آلت (سازکارزار) [۱۳۱۳]،
فراهم آوردن و به کار بردن آلت از قبیل افراشتن و باز کردن درفشها [۱۳۱۴]و بندها [۱۳۱۵](رایات) و نواختن طبلها و زدن نایها بوقها و کرناها از زیورها و نشانهای ویژۀ پادشاهان است. و ارسو در کتاب السیاسه که به وی منسوب است گوید: سر بکار بردن آنها ترسانیدن دشمن در جنگ است زیرا آوازهای هراسناک در نهاد آدمی تأثیر بیم انگیزی میبخشد ولی سوگند یاد میکنم که تأثیر آوازهای مزبور امری وجدانی (روحی) در رزمگاهها است که هر فرد تأثیر روحی آنها را در خود مییابند واین علتی را که ارسطو آورده، اگر آن را یاد کرده باشد، به بعضی اعتبارات صحیح است.
ولی در این باره حقیقت اینست که نفس هنگام شنیدن نغمهها و آوازها بیشک شادی و طرب احساس میکند چنان که به مزاج روح سرمستی خاصی میرسد که بدان هر امر دشواری را آسان یم کند و در این راه هر آن که باشد جان سپاری نشان میدهدو این کیفیت حتی در جانوران زبان بسته هم موجود است و چنان که دانستی شتر را با خواندن سرود و اسب را با صفیر و فریاد بر میانگیزند و هنگامی که آوازها متناسب باشد تأثیر آن فزونتر است چنان که در غنا و موسیقی مشاهده میشود و هر کسی میداند که از موسیقی چه حالتی به شنونده دست میدهد.
و به همین سبب ملتهای غیرعرب در رزمگاهها آلات موسیقی [۱۳۱۶]به کار میبرند نه بوق یا طبل. چنان که نوازندگان با آلات موسیقی در پیرامون پادشاه که در موکب خویش میباشد حلقه میزنند و آهنگهای گوناگون مینوازند و در نتیجۀ ایجاد طرب و شادی نفوس دلاوران را بر میانگیزند به حدی که جان سپاری میکنند. و ما در جنگهای عرب دیدهایم که سرود گوی در پیش موکب با آهنگ غنا شعر میخواند و جنگندگان را به طرب میآورد چنان که پهلوانان با جوش و خروش به هیجان میآیند و شتابان به سوی میدان گاه جنگ رهسپار میگردند و هر پهلوانی به سوی پهلوان هم نبرد خود برانگیخته میشود.
همچنین زناته که از ملتهای مغرب به شمار میروند بر همین شیوهاند. شاعر آنان در پیش صفوف میایستد و اشعار را با آهنگ محرکی میخواند و با خواندن خود کوههای راسخ را به جنبش در میآورد و کسانی را آمادۀ جان سپاری میکند که هیچکس گمان فداکاری به آنها نمیبرد و قبایل مزبور این نوع آهنگ غنا را «تاصوکایت» مینامند.
و اصل تمام آنها عبارت از شادی و طربی است که در نفس روی میدهد و از آن دلاوری برانگیخته میشود مانند شادی و فرحی که به سبب مستی باده روی میدهد، و خدا داناتر است.
و اما منظور از بندهای (رایات) فراوان و رنگارنگ و بلند فقط ترسانیدن است و چه بسا که در نفوس به سبب ترساندن حس اقدام بسیار روی میدهد. و کیفیات نفوس آدمی و رنگ به رنگ شدن آن شگفت آور است. و خدا آفرینندۀ داناست [۱۳۱۷].
سپس باید دانست که پادشاهان و دولتها در بکار بردن این نشانها و زیورها روشهای گوناگون دارند چنان که برخی از آنان انواع بسیاری از آنها را بکار میبرند و گروهی به میزان اندکی از آنها استفاده میکنند و این امر برحسب توسعه و عظمت دولتها متفاوتست.
و اما بندها، از آغاز خلقت بشر در جنگها متداول بوده و شعار مخصوص جنگ به شمار میرفته است و همچنان ملتها آنها را در رزمگاهها و غزوات بکار میبرند [۱۳۱۸]و از روزگار پیامبرص[خلفای پس از وی] [۱۳۱۹]نیز متداولست.
و اما نواختن طبلها و دمیدن در نایها یا بوقها را مسلمانان در آغاز ظهور مذهب اسلام به کار نمیبردند و از لحاظ اجتناب از درشتی و خشونت پادشاهی و فروگذاشتن کیفیت آن و تحقیر ابهت و عظمتی که به هیچ رو متکی به حق نیست از بکاربردن آنها امتناع میورزیدند تا آن که خلافت به پادشاهی تبدیل یافت و مسلمانان در بحبوحۀ شگفتی و ناز و نعمت دنیا واقع شدند و موالی ایرانی و رومی که کشورهای ایشان دولتهای کهن داشتند با مسلمانان آمیزش کردند و این گروه شیوههای جلال و شکوه و تجمل پرستی که دولتهای پیشین ایران و روم معمول میداشتند به مسلمانان نشان دادند. ازین رو مسلمانان از جملۀ آداب و رسومی که پسندیدند به کاربردن سازکارزار بود. چنان که آن را متداول کردند و به کارگزارانشان اجازه دادند از لحاظ بزرگداشت پادشاهی و ارکان آن ساز کارزار را به کاربرند و بسیاری از اوقات خلیفۀ عباسیان یا عبیدیان (فاطمیان) دستور میداد درفش کارگزاری را که به مرزبانی یا سرداری سپاه برگزیده شده بود ببندند و ترتیب دهند و از خانۀ خلیفه یا خانۀ خود در میان موکبی که بندداران و دارندگان و نوازندگان ساز کارزار خارج میشد چنان که جز به وسیلۀ بسیاری یا کمی درفشها یا رنگ خاصی که بند خلیفه بدان اختصاص داشت، مانند رنگ سیاه، ممکن نبود موکب او را از موکب خلیفه باز شناخت زیرا بندهای خلفای عباسی سیاه بود تا نشانۀ غمگساری بر شهدای ایشان از بنی هاشم و نکوهش بر بنی امیه باشد که گروهی از خاندان ایشان را به قتل رسانیده بودند و به همین سبب آنان را «مسوده» [۱۳۲۰]مینامیدند.
و چون میان هاشمیان جدایی افتاد و طالبیان از هر سوی و در هر عصری با عباسیان به ستیز برخاستند در این باره نیز با عباسیان مخالفت کردند و بندهای سپید به کار میبردند و آنها را»مبیضه» [۱۳۲۱]، سپیدجامگان، مینامیدند و از این رو قیام کنندگان [۱۳۲۲]روزگار عبیدیان و کسانی از طالبیان را که درین عصر در مشرق خروج کردهاند مانند داعی (مبلغ) طبرستان و داعی صعده یا دیگر کسانی که بدعت رافضی را تبلغ میکنند، چون قرمطیان، سپیدجامگان میخوانند.
و چون مأمون از پوشیدن جامۀ سیاه و به کار بردن این اشعار در دولت خود منصرف گردید رنگ سبز را برگزید و از این رو بند او سبزرنگ بود.
و اما شماره و فزونی بندها و درفشهایی را که به کار میبرند نمیتوان تعیین کرد و در حقیقت بینهایت است. چنان که وقتی عزیز نزار (پنجمین خلیفۀ فاطمیان) عازم فتح شام شد از جملۀ نشانها و شعارهایی که در ساز کازار وی شمردهاند پانصد بند و پانصد بوق بوده است.
و اما پادشاهان بربر مغرب از قبیل صنهاجه و جز آنان، رنگ خاصی را برای بندها و درفشها تعیین نکرده بودند، بلکه آنها را از پارچههای زربفت و حریر خالص رنگارنگ بر میگزیدند و بکارگزاران خود نیز اجازه میدادند همین شیوه را معمول دارند تا آن که نوبت فرمانروایی به موحدان و سلاطین پس از آنها از قبایل زناته رسید از آن پس پادشاهان مزبور ساز کارزار را از قبیل طبلها و بندها منحصر به سلطان کردند و به دیگر کارگزاران اجازه نمیدادند آنها را به کار برند. و برای سازکارزار موکب خاصی تعیین کردند که سلطان را در مسیری که میرفت پیروی میکرد و آن موکب را «ساقه» [۱۳۲۳]مینامیدند. و شمارۀ آنها برحسب اختلاف شیوۀ دولتها در این باره گاهی افزون و زمانی اندک بود چنان که برخی از دولتها از لحاظ فرخندگی عدد هفت به عدد مزبور اکتفا میکردند چنان که در دولت موحدان و بین احمر در اندلس این شیوه متداول بود و برخی هم بیش از ده تا بیست عدد به کار میبردند مانند زناته.
و در روزگار سلطان ابوالحسن بر حسب آنچه ما دریافتهایم در ساقۀ وی صد طبل و صد بند رنگارنگ حریر زربفت از بزرگ و کوچک بکار میرفته است و به فرمانروایان و کارگزاران و سرداران سپاه خود اجازه میدادند که یک درفش کوچک از کتان سفید و طبل کوچکی در هنگام جنگ بردارند و ازین حد تجاوز نکنند.
