فصل چهل و هفتم: در این که چگونه به دولت خلل راه مییابد
باید دانست که بنیان کشور بر دو پایه استوار است که ناچار باید آن دو پایه در کشور وجود داشته باشد: نخست شوکت و عصبیت که از آنها به سپاه تعبیر میکنند، و دوم مال (پول) که نگهدارندۀ سپاهیان است و پادشاه همۀ کیفیات و نیازمندیها و وسایل کشورداری را بدان فراهم میکند، و هرگاه خللی به دولت راه یابد از این دو اساس است. و ما نخست چگونگی خلل یافتن به سپاه و عصبیت را یاد میکنیم و سپس به شرح آسیب رسیدن به ثروت و خراج دولت میپردازیم.
و باید دانست که، چنان که یاد کردیم، پایه گذاری و بنیان نهادن دولت که دیگر جمعیتها و عصبیتها را در پیرامون خود گرد آورد و همۀ آنها از آن عصبیت بزرگ پیروی کنند و چنین عصبیتی از آن خدایگان دولت و ویژۀ اوست که طایفه و ایل و تبار وی باشد.
و به همین هنگامیکه [برحسب طبیعت کشورداری] [۱۴۷۷]، دولت به مرحلۀ عظمت و توانگری و تجمل خواهی میرسد و خداوندان عصبیت را ریشه کن میسازد نخستین بار خویشاوندان و عشیره و تبار خود را که در مفاخر پادشاهی با او شرکت میجویند تارومار میکند و آنها را با خودکامگی و خشونتی بیش از دیگر کسان [۱۴۷۸]از میان برمی دارد و بخصوص که آنها به علت مکانتی که دارند از دیگران توانگرتر و بیشتر در نازونعمتاند و از همۀ مزایای پادشاهی و ارجمندی وغلبه بهره مند میشوند. و از این رو درین شرایط دو دشمن مخرب بر آنان مسلط میگردد که عبارتند از تجمل و قهر و تسلط و سپس این قهر و تسلط سرانجام به قتل آنها منجر میشود چه از بیماری دلهای [۱۴۷۹]آنها هنگام رسوخ یافتن پادشاهی حالتی به خدایگان کشور دست میدهد که غیرت و رشکش نسبت به آنان به ببیم و هراس تبدیل مییابد و میاندیشد مبادا به پادشاهی او گزند برسانند از این رو در صدد هلاک و کشتن آنان برمی آیند و آنان را به کشتار و اهانت و سلب نعمت و توانگری که بسیاری از آنها خو گرفتهاند گرفتار میسازد. و بالنتیجه عصبیت خدایگان دولت به سبب تباهی آنان تباه میشود و این همان عصبیت بزرگی است که دستهها و گروههای دیگر را در گرداگرد آن متحد و یک دل کرده بود و آنان را به پیروی از آن وامی داشت که بدینسان اساس آن را مضمحل میکند و بنیان آن را سست و متزلزل میسازد و به جای آنها نقطۀ اتکای نوینی از خواص و موالی و برگزیدگان نمک پرورده به دست میآورد و از آنها عصبیت و نیروی جدیدی تشکیل میدهد، ولی این عصبیت نوین به اندازۀ عصبیت نخستین نیرومند نیست و نیروی جدیدی تشکیل میدهد، زیرا فاقد پیوندهای خویشی و همبستگی خانوادگی است و ما در فصول گذشته یاد کردیم که اهمیت عصبیت و نیرومندی آنها تنها به سبب خویشاوندی و همبستگی خانوادگی است چه خدا این نیرو را در آن قرار داده است از این رو خدایگان دولت از تیره و تبار و یاران طبیعی که دارای حس غرور قومی هستند محروم میشود و این امر را خداوندان عصبیتهای دیگر درک میکنند و به طور طبیعی با او و خواص درگاهش گستاخی میکنند و به ستیز بر میخیزند و در نتیجه خدایگان دولت آنان را نابود میکند و یکی را پس از دیگری به قتل میرساند و در این باره هرکدام از خدایگانان دولت از نخستین تقلید میکند با آن که مایۀ هلاکت به دستههای مزبور نیز نازل شده است و آن عبارت از تجمل و نازونعمت است که آن را یادآور شدیم.
