فصل پنجاه و سوم: دربارۀ امور غیب بینی و فالگزاری دولتها و ملتها و در این فصل از «ملاحم» چکامههای پیشگویی و کشف مفهوم حفر نیز گفتگو میشود [۱۶۴۴]
باید دانست که همت گماشتن و توجه به دانستن فرجام کارها و آگاهی از پیش آمدهایی که در آینده برای هر کسی روی خواهد داد از قبیل چگونگی زندگی یا مرگ یا نیکی و بدی، از خصوصیات روحی نوع بشر است به ویژه مردم شیفتۀ آنند که از پیش آمدها و حوادث عمومی آینده آگاه شوند مانند: شناختن دولتها، که میتوان گفت خبریافتن از این گونه امور جبلی بشر است و در نهاد او مخمر گردیده است. از این رو میبینیم بیشتر مردم بر آن میشوند که در خواب بدین گونه امور پی برند و اخبار کاهنان دربارۀ کسانی که برای چنین مسائلی به آنان روی میآورند از پادشاهان گرفته تا مردم بازاری و عامه معروفست. به همین سبب میبینیم در شهرها صنف خاصی این گونه پیشگوییها را وسیلۀ معاش و پیشۀ خود میسازند چه میدانند که مردم سخت شیفتۀ چنین مسائلی هستند و از این رو در کنار گذرها و دکانها جایگاه خاصی برمی گزینند تا کسانی که میخواهند از آنان درین باره پرسش کنند محل ایشان را بدانند. اینست که بامداد و شامگاه زنان و کودکان شهر و بلکه بسیاری از کم خردان در جایگاه آنان گرد میآیند و از فرجام کارهای خود از کسب و پیشه و جاه و مقام گرفته تا امور معاش و دوستی و دشمنی و نظایر اینها پرسش میکنند و این گروه به انواع گوناگون پیشگویی میپردازند از قبیل بینندۀ خط رمل که او را منجم میخوانند و فال بین با سنگریزهها و دانهها (فال نخود) که وی را حاسب (شمارگر) مینامند و آنان که در آینه و آب فال میبینند و ایشان را مندل زن [۱۶۴۵]میخوانند.
و این اعمال منکر و ناپسند را در همۀ شهرهای بزرگ به طور آشکار مرتکب میشوند در صورتی که در شریعت مورد نکوهش واقع شده است و مقرر گردیده است که بشر از امور غیبی آگاه نمیشود به جز کسانی که خدا در خواب یا از راه منصب ولایت آنان را از دانش خود بر غیب آگاه میکند و بیشتر کسانی که بدین امور توجه میکنند و به جستجوی آگاهی یافتن بر آنها میپردازند پادشاهان و امیراناند که میخواهند مدت باقی دولت بدان معطوف شده است و در میان هر ملتی سخنان کاهن یا ستاره شناس یا ولی امری در این باره یافت میشود از قبیل چگونگی پادشاهی و سلطنتی که در انتظار آنند یا دولتی که از نایل آمدن بدان با خود سخن میگویند و پیش آمدهایی که در آینده برای آنان روی خواهد داد مانند جنگها و فتنهها و کشتارهای عظیم و مدت بقای دولت و شمارۀ پادشاهان آن و سخن دربارۀ اسامی آنان و این گونه امور را پیشگویی حوادث مینامند.
و در میان عرب کاهنان و فالگزارانی بودند که در این گونه موضوعات به آنان رجوع میکردند و آنها از آیندۀ قوم عرب خبر داده و پادشاهی و دولت آنان را پیشگویی کرده بودند، چنان که شق وسطیح دربارۀ خواب ربیعه بن نصر یکی از پادشاهان یمن خبر دادند که حبشه بر بلاد ایشان میتازد و سپس آن کشور به تصرف یمن میآید و آن گاه پادشاهی ودولت عرب ظهور میکند. و همچنین سطیح رؤیای موبذان را تأویل کرد هنگامی که کسری (خسرو انوشیروان) آن را با عبدالمسیح نزد وی فرستاد و او ظهور دولت عرب را خبر داد. همچنین طوایف بربر کاهنانی داشتند که مشهورترین آنها موسی بن صالح [۱۶۴۶]از قبیلۀ بنی یفرن [۱۶۴۷]و به قولی از قبیلۀ غمرت [۱۶۴۸]بود. وی پیشگویی هائی منظوم به زبان محلی دارد که از وقایع بسیار خبر داده است و بیشتر پیشگوییهای او دربارۀ اینست که قبیلۀزناته در مغرب به پادشاهی و کشورداری خواهند رسید و اشعار او در میان قبال مربور متداولست و مردم آن نواحی گاهی او را ولی میپندارند و زمانی وی را کاهن میدانند، برخی هم از روی پندارهای مخصوص به خودشان او را پیامبر میپندارند زیرا تاریخ او به عقیدۀ ایشان مدتها پیش از هجرت بوده است، و خدا داناتر است. و گاهی هم بعضی از نسلهای اقوام به اخبار پیمبران دربارۀ حوادث آینده استناد میکنند در صورتی که در روزگار ایشان پیامبری وجود داشته باشد چنان که در میان قوم بنی اسرائیل این وضع روی داده بود چه پیامبرانی که پیاپی در میان آنان ظهور میکردند هنگامی که مردم سؤالاتی دربارۀ اینگونه مسائل میکردند به آنان پاسخ میدادند و از آینده خبرهایی باز میگفتند.
و اما در دولت اسلامی بیشتر پیشگوییهای که در میان آنان روی داد مربوط است به مدت بقای دنیا و بدانچه به وضع دولتها و دوران فرمانروایی آنها باز میگردد و در این باره به صدر اسلام و آثاری [۱۶۴۹]اتکا میکنند که ارصحابه و به ویژه مسلمانانی که از بنی اسرائیل (یهودیان) به اسلام گرویدهاند نقل میکنند مانند کعب الاحبار و وهب بن منبه [۱۶۵۰]و امثال آنان.
و چه بسا که بعضی از این پیشگوییها را از ظواهر اخبار منقول و تأویلات احتمالی اقتباس میکردند. و برای جفر صادق÷ [۱۶۵۱]و امثال او از خاندان پیامبر پیشگوییهای بسیار روی داده است که مستند نقل کنندگان در آنها (و خدا داناتر است.) کشف (کرامت) ایشان به سبب امر ولایت بوده است و هرگاه نظایر آن از یاران و اعقاب آنان که در شمار اولیا نیستند انکارپذیر نباشد و در حالیکه پیامبرصفرموده است: در میان شما راست گمانان باشد، پس ایشان (خاندان رسول) شایسته ترین مردم برای این گونه مراتب شریف و کرامات موهوب (بخشیده شده) هستند. و اما پس از دوران صدر اسلام و هنگامی که مردم بدانشها و به اصطلاحات روی آوردند و کتب حکما به زبان عربی ترجمه شد در این باره بیشتر به سخنان ستاره شناسان (منجمان) اتکا کردند چنان که در پادشاهی و دولتها و سایر امور عمومی از قرانها و در موالید و مسائل و سایر امور خصوصی از طوالع هر یک که عبارت از شکل فلک در هنگام حدوث آنهاست استفاده میکردند.
و هم اکنون نخست مطالبی را که اهل خبر درین باره آوردهاند یاد میکنیم و سپس به سخنان ستاره شناسان میپردازیم:
اما اهل اثر دربارۀ مدت ملت (اسلام) [۱۶۵۲]و بقای دنیا به آثاری استناد دارند که در کتاب سهیلی آمده است چه او از طبری اخباری نقل کرده که نشان میدهد مدت بقای دنیا از آغاز ملت اسلام پانصد سال خواهد بود. و این رأی به آشکار شدن کذب آن نقض گردیده است. و مستند طبری در این باره حدیثی است که از ابن عباسسبدینسان نقل شده است: «همانا دنیا یک جمعه از روزهای جمعۀ آخرت است» و او برای این موضوع دلیلی نیاورده است و راز آن، و خدا داناتر است، اینست که اندازه گیری مدت بقای دنیا به حساب روزهایی که خدا آسمانها و زمین را آفریده است، یعنی هفت روز، میباشد و هر روز برابر هزار سال است به دلیل قول خدای تعالی: «و همانا روزی نزد پروردگار تو چون هزار سال است از آنچه میشمارید» [۱۶۵۳]و گوید (طبری) و در صحیح [۱۶۵۴]آمده است که رسول صگفت: اجل شما در مقابل اجل کسانی که پیش از شما بودهاند به اندازۀ مدت نمازن عصر تا غروب خورشید است. و فرمود: من با روز رستاخیز مانند این دو میباشم [۱۶۵۵]، و اشاره به انگشت سبابه و میانه کرد. و مدت میان نماز عصر و غروب خورشید هنگامی که سایۀ هرچیز به اندازۀ دو برابر آن باشد قریب نصف یک هفتم است که مازاد انگشت میانه نسبت به سبابه نیز همین است و بنابراین مدت مزبور نصف یک هفتم تمام آن جمعه است که پانصد سال باشد و مؤید آن گفتار پیامبرصاست که فرمود: هرگز خدا از آن ناتوان نخواهد بود که مدت این امت را نصف روز به تأخیر اندازد. و این نشان میدهد که مدت دنیا پیش از اسلام پنج هزار و پانصد سال است و از وهب بن منبه روایت شده است که مدت دنیا پیش از اسلام پنچ هزار و ششصد سال است، یعنی مدت روزگار گذشته. و از کعب روایت کنند که مدت دنیا شش هزار سال است.