و اما دولت ترک مشرق در این روزگار در ساز کارزار خویش نخست یک بند عظیم برمیدارند که در سر آن رشتۀ بزرگی از موی تعبیه شده است و آن را جالیش [۱۳۲۴]و چتر مینامند [با همۀ سپاهیان به طور عموم بکار میبرند سپس بالای سر سلطان بند دیگریست که آن را «عصابه» و «شطفه» مینامند] و این بند در نزد ایشان شعار خاص سلطان است. آنگاه بندهای متعدد گوناگونی برمیدارند که آنها را «سناجق» میخوانند و مفرد آن «سنجق» [۱۳۲۵]و در زبان ترکی به معنی رایت است.
و اما طبلها را در دولت ترکان بسیار متداول دارند و در فزونی آنها راه مبالغه را میپیمایند و آنها را «کوسات» مینامند و به هر امیر یا سردارلشکری اجازه میدهند آنچه بخواهد این نوع ساز کارزار را بکار برد ولی نمیگذارند آنها عصابه [۱۳۲۶]را که مخصوص پادشاه است بکار برند.
و اما جلالقه (گالیسینها) از ملتهای فرنگی اندلس در این عصر اغلب درفشهای اندکی برمی دارند[که آنها را به دستههای بسیار بلندی میبندند] در حالی که در فضا بر افراشته است و همراه آنها زدن آلات موسیقی زه دار مانند طنبور و دمیدن گیتار میباشد و آنها را مینوازند. و شیوۀ غنا و موسیقی را برمی گزینند و آنها را در رزمگاهها به کار میبرند. اینست آنچه دربارۀ ایشان ودیگر پادشاهان غیرعربی که در ماورای سرزمین آنان به سر میبردند به ما رسیده است. و از آیتهای خدا آفریدن آسمانها و زمین و اختلاف زبانها و رنگهای شما است. همانا در آن آیتهاست برای دانایان [۱۳۲۷].
سریر [۱۳۲۸]، و اما سریر و منبر و تخت و کرسی عبارت از تخته چوبهای برپا کرده با اریکه [۱۳۲۹]های برهم نهاده ایست که سلطان بر آن مینشیند در حالیکه بلندتر از اهل مجلس قرار میگیرد و در بلندی با آنان برابر نیست. و این شیوه همواره از سنن و عادات پادشاهان پیش از اسلام و دولتهای غیرعربی به شمار میرفته است و پادشاهان مزبور بر سریرهای زرین مینشستهاند. و سلیمان بن داود، صلوات الله و سلامه علیهما سریری از عاج داشت که به زر پوشیده شده بود.
ولی باید دانست که دولتهای سریر را به کار نمیبرند مگر هنگامی که به مرحلۀ عظمت و توانگری و تجمل خواهی برسند مانند کلیۀ شئون ابهت و جلال پادشاهی که در این مرحله پدید میآید، چنان که در فصول پیش یاد کردیم.
و در آغاز دولت و مرحلۀ بادیه نشینی بدان توجه نمیکنند و نخستین کسی که سریر را در اسلام بکار برده معاویه است که از مردم درین باره کسب اجازه کرد و گفت من فربه شدهام، و آنگاه به وی اجازه دادند که بر سریر نشیند و سپس دیگر پادشاهان اسلامی از او پیروی کردند و بر تخت نشستند و شیوۀ مزبور در اسلام از مراسم ابهت و جلال به شمار میرفت.
و عمروبن عاص در کاخ خود در مصر بر روی زمین مینشست و مقوقس [۱۳۳۰]به کاخ وی میآمد و همراه او سریر زرینی بر روی دستها حمل میکردند که همچون پادشاهان بر آن بنشیند ومقوقس در حالی که عمروبن عاص در پیش وی نشسته بود بر آن جلوس میکرد و مردمان بر او رشک نمیبردند تا وفاداری خود را در برابر بستن پیمان و معاهده وی با ایشان نشان دهند و هم ابهت و شکوه پادشاهی را به دور افکنند.
سپس بعد از آن دوران بنی عباس و عبیدیان و همه پادشاهان اسلام، خواه در شرق و خواه در غرب دارای سریرها و منابر و تختهای گوناگونی بودند به حدی که رسوم کسرایان و قیصران را از یادها بردند، و خدا گردانندۀ شب و روز است.
سکه، و آن مهرزدن بر دینارها و درهمهاییست که در میان مردم رایج است و با آنها معامله میکنند. و مهری که به کار میبرند عبارت از تکۀ آهنی است که بر آن صورتها یا کلماتی معکوس مینگارند و آن را بر روی دینار یا درهم میزنند و در این هنگام صورتها یا کلمات منقوش بر آن بطور طبیعی و مستقیم پدید میآید. اما نخست عیار مسکوکات را از هر نوع فلزی که باشد در نظر میگیرند و برای تصفیۀ آنها از مواد دیگر چندین بار آنها را در ریخته گری میگدازند. و پس از سنجش و اندازه گیری جسمهای درهمها و دینارها به وزن معین [صحیحی] [۱۳۳۱]که مقرر و متداولست آنها را در داد و ستد از لحاظ عدد به کار میبرند و اگر میزان مسکوکهای مزبور سنجیده نشود آنها را از نظر وزن در معاملات به کار میبرند.
و کلمۀ سکه نخست نام مهر آهنینی بود که برای این منظور به کار میرفت لیکن پس از چندی آن را بر اثری که از مهر بر روی مسکوکها پدید میآید اطلاق کردند که همان نقش و نگارهای منعکس شده بر روی درهمها و دینارهاست. آنگاه ازین معنی هم آن را به مفهوم دیگی نقل کردند که عبارت از انجام دادن عمل مزبور و نظارت در تکمیل شرایط و تهیه کردن نیازمندیها و لوازم آنست و در حقیقت آن را بر وظیفه و پایگاهی که عهده دار این عمل است اطلاق کردند و رفته رفته کلمۀ سکه در عرف و اصطلاح دولتها بدین مفهوم اختصاص یافت، که یکی از پایگاههای ضروری برای کشور و پادشاهی است، زیرا به وسیلۀ این دستگاه مسکوکهای سره و ناسره ای که در میان مردم برای دادوستد رایج است از یکدیگر باز شناخته میشود و برای نگهداری آنها از غل و غش مهر سلطان را که بر آن نقش و نگارهای معلوم و معینی نگاشته شده است بر روی درهم و دینار میزنند.
و پادشاهان غیرعرب بر روی مهر مزبور پیکرههای خاصی که به مسکوکها اختصاص داشت مانند پیکرۀ پادشاه هر عصر یا تصویر دژ یا جانور یا مصنوع یا جز اینها نقش میکردند و این شیوه در نزد ملتهای غیرعرب تا پایان دوران فرمانروایی آنان همچنان متداول بود.
ولی هنگامی که اسلام ظهور کرد از این روش به علت سادگی دین و بادیه نشینی عرب غفلت کردند و [داد و ستد آنان با سیم و زر به طور وزن بود و دینارها و درهمهای ایرانی در دسترس آنان قرار داشت که آنها را در معاملات به وزن به کار میبردند] [۱۳۳۲].
و به وسیلۀ آنها مبادلۀ اجناس میکردند تا آنکه به سبب غفلت دولت از این امر دینارها ودرهمهای ناسره رایج گشت و میزان غل و غش آنها به مرحلۀ فاحشی رسید و بنابر روایت سعید بن مسیب و ابوالزناد عبدالملک به حجاج فرمان داد درهمهایی سکه زنند و مسکوکهای سره را از ناسره باز شناسند و از یکدیگر جدا کنند و این واقعه به سال ۷۴ هجری روی داده است و مداینی گفته است که واقعه مزبور به سال ۷۵ هجری بوده است. آنگاه عبدالملک در سال ۷۶ فرمان داد که در دیگر نواحی نیز سکه بزنند و بر روی سکه کلمههای «الله احد الله الصمد» بنویسند.
آنگاه ابن هبیره در روزگار یزیدبن عبدالملک به فرمانروایی عراق منصوب شد و درسره کردن سکهها کوشید. سپس خالد قسری در نیکویی آنها جهدی بلیغ مبذول داشت و پس از وی یوسف بن عمر در راه کوشش کرد و گویند نخستین کسی که در عراق دینار و درهم سکه زده مصعب بن زبیر بوده است که در سال ۷۰ هجری هنگامی که برادرش عبدالله فرمانروای حجاز بود به فرمان وی بدین کار دست یازید و دستور داد بر یک روی سکهها کلمۀ«برکه» [۱۳۳۳]و بر روی دیگر نام «الله» را بنویسند. آنگاه پس از یکسال حجاج سکههای مزبور را تغییر داد [و بر آن نوشت: «بسم الله الحجاج» [۱۳۳۴]و دستور داد اندازه و وزن آن را به همان میزانی گرفتند که در روزگار عمرسبر آن قرار گرفته بود.