از این رو به علت تجمل و کشتار نابودی و انقراض بر گروههای آن دودمان استیلا مییابد تا آن که به کلی از صبغت «آیین» آن عصبیت خارج میشوند و غرور ملی و جوش و خروش آن را از یاد میبرند و صاحبان عصبیتهای مذکور به صورت لشکریان مزدوری در میآیند و بدین سبب تقلیل مییابند و در نتیجه لشکریانی که باید به مرزها و نواحی دوردست فرود آیند کاهش میپذیرد از این رو رعایا در مرزها نقض دعوت میکنند و شاهزادگان و دیگر عناصر ناراضی بدان نواحی رهسپار میشوند و با سرکشان همراهی میکنند چه امیدوار میشوند که در این هنگام به منظور خویش میرسند و مردمان نواحی دور از مرکز و مرزها آنان را پشتیبانی خواهند کرد و از سوی دیگر یقین دارند که به علت نقصان نیروی نگهبانی از تعرض لشکریان مصون خواهند بود و این وضع همچنان رفته رفته دامنه دار میشود و دایرۀ مرزهای دولت تنگ تر میگردد تا آن که قیام کنندگان به نزدیکترین نقاط پایتخت میرسند و چه بسا که در این گونه شرایط دولت به دو یا سه دولت دیگر برحسب قدرت و وسعت اساسی آن تجزیه میشود، چنان که یاد کردیم، و کسانی که عهده دار امور دولتهای نوین میشوند که به هیچ رو از عصبیت آن نواحی نیستند در حالی که به اهل عصبیت آنجا و غلبۀ معهودشان اذعان میکنند.
و این حقیقت را میتوان از دولت عرب در روزگار اسلام پند گرفت که چگون آن دولت در مرحلۀ نخستین نفوذ و قدرت خود را تا اندلس و هند و چین توسعه داد و فرمان بنی امیه در همۀ قوم عرب به علت عصبیت عبدمناف نافذ بود به حدی که سلیمان بن عبدالملک از دمشق به قتل عبدالعزیزبن موسی بن نصیر در قرطبه [۱۴۸۰]فرمان داد و فرمان او را رد نکردند و عبدالعزیز را کشتند. ولی پس از چندی عصبیت بنی امیه به سبب آن که به مرحلۀ تجمل و نازونعمت رسیده بودند متلاشی شد و آن دودمان منقرض گردید و بنی عباس به خلافت رسیدند و آنها هم به آزار بنی هاشم پرداختند و طالبیان را کشتند و آنها را متفرق ساختند و از این رو عصبیت عبدمناف از هم گسیخت وعرب نسبت به آنان گستاخ شدند و فرمانروایان مرزها و نواحی دور، مانند خاندان اغلبیان و مردم اندلس و دیگران، داعیۀ استقلال طلبی در سرکردند و دولت ایشان تجزیه شد. آن گاه خاندان ادریس در مغرب قیام کردند و بربرها یکی به علت اعتراف به عصبیت آنان و دیگری به سبب مطمئن بودن از این که سپاهیان و نگهبانانی از دولت وجود ندارد که به آنان به نبرد برخیزند، دعوت ادریسیان را پذیرفتند و از آنان حمایت کردند. اینست که هرگاه داعیان و مبلغانی در پایان فرمانروایی یک دولت در مرزها و نواحی دوردست قیام کردند و دعوت آنان را در آن نواحی بپذیرند و به تشکیل دولتی نایل آیند از این راه دولت تجزیه میشود و چه بسا که این وضع هنگامی که نفوذ دولت مرکزی نقصان پذیرد همچنان فزونی مییابد تا آن که به پایتخت هم میرسد و از آن پس خواص و همراهان دولت به علت فرورفتن در وسایل تجمل و ناز ونعمت زبون میشوند و در نتیجه هلاک و مضمحل میگردند و سرتاسر دولت تجزیه شده رو به سستی و زبونی مینهد. و گاهی دولت مرکزی پس از مراحل مذکور دیرزمانی به جای میماند و از عصبیت خاصی بینیاز میشود چه آیین فرمانبری درنهاد مردم قلمرو فرمانروایی آن جایگیر شده و به مرور زمان وسالیان دراز فرمانبری و تسلیم به منزلۀ خوی و عادت آنان گردیده است و بیآن که هیچیک از