و متحد ساخت آنگاه علی، رض، گفت: آیا مردم آن زمان مؤمن خواهند بود یا کافر؟ پیامبر فرمود: گروهی مفتون و گروهی کافر خواهند بود، انتهی.
و در زنجیر سند این روایت نام عبدالله بن لهیعه آمده است که ضعیف و همه او را برین صفت میشناسند و هم نام عمروجابر حضر میدیده میشود که از عبدالله هم ضعیف تر است و احمدبن حنبل گوید: از جابر احادیث منکری روایت شده است و من خبر یافته ام که او دروغگو بوده. نسائی گفته است: مورد اعتماد نیست و هم گفته است: ابن لهیعه شیخی احمق و سست خرد بوده است و میگفته است علی در میان ابرهاست و در حالی که با ما نشسته بود همین که ابری در آسمان میدید میگفت: آن علی است که در میان ابر گذشت.
و هم طبرانی از علیسحدیثی تخرج کرده است که پیامبرصفرمود: در آخر الزمان فتنه ای پدید میآید که مردم آواره میشوند و چنان ناپدید میگردند که به دست آوردن آنان مانند بدست آوردن زردرکان دشوار میشود پس مردم شام را ناسزا مگوئید بلکه فتنه انگیزان آنان را نکوهش کنید زیرا در میان مردم شام ابدال هم بسر میبرند، دیری نخواهد گذشت که ابری پر از رعدوبرق و بیمناک از آسمان بر مردم شام نازل خواهد شد بدانسان که همۀ مردم را پراکنده خواهد کرد و چنان مرعوب خواهند گردید که اگر روباهان هم با آنان به نبرد برخیزند بر ایشان چیره خواهند شد و درین هنگام کسی از خاندان من قیام میکند که سپاهیان او سه بند (رایت) خواهند داشت، آن که زیاده گوید پانزده هزار و آن که کم گوید دوازده هزار برشمارد و شعار ایشان [امت و امت] [۱۵۹۰]بکش! بکش! خواهد بود و هفت بند (رایت) با ایشان روبرو میشوند و در زیر هربندی مردیست که خواستار پادشاهی است، پس خدا همۀ آنان را میکشد [و الفت و نعمت و سرزمین (دور و نزدیک و رای و تدبیر) مسلمانان را به آنان] [۱۵۹۱]باز میگرداند، انتهی.
و در زنجیر سند بین حدیث عبدالله بن لهیعه است که ضعیف میباشد و حال او معروفست. و حاکم آن در مستدرک خود روایت کرده و گفته است: اسناد آن صحیح است ولی مسلم و بخاری آن را تخریج نکردهاند و در روایت حاکم چنین است: سپس هاشمی ظهور میکند و خدا ائتلاف و نعمت و.... تا آخر.
و در طریق او ابن لهیعه نیست و آن از لحاظ اسناد صحیح است.
و حاکم در مستدرک از علیسبه روایت ابوالطفیل از محمدبن حنفیه حدیثی تخریج کرده است که محمد بن حنفیه گفته است: روزی در نزد علیسبودیم مردی دربارۀ مهدی از وی سؤال کرد. علی گفت: هیهات! سپس با بست و گشاد دست شماره هفت را نشان داد و آن گاه گفت: این امر در آخرالزمان خواهد بود، هنگامی که اگر مرد بگوید خدا، کشته میشود.
و خدا برای مهدی قومی کرد میآورد که مانند تکههای ابر پراکندهاند ولی خدای دلهای آنان را به هم نزدیک میسازد و همه یک دل و یک رأی میباشند چنان که از هیچکس وحشت ندارند و به سبب داخل شدن هیچیک از کسانی که داخل ایشان میشوند شاد و مغرور نمیگردند شمارۀ آنان به اندازۀ جنگ آوران بدر است نه در گذشته کسی برایشان سبقت جسته و نه در آینده نظیر آنان پیدا خواهد شد و شمارۀ آنان به اندازه اصحاب طالوت خواهد بود که با او از رود گذشتند.
ابوالطفیل گوید: ابن حنفیه پرسید آیا میخواهی (آن را بدانی؟) گفتم: آری، گفت: مهدی از میان این دو کوه [۱۵۹۲]بیرون میآید. گفتم ناچار به خدای سوگند اینجا را ترک نخواهم گفت تا هنگامی که زنده باشم. و او در آنجا یعنی در مکه درگذشت.
حاکم گفته است این حدیث صحیح است و بر شرط اصول شیخین(مسلم و بخاری) است،انتهی. ولی آن تنها بر شرط اصول مسلم است چه در زنجیر اسناد آن عمار ذهبی و یونس بن ابی اسحاق است [۱۵۹۳]و بخاری برای او به عنوان اینکه بدین موضوع تشیع عمار ذهبی هم ضمیمه میشود و او کسی است که هر چند احمد (بن حنبل) و ابن معین و ابوحاتم نسایی و دیگران او را موثق دانستهاند ولی علی بن مدنی به روایت از سفیان آورده است که بشیربن مروان او را پی بریده است. گفتم چرا؟ گفت برای تشیع او.
و ابن ماجه حدیثی از انس بن مالکستخریج کرد که زنجیر اسناد آن چنین است: سعد بن عبدالحمید [۱۵۹۴]از جعفر و او از علی بن زیاد یمامی و او از عکرمه بن عمار و وی از اسحاق [۱۵۹۵]و او از عبدالله [بن مسعود] و او از انس روایت کند که انس گفت شنیدم رسول خداصمیگفت: ما فرزندان عبدالمطلب بزرگان و سادات اهل بهشتیم من و حمزه و علی و جعفر و حسن و حسین و مهدی، انتهی. و عکرمه بن عمار هرچند مسلم برای او حدیث تخریج کرده ولی آن را به عنوان متابع [۱۵۹۶]آورده است. برخی او را ضعیف و برخی وی را موثق دانستهاند. و ابوحاتم رازی گفته است او مدلس است و حدیث او پذیرفته نمیشود مگر آن که [۱۵۹۷]به سماع آن تصریح کند.
و دربارۀ علی بن زیاد ذهبی در میزان گفته است نمیدانیم او کیست، سپس گفته است درست اینست که نام او عبدالله بن زیاد باشد.
و اما سعدبن عبدالحمید، هرچند یعقوب بن شیبه او را موثق دانسته و یحیی بن معین هم گفته است مانعی دربارۀ حدیث او نیست، ولی ثوری سخنانی در خصوص او یاد کرده است، گویند بدان سبب که ثوری دیده است او دربارۀ مسائلی فتوی میدهد و خطا میکند. و ابن حبان گفته است: او از کسانی است که خطای وی فاش است و ازین رو به گفتۀ او استدلال نمیشود. و احمد بن حنبل گفته است: سعدبن عبدالحمید مدعیست که عرضه کردن [۱۵۹۸]کتب مالک را سماع کرده است در صورتی که مردم منکر این ادعای او هستند و میگویند او در اینجا (بغداد) است و به حج نرفته است پس چگونه آنها را سماع کرده است.
و ذهبی او را در زمرۀ کسانی قرار داده که سخن آنان که در باره روایت وی آمده نکوهش و قدح نشده است.
و حاکم در مستدرک خود به روایت مجاهد از ابن عباس و موقوف [۱۵۹۹]بر وی حدیثی تخریج کرده است.
مجاهد گفته است که عبدالله بن عباس گفت: اگر نمیشنیدم که تو مانند اعضای خاندان پیامبری این حدیث رابرای تو نقل نمیکردم. مجاهد گفت این گفتار در پرده میماند و آن را به کسانی نمیگویم که از شنیدن آن اکراه دارند سپس گفت عبدالله بن عباس گفت: چهارتن از ما خاندان پیامبرند: سفاح و منذر و منصور و مهدی. مجاهد گفت: این چهارتن را برای من تشریح کن.
ابن عباس گفت: اما سفاح چه بسا که یاران و انصار خود را بکشد و از دشمن خود درگذرد و اما منذر ثروت بیکرانی به مردم میبخشد و حال آن که به نظر خودش عظمی ندارد و مقدار اندکی از آن مال برای خود نگه میدارد.
و اما منصور نیمی از نصرتی که به پیامبرصخدا اعطا شده بود به وی اعطا میشود و همچنان که دشمنان پیامبرصتا مسافت دو ماه راه از وی در بیم بودند دشمنان منصور هم تا مسافت یک ماه راه از وی در هراس خواهند بود.
و اما مهدی کسی است که زمین را پرعدل و داد میکند از آن پس که آکنده از جور و ستم بوده است و بهائم از درندگان آسوده میشوند. و زمین پارههای جگر «زرو سیم درون» خود را بیرون میافکند. گفت: پرسیدم آنها چیست؟ گفت: آن پارههای جگری که زمین بیرون میدهد (زروسیم) هر یک مانند ستونی «در بزرگی» میباشد. انتهی.