و سهیلی گوید: و در حدیث مزبور هیچ گواهی بر آنچه یاد کرده است وجود ندارد گذشته از این که خلاف آن روی داده است. بنابراین گفتار پیامبر: هرگز خدا از آن ناتوان... تا آخر، اقتضا نمیکند که زیاده بر نصف نفی شده باشد. و اما حدیث: من با روز رستاخیز... تا آخر، اشاره به نزدیکی روز رستاخیر است و هم منظور اینست که در فاصلۀ بعثت او و روز رستاخیر جزوی پیامبری نخواهد بود و شریعتی جز شریعت او پدید نخواهد آمد. اگر در تحقیق آن توفیق یابد، و آن اینست که حروف مقطع اوایل سورههای قرآن را پس از حذف مکررات آنها گردآوری کرده است و گوید مجموع آنها چهارده حرف است که عبارت ذیل را تشکیل میدهند: الم یسطع نص حق کره؛ و آنگاه شمارۀ آنها را به حساب جمل به دست آورده است که برابر با رقم هفتصد و سه است [۱۶۵۶]و این رقم را به مدتی که از آخرین هزار سال پیش از بعثت پیامبر گذشته افزوده است و مجموع آنها را مدت ملت اسلام شمرده است.
سهیلی گوید: و دور نیست که این حساب از مقتضیات و فواید حروف مزبور باشد و من میگویم بودن آن «برحسب گفته سهیلی» «دور نیست» اقتضا نمیکند که ظهور کند و دلیل آن نمیشود که بتوان بر آن اعتماد کرد.
و آنچه سهیلی را به چنین محاسبه ای واداشته داستانی است که در کتاب «سیر» ابن اسحاق در حدیث دو پسر اخطب، دو تن از احبار [۱۶۵۷]یهود آمده است و آن اینست که ابویاسر و برادرش حیی [۱۶۵۸](پسران اخطب) هنگامی که از حروف مقطع قرآن «الم» را شنیدند و آنها را به حساب جمل شمردند عدد هفتاد و یک بدست آمد و آن را به مدت دوران اسلام تأویل کردند و «آن دو تن از احیار» مدت را نزدیک یا (کم) شمردند [۱۶۵۹]، آن گاه حیی نزد پیامبرصآمد و پرسید آیا علاوه بر این حروف دیگری هم هست؟ فرمود:
«المص» و آن گاه افزود «الر» و سپس افزود «المر» و آن وقت عدد دویست و هفتاد و یک بدست آمد و در نتیجه حیی مدت را طولانی شمرد و گفت:
ای محمد، کار تو بر ما مشتبه شده است چنان که نمیدانیم آیا اندک یا فزون ارزانی داشتی. سپس از نزد وی رفتند و به ایشان گفت: شما نمیدانید شاید او کلیۀ عدد آن را ارزانی داشته است که هفتصد وچهار [۱۶۶۰]سال است. این اسحاق گوید: در این هنگام گفتار خدای تعالی بدینسان نازل شد: از آن (قرآن) آیاتیست که محکم که آنها اصل کتابند و دیگر متشبهاتند، الآیات... و از این داستان دلیلی به دست نمیآید که برساند این عدد مدت ملت اسلام است زیرا دلالت این حروف بر اعداد مزبور نه طبیعی و نه عقلی است بلکه تنها مبتنی بر قرارداد و اصطلاحی است که آن را حساب جمل مینامند راست است که این اصطلاح قدیمی و مشهور است ولی قدمت اصطلاح آن را به منزلۀ حجت و برهان قرار نمیدهد و گذشته از این ابویاسر و حیی از کسانی نیستند که بتوان رأی آنان را در این باره به عنوان دلیل یاد کرد و هم آن دو از عالمان یهود شمرده نمیشوند. زیرا آنها از بادیه نشینان حجاز بودند و از صنایع و علوم اطلاعی نداشتند و حتی از دانش شریعت و فقه کتاب و مذهب خودشان نیز آگاه نبودند بلکه همچنان که مردم عوام در میان هر ملتی به تلفیق این گونه محاسبات میپردازند آنها هم چنین حسابی را به هم بستهاند.
بنابراین سهیلی برای ادعای خود دلیلی ندارد.
و در مذهب اسلام به خصوص دربارۀ پیشگویی دولتهای آن مستندی اجمالی در احادیث آمده است وآن حدیثی است که ابوداود به روایت از حذیفه بن یمان [۱۶۶۱]از طریق شیخ خود محمد بن یحیی ذهبی بدینسان تخریج کرده است: از سعید بن ابی مریم از عبدالله بن فروخ از اسامه بن زید لیثی از ابن لقیطه بن ذویب از پدرش روایت شده است که حذیفه بن یمان گفته است: به خدا سوگند نمیدانم آیا یارانم فراموش کردهاند یا خود را به فراموشی میزنند. به خدای سوگند پیامبرصهیچ سردار گروهی را تا هنگام انقضای دنیا که همراهان او به سیصد و بیشتر میرسند فرونگذاشت جز این که نام خود و نام پدر و قبیلهاش را به ما باز گفت.
و ابوداود دربارۀ آن سخنی نگفته است و ما در فصول پیش یاد کردیم که وی در رسالۀ خود گفته است: در کتاب خود دربارۀ هرچه سکوت کردهام پس آن صالح است. و این حدیث بر فرض که صحیح باشد مجمل است.
و در بیان اجمال و تعیین مبهمات آن محتاج به آثار دیگری هستیم که اسنادهای نیک داشته ابشد.
و این حدیث [۱۶۶۲]در کتب دیگری به جز کتاب السنن به وجهی مغایر این آمده است. چنان که در حصیحین نیز به روایت حذیفه چنین است:
پیامبرصدر میان ما خطبه ای خواند و هیچ چیزی را از آنها که تا روز رستاخیز واقع خواهد شد در آن مقام فرو نگذاشت جز این که دربارۀ آن سخن گفت و گروهی آن را به یاد سپردند و گروهی آن را فراموش کردند و آن اصحابش این را میدانستند. انتهی.
و لفظ بخاری چنین است: هیچ چیز را تا روز رستاخیز فرو نگذاشت جز این که آن را یاد کرد. و در کتاب ترمذی حدیثی به روایت از ابوسعید خدری بدینسان آمده است: پیامبر، ص، روزی با ما نماز عصر را به هنگام ادا کرد سپس برخاست و هیچ چیزی را که تا روز رستاخیز خواهد بود فرو نگذاشت جز آن که آن را به ما خبر داد گروهی آن را به یاد سپردند و گروهی آن را فراموش کردند. انتهی.
و کلیۀ این احادیث محمول بر آن است که در صحیحین [۱۶۶۳]تنها دربارۀ فتنهها و علائم رستاخیز ثبت شده است. و از شارع صهمین معهود است و در مثال این گونه مسائل عمومی. و این قسمت زیاده که تنها ابوداود در این طریق آورده است شاذ و منکر است. گذشته از این که پیشوایان علم حدیث در رجال آن اختلاف کردهاند چنان که ابن ابومریم دربارۀ ابن فروخ گوید: خبرهای او منکر است. و بخاری گوید: در احادث او هم معروف و هم منکر یافت میشود. ابن عدی گوید: اخبار او محفوظ نیست.
و اما اسامه بن زید، هرچند در صحیحین به نام او حدیث تخریج شده و ابن معین او را مورد وثوق دانسته است ولی بخاری از وی به عنوان شاهد حدیث تخریج کرده است و یحیی بن سعید و احمد بن حنبل او را به ضعف نسبت دادهاند و ابوحاتم گوید حدیث او را مینویسند ولی بدان استدلال نمیکنند. و ابن قبیصه ابن ذؤیب مجهول است بنابراین قسمت زیاده ای که ابوداود در این حدیث روایت کرده به جهات یاد شده ضعیف میشود، گذشته از این که چنان که گذشت شاذ است.