باید دانست که در آغاز اسلام وزن هر درهم شش دانق (دانگ) و وزن هر مثقال یک درهم و سه هفتم آن بوده است و بنابراین وزن هر ده درهم برابر هفت مثقال بوده است.
وعلت آن چنانست که درهمها در روزگار فرمانروایی ایرانیان اوزان مختلفی داشته است، چنان که برخی از آنها به وزن مثقال بیست قیراط و برخی دوازده و بعضی ده قیراط بوده است و چون از نظر ادای زکات ناچار شدند اندازۀ آنها را معین کنند حد وسط را از سه گرفتند که چهارده قیراط است [۱۳۳۵]ازین رو هر مثقال معادل یک درهم و سه هفتم درهم شد.
و گویند درهمها اقسام گوناگونی داشتهاند مانند بغلی به وزن هشت دانگ، و طبری چهاردانگ و مغربی سه دانگ و یمنی یک دانگ [۱۳۳۶]. بدین سبب عمرسفرمان داد که در معاملات اغلب را در نظر گیرند چنان که بغلی و طبری روی هم دوازده دانگ بود پس درهم معادل شش دانگ شد و اگر سه هفتم بر آن بیفزایی یک مثقال خواهد بود و اگر سه عشر از مثقال کم کنی یک درهم خواهد شد. ازین رو هنگامی که عبدالملک بر آن شد که برای نگهداری درهم و دینار رایج در دادوستد مسلمانان از غل و غش سکه برند دستور داد همان اندازه ای را در نظر گیرند که در روزگار عمر متداول بود و هم فرمان داد مهر آهنین تهیه کنند و به جای صورتها و پیکرهها بر روی مسکوکها کلمههایی نقش کنند زیرا سخن و بلاغت از نزدیک ترین و آشکارترین مقاصد عرب به شمار میرفت، گذشه از این که شرع ترسیم صورتها را منع کرده بود. و از آن پس در تمام دوران دولت اسلامی این نوع سکه زدن ادامه یافت و دینار و درهم به شکل مدور ساخته میشد و در دایرههای متوازی که بر روی آنها ترسیم مییافت بر کی روی مسکوک به منظور یکتاپرستی و ستایش یزدان نامهای خدا و درود بر پیامبر صو خاندان او و بر روی دیگر تاریخ و نام خلیفه را مینگاشتند و همچنین در روزگار عباسیان و عبیدیان (فاطمیان) و امویان (اندلس) این شیوه متداول بود.
و اما صنهاجه، چنان که ابن حماد [۱۳۳۷]در تاریخ خود مینویسد، جز در اواخر دوران فرمانروایی خود سکه نزدند و تنها در این هنگام بود که منصور خدایگان بجایه سکه زدن اقدام کرد و چون دولت موحدان روی کار آمد از سنتی که مهدی برای آنان مقرر داشت زدن سکههای درهم چهارگوشه بود و دینار بر همان شکل بود منتها در وسط دایرۀ آن شکل مربعی ترسیم میکردند و یکی از دو جانب آن را از کلمههایی که حاکی از یکتاپرستی و ستایش یزدان بود پر میساختند. و در جانب دیگر سطوری به نام مهدی و نام خلفای پس از وی اختصاص میدادند.
و موحدان این شکل مسکوک را تا این روزگار همچنان حفظ کردهاند و چنان که حکایت شده است از جملۀ لقبهایی که پیش از ظهور مهدی بدان وی را میستودند «صاحب درهم مربع» بوده است و عیبگویان او را پیش از آن که قیام کند بدین لقب ستودهاند و در «غیب نامه» [۱۳۳۸]های خود از ظهور دولت وی خبر دادهاند. و اما سکههای مردم مشرق در این روزگار دارای وزن ثابت و معینی نیست و فقط درهم و دینار را در دادو ستد هر چند عدد به جای سنجههای [۱۳۳۹]معینی در اوزان به کار میبرند و بر روی آنها کلمات یکتاپرستی و درود بر پیامبر و نام سلطان را حک میکنند [۱۳۴۰]چنانکه مردم مغرب این شیوه را به کار میبردند، و آن تقدیر خدای غالب داناست [۱۳۴۱].
و اینک [۱۳۴۲]گفتگوی دربارۀ سکه را به یادکردن حقیقت درهم و دینار شرعی و بیان حقیقت مقدار آنها پایان میدهیم.
و حقیقت امر اینست که سکههای دینار و درهم از لحاظ مقدار و وزن در سرزمینها و شهرستانهای گوناگون مختلف است و شرع متعرض ذکر آنها شده و بسیاری از احکام آن از قبیل زکات و نکاح و حد زدن و جز اینها وابسته به دینار و درهم است. از این رو ناچار باید ارزش و مقدار آنها در شرع معین و معلوم باشد تا احکامی را که بدانها مربوط است بتوان در برابر دینارها و درهمهای غیرشرعی اجرا کرد. بنابراین باید دانست که از آغاز اسلام و روزگار صحابه و تابعان اجماع ثابت و مقرر شده است.
زیرا در روزگار جاهلیت انواع گوناگون درهم در میان مردم عرب متداول بود از آن جمله درهم طبری که پرارزش ترین آنها به شمار میرفت معادل هشت دانگ [۱۳۴۳]و بغلی برابر چهاردانگ [۱۳۴۴]بود. از این رو درهم شرعی را معادل حد وسط آن دو قرار دادند که شش دانگ است و از اینرو بر هر صد درهم بغلی و صد درهم طبری پنج درهم هشت دانگی و چهاردانگی است. و مردم در این باره اختلاف کردند که آیا این (تعدیل و تقدیر) را عبدالملک وضع کرده است و [۱۳۴۵]چنان که یاد کردیم به سبب اجماع مردم همچنان متداول بوده است. و این قول را خطابی [۱۳۴۶]در کتاب «معالم السنن» و ماوردی در کتاب «احکام السلطانیه» آوردهاند.
ولی محققان متأخر گفتۀ ایشان را رد کردهاند چه لازم میآید که ارزش و وزن درهم و دینار شرعی در روزگار صحابه و پس از ایشان نامعلوم باشد در صورتیکه چنان که یاد کردیم بسیاری از حقوق شرعی در زکات و نکاح و حد زدن و جز اینها به آن دو بستگی داشته است.
وحقیقت مطلب اینست که ارزش درهم و دینار در آن عصر معلوم بوده است چه احکام متعلق به آنها بیشک در آن روزگار جریان داشته منتها مقدار آن دو در خارج نامشخص بوده و کسی ارزش آنها را نمیدانسته است هرچند برحسب حکم شرعی ارزش مزبور مقرر شده و در میان آنان متداول بوده است تا آن که دولت دولت اسلامی عظمت یافت و رو به توسعه رفت آن وقت مقتضایت ایجاب کرد که ارزش و وزن آنها بر وفق اصول شرعی در همه جا مشخص گردد تا از زحمت تشخیص آن در نقاط مختلف رهایی یابند و این وضع مقارن روزگار خلافت عبدالملک بوده است از این رو وی ارزش و مقدار آنها را بروفق آنچه در اذهان مردم معلوم بود در خارج هم تعیین کرد و دستور داد بر روی سکهها نام وی و تاریخ آن را به دنبال دو کلمۀ شهادت [۱۳۴۷]که حاکی از ایمان مسلمانان است حک کنند.
و مسکوکهای روزگار جاهلیت را به کلی متروک ساخت و آنها را در (ضرابخانههای اسلامی) تصفیه کرد و از نو موافق درهم و دینار اسلامی سکه زد. اینست حقیقتی که به هیچ رو نمیتوان از آن عدول کرد.
پس ازچندی در دولتهای مخلتف متصدیان امور سکه راههای دیگری پیش گرفتند و مقدار وارزش شرعی درهم و دینار را فروگذاشتند ودر هر سرزمین و کشوری مسکوکهای خاصی با ارزشها و اوزان ونقش ونگارهای مختلف پدید آمد و مردم ناچار شدند ارزش ومقدار شرعی آنها را مانند صدر اسلام فقط به طور ذهنی فرا گیرند ودر هر کشور و ناحیهای حقوق شرعی را دربارۀ سکۀ رایج شهر خودشان از راه مقایسۀ آنها با مقادیر شرعی استخراج میکردند و نسبت میان آن هارا بدست میآوردند.
و آنچه دربارۀ وزن دینار یاد کردیم و آن را معادل هفتاد و دوحبۀ جو متوسط آوردیم گفته ایست که محققان روایت کردهاند وبر آن اجماع شده است جز این که ابن حزم [۱۳۴۸]با این نظر مخالفت کرده و پنداشته است که وزن دینار معادل هشتاد و چهار حبه است و این رای را قاضی عبدالحق [۱۳۴۹]از او نقل کرده ست ولی محققان برد آن خواسته و نظر وی را و هم یا غلط شمردهاند ونظر آنان صحیح است. و خدا حق را به کلمات خود ثابت میکند [۱۳۵۰].