و حاکم گفته است: این حدیث از لحاظ اسناد صحیح است. ولی مسلم و بخاری آن را تخریج نکردهاند و آن به روایت از اسماعیل بن ابراهمی بن مهاجر است که وی از پدرش نقل کرده است و اسماعیل ضعیف است..و پدرش ابراهیم هرچند مسلم برای او حدیث تخریج کرده است ولی بیشتر رجال حدیث او را به ضعف نسبت دادهاند، انتهی.
و ابن ماجه از ثوبان حدیثی تخریج کرده که ثوبان گفته است رسول خداصفرمود: سه تن که هر سه فرزند خلیفه میباشند در دوران بزرگی شما [۱۶۰۰]به نبرد برمی خیزند و در نزد شما کشته میشوند [۱۶۰۱]آن گاه بندهای (رایات) سیاه از جانب مشرق برافراشته میشود و شما را آنچنان میکشند که هیچ قومی را بدانسان نکشتهاند [۱۶۰۲].
آنگاه سخنی فرمود که آن را به یاد ندارم و سپس گفت هرگاه او را ببینید با وی بیعت کنید و به سوی او بشتابید هر چند به زانو بر روی برف باشد چه او مهدی خلیفۀ خداست، انتهی.
و رجال این حدیث رجال صحیحین هستند جز این که در زنجیر اسنان آن نام ابوقلابۀ جرمی هم دیده میشود که ذهبی و دیگران وی را مدلس دانستهاند و هم در زنجیر اسناد آن سفیان ثوری است که مشهور به تدلیس است و هر یک از آن دو تن به ذکر زنجیر حدیث پرداخته (حدیث رامعنعن آورده) و تصریح به مساع نکردهاند و از این رو حدیث آنان را نمیپذیرند. و هم نام عبدالرزاق بن همان در زنجیر اسناد آن وجود دارد که به تشیع معروف بوده است و در پایان دوران زندگی کور شده است و احادیث را با هم درآمیخته است.
ابن عدی گفته است: عبدالرزاق دربارۀ فضایل احادیثی نقل کرده است که هیچکس با او بر آنها موافقت نکرده و او را به تشیع نسبت دادهاند، انتهی.
و ابن ماجه به روایت از عبدالله بن حارث بن جزء زبیدی حدیثی ترجیج کرده که از طریق ابن لهیعه و او از ابو زرعه و وی از عمروبن جابر حضرمی و او از عبدالله ابن حارث بن جزء روایت کرده است که پیامبرصگفت: مردمی از مشرق بیرون میآیند و برای مهدی کار را بنیان میگذارند یعنی سلطنت و قدرت او را مستحکم میکنند. طبرانی گفته است: این حدیث را تنها لهیعه روایت کرده و ما در ضمن حدیث علی که آن را طبرانی در معجم اوسط خود تخریج کرده بود یاد کردیم که ابن لهیعه ضعیف است و هم یادآور شدیم که شیح وی عمروبن جابر از وی ضعیف تر است.
و بزار در مسند خود و هم طبرانی در معجم اوسط خویش از ابوهریره حدیثی تخریج کردهاند که عبارت آن از طبرانی است و ابوهریره از پیامبر، ص، روایت کند که فرموده است: مهدی در میان امت من خواهد بود. امت من در روزگار وی چنان متنعم خواهندشد که همانند آن متنعم نشدهاند. آسمان پی درپی برایشان باران خواهد فرستاد [۱۶۰۳]و زمین هیچیک ازگیاهان خود را ذخیره نخواهد کرد و ثروت خرمن وار در دسترس مردم قرار خواهد گرفت چنان که مرد برمی خیزد و میگوید: ای مهدی مرا ثروتی ببخش و او میگوید: برگیر!
و بزار و طبرانی گفتهاند این حدیث را تنها محمدبن مروان عجلی نقل کرده و بزار افزوده است که معلوم نیست هیچکس او را متابعت کرده باشد و هر چند ابوداود او را موثق شمرده و نیز ابن حبان نام وی را در زمرۀ ثقات یاد کرده است و یحیی بن معین دربارۀ وی گفته است صالح است و بار دیگر گفته است در حدیث او مانعی نیست، ولی با همۀ اینها دربارۀ او اختلاف کردهاند چنان که ابوزرعه گفته است حدیث او در نزد من آن (پذیرفتنی) نیست [۱۶۰۴].
وعبدالله بن احمد بن حنبل گفته است: دیدم محمدبن مروان عجلی احادیثی را نقل میکند و من حضور داشتم و به عمد آنها را ننوشتم و آنها را فرو گذاشتم و حال آن که برخی از اصحاب ما آن را مینوشتند. و گویی ابن حنبل با این بیان او را تضعیف کرده است.
و ابویعلی موصلی در مسند خود به رایت از ابوهریره حدیثی بدینسان تخریج کرده است: ابوهریره گفت دوست من ابوالقاسم، ص، به من خبر داد که رستاخیز پدید نمیآید مگر آن که در میان مردم مردی از خاندان من ظهور کند و او آنقدر مردم را بر میانگیزد تا به حق بازگردند، پرسیدم (ابوهریره) چه مدتی فرمانروایی میکند؟ فرمود پنج و دو. گفتم: مقصود از پنج و دو چیست؟ گفت: نمیدانم، انتهی.
[و هر چند در این سند نام بشیربن نهیک است] [۱۶۰۵]بدان استدلال نتوان کرد و ابوحاتم در باره آن گفته است بدان استدلال نمیشود با همۀ اینها مسلم و بخاری بدان استدلال کردهاند و مردم هم آن را مورد اعتماد قرار داده و به گفتار ابوحاتم توجه نکردهاند که گفته است بدان استدلال نمیشود، جز این که در زنجیر اسناد آن نام مرجان بن رجاء یشکری هم دیده میشود که دربارۀ وی اختلاف کردهاند. چنان که ابوزرعه گفته است مورد وثوق است و یحیی بن معنی او را ضعیف دانسته [۱۶۰۶]و بار دیگر گفته است صالح است و بخاری در صحیح خود فقط یک حدیث به نام او آورده است و ابوبکر بزار در مسند خویش و هم طبرانی در معجم کبیر و اوسط خود حدیثی به روایت از قره بن ایاس بدینسان تخریج کردهاند: قره گفت که: پیامبر خدا، ص، فرمود: هر آینه زمین پر از جور و ستم خواهد شد و هرگاه چنین شود خدا مردی را از میان خاندان من [۱۶۰۷]برخواهد انگیخت که نام او و نام من و نام پدرش نام پدر من خواهد بود و او زمین را پر از داد و عدل خواهد کرد از آن پس که پر از جور و ستم بوده است. در آن هنگام آسمان به هیچ رو از باران دریغ نخواهد کرد و زمین هیچیک از گیاهان خود را نخواهد اندوخت. وی در میان شما هفت یا هشت یا نه یعنی سالیانی درنگ خواهد کرد، انتهی.
و در زنجیر سند این حدیث نام داود بن حبربن قحزم [۱۶۰۸]به روایت از پدرش دیده میشود که هر دو بسیار ضعیفاند.
و طبرانی در معجم اوسط خود [حدیثی به روایت از ام حبیبه بدینسان تخریج کرده است: ام حبیبه گفت شنیدم رسول خداصمیگفت مردمی از سوی مشرق بیرون میآیند و در جستجوی مردی هستند که نزدیک خانۀ (خدا) است و همینکه به پایان میرسند زمین آنان را در خود فرو میبرد و آنان که عقب مانده باشند نیز همین که بدان سرزمین برسند زمین آنان را فرو میبرد. گفتم ای پیامبر صخدا کسانی که از روی اکراه بیرون میروند به چه سرنوشتی گرفتار میشوند؟ فرمود آنها هم به سرنوشت دیگر مردم دچار میگردند سپس خدا مردم را برمی انگیزاند ولی هر کسی را بر وفق نیتی که دارد، انتهی.
و در زنجیر اسناد این حدیث نام سلمه بن ابرش است که ضعیف است و هم نام محمد بن اسحق که مدلس است و حدیث را معنعن روایت کرده است و چنین حدیثی پذیرفته نمیشود جز این که سماع آن را تصریح کند. و طبرانی] [۱۶۰۹]از ابن عمر حدیثی بدینسان تخریج کرده است: ابن عمر گفت: پیامبرصدر میان چندتن از مهاجران و انصار بود وعلی بن ابیطالب در دست چپ وعباس در دست راست وی بودند، ناگاه عباس و مردی از انصار با یکدیگر به بدگویی و نکوهش پرداختند و آن مرد که از انصار بود با عباس درشتخویی کرد آن گاه پیامبرصدست عباس و دست علی را در دستان خود گرفت و گفت در آینده از پشت این (عباس) کسی بیرون خواهد آمد که زمین را پر جور و ستم خواهد کرد و از پشت این (علی) کسی که زمین را پرعدل و داد خواهد نمود و هرگاه آن روزگار را دریابید برشماست که به جوان تمیمی که از سوی مشرق بیرون میآید روی آورید چه او علمدار مهدی خواهد بود، انتهی.
