فصل [۱۴۸۶]: در این که چگونه دایرۀ مرزهای یک دولت از آغاز تشکیل تا پایان دوران جهانگشایی آن توسعه مییابد و سپس مرحله به مرحله مرز و بوم آن رو به نقصان میرود و کوچک میشود تا سرانجام به انقراض و اضمحلال منتهی میگردد
در فصل خلافت و پادشاهی که بخش سوم این مقدمه به شمار میرود یادآور شدیم که هر دولتی میتواند بهرۀ معینی از سرزمین و مرزوبوم داشته ممکن نیست بر آن حدود کشورها و شهرهای دیگری بیفزاید. و علت آن را باید در این حقیقت جست که دولت خدمتگزاران و افراد قبیلۀ خود را بر شهرها و نواحی دور و نزدیک کشور تقسیم میکند تا آنها را نگهبانی کنند و هنگامی که همۀ آنان را به نواحی گوناگون گسیل دارد، دیگر کسی باقی نمیماند و آخرین نواحی پیرامون کشور وی مرزهای او خواهد بود که مانند کمربند از تمام اطراف دولت او را احاطه میکند.
سرحدها و نهایت مرزوبوم یک دولت گاهی عبارت از همان دایره ایست که نخستین دولت پایه گذار به دست آورده است و گاهی هم اگر شمارۀ خدمتگزاران و افراد قبیلۀ دولتی از دولت پیش از آن فزونتر باشد ممکنست پهناورتر شود و همۀ این مراحل جهانگشایی و وسعت بخشیدن مرزوبوم هنگامی میسر میشود که اعضای دولت هنوز عادات و رسوم بادیه نشینی را از دست نداده و بر همان خشونت و سرسختی و دلاوری باقی هستند و گرنه هنگامی که ارجمندی و غلبه جویی دولت به اوج عظمت برسد و در نتیجۀ فزونی مالیاتها وسایل معاش و ارزاق به حد وفور در دسترس آنان قرار گیرد و در دریای تجمل و ناز و نعمت فرو روند و به عادات شهرنشینی خو گیرند و نسلهای آنان بر این شیوه پرورش یابند، آن وقت نگهبانان و لشکریان نرمخو بار میآیند و حاشیه نشینان دولت نازپرورده میشوند و به سبب این روش تربیت روح ترس و تنبلی بر آنان چیره میشود و نیز به علت ممارستدر خویهای پیمان شکنی و گرویدن از حق به باطل که خصوصیات شهرنشینان است صفات سرسختی و دلاوری و مردانگی را از دست میدهند، به ویژه که خشونت بادیه نشینی از آنان زایل میگردد و برای رسیدن به ارجمندی وجاه و جلال در صدد بدست آوردن پایگاه ریاست بر میآیند و با یکدیگر به تجاوز و کشمکش میپردازند و این وضع بدان منتهی میشود که یکدیگر را به قتل میرسانند و سلطان خواهی نخواهی آنان را از این گونه کشمکشها باز میدارد و مهار میکند چه بزرگان و و رئیسان دوتل به قتل میرسندو کشور امیران و رجال خود را زا دست میدهد و بر شارۀ زیردستان و پیروان افزوده میشود. پیداست که چنین روشی شکوه و شوکت دولت را درهم میشکند و از نفوذ و قدرت آن میکاهد و نخستین رخنه و خرابی که به دولت راه مییابد از ناحیۀ سپاهیان و لشکریان است، چنان که در فصول پیش یاد کردیم.