نسلهای متأخر بیندیشند آغاز و منشأ این صبغت «آیین» تسلیم چه بوده و به کدام علت رسوخ یافته است از آن پیروی میکنند و هیچ اندیشه ای جز تسلیم در سر نمیپرورانند از این رو دولت به سبب این روش فرمانبری مردم از نیروی عصبیتها بینیاز میگردد و کافی است که خدایگان دولت به سبب حصول بنیان گذاری دولت به سپاهیان مزدور و لشکریان حقوق بگیری اکتفا کند و آنچه در نفوس (مردم) به طور عموم به سبب تسلیم تأثیر گذاشته نیز بدین منظور کمک میکند چه همین که کسی خیال نافرمانی یا سرکشی و طغیان و خروج در سر میپروراند بیدرنگ تودۀ مردم به انکار وی بر میخیزند و با وی مخالفت میکنند و قیام کننده نمیتواند به منظور خود نایل آید هر چند با تمام قوا بکوشد.
و چه بسا که دولت در چنین شرایطی از گزند سرکشان و قیام کنندگان به علت استواری آیین تسلیم و انقیاد مردم نسبت بدان مصون تر و آسوده تر است و از این رو مردم همچنان هیچگونه ستیزی به دل راه نمیدهند و در ضمیر هیچ کس کوچکترین انحرافی از فرمانبری خطور نمیکند و چنین وضعی دولت را از فتنه و آشوبی که به وسیلۀ دستهها و عشیرهها پدید میآید به خوبی محفوظ میدارد. آنگاه دولت بر همین شیوه مدتی پایدار میماند در حالی که مانند حرارت غریزی در بدن کسی که فاقد مواد غذایی است خود به خود و از ذات خودش رو به ویرانی و سقوط میرود تا آن که واژگون شدن آن به وقتی که خدا مقرر کرده منتهی میشود و برای هر اجلی نوشته ایست و هر دولتی را نهایت و پایانی است، و خدا شب و روز را اندازه میکند [۱۴۸۱]و اوست خدای یگانۀ قهار [۱۴۸۲]. و اما دربارۀ خلل وگزندی که از راه ثروت و مال به دولت راه مییابد باید دانست که دولت چنان که گذشت در آغاز تشکیل به وضع بادیه نشینی است وازین رو نسبت به رعایا خوی رفق و مدارا دارد و در مخارج طریق اقتصاد و میانه روی را برمی گزیند و نسبت به اموال مردم با پاکدامنی رفتار میکند و از دقت فراوان در امر خراج ستانی و مهارت و هوشمندی در گردآوری ثروت و رسیدگی دقیق به حساب کارگزاران و حکام دوری میجوید و در این هنگام موجبی برای اسراف و مخارج بیحد و حصر یافت نمیشود، از این رو دولت به گردآوری ثروت فراوان نیازی ندارد. ولی پس از چندی که دولت به مرحلۀ عظمت و استیلا و توسعه طلبی میرسد به تجمل خواهی و نازونعمت میگراید و بدین سبب مخارج فزونی مییابد و در نتیجه مخارج سلطان و کارکنان دولت به طور عموم روزافزون میشود بلکه این شیوه به شهرستانها هم سرایت میکند و موجب افزودن مسترمیهای لشکریان و وسایل معاش کارگزاران و اعضای دولت میشود آن گاه همچنان عادات و رسوم تجمل خواهی فزونی مییابد و اسراف و ولخرجی بیش از پیش متداول میگردد چنان که در میان رعایا نیزاین آداب و شیوهها رواج مییابد زیرا «مردم بر دین پادشاهان شان میباشند» [۱۴۸۳]و به عادات و رسوم آنان میگروند و دولت و سلطان ناچار میشوند بر بهای کالاهای بازرگانان و پیشه وران در بازارها باج بگذارند تا مگر ازین راه امرخراج بهبود یابد، چه مشاهده میکنند که بر ثروت مردم شهرها و وسایل رفاه آنان افزوده شده است و دولت بدان ثروتها نهایت نیازمندی دارد تا آنها را در راه مخارج دستگاه سلطنت [۱۴۸۴]لشکریان به کاربرد و باز عادات تجمل خواهی همچنان فزونی مییابد و میزان باجی که میگیرند نیز در برابر آنها وافی نمیباشد.