و در زنجیر اسناد این حدیث نام عبدالله عمری و عبدالله بن لهیعه است که هر دو ضعیفاند، انتهی.
و طبرانی در معجم اوسط خود حدیثی از طلحه بن عبدالله به روایت از پیامبر بدینسان تخریج کرده است: فرمود دیری نخواهد گذشت که فتنه و آشوبی آنچنان برپا خواهد شد که هر جانب آن را فرو نشانند از سوی دیگر آن فتنه برانگیخته خواهد شد تا آن که منادیگری از آسمان ندا در میدهد که امیر شما فلان است، انتهی.
و در زنجیر اسناد این حدیث نام مثنی بن صباح است که بسیار ضعیف میباشد و گذشته ازین در حدیث نام مهدی تصریح نشده است بلکه محدثان از لحاظ انس به این موضوع آن را در ذیل فصول و ترجمۀ احوال مهدی آوردهاند.
اینست کلیۀ احادیثی که ائمه حدیث آنها را دربارۀ مهدی و ظهور وی در آخرالزمان تخریج کردهاند و احادیث مزبور چنان که دیدی به جز قلیل و بلکه کمتر آنها خالی از انتقاد نیست.
و چه بسا که منکران این موضوع متمسک به حدیثی میشوند که محمدبن خالد جندی آن را از ابان بن صالح و او از ابوعیاش و وی از حسن بصری و او از انس بن مالک بدینسان روایت کرده است: انس بن مالک از پیامبرصحدیث کرد که فرمود: به جز عیسی بن مریم مهدیی وجود نخواهد داشت.
و یحیی بن معین دربارۀ محمدبن خالد جندی گفته است که او مورد اعتماد است. و بیهقی گفته است تنها محمد بن خالد به روایت آن اختصاص یافته است. و حاکم دربارۀ وی گفته است که او مردی گمنام و مجهولست. ودر کیفیت اسناد آن نیز اختلاف شده است چنان که یک بار آن را چنان که یاد کردیم روایت میکنند و آن را به محمد بن ادریس شافعی نسبت میدهند، و بار دیگر آن را از محمدبن خالد، ازابان، از حسن، ازپیامبرصبطور مرسل [۱۶۱۰]روایت میکنند. بیهقی گفته است به روایت محمد بن خالد رجوع شده است و او مجهول است و سند از ابان، متروک است، و از حسن از نبیصمنقطع است و در جمله پس حدیث ضعیف و مضطرب است.
و برخی هم گفتهاند معنی این که: «به جز عیسی مهدیی نیست» اینست که جز عیسی کسی در مهد (گهواره) سخن نمیگوید [۱۶۱۱]و میخواهند با این تأویل استدلال کردن به آن را رد کنند یا میان آن و دیگر احادیث مربوط به مهدی جمع نمایند. این به حدیث حریج [۱۶۱۲]و دیگر خوارق مانند آن رد میشود.
و اما متصوفه، متقدمان آنان دربارۀ هیچیک از این مسائل بحث و تحقیق نکردهاند بلکه سخن ایشان دربارۀ مجاهده به اعمال و نتایجی است که از آنها بدست میآید مانند «حال» و «وجد».
و سخنان امامیه و رافضیان شیعه درخصوص برتری دادن علیسو اعتقاد به امامت وی و ادعای وصیت پیامبرص، دربارۀ جانشینی او و تبری از شیخین (ابوبکر و عمرس) بوده است چنان که در ضمن مذاهب ایشان یاد کردیم آن گاه پس از چندی به امام معصوم معتقد شدند و کتب بسیاری دربارۀ معتقدات و مذاهب آنان تألیف گردید.
سپس از میان آنان گروه اسماعیلیان پدید آمدند که بالوهیت امام به گونۀ حلول مدعی هستند و گروه دیگری از ایشان رجعت هر یک از امامان را به نوعی از تناسخ یا به طور حقیقت ادعا میکنند [۱۶۱۳]و گروهی از آنان منتظر بازگشت فرمانروایی به خاندان پیامبرند و در این باره احادیثی به جز آنچه ما از احادیث مربوط به مهدی در پیش گفتیم یاد میکنند.
آن گاه در میان متصوفۀ معاصر نیز دربارۀ کشف و ماورای حس سخن به میان آمد و بسیاری ازمتصوفه به طور مطلق قائل به حلول و وحدت شدند و با امامیه و رافضیان در این عقیده شرکت جستند چه ایشان [۱۶۱۴]معتقد به الوهیت امامان یا حلول خدا در ایشان بودند. وهم متصوفه به قطب و ابدال عقیده مند شدند و گویی آنها را در این عقیده از مذهب رافضیان دربارۀ امام و نقیبان [۱۶۱۵]تقلید کردند و اقوال شیعیان را با عقاید خود در میآمیختند و در دیانت مذاهب ایشان را اقتباس کردند و در آنها فرو رفتند به حدی که مستند طریقت خود را در پوشیدن خرقه این قراردادند که علی. رض. آن را بر حسن بصری پوشانیده و از وی عهد با التزام طریقت گرفته بود و این خرقه و طریقت به عقیدۀ آنان از حسن بصری به جنید یکی از مشایخ آنان رسیده است. در صورتی که از طریق صحیح چنین واقعه ای دانسته نشده است و این طریقت به علی، کرم الله وجهه، اختصاص نداشته است بلکه کلیۀ صحابه در طریق دین [۱۶۱۶]به منزلۀ راهنما و پیشوای مسلمانان میباشند و در اختصاص دادن آن تنها به علی، ع، بوی تندی از تشیع درک میشود که از آن ودیگر مطالبی که دربارۀ دخول ایان در تشیع و در آمدن آنان در سلک شیعیان مقدم داشتیم فهمیده میشود از این رو کتب اسماعیلیان آکنده از عقاید رافضی است. و کتب اسماعیلیان و هم کتب متأخران متصوفه نیز سراپا دربارۀ فاطمی منتظر [۱۶۱۷]است و آنها را به یکدیگر املا میکنند و از همدیگر فرا میگیرند و همۀ آنان مبتنی بر اصول واهی از هر دو گروه است و گاهی هم برخی از آنان به سخنان منجمان دربارۀ قرانات اسناد میکنند و این گونه پیشگوییهای آنان از نوع سخنانی است که در (ملاحم) چکامههای پیشگویی دیده میشود و دربارۀ آنها در فصل آینده گفتگو خواهیم کرد. و کسانی که ازین گروه متصوفۀ متأخر بیش از دیگران در امر فاطمی سخن راندهاند عبارتند از ابن العربی حاتمی در کتاب عنقای مغرب و ابن قسی در کتاب خلع النعلین و عبدالحق بن سبعین [۱۶۱۸]درین باره گفتگو کرده است. و بیشتر کلمات ایشان که دربارۀ فاطمی به منزلۀ لغزها و امثال است و به ندرت به صراحت سخن میگویند یا مفسران سخنان ایشان گاهی موضوع را به تصریح بیان میکنند.
و خلاصه مذهب ایشان بنابرآنچه ابن ابی واطیل یاد کرده اینست که به وسیلۀ نبوت حق و راستی پس از گمراهی و کوری بشر پدید آمده است و به دنبال نبوت خلافت روی میدهد و سپس پادشاهی جای خلافت را میگیرد آن گاه دوران ستمگری و تکبر و باطل پیش میآید.