و گاهی دربارۀ پیشگوییهای دولتها بخصوص به کتاب جفر استناد میکنند و میپندارند که در آن کتاب دانش کلیۀ این امور از طریق احادیث یا ستاره شناسی مندرج است و سخنی بیش از این بر آن نمیافزایند و از اصل کتاب و مستند آن هیچ گونه اطلاعی ندارند.
باید دانست که اصل کتاب جفر [۱۶۶۴]اینست که هارون بن سعید عجلی [۱۶۶۵]سرور فرقۀ زیدیه کتابی داشت که آن را از جعفر صادق÷ روایت میکرد و در آن کتاب معرفت وقایعی که به طور کلی برای خاندان پیامبرصو بخصوص برای بعضی از شخصیتهای آن خاندان روی خواهد داد مندرج بود. این گونه پیشگوییها از جعفر صادق÷ ودیگر مردان بزرگ آن خاندان به طریق کرامت و کشف که مخصوص این گونه اولیاست پدید آمده است.
کتاب مزبور در نزد جعفر بود و آن را روی پوست گوساله ای نوشته بودند و هارون عجلی مطالب آن را از وی روایت میکرد و در نسخهای مینوشت و آن را به نام پوستی که بر آن نوشته شده بود میخواندند زیرا جفر [۱۶۶۶]در لغت به معنی خرد است ولی رفته رفته این نام بر آن کتاب اطلاق شد. و در آن کتاب تفسیر قرآن و معانی غریبی است که از باطن آن مستفاد میشود نیز مندرج بوده و از جفر صادق روایت شده است ولی روایت آن کتاب پیوسته و متصل نیست وعین کتاب نیز دیده نشده است بلکه کلمات و خبرهای شاذی که به هیچ دلیلی متکی نیست از آن در میان مردم منتشر است.
و اگر استناد کتاب به جعفر صادق÷ درست باشد بیشک بهترین مستند خواهد بود خواه به خود او یا به مردان بزرگ خویشاوندش نسبت داده شود چه آنان از خداوندان کراماتاند و به صحت پیوسته است که او (جعفر صادق) برخی از خویشاوندان خویش را از پیش از وقایعی که در آینده برای آنان روی خواهد داد برحذر میداشت و پیشگوییهای وی به صحت میپیوست. و یحیی پسر عم خود زید را [۱۶۶۷]از مهلکه ای که بدان دچار شد برحذر داشت ولی پسرعمویش از گفتۀ وی سرپیچی کرد و دست به انقلاب زد و سرانجام در گوزکان کشته شد چنان که قضیۀ آن معروفست.
و هر گاه کسانی جز خاندان پیامبرصصاحب کرامت باشند شکی نیست آن خاندان که متصف به علم و دیانت هستند و به اخبار نبوت آگاهاند و مشمول عنایت خدای تعالی میباشند به طریق اولی شایستۀ کشف و کرامتند به سبب اصل کریمی که شاخههای پاکش بر آن گواهاند.
و گاهی در میان خاندان پیامبرصراست گمانیها و پیشگوییهای بسیاری نقل میشود بیآن که منسوب به جفر [۱۶۶۸]باشد. و دراخبار دولت عبیدیان (فاطمیان) از این گونه پیشگوییها بسیار روایت شده است، از آن جمله حکایتی است که ابن الرقیق در بارۀ ملاقات ابوعبدالله شیعی با عبیدالله مهدی و پدرش [۱۶۶۹]محمد حبیب نقل کرده است که چه چیزهایی به وی خبر داده و چگونه او را به سوی ابن حوشب یکی از داعیان و مبلغان خود در یمن فرستادهاند و او از روی علمی که به وی تلقین شده بود که دولت فاطمیان در مغرب تشکیل خواهد یافت ابن حوشب را برای تبلیغ و نشر عقاید مهدی بدان سرزمین گسیل کرده است. و نیز ابن الرقیق نوشته است که چون عبیدالله پس از پایدار شدن دولت فاطمیان در افریقیه، شهر مهدیه را بنیان نهاد گفت: این شهر را از این رو بنیان نهادم که خاندان فاطمیان در یک ساعت از روزی آن را به منزلۀ پناهگاه و دژ مستحکم خویش قرار دهند و سپس جایگاه توقف (و شکست) صاحب الحمار [۱۶۷۰]را در شهر مهدیه به وابستگان خود نشان داد. بعدها اسمعیل منصور نوادۀ عبیدالله ازین غیبگویی آگاه شده بود و چون صاحب الحمار ابویزید او را در مهدیه محاصره کرد از نزدیکان خود دربارۀ آن جایگاه میپرسید تا این که به وی خبر رسید که ابویزید به جایگاهی که نیای او تعیین کرده رسیده است، آن وقت اسمعیل به پیروزی خود یقین میکند و از شهر خارج میشود و دشمن را شکست میدهد و او را تا ناحیۀ زاب دنبال میکند و پس از دست یافتن بر خصم او را میکشد و مانند این اخبار دربارۀ آن خاندان بسیار است.
و اما ستاره شناسان پیشگوییهای مربوط به دولتها را به احکام نجومی مستند میکنند چنان که درامور عمومی مانند پادشاهی و دولتها به قرانات [۱۶۷۱]و به ویژه میان علویین [۱۶۷۲]متوسل میشوند زیرا علویین، یعنی زحل و مشتری، در هر بیست سال یکبار قران حاصل میکنند. سپس قران به برج دیگری از تثیث [۱۶۷۳]دست راست آن مثلث [۱۶۷۴]باز میگردد. آن گاه پس از آن به برج دیگر عود میکند تا آن که در یک مثلث دوازده بار تکرار میشود چنان که بروج سه گانۀ آن در شصت سال تکمیل میگردد سپس باز میگردد و آن را در مدت شصت سال دیگر تکمیل میکند و باز بارسوم و بار چهارم باز میگردد چنان که مثلث به سبب دوازده بار تکرار و چهار بازگشت در مدت دویست و چهل سال تکمیل میشود و انتقال آن در هر برج به تثلیث دست راست است و از هر مثلث به مثلثی که پس از آنست منتقل میشود یعنی به برج آخرین قرانی که دو مثلث پیش از آن آمده است انتقال مییابد و قران علوبین به سه گونۀ بزرگ و خرد و میانه تقسیم میشود:
بزرگ عبارت از اجتماع علویین در یک درجۀ فلک است تا آن که پس از نهصد و شصت سال سیر آن یکبار بدان باز میگردد.
و میانه چنانست که علویین در هر مثلثی دوازده بار اقتران حاصل کنند و پس از دویست وچهل سال به مثلث دیگری منتقل شوند.
و خرد عبارت از اقتران علویین در یک برج و پس از بیست سال در برج دیگر بر تثلیث دست راست ودر درجه یا دقایق نظیر آنست.
مثال آن چنانست که روی دادن قران در نخستین دقیقۀ حمل است و پس از بست سال در نخستین دقیقۀ [۱۶۷۵]قوس و پس از بیست سال دیگر در اسد است. و همۀ اینها آتشی و قران خرد است آن گاه پس از شصت سال به اول باز میگردد و آن دور قران به بازگشت قران مینامند و پس از دویست و چهل سال از آتشی به خاکی منتقل میشود زیرا برجهای خاکی پس از آتشی به آبی منتقل میشود و این قران میانه است سپس به هوایی و آنگاه به آبی انتقال میباید. و آنگاه در مدت نهصد و شصت سال به اول حمل باز میگردد و آن قران بزرگ است. و این قران بر امور عظیم مانند دگرگونگی ملتها و دولتها و انتقال پادشاهی از قومی به قوم دیگر دلالت میکند.
و قران میانه پدید آمدن غلبه جویان و خواهندگان پادشاهی را نشان میدهد و قران خرد بر آشکارشدن سرکشان و مبلغان و ویرانی شهرها یا عمران آنها دلالت میکند.
و در اثنای این قرانات قران نحسین [۱۶۷۶]در برج سرطان در هر سی سال یک بار روی میدهد و آن را چهارم [۱۶۷۷]مینامند. و برج سرطان طالع جهان است و در آن وبال زحل و هبوط [۱۶۷۸]مریخ است و اینست که این قران بر بزرگترین آشوبها و خونریزیها و پدیدآمدن سرکشان و لشکرکشیها و انقلاب سپاه و وبا و قحطی دلالت میکند و دوام یافتن یا پایان رسیدن این وضع وابسته به میزان فرخندگی (سعادت) یا شومی (نحوست) در هنگام قران آن دو و بر اندازه تسییر دلیل در آنست.