و همچنین معلومست که اوقیۀ شرعی به جز اوقیه ایست که در میان مردم متداولست زیرا اوقیۀ اخیر در هر سرزمین و کشوری با دیگری تفاوت دارد لیکن اوقیۀ شرعی به طور ذهنی یکسانست و هیچ گونه اختلافی بدان راه نیافته است. و خدا همه چیز را آفرید پس تقدیر کردش تقدیر کردنی [۱۳۵۱].
انگشتری یا مهر، و اما محافظت مهر یا انگشتری (خاتم) از جملۀ پایگاههای پادشاه و وظایف دولتی است و مهرزدن برنامهها و چکها از جانب پادشاهان پیش از اسلام و پس از آن معروفست. و در صحیحین [۱۳۵۲]آمده است که پیامبرصمیخواست نامهای به قیصر بنویسد، به وی گفتند مردم غیرعرب نامهای را که مهرنشده باشد نمیپذیرند، از این رو پیامبر انگشتری از سیم برگزید و بر روی نگین آن نگاشت: «محمد رسول خدست» (محمد رسول الله). بخاری گوید سه کلمۀ مزبور رادر سه سطر قرار داد و بدان نامه را مهر کرد و هم گوید: هیچکس را نشاید که مثل آن را نقش خاتم کند. و ابوبکر و عمر و عثمانس(هر یک در زمام خلافت خود) آن را در انگشت کردند. ولی پس ازچندی مهر مزبور از دست عثمان در چاه اریس [۱۳۵۳]فرو افتاد. و آن چاه آب فراوان [۱۳۵۴]داشت و قعر آن معلوم نشد از این رو عثمان اندوهگین گشت وآن را به فال بد گرفت و مهر دیگری نظیر آن بساخت.
و در کیفیت نقش [این مهر (خاتم)] [۱۳۵۵]و مهر کردن بدان چند وجه است زیرا خاتم بر زیوری اطلاق میشود که آن را در انگشت میکنند و کلمۀ «تختم» به معنی در انگشت کردن انگشتری نیز از همان ریشه است و هم خاتم بر معنی: نهایت و پایان یافتن نیز اطلاق میشود، چنان که گویند «ختم الامر» یعنی امر را پایان دادم، «قرآن را ختم کردم» و «خاتم پیامبران» و «خاتمۀ امر» نیز از همین معنی است. و کلمه، بر سربندی که بدان سر ظروف و خمها رامی بندند نیز اطلاق میشود و در این معنی آن را «ختام» [۱۳۵۶]میگویند و گفتار خدای تعالی: «ختام آن مشک است» [۱۳۵۷]و نیز از همین معنی است و کسی که کلمۀ ختام را در این آیه به نهایت وپایان تفسر کرده و گفته است زیرا آخرین چیزی که در شراب شان میبایند بوی مشک است اشتباه کرده است و معنی آیه چنین نیست بلکه در اینجا منظور ختامی است که مرادف سربند است زیرا برای حفظ شراب در خم سربندی از گل یا قیر بر آن مینهند که بو و مزۀ آن را خوش میکند. از این رو در این آیه در وصف شراب بهشت مبالغه شده است یعنی سربند آن از مشک است از لحاظ بو و مزه از گل و قیر که درین دنیا معمول است خوشبوتر و خوشمزه تر است.
و هرگاه درست باشد که کلمۀ خاتم در همۀ این معانی به کار رود اطلاق آن بر اثری که از آن پدید میآید نیز درست خواهد بود به عبارت دیگر هر گاه در روی خاتم کلمهها یا اشکالی بنگارند و سپس آن را در محلولی از گل یا دودۀ سیاه (مرکب) فرو برند و آنگاه بر روی صفحۀ کاغذی بزنند اثر کلمهها بر آن صفحه کاغذ به جای خواهد ماند.
همچنین اگر آن را بر روی جسم نرمی مانند موم بزنند نقش نوشته و اشکال بر روی آن جسم مرتسم میشود و هر گاه کلماتی بر روی خاتم نقش یابد، اگر کلمهها را مستقیم و از سمت راست نوشته باشند در روی جسم از جهت چپ خوانده خواهند شد و اگر آنها را از سمت چپ بنگارند در روی جسم از جهت راست خوانده میشوند، زیرا مهر جهت خط را در صفحه از لحاظ چپ یا راست برعکس آنچه بر آن نقش شده است نشان میدهد. و احتمال آن هم میرود که مهر کردن به این خاتم به وسیلۀ فروبردن آن در مرکب یا گل و گذاردن آن بر روی صفحه و در نتیجه برخاستن اثر کلمات بر روی آن، از معنی نهایت و تمام شدن باشد. به عبارت دیگر مهر صحت نوشته شده و نفوذ آن را میرساند و به معنی اینست که این علامت عمل کردن به نامه را تمام میکند و اگر علامت مزبور در پایان نامه نباشد ملغی و ناتمام است.
و گاهی این مهرکردن به وسیله خط در پایان یا آغاز نامه با کلمات منتظمی از قبیل ستایش با درود با به نام سلطان یا امیر یا صاحب نامه است هر که باشد، یا اینکه برخی ازالقاب وی را یاد میکنند و این خطوط نشانۀ صحت نامه و نفوذ آن میباشد و در عرف و تداول کاتبان آنها را «علامت» میخوانند و آنها را از لحاظ تشبیه به نقش و اثری که خاتم انگشتری [۱۳۵۸]به جای میگذارد، خاتم هم مینامند.
و خاتم یا علامتی که قاضی برای صاحبان دعوی میفرستد و خطی که بدان احکامش را اجرا میکند، نیز از همین معنی خاتم است و خاتم سلطان یا خلیفه یعنی علامت او نیز از همین معنی است. رشید هنگامی که بر آن شد جعفر را به جای پدرش فضل به وزارت برگزیند به یحیی بن خالد پدر آنان گفت: ای پدر من، بر آن شده ام که خاتم را از دست راستم به دست خود تغییر دهم. و او از وزارت بمجاز به کلمۀ خاتم تعبیر کرد زیرا علامت گذاری برنامهها و چکها در آن روزگار از وظایف پایگاه وزارت بود و گواه بر صحت اطلاق خاتم بر این معنی موضوعی است که طبری بدینسان نقل کرده است:
معاویه هنگامی که برای صلح با حسن، علیه السلام، از در مدارا و نرمی [۱۳۵۹]در آمده بود نامۀ سفیدی (که هیچ بر آن نوشته نشده بود) به وی فرستاد و پایان آن را مهر کرد و در نامۀ دیگر به وی نوشت در نامۀ سفیدی که ذیل آن را مهر کردهام هرگونه شرایطی که میخواهی بنویس چه آن بسته به نظر تو است.
و معنی «ختم» در اینجا علامتی است که در پایان نامه به خط یا جز آن میگذاشتهاند. و احتمال دارد که بر روی جسم نرمی مهر بزنند یا علامتگذاری کنند و تا در آن جسم حروف نقش بندد و آن را در جایگاه بستن نامه در صورتی که آن را ببندند بر محل بندی که به نامه یا امانات میپیوندد بگذارند. و این از معنی سربند است چنان که گذشت و معنی کلمۀ مزبور در هر دو وجه عبارت از آثار خاتم است ولی بر خود خاتم اطلاق میشود.
و نخستین کسانی که برنامه مهر (ختم)، یعنی علامت، گذاشت معاویه بود زیرا او برای عمروبن زبیر صدهزار درهم بر زیاد که والی کوفه بود حواله کرد ولی عمرو نامه را باز کرد و صد را دویست کرد [۱۳۶۰]. آنگاه زیاد حساب آن را نزد معاویه فرستاد ولی معاویه آن را انکار کرد و از عمر و صدهزار درهم زیاده مطالبه کرد و او را به زندان فرستاد تا آن که برادرش عبدالله آن را پرداخت. و از آن پس معاویه دیوان خاتم را پدید آورد. حکایت یاد کرده را طبری آورده و در پایان [۱۳۶۱]آن گوید:
«و در دیوان کسی را برای بستن نامهها تعیین کرد در صورتی که تا آن وقت نامهها را استوار نمیبستند به عبارت دیگر برای نامهها ترتیبی داد که سربند داشته باشند».
و دیوان خاتم عبارت از گروهی از نویسندگان است که موظف به فرستادن نامههای سلطان و مهرکردن آنها یا بوسیلۀ علامت گذاری و یا از راه سربند نهادن بر آنها هستند. و گاهی هم دیوان بر جایگاه نشستن آن نویسندگان اطلاق میشود چنان که در دیوان اعمال و خراجگزاری یاد کردیم.