و از این رو که میخواهند به مراحل ارجمندی و شکوه و جلال نایل آیند در مخارج زندگی مسابقه وار راه اسراف و تبذیر را پیش میگیرند و بیش از حد همچشمی و رقابت در وسایل تجملی و اشرافیت را دنبال میکنند و در کلیۀ امور زندگی از قبیل خوراک وپوشاک و برافراشتن کاخهای بلند و سلاحهای زیبا و نیکو و فراهم آوردن اسبهای گوناگون در سرطویلهها از حد عادی و لزوم در میگذرند و در چنین شرایطی عواید دولت نسبت به مخارج آن تقلیل میپذیرد و دومین خرابی و رخنه دولت راه مییابد که عبارت از بدی وضع مالی و امور خراجهاست ودر نتیجۀ این دو لطمه و آسیب (تباهی سپاهیان و بدی وضع مالی) ضعف و زبونی در دستگاه دولت پدید میآید و آنگاه چه بسا که سران دولت در نواحی دیگر به معارضه و رقابت برمی خیزند و کار به کشمکش و پیکار منجر میگردد، ولی دولت از سرکوب کردن آنان عاجز میشود و نمیتواند با گردنکشان داخلی و همیسایه مقاومت کند و در نتیجه بسیاری از نواحی از تصرف دولت بیرون میرود. و گاهی هم مردمان نواحی دور و ساکنان مرزها همین که زبونی و ضعف دولت را احساس میکنند سرکشی آغاز میکنند و مدعی استقلال طلبی میشوند و برنواحی و شهرهایی که در تصرف خویش دارند به استقلال تسلط مییابند و خدایگان دولت از رام کردن آنان عاجز میشود و در نتیجه دایرۀ مرزهای دولت نسبت هب وسعتی که در آغاز تشکیل بدان نایل آمده است محدود و تنگ تر میشود و توجه به نگاهداری سرحد کوچکتری معطوف میشود تا آن که در این راه فرمانروایی هم همان اوضاع و احوالی پدید میآید که در قلمرو نخستین روی داده بود، یعنی باز هم ناتوانی و سستی و زبونی به خدمتگزاران و اعضای دولت راه مییابد و وضع مالی و امور خراج نقصان میپذیرد. چنان که زمامداران دولت ناچار میشوند قوانینی را که سیاست دولت بر آنها مبتنی بوده است نغییر دهند و در امور لشکری و مالی و والیان و حکم تجدید نظر کنند تا مگر از راه برابر کردن دخل و خرج و تناسب عایدات با هزینههای لشکری و حکام و فرمانروایان و توزیع مالیاتها بر ارزاق و سنجیدن آنها با دیگر اوضاع و احوال دولت در نخستین مراحل تشکیل، بهبود در جریان امور حاصل آید، لیکن با همۀ اینها مفاسد و خرابی از هر سوی دولت را تهدید میکند.
و بار دیگر در این مرحله و شکل دولت نیز همان وضعی است که در مرحلۀ پیش پدید آمده بود روی میدهد و خدایگان دولت همان تدبیری را که برای اصلاح آن اندیشیده بودند در نظر میگیرد و دومین مرحلۀ بحرانی را نیز با همان مقیاس نخستین میسنجد ودرصدد بر میآید رخنهها و مفاسدی را که در هر مرحله و شکل دولت و از هر سوی بدان روی میآورد با همان روش دفع کند تا آن که آخرین دایرۀ مرزها و حدود آن باز هم کوچکتر از مرحلۀ گذشته میشود و همان پیش آمدها در کشور روی میدهد و هر یک ازین کسانی که قوانین مرحلۀ سابق را تغییر میدهند چنان رفتار میکنند که گویی دولت دیگری تشکیل میدهند و کشور نوینی به وجود میآورند تا آن که سرانجام دولت منقرض میشود و ملتهای مجاوز به کشور آن دست درازی میکنند و بر آن تسلط مییابند و دولت دیگری تشکیل میدهند و سرنوشت و تقدیر ایزدی روی میدهد.
و باید این حقیقت را در وضع دولت اسلامی در نظر گرفت که چگونه دایرۀ مرزهای آن از راه فتوحات و جهانگشاییها و غلبه بر ملتهای گوناگون توسعه یافت آنگاه به سبب نایل آمدن به نعمتها و ارزاق فراوان نیروی نگهبانی و لشکری آنان فزونی یافت تا آن که فرمانورایی امویان منقرض گردید و خاندان عباسیان به فرمانروایی رسیدند.