جراش [۱۶۷۹]بن احمد حاسب (ریاضی دان) در کتابی که آن را به نام نظام الملک تألیف کرده است گوید بازگشت مریخ به عقرب در ملت اسلام اثری عظیم دارد زیرا دلیل ملت مزبور بوده است چنان که مولد پیامبر هنگام قران علویین دربرج عقرب بوده است پس هرگاه به آنجا بازگردد برای خلفاء پریشانی و نگرانی روی داده است و در میان دانشمندان و دینداران بیماری فزونی یافته و تبه حالی به آنان روی آورده است و چه بسا که برخی از عبادت گاهها منهدم شده است و همانا گفته میشود که کشتن علیس و مروان از خاندان امویان و متوکل از عباسیان درین هنگام روی داده است، بنابراین اگر احکام یاد کرده با احکام قرنات رعایت شود نتیجۀ آن در نهایت استواری خواهد بود.
و شاذان بلخی گفته است که دوران بقای ملت اسلام سیصدوبیست [۱۶۸۰]سال خواهد بود و دروغ بودن این گفتار هم اکنون ثابت شده است.
و اومعشرگفته است که پس از سپری شدن صدوپنجاه سال از دوران اسلام اختلافات بسیار روی خواهد داد [۱۶۸۱]و این گفتار درست نبوده است و جراش گفته است: در کتب پیشینیان دیده ام که ستاره شناسان، سلطنت عرب و پدید آمدن نبوت را در میان آنان، به خسرو (انوشیروان) خبر دادهاند (و دلیل ایشان زهره است که در شرف خود بوده پس پادشاهی در آنان چهل سال باقی میماند). و ابومعشر در کتاب قرانات آوردها است که هرگاه (قسمت) [۱۶۸۲]به بیست و هفت حوت برسد و در آن شرف زهره باشد و در عین حال قران در برج عقرب روی دهد که دلیل عرب است، در این هنگام دولت عرب ظهور میکند و از ایشان پیامبر ظهور خواهد کرد و نیروی پادشاهی ومدت آن برحسب مقداریست که از درجههای شرف زهره باقی میماند که تقریباً یازده درجه از برج حوت است و مدت آن ششصد و ده سال است و ظهور ابومسلم هنگام انتقال زهره بود و وقوع قسمت در آغاز حمل (فروردین) و صاحب بخت مشتری است. و یعقوب بن اسحاق کندی گفته است که مدت ملت اسلام به ششصدونودو سه سال به پایان خواهد رسید زیرا زهره هنگام قران ملت اسلام در هیجده درجه و چهل و دودقیقه [۱۶۸۳]از حوت بوده است و بنابراین باقیماندۀ آن یازده درجه و هیجده دقیقه است و دقیقههای آن هر یک شصت است، اینست که مدت مزبور ششصد و نود و سه سال است.
یعقوب گفته است مدت ملت اسلام به اتفاق حکما موافق پیش بینی مزبور است و حروف واقع در اول سورههای [قرآن] با حذف مکرر و اعتبار آنها به حساب جمل به ایشان کمک میکند.
و من میگویم [این همان نظریست که سهیلی آن را یاد کرده است و احتمال میرود که مستند سهیلی چنان که ما آن را نقل کردیم مقدم بر گفتۀ کندی باشد] [۱۶۸۴].
و جراش گوید: از هر مزد آفرید حکیم دربارۀ دوران سلطنت اردشیر و دیگر فرزندان وی از خاندان ساسانی پرسیده شد [۱۶۸۵]و او گفت: دلیل پادشاهی او مشتری است که در شرف [۱۶۸۶]خود بوده است و بدین سبب مشتری درازترین و بهترین سالها به او خواهد بخشید یعنی دوران فرمانروایی آن خاندان چهارصد وبیست وهفت سال دوام خواهد کرد. سپس نوبت فرمانروایی زهره فرا میرسد و در شرف [۱۶۸۷]خود میباشد و آن دلیل عرب است و آنها به سلطنت میرسند زیرا طالع قران میزان و صاحب آن زهره است و هنگام قران زهره در شرف خود خواهد بود و نشان میدهد که عرب هزار و شصت سال فرمانروایی خواهندکرد.
و خسرو انوشیروان از بوزرجمهر حکیم وزیر خود دربارۀ بیرون رفتن پادشاهی از دست ایرانیان و انتقال آن به عرب پرسش کرد. بوزرجمهر گفت بنیان گذار فرمانروایی عرب پس از چهل سال از پادشاهی انوشیروان متولد خواهد شد و مشرق و مغرب را متصرف خواهد شد و در آن روزگار مشتری سرنوشت کارها را به زهره واگذار میکند، و قران از هوایی یعقوب انتقال مییابد که آبی است و آن دلیل عرب میباشد. پس از این ادله برای ملت اسلام مدت گردش زهره را حکم میکند [۱۶۸۸]که عبارت از هزار و شصت سال است.
و خسروپرویز از الیوس [۱۶۸۹]حکیم درین باره سؤال کرد و او هم مانند گفتار بوزرجمهر پاسخ داد.
و توفیل [۱۶۹۰]رومی منجم روزگار امویان گفته است که دولت اسلام [۱۶۹۱]تا مدت قران کبیر نهصد و شصت سال باقی خواهد ماند و هرگاه قران به برج عقرب بازگردد چنان که در آغاز ملت اسلام نیز در آن برج بود و وضع ستارگان از هیئت و شکلی که در قران ملت اسلام داشتند تغییر پذیرد آن وقت یا عمل کردن به کیش اسلام رو به سستی و فترت میرود یا احکامی (احکام نجوم) تجدید میشود که موجب خلاف ظن پیش بینی شده میگردد.
جراش گوید و علما اتفاق دارند که ویرانی جهان به سبب استیلای آب و آتش روی خواهد داد چنان که همه موجودات تکوینی (گیاهان ـ جمادات ـ حیوانات) نابود میشوند و آن هنگامی خواهد بود که قلب الاسد بیست و چهار درجه را بپیماید و این بیست و چهار درجه حد مریخ است، و واقعۀ یاد کرده پس از گذشتن نهصد و شصت سال خواهد بود.
و جراش گفته است که پادشاه زابلستان، یعنی غزنه، در ضمن ارمغانهایی که برای مأمون فرستاد حکیم خود دوبان [۱۶۹۲]را نیز به عنوان یادبود به سوی وی گسیل کرد و او در جنگهای مأمون و برادرش امین و در عقد درفش (لوا) برای او برطبق قواعد (اختیارات) [۱۶۹۳]ساعت دید. مأمون دانش و حکمت او را با اهمیت بزرگی تلقی کرد و دربارۀ مدت فرمانروایی خاندان از او پرسید، دوبان پاسخ داد که کشورداری در نسل او باقی نخواهد ماند و به فرزندان برادرش منتقل خواهد شد و سرانجام دیلمان از ملتی غیرعرب بر خلافت استیلا خواهند یافت و دولتی نیکو تشکیل خواهند داد که پنجاه سال دوام خواهد یافت آن گاه وضع فرمانروایی آنان به وخامت خواهد گرایید تا آن که ترکان ازشمال شرق ظهور کنند و آنها تا شام و فرات را متصرف خواهند شد و بلاد روم را فتح خواهند کرد، آن گاه آنچه از خدای تعالی بخواهد روی خواهد داد.
مأمون پرسید این پیشگوییها را از کجا میگویی؟ گفت از کتب و احکام صصه بن داهر هندی که شطرنج را وضع کرده است.
و من میگویم ترکانی که پس از دیلمان بدانها اشاره کرده است سلجوقیاناند و دولت آنان در آغاز قرن هفتم سپری شد.
جراش گوید: و انتقال قران به مثلث خاکی در برج حوت در سال هشتصد و سی و سه یزدگردی است و پس از آن به برج عقرب منتقل میشود همانجا که قران ملت اسلام در سال ۵۳ هجری بود، و گوید آنچه در حوت روی داد آغاز انتقال به شمار میرفت و دلایل ملت اسلام از انتقالی که در عقرب اتفاق افتاد استخراج میشود. و هم گوید و تحویل سال نخستین از قران اول در مثلثات آبی در دوم رجب سال هشتصد و شصت و هشت است و در این باره به طور کافی گفتگو نکرده است.
و اما مستند ستاره شناسان دربارۀ دولتی به خصوص از قران اوسط و کیفیت هیئت فلک هنگام روی دادن آن است زیرا به عقیدۀ ایشان درین قران دلالتی است که حدوث دولت و جهات آن از عمران و ملتهایی که زمامدار آن میشوند و شمارۀ پادشاهان و نامها و سن و مذهب و دیانت و عادات و رسوم و جنگهای ایشان را نشان میدهد، چنان که ابومعشر بلخی در کتاب خود به نام قرانات یاد کرده است.
و گاهی این ادله را از قران اصغر هم میگیرند و آن هنگامی است که اوسط آنها را نشان دهد، آن وقت پیش بینی دربارۀ دولتها را ازین قران استخراج میکنند.