و بستن نامهها به دو گونه انجام میشود: یا به وسیلۀ شکاف دادن ورق [۱۳۶۲]چنان که در میان نویسندگان مغرب متداولست. یا از راه چسبانیدن سرصفحه بر قسمتی که تا میکنند و درهم میپیچند، چنان که در میان نویسندگان مشرق معمول است. و گاهی بر جایگاه شکاف یا الصاق علامتی میگذارند تا به سبب آن مطمئن شوند که کسی نامه را نمیگشاید و بر مطالب آن آگاه نمیشود، چنان که مغرب به جایگاه شکاف تک مومی میچسبانند وآن را با خاتمی که علامت مخصوص نامهها بر آن حک شده است مهر میکنند و در نتیجه نیز چنین بود که بر محل الصاق نامه مهری میزدند و بر آن مهر نشانه هائی حک میکردند و آن را در گل سرخ محلولی که برای همین منظور آماده میساختند فرو میبردند و آنگاه مهر را برنامه میزدند نشانههای مزبور بر روی آن پدید میآمد.
و این گل در دولت عباسی به «طین ختم» [۱۳۶۳]معروف بود و آن را سیراف [۱۳۶۴]میآوردند و چنین به نظر میرسد که آن مخصوص به شهر سیراف بوده است. پس این خاتم که عبارت از همان علامت نوشته یا حک شده برای استحکام و بستن نامه هاست مخصوص به دیوان نامه هاست و وظیفۀ مزبور در دولت عباسی اختصاص به وزیر داشت. بعدها از نظر عرف این رسم تغییر کرد و دولتها آن را به کسانی اختصاص دادند که کارنامه فرستادن و دیوان نویسندگان بر عهدۀ آنان بود. آنگاه در دولتهای مغرب انگشتری را از نشانهها و زیورهای خاص پادشاهی میشمردند و از این رو انگشتری را در نهایت زیبایی از زر میسازند و آن را به نگینهای یاقوت و فیروزه و زمرد مرصع میکنند. و برحسب عرف و رسوم آن سرزمین سلطان آن را به عنوان زیور و نشان خاص پادشاهی در انگشت میکند چنان که در دولت عباسی برده [۱۳۶۵]و چوب دستی [۱۳۶۶]و در دولت عبیدیان (فاطمیان) سایبان یا شادروان از نشانها و زیورهای خاص سلطان به شمار میرفت و خدا به فرمان خود گردانندۀ امور است.
نگار جامه، [۱۳۶۷]دیگر از علائم شکوه و عظمت پادشاه و سلطان و شیوههایی که در دولتها متداولست اینست که نامها یا نشانهایی را که به ویژۀ آنهاست در پارچهها مینگارند و آن پارچهها را که از پرنیان یا دیبا یا ابریشم است برای جامه آماده میکنند و هنگام بافتن پارچه نوشتن خطوطی را که لازم است در تار و پود آن از رشتههای زر یا نخهای غیرزرین رنگارنگی که مخالف رنگ خود پارچه باشد در نظر میگیرند و پارچه بافان وضع و اندازۀ آنها را در هنر بافندگی به روشی استادانه پدید میآورند چنان که پارچههای شاهانه به سبب این نگار جامه نشاندار میشود و از بزرگداشت و شکوه پوشندۀ آن مانند وزیردست او یا بزرگداشت کسی که سلطان بخواهد جامۀ ویژۀ خویش را به او اختصاص دهد حکایت میکند، و آن هنگامی است که سلطان بخواهد به کسی تشریفی ارزانی دارد یا او را به یکی از پایگاههای دولت خود بگمارد.
و پادشاهان غیرعرب پیش از اسلام این گونه نگار جامه را به صورت و شکل شاهان یا اشکال و صورتهای مخصوص چنین جامههایی میآراستند. ولی پادشاهان اسلام به جای آن شیوه نامهای خود را با کلمات دیگری که از فال (نیک) یا درود و دعا [۱۳۶۸]حکایت میکند مینویسند و این رسم در دولتهای امویان و عباسیان از مشهورترین امور در آمیخته به منقبت و فضیلت [۱۳۶۹]به شمار میرفت، و خانههایی را که در کاخهای خود برای یافتن این گونه پارچهها اختصاص داده بودند خدایگان (دارالطراز) مینامیدند و کسی را که عهده دار ادارۀ این طرازخانهها بود خدایگان طراز (صحب الطراز) میخواندند. و او باید در امور صنعتگران [۱۳۷۰]و ابزار کار و بافندگان و پرداخت جیره و مزد آنان و تسهیل ابزار کار و بهترکردن کارهای ایشان نظارت کند و این وظیفه را به خواص دولت و موالی مورد اعتماد خود میسپردند. در دولت بنی امیه اندلس و ملوک الطوایف پس از ایشان و دولت عبیدیان (فاطمیان) مصر و دیگر پادشاهان غیرعرب مشرق که همزمان آنان بودند نیز همین شیوه معمول بود. بعدها چون دایرۀ ثروت و ناز و نعمت و تفنن در دولتها تنگ و محدود گردید، زیرا از میزان استیلا و وسعت خاک آنها کاسته شد و دولتهای مستقل گوناگونی پدید آمد، از این رو این وظیفه و پایگاه هم در بیشتر دولتها به کلی از میان رفت و چون در آغاز سده ششم دولت موحدان پس از امویان در مغرب روی کار آمد آنها این شیوه را فرو گذاشتند زیرا آنان از تمایلات و صفات سادگی و دیانتی پیروی میکردند که آنها را از پیشوای شان محمد بن تومرت مهدی فراگرفته بودند.
و از پوشیدن لباس حریر و زر پرهیز میکردند. از این رو پایگاه مزبور را در تشکیلات دولت خود به وجود نیاوردند و هر چند جانشینان ایشان در پایان دولت قسمتی از آن را بنیان نهادند ولی به آن مرحله از شکوه نرسید که در دوران پیشین بود.
و اما در این عصر در دولت مرینی مغرب که در آغاز جوانی و قدرت است رسم و شیوۀ باشکوهی (در این باره) مشاهده کردیم که آن را از دولت همزمان خویش ابن احمر در اندلس فراگرفته است و ابن احمر در این شیوه از ملوک طوایف تقلید کرده و با در نگریستن سریعی به دنبال آنان رفته است. و اما دولت ترک مصر و شام در این عصر به تناسب وسعت کشور و آبادانی و تمدن شهرهایی که متصرفند از لحاظ نگارجامه (طراز) همچون دریایی بیکرانند [۱۳۷۱]ولی با همۀ اینها جامهها را در خانهها و کاخهای خویش تهیه نمیکنند و آن را در شمار پایگاهها و مراتب دولتی نمیآورند خالص میبافند. و آنها را زرکش [۱۳۷۲]مینامند که کلمه ای بیگانه (فارسی) است و نام سلطان یا امیر را بر آنها مینگارند و صنعتگران پارچۀ مزبور را برای دولت در زمره صنایع زیبا و شگفتی که زیبندۀ آن میباشد تهیه میکنند.
و خدا تقدیر کنندۀ شب و روز است و او بهترین وارثان است، خدایی جز او نیست.
خرگاهها و پرده سراها [۱۳۷۳]، باید دانست که یکی از نشانها و زیورهای کشورداری و وسایل تجمل و شکوه آن بکار بردن سراپردهها [۱۳۷۴]و خرگاهها [۱۳۷۵]و سایه بانهایی [۱۳۷۶]است که آنها را از پارچههای کتان و پشم و پنبه میساند و نخهای کتان و پنبه را با هم میتابند که محکم تر باشد و آن گاه هنگام سفر بدانها مفاخره میکنند. و هر دولتی به نسبت ثروت و توانگری خود از آنها انواع رنگارنگ و کوچک و بزرگ فراهم میسازد.