می گویند و چون معهود از سنت خدا این است که امور به وضع نخستین خود بازگردد از این رو واجب است امر نبوت و حق از راه ولایت زنده گردد و سپس به خلافت تبدیل شود و به دنبال آن دوران دروغ و تزویر میرسد و جانشین پادشاهی و فرمانروایی میشود و آن گاه کفر به وضعی که پیش از نبوت بود باز میگردد. آنها با بیان به وقایعی که پس از نبوت روی داده است اشاره میکنند از قبیل خلافت و تبدیل آن به پادشاهی. و آنها را سه مرحله به شمار میآورند از این رو ولایت را هم که مخصوص آن فاطمی است و امر نبوت و حق را زنده میکند به امر خلفا و جانشینان آن ولی آن گاه دوران دروغ و تزویر که به طور کنایه از آن به خروج دجال تعبیر میکنند فرا میرسد پس این سه مرتبه است بر سنت سه مرتبۀ نخستین سپس کفر باز میگردد همچنان که پیش از نبوت بود. و نیز میگویند: و چون امر خلافت برای قبیلۀ قریش به منزلۀ حکم شرعی به اجماعی بوده که انکار آن که علم آن را به دست نیاورده آن را سست نمیکند. پس واجب است که امامت به کسی اختصاص یابد که از قریش به پیامبرصاخص باشد یا به ظاهر مانند خاندان عبدالمطلب و یا در باطن پس باید از کسانی باشد که از حقیقت خاندان (آل) به شمار رود. و خاندان کسانی هستند که هرگاه حاضر شود (امام) هر آن که از آن خاندان است غایب نشود [۱۶۱۹]. این عربی حاتمی در کتاب خودموسوم به عنقای مغرب فاطمی را به نام «خاتم اولیا» نامیده و از وی به طور کنایه به «خشت نقره» تعبیر کرده است و عنوان اخیر اشاره به حدیث بخاری در (باب خاتم النبیین) است که پیامبر، ص، فرموده است: مثل من در میان پیامبران پیش از من همچون مثل مردیست که خانه ای بنیان نهاد و آن را تکمیل کرد به حدی که از آن هیچ چیز باقی نماند به جز جای یک خشت، پس من آن خشت هستم».
و خاتم پیغمبران را به خشتی تفسیر میکنند که بنا را تکمیل کرده است. و معنی آن پیامبریست که برای او نبوت کامل حاصل آمده است. و ولایت را در تفاوت مراتب آن به نبوت تشبیه میکنند و صاحب کمال ولایت را خاتم اولیا قرار میدهند یعنی حائز رتبه ای که خاتمه و پایان ولایت است همچنان که خاتم انبیا حائز پایگاهی بود که خاتمۀ نبوت به شمار میرفت. و از این رو که شارع در حدیث یاد کرده از این پایگاه خاتمه به خشت خانه تعبیر کرده است و هر دو مقام دارای یک نسبت میباشند و به همین سبب در تمثیل یک خشت بیش نیستند منتها در نبوت خشت زرین و در ولایت خشت سیمین تا میان دو پایگاه تفاوت حاصل آید چنان که میان زر و سیم فرق هست. از این رو خشت زرین را کنایه از پیامبر، ص، و خشت سیمین را کنایه از آن ولی فاطمی منتظر میآورند و آن را خاتم اولیا مینامند.
و ابن عربی در ضمن مطالبی که ابن ابی واطیل از وی نقل کرده گفته است که آن امام منتظر از خاندان پیامبر صو از نسل فاطمه خواهد بود و ظهور او پس از گذشتن «خ ف ج» از هجرت روی خواهد داد.
و سه حرف مزبور را به منظور بدست آوردن عدد آنها به حساب جمل ترسیم کرده است که یکی «خ» نقطه دار برابر ششصد و دیگری «ف» اخت قاف برابر هشتادوسومی «ج» نقطه دار برابر عدد سه است که روی هم رفته ششصد و هشتاد و سه سال میشود و مقارن آخر قرن هفتم است و چون این عصر سپری گردید و فاطمی ظهور نکرد برخی از مقلدان آنان پیش بینی مزبور را بدینسان توجیه کردند که مقصود از آن مدت مولد او بوده است و ظهور او را به مولدش تعبیر کردند و گفتند خروج وی نزدیک هفتصد و ده خواهد بود و او امامی است که از ناحیۀ مغرب ظهور خواهد کرد. و هم ابن ابی واطیل گوید: هرگاه روز تولد امام منتظر برحسب گفتۀ ابن عربی در سال ششصد و هشتاد و شش باشد پس سن او هنگام خروج بیست و شش سال خواهد بود.
و نیز افزوده است که: دجال در سال هفتصد و چهل و سه از روز محمدی خروج خواهد کرد و آغاز روز محمدی به عقیده ایشان از روز وفات پیامبرصتا پایان هزار سال است. و نیز ابن ابی واطیل در شرحی که بر کتاب خلع النعلین نوشته است گوید: ولی منتظر کسی است که القائم بامرالله خواهد بود و او را به نام محمد مهدی میخوانند، او خاتم اولیاست و پیامبری نخواهد بود بلکه ولیی است که روح ودوستدار او وی را برمی انگیزد [۱۶۲۰]. پیامبرصفرموده است: عالم در میان قوم خود مانند پیامبری در میان امت خویش میباشد. و هم فرموده است: عالمان امت من مانند پیامبران بنی اسرائیلاند.
و مژده دادن به ظهور مهدی از آغاز روز محمدی تا کمی پیش از سال پانصد یعنی نصف روز مزبور همچنان پیاپی ادامه یافته و از هنگام سپری شدن آن زمان تاکنون بشارتها و نویدهای مشایخ به نزدیک شدن هنگام ظهور او روز بروز استوارتر و افزونتر شده است.
ابن ابی واطیل گوید: و کندی یاد کرده است که این ولی کسی است که با مردم نماز ظهر میگذارد و اسلام را تجدید میکند و عدل وداد را نمودار میسازد و جزیرۀ اندلس را فتح میکند و به رومه میرسد و آن ناحیه را میگشاید و به سوی مشرق رهسپار میشود و آن سرزمین و هم قسطنطنیه را فتح میکند و فرمانروایی زمین از آن او میشود و ازین رو مسلمانان نیرو و توانایی مییابند و اسلام به اوج عظمت میرسد و دین حنیفیه [۱۶۲۱]آشکار میشود چه از هنگام نماز ظهر تا هنگام عصر وقت نماز خاصی است. پیامبرصفرمود: میان این دو نماز (ظهر و عصر) وقتی است. (برای نماز) و هم کندی گفته است: عدد کلیۀ حروف عربی بینقطه یعنی حروفی که سورههای قرآن به آنها افتتاح شده به حساب جمل هفتصد و چهل وسال است و هفت سال دوران قدرت دجال خواهد بود آن گاه در وقت نماز عصر عیسی فرود میآید و دنیا را اصلاح میکند چنان که میش و گرگ با هم به سربرند.
سپس باید دانست که مدت پادشاهی غیرعرب پس از اسلام آوردن ایشان با عیسی صدوشصت سال خواهد بود که [شمارۀ حروف نقطه دار ق ـی ـ ن است و دولت عدالت وداد از این مدت چهل سال خواهد بود] [۱۶۲۲].
ابن ابی واطیل گوید: و حدیثی که از قول پیامبرصآمده است که: مهدیی به جز عیسی نیست بدین معنی است که هیچ مهدی نیست که هدایت او با ولایت وی برابر باشد [۱۶۲۳]، و به قولی معنی آن اینست که به جز عیسی کسی در گهواره سخن نمیگوید، ولی این گفتار را حدیث حریج و دیگران رد میکند. ودر صحیح آمده است که پیامبر فرموده است: این امر «اسلام» یا «دین محمد» همچنان پایدار خواهد بود تا این که رستاخیز برپا شود یا برایشان دوازده تن خلیفه فرمانروایی کند. یعنی خلیفۀ قرشی. و بنابراین واقعیت نشان میدهد که برخی از این دوازده تن در صدر اسلام بودهاند و برخی از آنان هم در پایان آن خواهند بود. و هم پیامبر فرموده است: مدت خلافت پس از من سی (سال) خواهد بود یا برحسب روایتی سی و یک یا به روایت دیگر سی وشش سال. و انقضای آن در خلافت حسن و اول فرمانروایی معاویه است. بنابراین آغاز فرمانروایی معاویه خلافت به شمار میرود، برحسب معانی اصلی کلمات (گرفتن اوایل اسماء) و وی ششمین خلیفه است و اما هفتمین خلیفه عمربن عبدالعزیر است. آن گاه بقیۀ خلفا پنج تن از خاندان پیامبر صو از ذریۀ علی÷ هستند ومؤید آن گفتار پیامبرصاست که میفرماید: تو ذوقرنین آنی. مقصود ذوقرنین امت است، یعنی تو در آغاز امت اسلام و ذریۀ تو در پایان آن خلیفه خواهد بود و چه بسا که معتقدان به رجعت [۱۶۲۴]بدین حدیث استدلال میکنند پس (قرن) اول به عقیدۀ ایشان اشاره به وقتی است که خورشید از مغرب طلوع میکند و پیامبر صفرموده است: هرگاه کسری (خسرو) کشته شود پس از وی خسروی نخواهد بود و هرگاه قیصر هلاک شود پس از او قیصری فرمانروایی نخواهد کرد. و سوگند به کسی که جان من در ید اوست گنجهای آنان را بیشک در راه خدا خرج خواهید کرد.
و عمربن خطاب گنجهای خسرو را در راه خدا خرج کرده است و آن که قیصر را میکشد و گنجهای وی را در راه خدا خرج میکند همین منتظر (مهدی) است هنگامی که قسطنطنیه را فتح کند. پس چه امیر نیک و چه سپاه نیکی خواهد بود این چنین پیامبرصفرموده است. و مدت فرمانروایی ویاند (بضع) سال خواهد بود واند (بضع) از سه تا نه و به قولی تا ده را میرساند و در احادیثی چهل و در روایات دیگری هفتاد هم آمده است.