و یعقوب بن اسحاق کندی، منجم رشید و مأمون، کتابی در موضوع قراناتی که در ملت اسلام روی میدهد تألیف کرده است که شیعیان آن را به نام «جفر» کتاب مورد نظرشان منسوب به جعفر صادق نامیدهاند و چنان که میگویند در آن کتاب حوادث مربوط به دولت بنی عباس را پیشگویی کرده و به نهایت دولت مزبور و انقراض آن و واقعۀ بغداد [۱۶۹۴]اشاره کرده و یادآور شده است که واقعۀ مزبور در نیمۀ قرن هفتم خواهد بود و با انقراض آن ملت اسلام منقرض خواهد گردید، ولی ما به هیچ رو بر این کتاب دست نیافتیم و کسی را هم ندیدیم که از آن آگاه شده باشد.
و شاید کتاب مزبور در ضمن کتبی که هلاکو پادشاه تاتار هنگام استیلای بر بغداد و کشتن مستعصم [۱۶۹۵]آخرین خلیفه، آنها را در دجله فرو ریخته از دست رفته باشد. و در مغرب بخشی در این باره هست که آن را به کتاب مزبور نسبت میدهند و موسوم به «جفرصغیر» است و به ظاهر کتاب مزبور برای خاندان عبدالمؤمن [۱۶۹۶]تنظیم یافته است و از این رو که تاریخ پادشاهان گذشتۀ این دودمان به تفصیل یاد شده است و غیبگوییهای مربوط به وقایع گذشتۀ آنان مطابق با واقع است ولی آنچه مربوط به متأخران میباشد دروغ است.
و پس از مرگ کندی در دولت عباسیان ستاره شناسانی پدید آمده و کتبی دربارۀ پیشگویی وقایع داشتهاند و با مراجعه به تاریخ طبری دربارۀ اخبار مهدی [۱۶۹۷]که از ابو بدیل یکی از برگزیدگان نمک پروردۀ دولت (عباسیان) نقل میکند این حقیقت آشکار میشود. ابوبدیل گوید هنگامی که ربیع و حسن همراه رشید در روزگار پدرش در غزو (جهاد) بودند مرا احضار کردند [۱۶۹۸]من نیمه شب به سوی ربیع و حسن شتافتم و ناگهان دیدم یکی از کتب دولت یعنی پیشگوییها در نزد آنانست و یکباره دیدم مدت فرمانروایی مهدی در آن ده سال است. گفتم این کتاب بر مهدی پوشیده نخواهد ماند در صورتی که آنچه از (مدت) دولت او گذشته، سپری شده است و هرگاه بر آن آگاه گردد چنانست که شما خبرمرگش را به او داده اید. گفتند چاره چیست؟ من عنبسۀ وراق را که یکی از موالی خاندان بدیل بودم خواستم و به وی گفتم این ورق را عوض کن و به جای عدد ده رقم چهل بنویس و او آن را چنان مطابق اصل نوشت که خدا گواه است اگر رقم ده را در ورق پیشین و رقم چهل را در ورقی که او نوشته بود نمیدیدم هرگز تردید به خود راه نمیدادم که نوشتۀ او عین نوشتۀ پیشین است.
از آن پس مردم دربارۀ پیشگویی دولتها به نظم و نثر و بحر رجز آثار فراوان و گوناگونی به یادگار گذاشتند که بسیاری از آنها در میان مردم پراکنده است و آنها را ملاحم (چکامههای پیشگویی) مینامند.
برخی از آثار مزبور دربارۀ اخبار آیندۀ ملت اسلام به طور عموم و برخی از آنها در موضوع دولت و سلسلۀ خاصی است و همۀ آنها منسوب به کسانی نامور است. ولی دلیل و قاعده مورد اعتمادی در دست نیست که صحت انتساب آنها را به گویندۀ هرکدام ثابت کند. و از جملۀ ملاحمی (چکامههای پیشگویی) که در مغرب معروفست میتوان قصیدۀ ابن مرانه را نام برد که به بحر طویل و به روی راء سروده است [۱۶۹۹]و در دسترس مردم میباشد و عامه گمان میکنند اشعارمزبور دربارۀ پیشگوییهای عمومی است و بسیاری از اشعار آن را بر وضع حاضر و آینده تطبیق میکنند ولی آنچه ما از مشایخ خود شنیدهایم مخصوص به دولت لمتونه (مرابطان) میباشد زیرا گویندۀ آن کمی پیش از دولت آنان میزیسته و در آن قصیده استیلای ایشان را بر سبته [۱۷۰۰]و استرداد آن شهر را از موالی بنی حمود [۱۷۰۱]و تسلط و فرمانروایی آنان را برعدوه اندلس [۱۷۰۲]یاد کرده است. و دیگر از ملاحمی که در دسترس مردم مغربست قصیده ایست موسوم به «تبعیه» که اول آن چنین است.
«شادی کردم ولی این به حقیقت شادی من نیست،
چنان که گاهی پرندۀ گرفتار هم شادمانی میکند،
و این از جهت لهو و بیهوده ای که میبینم نیست.
بلکه به علت یادآوری برخی از سبب است» [۱۷۰۳].
و چنان که میگویند قریب پانصد یا هزار بیت است که در آنها بسیاری از وقایع دولت موحدان را آورده و به فاطمی و دیگر کسان نیز اشاره کرده است. و به ظاهر قصیدۀ مزبور ساختگی است.
و نیز یکی از ملاحم که در میان مردم مغرب متداولست «ملعبه» [۱۷۰۴]ایست از نوع شعر زجلی [۱۷۰۵]منسوب به بعضی از شاعران یهود که در آن احکام قرانات علویین و نحسین ودیگر قرانات عصر خود را آورده است.
و هم در آن از کشته شدن خود در فاس خبر داده است و چنان که میگویند پیشگویی او درین باره درست بوده است. قصیدۀ او بدینسان آغاز میشود:
«در رنگ این «آسمان» کبود بزرگی و برگزیدگی او هویداست، ای مردم این اشاره را دریابید!
ستارۀ کیوان این نشانه را خبر داده است،
و شکل [۱۷۰۶]را عوض کرده است که نشانۀ سلامت است،
عرقچین لاجوردی به جای دستار و طاشری [۱۷۰۷]کبود به جای سرپوش (ارزانی داشته است).
و در پایان قصیده میگوید:
«این تجنیس توسط یک انسان یهودی انجام یافت،
که در کنار رود فاس در روز عیدی به دار آویخته میشود تا مردم از بادیهها نزد او میآیند».
و کشتن وی ای مردم بر فراد [۱۷۰۸](یا بر دست افراد) خواهد بود».
و قصیدۀ مزبور قریب پانصد بیت و دربارۀ قراناتی که آیندۀ دولت موحدان را نشان میدهد.
دیگر از ملاحم (چکامههای پیشگویی) مغرب قصیده ایست به بحر متقارب و روی باء در پیشگویی وقایع دولت خاندان ابوحفص از موحدان تونس منسوب به ابن ابار. و قاضی قسنطینه خطیب بزرگ ابوعلی بن بادیس که در گفتۀ خود بینا بود و در علم نجوم دست داشت، به من گفت ابن ابن ابار به جز حافظ اندلسی و کاتب معروفست که مستنصر او را کشت بلکه وی مرد خیاطی از مردم تونس است که شهرت او با شهرت حافظ برابر میباشد و پدرم، رحمه الله تعالی، برای من اشعاری از ملحمۀ (چکامه پیشگویی) او میخواند که بعضی از آنها به یادم مانده است بدینسان: «اثر جراحت من از روزگار واژگون است که (با پیری و فرتوتی) با دندانهای سپید و درخشانش خود را به جوانی مینماید». و در همین قصیده دربارۀ لحیانی نهمین پادشاه آن دودمان گوید:
«و از لشکر خود سرداری را میفرستد و خود در آنجا منتظر میماند، آن وقت اخبار جنگ به نزد شیخ (سردار سپاهش) میآید و او در کینه توزی مانند شتر گر روی میآورد،
ولی شیوه ای از دادگری آشکار میکند و این سیاست است که همه کس را به سوی او جلب میکند».
و دربارۀ احوال عمومی تونس گوید:
«هرگاه ببینی آثار و نشانههای محو گردیده است،
و حق هیچیک از صاحبان مناصب مراعات نشده است،
آنوقت از تونس کوچ کن و همۀ نشانههای آن را بدرود گوی و برو،
دیری نخواهد گذشت که در آن آنچنان فتنه ای برانگیخته شود که بیگناه را به گناهکار بیفزایند».