دولتها در آغاز تشکیل در همان خانههای عادی به سر میبرند که کمی پیش از رسیدن به مرحلۀ کشورداری در آنها میزیستند. چنان که عرب در روزگار نخستین خلفای بنی امیه در همان چادرها و مساکنی بسر میبردند که آنها را از پشم و کرک میساختند، چه در آن عصر به جز گروهی اندک بیشتر قبایل عرب به حالت بادیه نشینی به سر میبردند و هنگامی که برای جنگ و دستبرد آماده میشدند با شتران هودج کش و همه وابستگان (اقوام نازل شونده بر آنها) و تیرههای (قبیله) خود کوچ میکردند [و کلیۀ اعضای قبیله و خاندانها و فرزندانشان را با خود میبردند چنان که هم اکنون نیز اعراب بدین شیوه میزیند و لشکریان ایشان بدین سبب در منزلگاههای فراوان پراکنده و دور از هم فرود میآمدند و تیرههای (قبیله) پراکنده میشدند چنان که هر یک از نظر دیگری نهان گردد چنان که شیوۀ عرب بر این جاریست. و از این رو عبدالملک نیازمند شد هنگام به راه افتادن سپاهیان عقب دارانی (ساقه) به دنبال جبهه بفرستد تا مردم را به پیروی از لشکریان برانگیزند و آنها را از اقامت باز دارند و گویند هنگامی که روح بن زنباع دربارۀ حجاج با عبدالملک گفتگو کرد عبدالملک حجاج را برای این منظور برگزید و قصۀ آنان (روح حجاج) دربارۀ این که حجاج خرگاهها و سراپردههای روح را در آغاز عهده داری این پایگاه سوزانید معروفست، چه او هنگامی که دید در روز حرکت عبدالملک روح و همراهانش همچنان اقامت گزیدهاند دستور داد سراپردههای آنان را بسوزند و از این وظیفه میتوان به مرتبه بلند حجاج در میان عرب پی برد زیرا وادار کردن عرب را به کوچ دادن جز از کسی که به نیروی عصبیت خویش از گفتههای نابخردانه و نافرمانیهای سفیهان تیرههای آنان در امان باشد ساخته نیست و به همین سبب عبدالملک حجاج را بدین منصب برگزیده بود چه به کفایت او در این امر به سبب عصبیت و دلیری وچالاکی او اعتماد داشت. و چون دولت عرب به انواع شیوههای شهرنشینی و ناز و نعمت و غرور خو گرفت و اعراب در شهرها و شهرستانها اقامت گزیدند و از چادرنشینی به کاخ نشینی منتقل شدند و شترسواری را فروگذاشتند و به اسب سواری پرداختند آن وقت در سفر و هنگام جنگ مساکنی از پارچۀ کتان به کار بردند چنان که از آنها خانههایی به اشکال گوناگون و به اندازههای یکنواخت از قبیل گرد و مستطیل و چهارگوش میسازند و با کامل تر شیوههای آرایش و زینت در آنها انجمن برپا میکنند و امیر یا سردار سپاه میان خرگاهها و سایه بانهای دیگر و خرگاه خودش پرده سرایی از کتان میکشد که در مغرب آن را به زبان مردم آن سامان، یعنی زبان بربرها، «افراک» مینامند وکاف آن را میان (ک) و (ق) تلفظ میکنند [۱۳۷۷]. و این پرده سرا در مغرب فقط مخصوص سلطان است. ولی در مشرق هر امیری هرچند از سلطان فروتر باشد آن را به کار میبرد. آنگاه آرامش طلبی آنان را برانگیخت که زنان و کودکان رادر کاخها و خانههای شهری بگذارند و با خود به جنگ نبرند. از آن پس سبکبارتر شدند و فضای میان مساکن سپاهیان به یکدیگر نزدیک شد و سلطان و سپاه در یک لشکرگاه گردآمدند چنان که در زمینی هموار با چشم یکدیگر را میدیدند. و به علت رنگارنگ بودن سراپردهها و خرگاههای گوناگون منظرۀ زیبایی پدید میآورد. و این امر دوشادوش دیگر عادات و شیوههای تجمل خواهی و نازپروردگی دولتها همچنان ادامه یافت.
همچنین دولت موحدان و زناته که با ما نزدیکند در آغاز کار هنگام سفر همان چادرها و سایه بانهایی [۱۳۷۸]را به کار میبردند که پیش از رسیدن به سلطنت در آنها به سر میبردند ولی همین که دولت آنان به شیوههای تجمل خواهی و توانگری وکاخ نشینی گرایید دولت مزبور سراپردهها و خرگاهها را برگزیدند و درین باره به مرحلهای برتر از آنچه میخواستند رسیدند، چنان که عالیترین پایۀ توانگری و تجمل را نشان میداد.
ولی باید دانست که سپاهیان به سبب این گونه سراپردهها و خرگاهها در معرض شبیخون میباشند زیرا همۀ آنان در یک جایگاه نزدیک به هم که فریاد یکدیگر را میشنوند متمرکز میشوند و نیز چون خاندان و فرزند ندارند که محرک ایشان به جانسپاری در راه آنها باشد چندان فداکاری نشان نمیدهند، از این رو باید برای نگهبانی این گونه لشکرگاهها تدابیر دیگری اندیشید چنان که در آینده دربارۀ آن گفتگو خواهیم کرد، و خدا توانای غالب است [۱۳۷۹].
مقصوره [۱۳۸۰]برای نماز و دعا کردن هنگام خواندن خطبه، و این دو از امور مخصوص خلافت و از نشانهها و زیورهای کشورهای اسلامی است و جز در این کشورها دیده نشده است. اما مقصوره (بیت المقصوره) مخصوص نماز سلطان است چنان که دیواره ای دور محراب میکشند که محراب و قسمتی از پیرامون آن را فرا میگیرد و مشخص میکند.
و نخستین کسی که مقصوره را برگزیده معاویه بن ابی سفیان بوده است هنگامی که خارجی وی را زخم زده است و قصۀ آن معروفست.
و گویند نخستین کسی که مقصوره را برگزیده مروان بن حکم بوده است هنگامی که یمانی او را مضروب ساخته است.
سپس خلفایی که پس از این دو به خلافت رسیدهاند در مقصوره نماز خواندهاند و به منزلۀ سنتی شده است برای بازشناختن سلطان از دیگر مردم در هنگام نماز.
و اینگونه آداب و رسوم هنگامی پدید میآید که دولتها به مرحلۀ عظمت و توانگری و تجمل خواهی میرسند مانند کلیۀ کیفیات جلال و شکوه پادشاهی. و هم اکنون این شیوه در کلیۀ ممالک اسلامی متداولست و پس از تجزیۀ دولت عباسی و با روی کارآمدن دولتهای گوناگون در مشرق و همچنین پس از انقراض دولت امویان اندلس و ظهور دوران ملوک طوایف نیز این روش همچنان به جای مانده است.
و اما در مغرب خاندان اغلبیان در قیروان این رسم را برگزیده بودند، آنگاه عبیدیان و سپس فرمانروایان ایشان بر مغرب از قبیل خاندان بادیس صنهاجه در قیروان [۱۳۸۱]و خاندان حماد در قلعه از اغلبیان پیروی کردند.
سپس موحدان بر همۀ مغرب و اندلس تسلط یافتند و این رسم را بنا بر شیوۀ بادیه نشینی که شعار آنان به شمار میرفت برانداختند. ولی هنگامی که دولت آنان به مرحلۀ عظمت و توانگری و تجمل خواهی رسید و یعقوب منصور [۱۳۸۲]سومین پادشاه آنان به سلطنت رسید وی مقصوره را متداول کرد و پس از وی برای پادشاهان مغرب و اندلس به منزلۀسنتی شد. همچنین در دولتهای دیگر اسلامی نیز وضع بر همین شیوه بوده است، دستور خداست در میان بندگانش.
و اما دربارۀ دعاکردن بر منابر هنگام خواندن خطبه، باید دانست که در آغاز کار خلفا به تن خویش در نماز امامت میکردند و این منصب به آنان اختصاص داشت از این رو پس از نماز بر پیامبرصدعا میکردند و از خدا برای صحابهسطلب رضوان و خشنودی مینمودند.
و نخستین کسی که منبر را برگزید عمروبن عاصسبود که پس از بنیان نهادن مسجد جامع مصر بر منبر رفت [۱۳۸۳][و چون این خبر به عمربنسخطاب رسید] به وی نوشت: «اما بعد، به من خبر رسیده است که تو منبری برگزیده ای که بدان بر مسلمانان تسلط مییابی، آیا تو را بس نیست که بایستی و مسلمانان در زیر پای تو نشسته باشند؟ اینک تو را سوگند میدهم که باید آن را بشکنی».
و چون دوران عظمت و شوکت دولت اسلامی فرا رسید و مانع برای خلفا در امر خطبه و نماز پیش آمد و دیگری را به جای خود به امامت بر میگزیدند، از این رو خطیب به منظور بزرگداشت و بلندآوازه کردن نام خلیفه بر بالای منبر او را میستود و درود میگفت و بر او دعا و آفرین میخواند بدان سبب که خدا مصلحت جهان را در آن قرار داده است و ازین رو که این ساعت امید اجابت دعا است و از سلف تأکید شده است که: هر کس را دعوت صالحی باشد آن را دربارۀ سلطان به کار برد. و تنها خلیفه بدین امر اختصاص یافته بود.
[و نخستین کسی که خلیفه را در خطبه دعا کرده ابن عباس است که وقتی عامل بصره بود در ضمن خطبه علیسرا دعا کرد و گفت: «خدایا علی را در راه حق پیروز کن» و از آن پس کار براین روال ادامه یافت [۱۳۸۴].] و در آن روزگار در خطبه تنها خلیفه را دعا میکردند و نام دیگری یاد نمیکردند و چون دوران نخوت و خودکامگی فرارسید چیره شوندگان بر دولتهای اغلب با خلیفه در این شیوه شرکت میجستند و خطیبان پس از ستودن خلیفه نام آنان را هم یاد میکردند و ایشان را درود میگفتند.