و اما چهل سال عبارت از مدت فرمانروایی وی (مهدی) و دوران دیگر خلفای چهارگانهاش خواهد بود که از خاندان او پس از مرگش خلافت خواهند کرد، بر همۀ آنان درود باد.
و گوید (ابن ابی واطیل) ستاره شناسان و اهل قرانات یاد کردهاند که مدت بقای فرمانروایی مهدی و خاندانش پس از وی صد وپنجاه و نه سال خواهد بود. و بنابراین جریان فرمانروایی خلافت و عدالت چهل یا هفتاد سال خواهد بود آن گاه اوضاع تغییر خواهد یافت و پادشاهی پدید خواهد آمد. پایان سخن ابن ابی واطیل.
و (ابن ابی واطیل) در جای دیگر گوید: فرود آمدن عیسی در وقت نماز عصر روز محمدی هنگامی خواهد بود که سه چهارم آن سپری شود. (گوید) و کندی یعقوب بن اسحاق در کتاب جفری که در آن قرانات را یاد کرده گفته است که هرگاه قران به ثور برسد در اول ضح [۱۶۲۵](به ضاد معجمه و حای مهمله [۱۶۲۶]یعنی ششصد ونود و هشت هجری مسیح فرود میآید و آن گاه در روی زمین آنچه خدای تعالی بخواهد فرمانروایی میکند.
(گوید) و در حدیث آمده است که عیسی نزدیک منارۀ سفید جانب شرقی دمشق فرود میآید، بر تن او دو ردای زرد زعفرانی رنگ [۱۶۲۷]پوشیده خواهد بود دو دست او بر روی بالهای دو فرشته قرار خواهد داشت دارای موهای فرو آویخته بر روی نرمه گوش خواهد بود چنان که گویی از زندان [۱۶۲۸]بیرون آمده است. هرگاه سرش را فرود آورد قطره قطره از آن جاری شود [۱۶۲۹]و هرگاه آن را بلند کند دانههایی مانند مروارید از آن فرو میریزد. چهرۀ او دارای خالهای بسیار خواهد بود.
و در حدیث دیگر آمده است که وی قدی میانه خواهد داشت و رنگ بدن وی به سفیدی و سرخی خواهد زد.
و در حدیث دیگر است که او در میان اعراب بادیه نشین [۱۶۳۰]زناشویی خواهد کرد. مقصود اینست که او با آنها ازدواج میکند و همسرش فرزندی میزاید و وفات او را پس از چهل سال یاد کرده است.
و در حدیث آمده است که عیسی در مدینه در میگذرد و در پهلوی عمربن خطاب دفت میشود.
وهم در حدیث آمده است که ابوبکر و عمرس از میان دو پیامبر برانگیخته میشوند. ابن ابی واطیل گفته است که شیعه میگوید که مسیح، مسیح همۀ مسیح هاست از دودمان محمدصو برخی از آنان [۱۶۳۱]حدیث: به جز عیسی مهدیی نیست را بر آن حمل کردهاند یعنی مهدیی وجود ندارد به جز آن مهدیی که نسبت او به شریعت محمدی مانند نبوت عیسی به شریعت موسوی است در پیروی کردن و عدم نسخ (سخنی از شریعت وی).
به اضافه بسیاری از این گونه گفتارها که در آنها ظهور و کسی را که ظهور میکند و جایگاه ظهور او را تعیین میکنند [۱۶۳۲]و زمانی را که خبر میدهند سپری میشود و هیچ اثری از ظهور پدید نمیآید و آن وقت به رأی تازهای که میسازند باز میگردند چنان که میبینی در این باره به چه مفهومهای لغوی وموضوعات خیالی و احکام نجومی متوسل میشوند در این (اعمار) سنین اول و آخری آنها سپری گردیده است.
و اما متصوفۀ همزمان ما، بیشتر آنان به ظهور مردی اشاره میکنند که تجدید کنندۀ احکام مذهب اسلام و مراسم حق خواهد بود و ظهور او را در اوقاتی تعیین میکنند که نزدیک به عصر ماست بعضی از آنان میگویند از نسل فاطمه از آنان شنیدهایم که بزرگتر ایشان ابویعقوب بادسی سرور اولیای مغرب است و در آغاز این قرن یعنی هشتم میزیسته است. و این موضوع را نوادۀ او خدایگان ما ابوزکریا یحیی به نقل از پدرش ابومحمد عبدالله ولی و او پدرش ابویعقوب یاد کرده و به من خبر داده است [۱۶۳۳].
اینست پایان مطالبی که بر آن دست یافتهایم یا از سخنان گروه متصوفه به ما رسیده است و هم آنچه محدثان دربارۀ اخبار مهدی آوردهاند که به طور کامل همۀ آنها را به اندازۀ وسع خویش یاد کردیم.
ولی حقیقتی که باید برتو ثابت شود اینست که هیچ دعوتی خواه برای دین یا سلطنت و پادشاهی به مرحلۀ عمل و کمال نمیرسد مگر در پرتو شوکت و سپاه و عصبیت چه فرمان دعوت کننده را لشکر و عصبیت آشکار میسازد و از آن دفاع میکند تا آن که امر خدا در آن به کمال میرسد. و ما در فصول پیشین با برهانهای طبیعی [۱۶۳۴]که نشان دادیم این امر را ثابت کردیم.
و عصبیت فاطمیان و طالبیان و بلکه عصبیت کلیۀ قریش هم اکنون در سراسر جهان متلاشی شده است و ملتهای دیگری پدید آمدهاند که عصبیت آنان بر عصبیت قریش برتری یافته است.
و به جز عصبیتهایی که از قریش به حجاز در مکه و شهرهای ینبع و مدینه مانده و گروهی از طالبیان مانند خاندان حسن و خاندان حسین و خاندان جعفر در شهرهای مزبور پراکندهاند و بر آن نواحی استیلا دارند دیگر در سایر نقاط جهان اثری از عصبیت قریش یافت نمیشود و آنها هم گروهها و طوایف بادیه نشینی هستند که در زادگاه خویش به وضع پراکنده ای به سر میبرند و از لحاظ بسیاری فرمانروایان و افکار و عقاید گوناگون به هزارها گروه میرسند. بنابراین اگر ظهور این مهدی صحیح باشد هیچ راهی برای آشکارشدن دعوتش به نظر نمیرسد جز این که از آن خاندانها باشد و خدا دلهای آنان را در پیروی کردن از او به هم نزدیک کند و در نتیجه عصبیت و شوکتی به کمال برای وی میسر میگردد و بتواند گفتار خود را آشکار سازد و مردم را بدان وادار کند و گرنه در جزین صورت مانند این که شخصی فاطمی از آن خاندان بخواهد در یکی از نواحی جهان بدون عصبیت و لشکر و به صرف انتساب به آن خاندان به چنین دعوتی قیام کند به هیچ رو پیشرفت نخواهد کرد و به موجب برهانهای درست و استواری که در فل پیشین آوردیم چنین قیامی امکان پذیر نخواهد بود.
و اما ادعای برخی از عامه در این باره پذیرفتنی نیست، چه آنان ابلهانی بیش نیستند که نه به زیور خرد آراستهاند تا بدان رهبری شوند و نه دانشی دارند تا از آن بهره برگیرند. آنها منتظر زمان ظهور آن فاطمی هستند بیآن که منتسب به خاندانی باشد یا آن که جایگاه درست آن را بدانند به تقلید از شایعاتی که دربارۀ ظهور مردی فاطمی در میان مردم منتشر است و چنان که ثابت کردیم به حقیقت امر آگاه نیستند.
و بیشتر ظهور فاطمی را از نواحی دوردست کشورها و کنارههای جاهای آباد مانند زاب در افریقیه و سوس در مغرب تعیین میکنند و بسیاری از کسانی که بصیرت ضعیف دارند توجه خود را رباطی در ماسه از سرزمین سوس معطوف میدارند [و میگویند فاطمی از آنجا ظهور خواهد کرد به گمان این که وی در آن رباط دیده شده است و تصور میکنند که مردم با وی در آنجا بیعت خواهند کرد] [۱۶۳۵]چون آن رباط نزدیک طوایف نقاب دار (کداله) است و عامه معتقدند که فاطمی از آن طوایف است یا آن قبایل دعوت او را میپذیرد و منتشر میکنند و این فاطمی پنداریست که به هیچ دلیلی متکی نیست به جز دوری و شگفتی آن ملتها و از این رو که عامه کمترین اطلاعی به احوال آن طوایف از لحاظ فزونی یا کمی جمعیت و نیرومندی یا ناتوانی آنان ندارند و بدین سبب که نقاط دوردست و مرزی دور از دسترس دولت و بیرون از دایرۀ نفوذ آنست از این رو اوهام عامه قوت مییابد که فاطمی از آن نواحی ظهور میکند و تنها بهره ای که از این پندار ممکنست ببرند اینست که (فاطمی منتظر) از زیر قدرت دولتها و قوانین و فرمانها خارج است.