و هم در مغرب بر ملحمۀ (چکامه پیشگویی) دیگری آگاه شدم که شاعر آن دربارۀ همین دولت خاندان ابوحفص تونس پیشگویی کرده و در آن خبر داده است پس از سلطان ابویحیی که دهمین پادشاه نامی آن دودمان است محمد برادر وی خواهد آمد و در این باره میگوید:
«و پس از ابوعبدالاله برادر اوست،
و در نسخۀ اصل به (وثاب) شناخته شده است» [۱۷۰۹].
ولی پیشگویی شاعر به حقیقت نپیوسته و آرزوی آن را تا دم مرگ در سرمی پرورانیده و بدان نایل نیامده است.
دیگر از ملاحم(چکامههای پیشگویی) مغرب ملعبه ایست منسوب به هوشنی [۱۷۱۰]به زبان عامه و در بحر مخصوص به مغرب که بدینسان آغاز میوشد:
«مرا با اشکهای ریزانم واگذار.
بارانها سست شد و [اشکهایم] سست نشد.
هنگامی که مرا فرو میگذاری و بیوفایی آغاز میکنی دیدگانم رودها روان میکنند،
[روزگاری که جدایی میگزینی و بیوفایی میکنی،
اشکهایم رودها تشکیل میدهند،
مردم همۀ دیارها شادابند،
ولی روزگار ما چنانست که خود میدانی،
و تو همچنان تابستان و زمستان و فصل میوهها و بهار را از دست میدهی،
یارم گفت: اگر فغان و ناله درست است،
پس بگذار بگرییم و زاری کنیم و عذر مرا بپذیر،
ای بدبختی دامنه دار،
این دوران خشونت بار و خشمناک است] [۱۷۱۱].
و این ملعبه مفصل است و عامۀ مردم مغرب اقصی (مراکش) آن را از بردارند و بیشتر احتمال میرود که ساختگی باشد زیرا هیچ یک از پیشگوییهای آن مقرون به صحت نشده است به جز از راه تأویلهای عامه که آن را تحریف کردهاند یا گزافه گوییهای خواصی که آنها را به وی نسبت میدهند. و در مشرق به ملحمه ای (چکامۀ پیشگویی) منسوب به ابن عربی حاتمی دست یافتم که دارای اشعار بسیار و مانند لغز و جیستان بود و جز خدا هیچکس از تأویل آن آگاهی نداشت زیرا مطابقتهای عددی و رموز لغزآسا و اشکال حیوانات کامل اندام و سرهای بریده و نقش و نگار جانوران شگفت در آن داخل کرده و در پایان آن قصیه ای به روی لام بود و ظن غالب اینست که کلیۀ آنها نادرست است زیرا ملحمههای مزبور بر اصلی علمی مانند ستاره شناسی و جز آن مبتنی نیست. [و از شگفتیهایی که برخی از خواص در مصر نقل میکردند ملحمه ای به نام ابن عربی بود و شاید ملحمه ای که در مصر شنیدم به جز ملحمۀ یاد کرده باشد چه او درین ملحمه دربارۀ طالع بنای قاهره نیز سخن رانده و مدت عمران و آبادانی آن را از طریق دلالتهای طوالع نجومی چهارصد و شصت سال تعیین کرده است.
و بنابر آن پایان عمر قاهره در حدود سال هشتصد وسی خواهد بود زیرا سالهای مزبور شمسی است و اگر رقم چهارصد و شصت را با حساب قمری تطبیق کنیم و مطابق قاعده ای که در هر صد سالی سه سال افزوده میشود چهارده سال هم بدان بیفزاییم رقم مزبور چهارصد و هفتادو چهار میشود و این رقم را با سنۀ سیصدوپنجاه و هشت هجری که تاریخ بنای قاهره است جمع کنیم آن وقت هشتصد و سی و دو سال میشود و این در صورتی است که گفتار ابن عربی درست باشد و دلائل نجومی به صحت پیوندد] [۱۷۱۲].
و هم شنیدم که در مشرق ملاحم دیگری هم منسوب به ابن سینا و ابن ابی العقب [۱۷۱۳]وجود دارد. و در هیچ یک دلیلی بر درستی آنها یافت نمیشود زیرا این گونه پیشگوییها را از قرانات استخراج میکنند. [گذشته از این که ملاحم ابن ابی العقب ساختگی است چنان که ابن خلکان در ضمن شرح حال ابن القریه به نقل از کتاب اغانی گوید: ابن ابی العقب و یحیی بن عبدالله [۱۷۱۴]از اموریست که اثبات وجود آنها دشوار است و در خارج وجودی ندارند مانند مجنون لیلی و ابن القریه [۱۷۱۵]و خدا داناتر است] [۱۷۱۶].
مورخان تاریخ بغداد آوردهاند که در روزگار مقتدر وراق «صحافی» به نام دانیالی که در آن شهر کاغذها پوستها را به طرز کاغذهای بسیار کهن میساخته و روی آنها با خطوط قدیمی حروفی از اسامی خداوندان دولت و سلطنت مینوشته و آن حروف را رموزی دربارۀ آنان میشمرده است و چون از شیفتگی و دلبستگی ایشان به ارجمندی و جاه و جلال آگاه بوده است خطوط و رموز مزبور را بر وفق تمایلات آنان تفسیرو توجیه میکرده و آنها را به منزلۀ ملاحمی جلوه گر میساخته است و در نتیجۀ این تزویر از ایشان ثروت بسیاری به چنگ آورده و به همۀ آرزوهای خویش نایل آمده است. چنان که وی در یکی از همین گونه دفاتر خود حرف میم را سه بار نوشته و آن را نزد مفلح، یکی از موالی مقتدر که در پیشگاه خلیفه منزلتی بلند داشته، برده و گفته است این حروف کنایه از تست یعنی میم اول کنایه از مفلح و میم دوم کنایه از مولی و میم سوم کنایه از مقتدر است. سپس مطابق تمایلات و آرزوهای مفلح دربارۀ رسیدن به قدرت و جاه و جلال و مراتب پادشاهی شرحی از این مقوله به وی گوشزد کرده و از آیندۀ درخشان او خبر داده است و با زراندوزی و تزویر علاماتی از کیفیات و حالات معمولی وی بر شمرد و آن گاه مفلح ثروتی به وی بخشید که او را توانگر ساخت. سپس به همان شیوه ای که دانیالی «وراق مزور» مفلح را فریفت حسن بن قاسم بن وهب را که از وزیران معزول بود فریفت و ورقه ای نزد وی آورد و نام او را نظیر همان گونه حروف به رمز نوشت و علاماتی بر آن ترسیم کرد که نشان میداد اودر دورۀ هجدهمین [۱۷۱۷]خلیفه به وزارت خواهد رسید و امور بدست او بهبود خواهد یافت و دشمنان سرکوب خواهند شد و دنیا در دوران وزارت وی آبادان خواهد گردید و مفلح را بر مضامین اوراق آگاه کرد و از این نوع پیشگوییها و حوادثی که برخی از آنها به وقوع پیوسته و برخی هنوز روی نداده بود و بسیاری از اتفاقات و ملاحم دیگر در آن اوراق نوشته بود و همۀ آنها را به دانیال «پیامبر» نسبت داد. مفلح سخت در شگفت شد و سپس مقتدر را بر آن اوراق واقف ساخت و از رموز و علامات آن به این وهب راه یافت (علائم را بر وی منطبق دید) و یک چنین نیرنگ سرتا پا دروغ و آمیخته به مجهولاتی نظیر لغزهای موهوم یاد کرده موجب وزارت وی گردید.
و به ظاهر ملحمه ای که به باجریقی نسبت میدهند نیز از نوع همین گونه تزویرهاست.
و من از شیخ کمال الدین [۱۷۱۸]پیشوای حنفیه که از بیگانگان ساکن مصر بود دربارۀ این ملحمه و با جریقی که منسوب به او بود و این ملحمه را به وی نسبت میدادند پرسش کردم و شیخ که به طریقتهای آنان آگاه و از فرقۀ معروف به قلندری [۱۷۱۹]بود که ریش تراشیدن را بدعت کردهاند کفت: باجریقی دربارۀ پادشاهان هم عصر خود به طریق کشف سخن میگفته و به مردانی که آنها را میشناخته اشاره میکرده است و هر یک از آن مردان را میدیده است برای آن که به طور لغز از آنان تعبیر کند حروف معینی در ذهن خود میاندیشیده و به وسیلۀ آن حروف به آنها اشاره میکرده است و چه بسا که با آنان قرار میگذاشته است منظور خود را در چند بیت کوتاه بسراید و آن وقت کسانی ابیات مزبور را از وی نقل میکرده و مردم با دلبستگی و علاقۀ فراوان آنها را فرا میگرفته و به منزلۀ ملحمۀ مرموزی تلقی میکردهاند، و سپس دروغگویان و جعل کنندگان در هر عصر به همان سبک بر ابیات آن میافزوده و مردم را به گشودن رموز آنها سرگرم میساختهاند در صورتی که حل رموز مزبور امری ممتنع است زیرا هر رمزی به وسیلۀ قانونی کشف میشود که از پیش آن را بشناسند و یا برای همان رمز وضع کنند.