ولی این شیوه با از میان رفتن این گونه دولتها منسوخ گشت و چنین مرسوم شد که خطیبان بر منبر تنها به یادکردن نام سلطان اکتفا میکردند و بر هیچکس جز وی دعا و آفرین نمیخواندند زیرا آنها را منع میکردند و باید در خطبه جز سلطان هیچکس را شرکت ندهند و نام احدی را بر زبان نرانند. و بسیاری از اوقات پایه گذاران دولتها [۱۳۸۵]دربارۀ این رسم غفلت میکنند و این هنگامی است که دولت بر شیوۀ سادگی و عادات بادیه نشینی و اسلوب بیخبری و خشونت است. در این گونه دولتها به دعاگویی مجمل و ابهام آمیز دربارۀ «ولی امور مسلمانان» قناعت میکنند و نام معینی را بر زبان نمیآورند و این گونه خطبهها را که بدین شیوه «ولی مسلمانان» را دعا کنند «عباسی« مینامند و آن را چنین تعبیر میکنند که هر دعای مجمل و مبهمی بر خلیفه عباسیان شامل میشود زیرا نوعی تقلید از روش پیشین است و دیگر بیش از این توجه و اعتنا به شخص معینی ندارند و از کسی به صراحت نام نمیبرند.
چنان که حکایت کنند یغمراسن بن زیان بنیان گذار [۱۳۸۶]دولت بین عبدالواد مغلوب اسمر ابو زکریا یحیی بن ابوحفص شد و تلمسان از چنگ وی بیرون رفت و سپس بار دیگر به شرایطی فرمانروایی تلمسان به خود او واگذار شد و یکی از آن شرایط این بود که در تمام شهرهای قلمرو فرمانروایی وی نام امیر ابوزکریا رادر منابر هنگام خطبه یاد کنند، یغمراسن گفت: این [۱۳۸۷]چارپایههای (منبرهای) خودشان است هر که را میخواهند بر آنها یاد کنند.
همچنین فرستادۀ مستنصر خلیفۀ تونس از بنی ابوحفص و سومین پادشاه آن دودمان نزد یعقوب بن عبدالحق بنیان گذار دولت بین مرین آمد، و بعضی از روزها از حضور در نمازجمعه تخلف کرد. برخی از کسان به یعقوب گفتند علت آن که فرستادۀ خلیفه در نماز جمعه حاضر نمیشود اینست که در خطبه نام سلطان را بر زبان نمیآورند.
از آن پس یعقوب اجازه داد مستنصر را دعا کنند و همین امر سبب میشود که آن دودمان به دعوت و تبلیغ برای خلیفۀ مزبور همت گمارند.
چنین است کیفیت دولتها در آغاز تشکیل و به سربردن در مرحلۀ سادگی و خشونت و بادیه نشینی. ولی همین که دیدگان آنان در سیاست گشوده شود و به پیرامون کشور خود در نگرند و به کمال رنگ آمیزیهای شهرنشینی و معانی بزرگ منشی و شکوه و جلال تمدن پی ببرند آن وقت همت میگمارند که همۀ این نشانها و زیورها را به دست آورند و در آنها به تفنن و تنوع پردازند و به آخرین مرحلۀ آنها نایل آیند و از مشارکت دادن دیگران در آنها امتناع ورزند و بر از دست دادن و تهی بودن دولتشان از آثار آنها افسوس خورند، و این جهان به منزله بوستانی است و خدا نگهبان همۀ چیزهاست.
[۱۳۱۳] کلمه آلت را در این معنی زمخشری «ساز» و صاحب مهذب الاسماء «سازکار» ترجمه کردهاند ولی نویسندگان و شاعران گذشته کلمه مزبور را به همین معنی به کار بردهاند چنان که ابوالفضل بیهقی گوید: ظاهر تجملی و آلتی سخت تمام داشت. و فرودسی آلت و ساز را هر دو به کار برده است: ابا آلت لشکر و ساز جنگ... همه آلت لشکر و ساز جنگ. ولی اغلب آن را یا به «لشکر» و یا به «کارزار» و یا به «رزمگاه» اضافه میکند: پر از گرد با آلت رزمگاه. و توان گفت در اینجا به معنی سازو برگ پادشاهی است. و رجوع به لغت نامه دهخدا شود. [۱۳۱۴] درفش ترجمه «لواء» است که از رایت کوچکتر است. [۱۳۱۵] «بند» ترجمه «رایت» است که در مغرب به قول ازهری بر علم جیش اطلاق میشده است و از لواء بزرگتر بوده است (اقرب الموارد). و صاحب منتهی الارب گوید: بند علم بزرگ است که زیر آن ده هزار مرد میباشد. [۱۳۱۶] در نسخه پاریس «موسیقاریه» و در نسخ مصر و بیروت »موسیقیه» است به همین سبب در حاشیه چاپهای مذکور نوشتهاند: در نسخه ای موسیقار است و صحیح آنست زیار موسیقی نام نغمهها و آهنگها و توقیع آنهاست و از این رو آن را موسیقی را زننده آلت را موسیقار گویند. رجوع به اول سفینه شیخ محمد شهاب شود. حاشیه اپ (ک) و (ب) و (ا). [۱۳۱۷] ﴿وَهُوَ ٱلۡخَلَّٰقُ ٱلۡعَلِيمُ ٨١﴾. [۱۳۱۸] از «ینی». [۱۳۱۹] در «ینی» نیست. [۱۳۲۰] صاحب اقرب الموارد آرد: «المسوده» (به ضم م ـ فتح س ـ کسر «و» مشدد) لقب خلفای عباسیان است زیرا ایشان برخلاف ثنویه که جامه سپید میپوشیدند ملبس به جامه سیاه بودند. [۱۳۲۱] مبیضه (به ضم م ـ فتح ب ـ کسر«ی» مشدد ـ فتح ص) همراهان مقنع را بدین کلمه میخواندند که جامه سپید میپوشیدند برای مخالفت با «مسوده» این اشتباه را دارد براون نیز درتاریخ ادبیات مرتکب شده و تنها شعار پیروان مقنع را که گویا مزدکی بودهاند سپید جامگی دانسته است در صورتی که سپید جامگی و برافراشتن رایت سپید شعار هر دسته ای بود که به مبارزه با عباسیان برمیخاست و بیشتر قیام کنندگان عصر عباسیان که از شیعیان زیدی بودند و از خاندان پیامبرص، هنگام خروج رایت سپید برمی افراشتند و بدینسان از سیاه جامگی که شعار عباسیان بود روی بر میتافتند. رجوع به البدء و التاریخ بخش قیامهای زیدیان شود. [۱۳۲۲] ظاهراً «تأثر» به «سائر» تصحیف شده است. [۱۳۲۳] ساقه در لغت به معنی موکب و مؤخر سپاه است و در تداول جنگهای قدیم ساقه در برابر مقدمه الجیش به کار میرفت (اقرب الموارد). [۱۳۲۴] این کلمه در نسخ مختلف به صورتهای : جالیش (پ) شالش (نسخ مصر و بیروت) شالیش (نسخه B خطی که در دسترس کاترمربوده) آمده است. [۱۳۲۵] سنجق به لغت رومی به معنی علم و نشان فوج.. است (غیاث). [۱۳۲۶] در نسخه (ک) چتر و در (پ) عصابه است. [۱۳۲۷] ﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦ خَلۡقُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفُ أَلۡسِنَتِكُمۡ وَأَلۡوَٰنِكُمۡۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّلۡعَٰلِمِينَ ٢٢﴾[الروم: ۲۲]. [۱۳۲۸] سریز را در تازی غالباً بر تخت پادشاه اطلاق میکنند. [۱۳۲۹] اریکه تختی است که اطراف آن را با پردهها و وسایل دیگر در قیه یا اطاقی آرایش میدهند (اقرب الموارد). [۱۳۳۰] مقوقس لقب کسی بود که بر مصر و اسکندریه فرمانروایی کند (اقرب الموارد). [۱۳۳۱] در «ینی» نیست. [۱۳۳۲] (از ینی) تصحیح شد. [۱۳۳۳] در (ب) به غلط «برکه الله» است. [۱۳۳۴] از «ینی» در چاپهای بیروت : و بر آن اسم حجاج را نوشت. [۱۳۳۵] در نسخههای مصر و بیروت چنین است: حد وسط را گرفتند که دوازده قیراط است و صورت متن از «ینی» و (چاپ پ) است. [۱۳۳۶] و مغربی هشت دانگ (ک) ، و یمنی شش دانگ (پ). [۱۳۳۷] ابوعبدالله محمد بن علسی کتابی در تاریخ فاطمینان دارد. ابن خلدون قسمتی از تاریخ بنی خزرون را از وی نقل کرده است. رجوع به لغت نامه دهخدا شود. [۱۳۳۸] غیب نامهها ترجمه کلمه «ملاحم» جمع «ملحمه» است که مفرد آن در