اینست که اغلب بسیاری از کم خردان ریاکارانه برای تبلیغ و دعوت مردم بدان جایگاه (رباط ماسه) میشتابند و خیالات پوچ و احمقانه ای در سر میپرورند که به منظور خویش نایل آیند و دعوت خود را به کمال رسانند در حالی که بیشتر آنان جان خود را در این راه از دست داده و به قتل رسیدهاند.
شیخ ما محمد بن ابراهیم ابلی برای من روایت کرد که در آغاز قرن هشتم و روزگار فرمانروایی سلطان یوسف بن یعقوب مردی از تصوف پیشگان معروف به تویرزی مصغرتوزر و منسوب بدان شهر در رباط ماسه خروج کرد و مدعی شد که وی فاطمی منتظر است. گروهی از مردم سوس از قبایل صناکه (صنهاجه) و کزوله او را پیروی کردند و کارش بالاگرفت و نزدیک بود تا سکسیوی به حیله کسی را برانگیخت که شبانه وی را بکشت و هوی خواهان وی متلاشی شدند.
همچنین در آخر قرن هفتم، یعنی مال سال ششصد ونود تا هفتصد مردی در غمازه موسوم به عباس ظهور کرد و مدعی شد که او فاطمی است و عامۀ مردم غماره از وی پیروی کردند و آن گاه با قهر و غلبه بر شهر بادس تسلط یافت و بازارهای آن را سوخت و سپس به سوی شهر المزمه شتافت و در آن شهر او را با مکر و حیله به قتل رسانیدند و دعوتش پایان یافت.
و از این گونه دعاوی که مدعیان آنها پیشرفت نکردهاند نمونههای بسیاری است.
و هم شیخ یاد کرده (محمد ابراهیم ابلی) داستان شگفت آوری از اینگونه داعیهها برای من نقل کرد و آن اینست که: هنگام سفر حج از رباط عباد [۱۶۳۶]که مدفن شیخ ابومدین [۱۶۳۷]واقع در کوه تلمسان است و کوه مزبور مشرف بر آن میباشد مردی از خاندان پیامبر (سید) که از ساکنان کربلا بوده است همراه سفر وی میشود و او دارای پیروان و شاگردان و خدمتگزاران بسیار بوده و در میان قوم خود پایۀ ارجمند داشته است و در بیشتر شهرها همشهری هایش او را استقبال میکردند و مخارج وی را میپرداختند. شیخ گوید: میان ما دوستی و همنشینی درین سفر و در تمام طول راه استوار گردید. و موضوع کار او بر من کشف و معلوم شد که وی با همراهان خویش از کربلا که اقامتگاه او بود برای جستجوی فرمانروایی ودعوی این که وی فاطمی است به مغب آمده [و چون دیده است دولت مرینیان و یوسف بن یعقوب در آن هنگام تلسمان را پایتخت خود قرارداده ودر نهایت قدرت است به همراهان خود گفته است] برگردید، ما دچار غلط و اشتباه شدهایم و اکنون هنگام ادعای ما نیست [۱۶۳۸].
و گفتار آن مرد نشان میدهد که وی بدین حقیقت آگاه و بینا بوده است که کار فرمانروایی جز در پرتو عصبیت و نیرویی که برابر با قدرت لشکری خداوندان قدرت هر عصر باشد انجام نمییابد و همین که دریافته است که وی در آن دیار مردی بیگانه و بییار و یاور است و نمیتواند در برابر عصبیت مرینیان در آن روزگار مقاومت کند از ادعای خود صرفنظر کرده و حقیقت را دریافته و دست از آزمندیهای خود برداشته است و مطلبی را که میبایست یقین کند این بود که کلیۀ عصبیت فاطمیان و قریش به ویژه در مغرب یکسره از میان رفته است ولی تعصب او به کارش مانع آنست که چنین اعتقادی پیدا کند و خدا میداند و شما نمیدانید [۱۶۳۹].
و در روزگارهای نزدیک به عصر ما در میان عرب ساکن دیارمغرب شوق و تمایلی (نهضتی) پدید آمده بود که مردم را به راه راست وحقیقت و انجام دادن سنت پیامبر دعوت میکردند بیآن که در این گونه تبلیغات دعوت فاطمی یا جز آن وجود داشته باشد چنان که گاهی از اوقات یکی پس از دیگری از آنان مردم را به پاداشتن سنت و تغییر دادن منکر دعوت میکردند و عنایت خویش را بدین امور مبذول میداشتند و پیروان آنان فزونی مییافت و بیش از همه چیز به اصلاح جادهها از لحاظ جلوگیری از دستبرد به مسافران توجه میکردند زیرا بیشتر تبهکاری تازیان درین قسمت بود که به راهزنی میپرداختند چنان که در فصول پیشین یاد کردیم که وضع طبیعی اقتصاد و معاش ایشان ایجاب میکرد به این گونه کردارها دست یازند.
ازین رو آنچه دوستداران اصلاحات میتوانستند مردم را از کارهای منکر و ناپسند باز میداشتند و به ویژه در امن کردن جادهها و راهها از دستبرد راهزنان میکوشیدند ولی چیزی که هست آیینهای دینی در میان ایشان استوار نشده بود از این رو که تو به عرب و روی آوردن ایشان به دین تنها ایشانرا بدین امر متوجه ساخت که از غارتگری و تاراج و راهزنی خودداری [۱۶۴۰]کنند و در بازگشت ایشان بدین و توجه شان بدان خرد ایشان فضیلت دیگری را درک نمیکرد و نمیتوانستند به تمام مقاصد دین پی ببرند و به جز ترک غارتگری حقیقت دیگری را دریابند زیرا پیش از نزدیکی به دیانت گناهی که مرتکب میشدند همین عمل بود و از این رو هنگامی که به دیانت روی آوردند از همان رفتار ناستوده توبه کردند. اینست که میبینیم پیروان این گروه مصلحان که به گمان خود مردم را به سنت و حق دعوت میکنند در دیگر فروع اقتدا و پیروی از دین عمیق نیستند و تنها کیش آنان فروگذاشتن غارتگری و ستم و راهزنی و آزار مسافران است و آن گاه باتمام قوایی که دارند به جستن سودهای دنیوی و امور معاش روی میآورند و تفاوت میان امر رستگاری و شایستگی مردم و طلبیدن دنیا از زمین تا آسمانست و سازش آن دو با هم ممتنع میباشد. بدین سبب به هیچ رو در میان چنین کسانی آیینها و اصول دین استوار نمیشود و به طور کامل از راه باطل باز نمیگردند و برگروه آنان افزوده نمیشود و میان صفات و خوی دعوت کنندۀ آنان در استحکام دین و فرمانروایی بر خود با پیروانش اختلاف و تفاوت بسیار دیده میشود [و آنها آن چنان که باید به خوی وی نمیگروند] و از این رو همین که زندگی را به درود گوید رشتۀ کار آنان از هم میگسلد و عصبیت و قدرت آنان متلاشی میشود. و نمونۀ این کیفیت در افریقیه برای مردی از قبیلۀ بنی کعب سلیم [۱۶۴۱]موسوم به قاسم بن مره بن احمد در قرن هفتم روی داد و آن گاه پس از او برای مرد دیگری موسوم به سعاده از تیرۀ (بطن) مسلم وابسته به قبایل بادیه نشین ریاح [۱۶۴۲]و او از مصلحنخستین دیندارتر بود و روشی استوارتر داشت و با همۀ اینها کار پیروان او به هیچ رو بهبود نیافت و به اصلاح نگرایید به علت دلایلی که یاد کردیم، و ما در ضمن یاد کردن قبایل سلیم و ریاح در این باره گفتگو خواهیم کرد. و پس از اصلاح خواهانی پدید آمدند که به تقلید آنان این گونه دعوتها را به خود میبستند و راه ریاکاری و سالوسی را میپیمودند و کلمۀ سنت را بر زبان میآوردند در صورتی که خود به جز اندکی بدان آراسته نبودند و به همین سبب نه این گروه و نه کسانی که پس از ایشان این گونه دعاوی را به خود بستند هیچ پیشرفتی نکردند و کاری انجام ندادند. دستور خداست در میان بندگانش [۱۶۴۳]