در صورتی که دلالت این گونه حروف را بر مقصودی که از آنها اراده شده تنها همان گوینده میداند و خصوص به اوست. من سخنان این مرد (شیخ کمال الدین) را همچون درمان شفابخشی یافتم که حالت تردیدآمیز مرا نسبت به نادرستی ملحمۀ باجریقی به یقین مبدل ساخت.
اگر خدا ما را رهبری نمیفرمود ما رهبری نمیشدیم [۱۷۲۰]. [آن گاه پس از چندی هنگامی که در موکب سلطان در سال ۸۰۲ به دمشق وارد شدم و عهده دار منصب قضای مالکیان مصر بودم در شهر دمشق به تاریخ ابن کثیر [۱۷۲۱]دست یافتم و در ذیل حوادث سال ۷۲۴ شرح حال باجریقی را بدینسان دیدم:
شمس الدین محمد باجریقی کسی است که فرقۀ گمراه با جریقیه به وی منسوبست و معلوم است که ایشان منکر صانعاند. پدر باجریقی جمال[۱۷۲۱]عبدالرحیم بن عمر موصلی مردی شایسته[۱۷۲۲]و از علمای شافعی بود و در بعضی از مساجد دمشق تدریس میکرد و پسر او در میان فقیهان پرورش یافت و اندکی به کسب علم مشغول گردید سپس به طریقت سلوک روی آورد و گروهی که معتقد به طریقت او بودند ملازمت او را اختیار کردند، سپس قاضی به ریختن خون او فتوی داد و او به سوی مشرق گریخت. آنگاه دلایلی اقامه کرد بر این که میان او و گواهانی که برخلاف وی گواهی دادهاند دشمنی و عداوت خصوصی بوده است و در نتیجه قاضی حنبلی به منع کشتن او رأی داده است.
و پس از آن مدت چند سال در قابون[۱۷۲۳]اقامت گزید و در شب چهارشنبه شانزدهم ربیع الاخر سال ۲۴ (۷۲۴) زندگانی را بدرود گفت. و ابن کثیر گوید: و این ابیات از قصیدۀ باجریقی دربارۀ جفر منظوم سات:
«بشنو و حرف و حساب جمل و صف را،
از روی فهم مرد ماهر هوشیاری از برکن،
در آهنگ حمله به مصر و حوادث شام پروردگار آسمانها نیکیها و رنجها پدید میآورد،
بیبرس بعد از خمسۀ آن از جام سیراب میشود،
و حاو میم دلاور حمله روی است که بر روی خشت و آجر خوابیده است، دریغا بر حلق (دمشق) که مصائبی به ساحت آن میرسد،
و مسجد جامع خدا را که چگونه بنیان نهادهاند ویران میسازند،
دریغا بر آن شهر چقدر دشمنان دین پدید میآیند، چقدر میکشند، و چه بسیار خون عالمان و مردم عامی که ریخته میشود،
و چه زاریها و شیونها و چه اسارتها و چه تاراجها روی میدهد.
و شهر را میسوزند و چه کسانی از جوان و پیر که دستخوش حریق میشوند، و سراسر جهان و نواحی به سبب ایشان تیره و تاریک است،
حتی کبوتران بر شاخههای درختان نوحه سرائی میکنند.
ای مردمان آیا دین یار و یاوری ندارد؟
برخیزید و از هر سوی خواه دشت و خواه سنگلاخ به سوی شام بشتابید، ای مردم عرب عراق و مصر و صعید بشتابید،
و کفر را با عزمی استوار در آن شهر نابود سازید».
باب سوم کتاب پایان یافت، و سپاس مخصوص خدای یگانه است[۱۷۲۴].
پایان جلد اول
[۱۶۴۴] در «ینی» عنوان فصل چنین است: در امور غیب بینی و فالگزاری دولتها و ملتها و گفتگو از ملاحم (چکامههای پیشگویی) و کشف معنای جفر. و در چاپ بیروت: در ابتدای دولتها و ملتها است و صورت متن از مجموع چند چاپ و نسخه «ینی» است.
[۱۶۴۵] ضارب المندل، دایره ایست که افسونگران و عزایم خوانان گرد به گرد خویش بر زمین کشند (غیاث). در فارسی این گروه را آینه بین مینامند.
[۱۶۴۶] رجوع به تاریخ بربر ج ۱ ص ۲۰۵ شود.
[۱۶۴۷] به فتح «ی» و کسر «ر».
[۱۶۴۸] به ضم «غ» و کسر «م».
[۱۶۴۹] آثار ج، اثر در لغت به معنی گفته رسولص: روایت. حدیث نبوی. خیر و سنت پیامبرصو سخن صحابهسآمده است و اصطلاح حدیث در باره آن اختلاف است برخی گفتهاند : روایت بر افعال و اقوال پیامبرصو خبر فقط به اقوال وی و اثر مبنی بر افعال صحابه ساست و برخی اثر را بر حدیث موقوف و مقطع اطلاق کردهاند. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و لغت نامه دهخدا شود.
[۱۶۵۰] وهب بن منبه در صنعای یمن به سال ۱۱۳ هری در گذشته است.
[۱۶۵۱] امام جعفر صادق، ع، امام هشتم شیعیان.
[۱۶۵۲] از «ینی» در چاپهای مصر و بیروت (ملل) غلط است.
[۱۶۵۳] ﴿وَإِنَّ يَوۡمًا عِندَ رَبِّكَ كَأَلۡفِ سَنَةٖ مِّمَّا تَعُدُّونَ ٤٧﴾[الحج: ۴۷].
[۱۶۵۴] صحیحین: (ک) و (ب) و (ا).
[۱۶۵۵] از «ینی» در (ا): بعثت انا و الساعه....
[۱۶۵۶] این عدد مطابقت نمیکند، هم چنین محاسبه مترجم ترکی نیز که آن را نهصدوسی نوشته است درست نیست بلکه رقم ۶۹۳ مطابق حروف مزبور است و آن موافق عددیست که از یعقوب کندی یاد خواهد کرد (حاشیه چاپهای مصر و بیروت، از نصر هورینی). دسلان ۹۰۳ آورده و در حاشیه متذکر شده که به جای: (سبعمائه) (تسعمائه) صحیح است و شاید رقم مترجم ترک هم ۹۰۳ بوده است.
[۱۶۵۷] جمع حبر (به کسر ح) دانشمند جهود (منتهی الارب).
[۱۶۵۸] حیی از (ینی) است و در نسخ دیگر (حی).
[۱۶۵۹] در «ینی» فاستقر به جای: فاستقلا، در (ا).
[۱۶۶۰] از (ینی) ۹۰۴ سال : (ک) و (ب) و (ا).
[۱۶۶۱] ابوعبدالله حذیفه بن یمان یکی از صحابه پیامبرصبوده که در سال ۳۶ هجری در مدینه در گذشته است.
[۱۶۶۲] در (ا) و ساناد این حدیث.
[۱۶۶۳] در «ینی» صحیح.
[۱۶۶۴] در باره کتاب جفر رجوع به کشف الظنون حاجی خلیفه ج ۲ ص ۲۷۲ شود.
[۱۶۶۵] وی رئیس زیدیان بوده و گوید: و من عجب لم اقضه جلدجفرهم ـ برئت الی الرحمن ممن تجفرا. ازعیون ـ الانباء ج ۲ ص ۱۴۵ ودر حاشیه همان به نقل از : الفرق بین الفرق در ص ۲۳۹ آمده است:شگفت ترین چیزها این است که (خطابیه) پنداشتهاند جعفر صادق ÷ پوست برای ایشان به امانت باقی گذارده که در آن دانستن هر چه بدان نیازمند شوند از عالم غیب معلوم گردد و آن پوست را جفر نامیدهاند و میپندارند به جز کسانی که از آن فرقهاند دیگری نتواند مطالب آن را بخواند.
[۱۶۶۶] جفر: بزغاله چهارماهه (منتهی الارب).
[۱۶۶۷] از «ینی» در (ا) و نسخه دیگر: یحیی پسر عم خود.
[۱۶۶۸] در (ا) احد.
[۱۶۶۹] (ن. ل) و پسرش در «ینی» بینقطه است و ابنه و ابیه هر دو خوانده میشود.
[۱۶۷۰] لقب استهزاء آمیزی بوده است که فاطمیان به دشمن سرسخت خود ابو یزید نامی دادهاند. در (ا) پس از صاحب الحمار (ابویزید) هم در متن آمده است.