لغت به معنی حادثه بزرگ پر از کشتار و آشوب است چنان که یکی از القاب پیامبر اسلام «نبی الملحه» باشد؛ رجوع به اقرب الموارد شود. ولی در اصطلاح علوم مرموز و جفر کلمه «مالحم» را بر قصایدی اطلاق میکنند که در آنها وقایع و حوادث آینده پیشگویی شده باشد؛ چنان که در همین کتاب، فصل ۵۳ از باب دوم به موضوع پیشگوییها و «ملاحم» و وجه تسمیه جفر اختصاص یافته است. [۱۳۳۹] سنجه، سنجه ترازو عبارت از وزنه ایست که بدان وزن اشیاء را میسنجند مانند اوقیه و رطل و مانند اینها. کلمه معرب «سنگه» فارسی است و عرب آن را «صنجه» هم مینویسند (اقرب الموارد). [۱۳۴۰] در نسخه (پ) و «ینی» : حک میکنند، و در نسخ چاپ مصر و بیروت : «حک نمیکنند». [۱۳۴۱] ﴿ذَٰلِكَ تَقۡدِيرُ ٱلۡعَزِيزِ ٱلۡعَلِيمِ ٣٨﴾[یس: ۳۸]. [۱۳۴۲] در «ینی» پیش از: و اینک با خط درشت (نتبیه) نوشته شده است. [۱۳۴۳] چهار دانگ (ک) و (ا). [۱۳۴۴] هشت دانگ (ا) و (ک). [۱۳۴۵] از «ینی» در چاپهای مصر و بیروت به غلط (یا) است. [۱۳۴۶] باوسلیمان حمد یا احمد بستی خطایی از فقیهان و محدثان وادبیان روزگار خویش بوده و در بلخ میزیسته و مرگ وی به سال ۳۸۸ هجری (۹۸ م) بوده است و رجوع به لغت نامه دهخدا شود. در نسخه (ک) و (ا) و (ب) به جای خطا ب ی«خطام» است. [۱۳۴۷] یعنی: اشهد ان لااله الاالله واشهد ان محمدً رسول الله. [۱۳۴۸] ابومحمد علی بن احمد بن سعید بن حزم اموی اندلسی، اصل او از فارس و از فقیهان مشهور است که در فقه و حدیث وادب چهارصد تألیف داشته است زاقبیل جمهره الانساب و جز آن. وی به سال ۳۸۴ ه. متولد شده و در سال ۴۵۶ ه (۱۰۶۴ م) در گذشته است. رجوع به لغت نامه دهخدا شود. [۱۳۴۹] ابومحمد عبدالحق بن ابی بکر فرزند ابن عطیه در فقه و حدیث و تفسیر و نحو و لغت مهارت داشت و در ۵۲۹ مقام قضای المریه داشت. تفسیر مشهور و معتبر «الوجیز» از اوست مولدش به سال ۴۸۱ و وفات وی به سال ۵۴۶ ه. بوده است. و رجوع به لغت نامه دهخدا شود. [۱۳۵۰] ﴿يُحِقَّ ٱلۡحَقَّ بِكَلِمَٰتِهِۦ﴾. [۱۳۵۱] ﴿وَخَلَقَ كُلَّ شَيۡءٖ فَقَدَّرَهُۥ تَقۡدِيرٗا ٢﴾. [۱۳۵۲] مقصود صحیح بخاری و صحیح مسلم است. [۱۳۵۳] اریس (به فتح همزه) چاهیست به مدینه نزدیک مسجد قبا (منتهی الارب). [۱۳۵۴] از «ینی» در چاپهای مصر و بیروت: آن چاه کم آب بود. [۱۳۵۵] از «ینی» در بولاق (ذلک) نیست و صحیح تر است. [۱۳۵۶] به کسر «خ». [۱۳۵۷] ﴿خِتَٰمُهُۥ مِسۡكٞۚ﴾. [۱۳۵۸] الاصفی در چاپ (ا) غلط است. [۱۳۵۹] در برخی از چاپها ، «مراودته» و در برخی (مراته) و در «ینی» (مراوضته) است و صورت متن از ینی است. [۱۳۶۰] مأه را مأتین کرد. [۱۳۶۱] صورت متن از «ینی» است. در برخی از چاپها چنین است و دیگران گویند: و شاید این صورت صحیح تر باشد. [۱۳۶۲] در نسخه «پ» چنین است: «اما بد سرالوارق» و کلمه «دسر» به معنی شکافتن و سوراخ کردنست. به همین سبب دسلان مینوید شاید در آن عصر مردم موریتانی و اندلس نامهها را مانند اروپاییان در قرن سیزدهم میبستهاند بدینسان که نامه را چندین بار تا میداده و سپس شکاف یا سوراخی در آن ایجاد میکردهاند و از آن بند یا نوار کوچکی از کاغذ خان بالغ یا پوست میگذرانیدهاند به طوری که سر آن زیر مهر واقع شود. ولی در چاپهای (ب) و (ک) و (ا) به جای «دسر» «دس» است و کلمه مزبور به معنی پنهان کردنست و گویا مقصود اینست که ورق را در لفاف یا کاغذ دیگری پاکت مانند پنهان میکردهاند. [۱۳۶۳] رجوع به حاشیل ص ۳۴۲ شود. [۱۳۶۴] شهریست در ساحل خلیج فارس بسیار گرم، صاحب حدود العالم آن را بارگاه پارس خوانده است رجوع به اعلام منجد و حدودالعالم شود. [۱۳۶۵] برده (به ضم ب فتح د) جامه مخطط و گلیم سیاه چهارگوشه که عرب آن را در خود پیچد. [۱۳۶۶] چوب دستی یا قضیب از یادگارهای حضرت رسول بود که خلفا آن را بعنوان نشانی عالی در مراسم به دست میگرفتند و برده نیز از یادگارهای پیامبراسلام است و آن ردایی بود که پیامبر به کعب بن زهیر شاعر عطا فرمود و بعدها به دست خلفای اموی افتاد و از او به عباسیان و سرانجام به سلطانان عثمانی رسید. [۱۳۶۷] صاحبت منتهی الارب کلمه «طراز» را که معرب است به «نگارجامه» ترجمه کرده و ما نیز به جای طراز آن را برگزیدیم. [۱۳۶۸] سجلات در (ا) غلط است. [۱۳۶۹] از «ینی» در (ا) من ابهه الامور [۱۳۷۰] صباغ (ک) و (ا) و (ب) ، صیاغ (پ)، صناع«ینی» و صورت متن از «ینی» است. [۱۳۷۱] از (پ) در (ا) تحریر آخر. غلط است. [۱۳۷۲] مزرکش (ک) و (ا) و (ب). [۱۳۷۳] کلمه اول ترجمه «فساطیط» جمع «قسطاط» است که در منتهی الارب به معنی خیمه و خرگاه بزرگ آمده است و کلمه دوم ترجمه «سیاج» است که صاحب منتهی الارب آن را : دیوار و آنچه بدان چیزی را احاطه نمایند مثل خرما بن ورز و مانند آن، معنی کرده است ولی ابن خلدون در اینجا این کلمه را به معنی پرده که آن را در میان خراههای بزرگ مانند دیواری میآویزند و جایگاه مخصوص برای سلطان آماده میکنند به کار برده و ما کلمه «پرده سرا» را به جای آن برگزیدیم. [۱۳۷۴] ترجمه «اخبیه» (جمع خباء) به معنی خیمه هایی است که از پشم شتر یا مو میبافند و روی دو یا سه یا چند ستون برپا میکنند. [۱۳۷۵] فساطیط. [۱۳۷۶] ترجمه «فاژه»: سایبانی که بر دو ستون باشد. [۱۳۷۷] از (ا) در برخی از نسخهها (چاپ بیروت) چنین است: بالفاف و الکاف. [۱۳۷۸] ترجمه کلمه «قیاطین» (ک) و (پ) یا قیاطین (ا) و (ب) است به ظاهر کلمه مزبور جمع «قیطون» است که در اقرب الموارد مینویسد: به زبان مصریان به معنی مخدع است. و مخدع (به ضم م و فتح د) یا (به کسر م ـ فتح د) خانه ای را گویند که در داخل خانه بزرگ بنا کنند برای نگهدرای اشیاء و شاید در عصر ابن خلدن به معنی نوعی خیمه به کار میرفته است. [۱۳۷۹] ﴿وَهُوَ ٱلۡقَوِيُّ ٱلۡعَزِيزُ ١٩﴾. [۱۳۸۰] مقصوره مسجد: جایگاه امام (اقرب الموارد) و (منتهی الارب). [۱۳۸۱] در فاس (ک) و (ب) و (ا). [۱۳۸۲] در (ا) ابویعقوب منصور. [۱۳۸۳] در اینجا نسخ چاپ مصر و بیروت با چاپ پاریس اختلاف بسیار دارد در کتب چاپ مصر و بیروت قریب سه سطر در باره نخستنی کسی که در خطبه خلیفه را دعا کرده در وسط مطلب مربوط به عمروعاص دیده میشود که در چاپ پایس پس از چند سطر آمده است و ما ترتیب چاپ پاریس را مراعات کردیم و باز قسمت داخل کروشه در چاپ پاریس نیست و ما آن را از چاپ (ب) ترجمه کردیم [۱۳۸۴] در (ا) نیست.از (ب) ترجمه شد. [۱۳۸۵] از «ینی» در بیشتر چاپهای مصر و بیروت به جای: (الماهدون). به غلط: (المعاهدون) آمده است. [۱۳۸۶] در چاپ (ک) به غلط به جای «ماهد» معاهد و در چاپ مشکول بیروت (عاهد) است. [۱۳۸۷] در برخی نسخ به غلط به جای : (تلک) (ذکر) آ»ده است.