سپس نازونعمت و تجمل روبه فرونی رفت و به مرحلۀ حضارت و شهرنشینی رسیدند و خرابی و فساد به حکومت آنان راه یافت و در نتیجۀ تشکیل دولت امویان مروانی و علویان در اندلس و مغرب دایرۀ مرزهای آن دولت از دو ناحیۀ مزبور تنگ شد و آن دو مرز را از کشور اسلامی عباسیان تجزیه کردند و این وضع همچنان ادامه داشت تا آن که میان خاندان رشید ستیز و اختلاف روی داد [۱۴۸۷]و داعیان و مبلغان علویان در هر سوی
پدید آمدند و به تشکیل دادن دولتهایی نایل شدند، سپس متوکل کشته شد و امرای دستگاه خلافت کوس استقلال طلبی زدند و خلفا را محجور کردند و حکام و والیان در کشورها و استانهای نواحی مختلف استقلال یافتند و خراج آن نواحی قطع شد و وسایل تجمل و نازونعمت فزونی یافت و چون نوبت خلافت به معتضد رسید قوانین را تغییر داد و قانون دیگری برای تدبیر امور و سیاست کشور وضع کرد و در آن قانون مقرر داشت که فرمانروایان (سرکش) نواحی و مرزها عواید مرزوبومی را که در تصرف خویش دارند صرف امورکشوری و لشکری همان ناحیه کنند و به عبارت دیگر سرزمین هر فرمانروایی را تیول او قرارداد چنان که سامانیان ماوراءالنهر [۱۴۸۸]و طاهریان عراق و خراسان و صفاریان سند و فارس و خاندان طولون کشور مصر و بنی اغلب افریقیه را تیول خویش ساخته بودند.
تا آن که سرانجام کار فرمانروایی تازیان به پراکندگی و تشتت گرایید و اقوام غیرعرب (ایرانیان) بر اوضاع تسلط یافتند و خاندان بویه و دیلمیان کوس استقلال زدند و از دولت اسلامی جدا شدند و خلفا را تحت قیمومیت قراردادند و سامانیان در ماوراء النهر همچنان در وضع مستقلی که داشتند باقی ماندند و فاطمیان از مغرب به سوی مصر و شام تاختند و آن کشورها را متصرف شدند سپس دولت سلجوقیان که از اقوام ترک بودند تشکیل گردید و بر ممالک اسلامی استیلا یافتند و خلفا را بر همان وضع محجوریت باقی گذاشتند و کار به جایی کشید که دولتهای آنها متلاشی گردید و از روزگار الناصر دایرۀ مرزهای ایشان به حدی رسید که از هالۀ ماه هم تنگ تر بود یعنی قلمرو فرمانروایی ایشان عبارت از عراق عرب تا اصفهان و فارس و بحرین. و دولت ایشان تا اندک زمانی بر همین وضع بود تا آن که فرمانروایی خلفا به دست هولاکو پسر تولی بن توشی خان پادشاه تاتار و مغول منقرض گردید.
هلاکو پس از آن که بر سلجوقیان [۱۴۸۹]غلبه یافت و کشورهای اسلامی را که در تصرف ایشان بود به چنگ آورد بدین کاردست یازید. بدینسان دایرۀ فرمانروایی هر دولتی نسبت به نخستین قلمرو حکومت آن تنگ و محدود میشود و همچنان مرحله به مرحله ادامه مییابد تا سرانجام منقرض میگردد.
و این اصل را باید دربارۀ هر دولتی خواه بزرگ یا کوچک در نظر داشت و از آن پند گرفت و چنین است دستور خدا دربارۀ دولتها تا آن که سرنوشت نیستی و انقراضی را که خدا برای آفریدگان خود مقدر کرده فراز آید، و همه چیز هلاک و زوال پذیرد مگر ذات مقدس او.
[۱۴۸۶] این فصل در چاپ مصر و بیروت و «ینی» نیست و تنها در چاپ پاریس دیده میشود، از این رو فصل مزبور از ص ۱۱۴ تا ص ۱۱۷ آن نخسه ترجمه شد. [۱۴۸۷] منظور ستیز و اختلاف میان امین و مأمون است. (از دسلان). [۱۴۸۸] در متن «وراءالنهر» است. [۱۴۸۹] سلجوقیان مدتها پیش از فرمانروایی هلاکو منقرض شده بودند مگر اینکه بگوییم مؤلف خوارزمشاهیان را که دنبال و وابسته به سلجوقیان بودهاند بدین نام خوانده است.