[۱۵۳۸] اصطلاح حدیث است. [۱۵۳۹] ابوعیسی محمد ترمذی مؤلف یکی از صحاح ستته در باره حدیث، منتوفی به سال ۲۷۹ هجری. [۱۵۴۰] ابوداود سلیمان مؤلف مجموعه ای از احادیث. وی به سال ۲۷۵ در بصره درگذشته است. [۱۵۴۱] ابوبکر احمدبن هارون بزار مؤلف مسند بزرگی از اخبار صحاح. در بصره متولد شده است و به سال ۲۹۲ هجری در رمله درگذشته است. [۱۵۴۲] ابوعبدالله محمد بن یزید بن ماجه قزوینی از محدثان بزرگ و صاحب یکی از صحاح سته که به نام سنن ابن ماجه معروفست. او به سال ۲۰۹ متولد شده و در ۲۷۳ درگذشته است. و رجوع به لغت نامه دهخدا شود. [۱۵۴۳] محمد بن عبدالله بن محمد بن حمدویه معروف به حاکم نیشابوری صاحب تألیفات بسیار در علم حدیث و تاریخ است و به سال ۴۰۳ درگذشته است. رجوع به لغت نامه دهخدا شود. [۱۵۴۴] ابوالقاسم سلیمان طبرانی که در طریه متولد شده، صاحب مجمعی در احادیث، متوفی به سال ۳۶۰ هجری. [۱۵۴۵] ابویعلی احمد بن علی بن مثنی تمیمی و اعظ و محدث موصلی. او راست مجموعه ای د رحدیث و کتاب معجم الصحابه و کتاب المسند، وفات وی به موصل در ۳۰۷ هجری است (لغت نامه دهخدا). [۱۵۴۶] اسانید جمع اسناد است و اسناد در حدیث اینتس که بگویند: فالن از فلان و او از پیامبر به ما خبر داده است (تعریفات جرجانی). [۱۵۴۷] در اصطلاح رساندن سخن به گوش شنونده است به همان نحو که آن را از دیگری فراگرفته و باید سخن را درک کرده باشد چنان که هنگام رساندن آن به دیگری معنی آن بر شنونده روشن و هویدا باشد آنگاه در حفظ آن چندان بکوشد و چنان آن را به یاد آورد که هنگام شنواندن به غیر بتواند بیهیچگونه تغییری آن سخن را همچنان که شنیده و دریافته ادا کند (کشاف اصطلاحات الفنون). [۱۵۴۸] از «ینی» [۱۵۴۹] ابوبکر احمدبن ابوخیثمه مؤلف کتابی است در تاریخ حدیث و هم در ابره علم حدیث تألیف دارد. وی به سال ۲۷۹ هجری در گذشتد است. [۱۵۵۰] ابوالقاسم عبدالرحمن خثمعی سهیلی که در القه از شهرهای اندلس متولد شده و ابن خلکان و حاجی خلیفه کتب بسیاری به وی نسبت دادهاند. او به سال ۵۸۱ درگذشته است. [۱۵۵۱] امام مالک بن انس از بنیانگذاران یکی ازچهار مذهب سنت و جماعت وی به سال ۱۷۹ در مدینه درگذشته است. [۱۵۵۲] ابوبکر محمد بن منکدر از خاندان قریش و در علوم قرآن و حدیث از ثقات بوه است. وی در سال ۱۳۱ درگذشته است. [۱۵۵۳] «ینی» دخان [۱۵۵۴] ابن عباس (ک) و (ب) و (ا). عبدالله بن مسعود محدث و یکی از صحابه پیامبر بوده است. [۱۵۵۵] ابوبکر عاصم بن ابی النجود از موالی قبیله جذیمه و متبحر در علوم قرآنی متوفی به سال ۱۲۷ هجری. [۱۵۵۶] از «ینی» در (پ): از :زربن ابی جیش است. [۱۵۵۷] از «ینی» [۱۵۵۸] «ینی» ترمذی و شعبه و زایده. [۱۵۵۹] علی بن عمر دارقطنی که از محدثان بزرگ و نامور و علمای متبحر و عمیق در تفسیر و علوم قرآن به شمار میرفت در بغداد متولد شده و به سال ۳۸۵ هجری درگذشته است. [۱۵۶۰] در «ینی» عبارت ناخوانایی است که دسلان بدینسان آن را ترجمه کرده است، وی در مورد سهو است. [۱۵۶۱] فطربن خلیفه گویا در آغاز قرن سوم هجری میزیسته است. و قطن به جای، فطردر (ا) غلط است. [۱۵۶۲] ابومره: (ک) و (ا) و (ب) [۱۵۶۳] ابوطفیل عامر بن اوثله کنانی مکی و به قول بعضی عمروبن واثله از صحابه پیامبر بود و در روزگار خلافت علی علیه السلام مصاحبت آن حضرت را برگزید و در همه جنگها در رکاب آن حضرت بود و در سال صد هجری درگذشت. رجوع به استیعاب و لغت نامه دهخدا شود. [۱۵۶۴] مقصود احمدبن حنبل است. [۱۵۶۵] ابوزکریا یحیی بن معنی انباری مولی جنید بن عبدالرحمن غطفانی از محدثان نامور به شمار میرود و در سال ۲۳۳ در مدینه درگذشته است. [۱۵۶۶] مروان در چاپهای (ا) و (ب) و (ک). [۱۵۶۷] عمربن : (ا) و (ب) و (ک) [۱۵۶۸] از «ینی» که در چاپهای مصر و بیروت ، از شعیب بن ابی خالد. [۱۵۶۹] نسفی: (ا) و (ب) و (ک). [۱۵۷۰] فشبهه فی الخلق و لا یشیهه فی الخلق رد «ینی» بهویژه بالای (خلق دوم) ضمن است و بنابراین معنی به عکس میشود. [۱۵۷۱] حجر الاسود (منتهی الارب). [۱۵۷۲] مقام ابراهیم در خانه کعبه. [۱۵۷۳] گروهی از اولیاء الله که حق تعالی عالم را به وجود ایشان قائم دارد و آن همه در عالم هفتاد شخصاند چهل در شام میباشند و سی کس در جاهای دیگر و اگر یکی از آنان بمیرد دیگری از مردم به جای او مقرر شود (غیاث). [۱۵۷۴] «مگر آنجه به سماع آن تصریح شده باشد با این که در این حدیث تصریحی در باره نام مهدی نیست آری ابوداود آن را در ابواب آن آورده است»: (ب) و (ک) و (ا). [۱۵۷۵] قنی الانف: بلندی سربینی و کژی و کوزی وسط آن و درازی طرف یا برآمدگی وسط نای و تنگی هر دو سوراخ و این در اسب عیب و در شاهین و بازمدح است (منتهی الارب). [۱۵۷۶] آز «ینی». [۱۵۷۷] حروریه:گروهی از خوارجاند و آنها نجده بن عمر حنفی حروری خارجی و اصحاب و بند (منتهی الارب). [۱۵۷۸] قسمت داخل کروشه در چاپ (پ) نیست. کلمه «عمی» منسوب به «عم» (عمو) است و از این رو زید را بدین لقب میخواندند که هر وقت در باره چیزی از وی سؤال میکردند میگفت صبر کن تا آن را از عموی خود بپرسم. رجوع به منتهی الارب ذیل «عم» شود. [۱۵۷۹] دسلان چنین ترجمه کرده است (برحسب نسخه ای که در دست داشته) و پنج یا هفت میزید، معدود را بر آن بیفزای گفت: پرسیدیم... و صورت متن از «ینی» و (پ) است در چاپهای مصر و بیروت جرجانی است. [۱۵۸۰] در (ا) به جای: مال، ماء است. [۱۵۸۱] از «ینی». در چاپهای مصر و بیروت به جای: سنه، سنه است بدین مهفوم که در هیچ یک از صحاح سته از او حدیثی تخریج نشده. [۱۵۸۲] در «ینی» چنین است: و ندیدهایم کسی در باره آن سخن گفته باشد. [۱۵۸۳] از «ینی». [۱۵۸۴] از «ینی» در چاپهای مصر و بیروت : سته است. [۱۵۸۵] در «ینی» : بشیر. [۱۵۸۶] از اصطلاحات علم حدیث است. رجوع به کتب مربوط بدان شود. [۱۵۸۷] از« ینی» [۱۵۸۸] از «ینی». [۱۵۸۹] در «ینی» چنین است: خدا آن ار در یک شب اصلاح میکند. [۱۵۹۰] ینی. یعنی: بکش و بکش. [۱۵۹۱] از (ینی) در (ینی): (دورای) به جای: (دور و نزدیک و رأی و تدبیر) در چاپهای مصر است که شاید منظور دو سوی (مشرق و مغرب) است. [۱۵۹۲] مقصود دو کوه ابوقیس و احمر است که در مکه واقع میباشند و آنها را [۱۵۹۳] در چاپهای (ک) و (ا) و (ب) و «ینی» چنین است: «و بخاری برای آن حدیثی تخریج نکرده است و در زنجیر اسناد آن عمروبن محمد عبقری «عنقری ـ ینی» است و بخاری برای او حدیثی تخریج نکرده است بلکه....». [۱۵۹۴] در (ا) عبدالحمید بن جعفر. [۱۵۹۵] در (ا) اسحاق بن عبدالله از انس و صورت متن از (پ) و ینی است. [۱۵۹۶] متابع در اصطلاح حدیث بر خبری اطلاق میشود که آن را در ضمن حدیث دیگری تنها از لحاظ مفهوم یا بیان تعبیر مرتبط میکنند ولی از نظر آن که حدیثی مستقل بشمارند و دو حدیث حساب کنند کمترین ارزش برای آن قائل نیستند و آن را به عنوان استدلال از صحابه نمیآورند. [۱۵۹۷] (الی ان) در همه چاپها غلط صحیح بر حسب «ینی» (الا ان) است. [۱۵۹۸] «عرض» در تداول مدارس قدیم عبارت از این بود که کسی نوشته یا کتابی را در نزد یکی از بزرگان دانش بخواند تا بتواند از آن استفاده کند و اجازه نقل و روایت آن را داشته باشد. [۱۵۹۹] موقوف عبارت از حدیثی است که زنجیر اسناد آن به یکی از صحابهس نسبت داده شود بیآن که به خود پیامبرصبرسد. [۱۶۰۰] در جاپ (ک) و (ا) کبرکم. و در براهین الامامه ص ۴۴۶ «در نزد کرت شما» و در چاپ (پ) کنزکم. [۱۶۰۱] در (ا) آن گاه به هیچیک منتقل نمیشود. [۱۶۰۲] در چاپ (ک) «فیقتلونهم» و در براهیم الامامه نیز: «پس میکشند ایشان را» [۱۶۰۳] اشاره به: ﴿وَأَرۡسَلۡنَا ٱلسَّمَآءَ عَلَيۡهِم مِّدۡرَارٗا﴾[الأنعام: ۶] و ﴿يُرۡسِلِ ٱلسَّمَآءَ عَلَيۡكُم مِّدۡرَارٗا﴾[هود: ۵۲]. [۱۶۰۴] بذاک. «ینی» بذلک. (چاپهای مصر و بیروت). [۱۶۰۵] از «ینی». [۱۶۰۶] و ابوداود گفته است ضعیف است: (ب) و (ک) و (ا). [۱۶۰۷] از «ینی» در چاپهای مصر و بیروت:من امتی، به جای منی است. [۱۶۰۸] داود بن محبی بن محرم: (ک) داود بن محبربن قحذم: داود بن مجبر بن قحزم: (ا) داود بن محبربن بحذم (ینی) و دسلان به جای قحزم «قحرم» تصحیح کرده است و همه غلط است و صحیح داودبن محبربن قحزم است که در چاپ (پ) بدین صورت آمده و با کتب رجال موافق است. [۱۶۰۹] قسمت داخل کروشه در چاپهای مصر و بیروت افتاده است. [۱۶۱۰] مرسل عبارت از یک متن بدون اسناد یا متنی است که اسناد آن از آخر زنجیر ناقص باشد چنان که یک یا جند نام راوی از ان حذف گردد که باید آن را بجویند و هم بر اسنادی اطلاق میشود که در چند نام تابعی (یا نام دومین راوی آن) اشتباه شده باشد. [۱۶۱۱] اشاره به: ﴿وَيُكَلِّمُ ٱلنَّاسَ فِي ٱلۡمَهۡدِ﴾[آل عمران: ۴۶]. [۱۶۱۲] در باره حریح رجوع به الاصابه ج ۱ ص ۲۴۲ و ص ۲۳۸ و حاشیه المعرب جوالیقی ص ۲۳ شود. [۱۶۱۳] و دسته دیگری منتظر آمدن امامانی هستند که از میان ایشان رخت بربستهاند: (ک) و (ا) و (ب). [۱۶۱۴] برخی از ایشان نه همه امامیه. [۱۶۱۵] نقیب رئیس و عهده دار امور مردم است و نقیب اشراف کسی است که احوال ایشان را رسیدگی میکند. [۱۶۱۶] از: «ینی» در (ا) هدی. [۱۶۱۷] به فتح «ظ». [۱۶۱۸] ابن سبعین، ابومحمد عبدالحق بن ابراهیم اشبیلی مولد او در مرسیه، Murcie ، به سال ۶۱۴ و وفاتش به مکه در سنه ۶۶۸. او طریقت خاصی در تصوف داشته و هنگامی که در سبته، Ceuta ، میزیسته فردریک دوم از علمای آنجا سؤالاتی کرد و ابن سبعین پاسخ آنها را نوشت و از این رو در نزد مسیحیان شهرت یافت. رجوع به لغت نامه دهخدا شود. [۱۶۱۹] عبارت در همه نسخهها مبهم، پیچیده است. [۱۶۲۰] عبارت متن مبهم است. [۱۶۲۱] حنیفیه به معنی میل به اسلام و گرویدن بدانست (اقرب الموارد). [۱۶۲۲] از «ینی» تصحیح شد. [۱۶۲۳] (ن. ل) که هدایت او با مهدی آخرالزمان برابر باشد. [۱۶۲۴] یعنی رجوع امام به دنیا پس از مرگ. [۱۶۲۵] خضخ (ب). [۱۶۲۶] «ض» در نزد اهالی مغرب معادل نود و «ص» برابر شصت است (حاشیه نصر هورینی). [۱۶۲۷] در متن: مزعفرتین صفراوین ممصرتین است و ممصر رنگ شده به گل سرخ یا دارای سرخی خفیف یا دارای زردی اندک یا به رنگ بین سیر و ناقص رجوع به اقرب الموارد شود. [۱۶۲۸] ترجمه «دیماس» است که به معنی جای عمیقی است که نور بدان نرسد و هم بر زندانی از آن حجاج اطلاق میشده است. [۱۶۲۹] قطر و اگر قطر (مشدد) باشد: به وی عود دهد. [۱۶۳۰] ترجمه این جمله است: انه یتزوج بالغرب و الغرب داوالبادیه در اقرب الموارد ذیل معانی غرب آرد: دلو و مشک بزرگ. و ذیل معنی حدیث: لایزال هل الغرب ظاهرین علی الحق گوید: یعنی حجاز و به قولی مردم شام... و به قولی اهل حدت و جهاد و به قول دیگر اهل دلو یعنی طایفه عرب، بنابرین منظور عرب است به قرینه بادیه و دسلان ذیل این عبارت نوشته است: معنی آن را نفهمیدم. [۱۶۳۱] برخی از متصوفه (ک) و (ب) و (ا). [۱۶۳۲] در چاپهای (ا) و (ب) و (ک) پس از عبارت مزبور چنین است: «با دلایل واهی و سخنان بیمنطق مختلف». این کلمهها در «ینی» و (پ) نیست. [۱۶۳۳] در «ینی» چنین است: و این موضوع را نواده او ابوزکریا یا یحیی از پدرش ابومحمد عبدالله از پدرش ولی ابویعقوب یاد کرده... [۱۶۳۴] از: «ینی» در نسخه دیگر: قطعی [۱۶۳۵] (ینی) رد بعض نسخ به جای: یتحینون: بجیبون. بیحثون آمده است. از (پ) [۱۶۳۶] رابط عباد واقع در دو کیلومتری جنوب شرقی تلمسان و ساحل رود اسر است. [۱۶۳۷] شیخ ابومدین شعیب بن حسین اندلسی یکی از تبارشیوخ متصوفه، مولد او به قطنباته، قریه ای به اشبیلیه است. وی در سال ۵۴۹ با گروهی از بجایه به تلمسان میرفت و در رباط عباد درگذشت و جسد وی را در رباط به خاک سپردند. قبر او زیارتگاه بوده است. رجوع به لغت نامه دهخدا شود. [۱۶۳۸] در «ینی» چنین است: و چون (قدرت) دولت مرینیان را به چشم دیده و در همان روزگار یوسف بن تاشفین با تلمسان به نبرد برخاسته بود به همراهان خود گفته بود. [۱۶۳۹] ﴿وَٱللَّهُ يَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ ٢٣٢﴾[البقرۀ: ۲۲۳]. [۱۶۴۰] (اقتصاد) در چاپ (ا) غلط و صحیح (اقصّار) است برحسب «ینی». [۱۶۴۱] رجوع به تاریخ بر برج ۱ ص ۱۵۳ شود. در «ینی» مردی از بنی کعب از قبیله سلیم. [۱۶۴۲] رجوع به تاریخ بربر تجرمه دسلان ج ۱ ص ۸۱ شود. [۱۶۴۳] آخر فصل در «ینی» هم مانند (پ) و این ترجمه است.