[۱۶۷۱] قران (به کسر ق) یکجا شدن دو کوکب از جمله هفت کواکب سیاره سوای شمس در برخی به یک درجه یا به یک دقیقه (غیاث).
[۱۶۷۲] زحل و مشتری را علویین (به فتح ع ـ ل ـ ی مشدد) نامند (اقرب الموارد).
[۱۶۷۳] مثلثات افلاک عبارت از بروج افلاک است چه از دوازده برج سه بجر: حمل، اسد، قوس آتشی و سه برج: جوزا میزان و دلوبادی و سه برج: ثور، سنبله، جدی خاکی و سه برج: سرطان، عقرب و حوت آبیاند (غیاث).
[۱۶۷۴] بودن قمر با سندی به فاصله پنج برج یا نه برج چنانچه قمر در حمل باشد در این صورت از حمل تا اسد پنج خانه است و ا زحمل تا قوس نه خانه. رجوع به غیاث و التفهیم چاپ آقای همایی شود.
[۱۶۷۵] درچاپهای مصر و بیروت چنین است:«اسد است».
[۱۶۷۶] در برخی از چاپها به غلط تحسین است.
[۱۶۷۷] چون سرطان در منطقه البروج چهارمین برج میباشد و بال افتاب در دلو باشد و مال قمر در جدی و بال عطارد در قوس و حوت و زهره را در عقرب و حمل و مریخ را در میزان و ثور و مشتری را در جوزا و سنبله و زحل را در سرطان و اسد (غیاث).
[۱۶۷۸] هبوط کواکب ضد شرف است چون کوکب به محل هبوط رسد دلیل است بر پستی احوال منسوبات آن کوکب و هبوط آفتاب در میزانست بهدرجه نوزدهم و هبوط قمر در عقرب بهدرجه سوم در منزل زبانا (غیاث).
[۱۶۷۹] (ا) جراس.
[۱۶۸۰] «ینی» ۳۱۰
[۱۶۸۱] انتساب این پیشگویی به ابومعشر که خود در قرن سوم هجری میزیسته نامعقول به نظر میرسد و در همه نسخ هم اختلافی دیده نمیشود از این رو ممکن است در رقم (۱۵۰) سال یا نام ابومعشر اشتباهی از کاتبان روی داده باشد.
[۱۶۸۲] صاحب کشاف اصطلاحات الفنون در ذیل معنی قسمت در تداول منجمان گوید: موضع بسبیر به حد هر کوکب که برسد آن را درجه قسمت نامند و صاحب حد آ«درجه را قاسم گویند. رجوع به متن مزبور در ذیل (قسمه) شود.
[۱۶۸۳] و سی دقیقه : (ا) و (ب) و (ک).
[۱۶۸۴] از (پ) در (ا) چنین است: و غالب چنین است که (اول حروف اول سور) هستند سهیلی است در باره آنچه از او نقل کردیم.
[۱۶۸۵] در نسخههای معتبر چنین است. ولی در چاپ بیروت که صحیح به نظر میرسد آمده است هرمز از افرید حکیم پرسید.
[۱۶۸۶] شرف مشتری در سرطان است (غیاث).
[۱۶۸۷] شرف زهره در حوت است (غیاث).
[۱۶۸۸] از «ینی» که (ثقفی) است. درچاپ بیروت تفضی آمده که به دشواری میتوان آن را توجیه کرد.
[۱۶۸۹] «ینی» البوس.
[۱۶۹۰] (ن ب) نوفل. و به عقیده دسلان «توفیل» Theophile است.
[۱۶۹۱] (ن ب) ملت.
[۱۶۹۲] «ینی» ذوبان.
[۱۶۹۳] اصطلاح نجومی است که منجم ساعات و اوقات کارهای مهم را بر حسب قوانین نجومی اختیار میکند.
[۱۶۹۴] بغداد در سال ۶۵۶ هجری (مطابق ۶ فوریهسال ۱۲۵۸ م) به وسیله لشکریان هلاکو مسخر و ویران شد.
[۱۶۹۵] در چاپ پاریس به غلط «معتصم» است.
[۱۶۹۶] عبدالمؤمن بنیان گذار دولت موحدان بوده است.
[۱۶۹۷] پدر رشید.
[۱۶۹۸] از (پ در (ا) چنین است: من به سوی آنها گسیل شدم.
[۱۶۹۹] در «ینی» پس از روی راء آمده است مطلع آن این است یک سطر سفید سات و در سطر بعد نوشته شده است: و آن متداول است.
[۱۷۰۰] Ceuta.
[۱۷۰۱] رجوع به تاریخ بربر ج ۱۱ ص ۷۷ و ص ۵۵ شود.
[۱۷۰۲] قسمتی از فاس.
[۱۷۰۳] در «ینی» ولی هر آنیه بعض از سبب بود.
[۱۷۰۴] دسلان مینویسد: به احتمال قوی کلمه «ملعبه» بر نوعی شعر اطلاق میشده است.
[۱۷۰۵] شعر زجلی اشعاریست که به زبان محلی میسرودهاند مانند ترانهها و دو بیتهای فارسی، و رجوع به فصل آخر همین کتاب شود.
[۱۷۰۶] در دسلان:و سرخی را....
[۱۷۰۷] دسلان احتمال داده که «طاشری» نوعی شب کلاه است.
[۱۷۰۸] فراد ج، به معانی نصف زوج و متحد آمده و فراد به معنی فروشنده و سازنده جواهر است.
[۱۷۰۹] شعر در تمام چاپها چنین است:
و بعد ابی عبدالاله شقیقه
و یعرف بالوثاب فی نسخه الاصل
و چون مصراع دوم ا زاین رو که بقیه قصیده در دسترس نیست نامفهومست دسلان فقط مصراع اول را با حروف زیر به صورت شعر آورده و مصراع دوم را جزو متن کتاب با حروف درشت نقل کرده است.
[۱۷۱۰] هوثنی: (ک) و (ا).
[۱۷۱۱] قسمت داخل کروشه در چاپهای مصر و بیروت نیست. در ترجمه این ابیات چون به لغت محلی است بیشتر به ترجمه دسلان رجوع شده است.
[۱۷۱۲] قسمت داخل کروشه در چاپهای مصر و بیروت نیست.
[۱۷۱۳] ابن عقاب در (ک) و ابن عقب در چاپهای دیگر غلط است.
[۱۷۱۴] یحیی بن عبدالله به گفته اغانی وجودی موهوم است با وجود این نامش در همه جا مشهور و اخبار ملاحم منسوب به او منتشر و مذکور. و اخبار ملاحم اختبار وقایع و جنگها و مصائب آینده عالم است (لغت نامه دهخدا).
[۱۷۱۵] ابن قریه «به ضم «ق» و فتح «ر» و «ی» «مشدد» ابوسلیمان ایوب بن زیدبن قیس هلالی از خطبای مشهور عرب معاصر حجاج که به سال ۸۴ درگذشته است. صاحب اغانی در ذیل ترجمه مجنون قیس عمری گوید: سه تن نامشان مشهور و اخبارشان مذکور است لکن وجود خارجی ندارند: مجنون عامری، ابن قریه و ابن ابی عقب. رجوع به لغت نامه دهخدا شود. در متن (پ) ابن القربه غلط است.
[۱۷۱۶] قسمت داخل کروشه در چاپهای مصر و بیروت نیست.
[۱۷۱۷] دوازدهمین خلیفه : (ک). مقتدر هیجدهمین خلیفه عباسی بوده است.
[۱۷۱۸] «ینی» اکمل الدین.
[۱۷۱۹] فرندلیه (ب).
[۱۷۲۰] ﴿وَمَا كُنَّا لِنَهۡتَدِيَ لَوۡلَآ أَنۡ هَدَىٰنَا ٱللَّهُۖ﴾[الأعراف: ۴۳] در چاپهای مصر و بیروت پس ازین آیه فصل بدینسان پایان مییابد: و خدا سبحانه و تعالی داناتر است و کامیابی به عنایت اوست».
[۱۷۲۱] عماد الدین ابوالفدا اسماعیل بن کثبر (۷۰۱ـ۷۷۴) در دمشق کسب علم و سماع حدیث کرده، او را کتب بسیاریست از آن جمله کتاب البدایه و النهایه مشتمل بر وقایع عامل تا دو سال قبل از مرگ خود او (یعنی ۷۷۲)و ابن خلدون به همین کتاب دست یافته (از لغت نامه دهخدا).
[۱۷۲۲] در متن چا (پ) به جای صالح «صالحل» است.
[۱۷۲۳] دهکده ایست در نزدیکی دمشق.
[۱۷۲۴]قسمت داخل کروشه در چاپهای مصر و بیروت و «ینی» نیست.