و دولت چون به مرحلۀ عظمت رسیده و به رعایا و زیردستان خود تسلط کامل دارد از این رو از راه وضع باجهای جدید یا پیشه کردن بازرگانی یا در بعضی از احوال تجاوزی به شبهه یا غیرشبهه [۱۴۸۵](به اموال مردم)، بر میزان ثروت خود میافزاید و در این مرحله به علت راه یافتن زبونی و فرسودگی و فرتوتی (انحطاط) به عصبیت و قدرت دولت سپاهیان نسبت به دولت گستاخ میشوند و بیم آن میرود که سرکشی آغاز کنند، از این رو دولت گستاخی آنان را به وسیلۀ افزودن بر مستمریها و وسایل معاش آنان تسکین میبخشد و در میان آنان مبالغ بزرگی خرج میکند و هیچ راهی جز این ندارد. و نیز در این مرحله کارگزاران و خراج ستانان دولت بسیار توانگر میباشند و آن به سبب فزونی مالیات و قرارگرفتن آن در اختیار ایشان و به علت وسعت یافتن جاه آنان از این راه است، اینست که تهمتهای بسیاری متوجه آنان میشود مانند این که آنها مال خراج گرد میآورند و از خرج آن استنکاف میورزند و بازار سخن چینی و سعایت در میان خود آنان به علت حسادت و هم چشمی و کینه توزی به شدت رواج مییابد و در نتیجه عموم گرفتار سرنوشتهای نکبت بار میشوند و اموال آنان مصادره میگردد تا آن که یکایک آنان بدین سیه روزگاری گرفتار میشوند و ثروت آنان از میان میرود و به بینوائی و پریشان حالی دچار میشوند و عظمت و زیبایی و شکوهی که دولت را بدیشان بود از میان میرود و چون نعمت و ثروت آنان ریشه کن شد آن وقت دولت به توانگران و رعایای دیگر تجاوز میکند و هم در این مرحله ضعف و زبونی به نیروی لشکری و شوکت دولت نیز راه مییابد ودیگر نمیتواند قدرت و نفوذ خود را به نیروی لشکری در میان مردم مستقر سازد از این رو خدایگان دولت سیاست دیگری پیش میگیرد و آن ممانعت از پیشامدهای بد بوسیلۀ بذل و بخشش اموال است. و مشاهده میکند که این شیوه از شمشیر و قدرت لشکری سودمندتر است زیرا در این مرحله سود شمشیر اندک است ولی از سوی دیگر نیاز او برای پیش بردن این سیاست باز هم به ثروت بیشتری علاوه بر مخارج روزافزون دولت و مستمریهای سپاهیان فزونتر میشود و راهی به یافتن آن نمییابد و رفته رفته فرتوتی (انحطاط و بحران) بیش ازپیش بدان راه مییابد و مردم نواحی دوردست و مرزها گستاخانه سرکشی آغاز میکنند و بدینسان قدرت و شوکت دولتها در این مراحل و اطوار رفته رفته از هم میگلسد تا سرانجام به انقراض و نابودن آنها منتهی میگردد، و در معرض استیلای کسانی واقع میشوند که جویندۀ سروری و پادشاهی میباشند و اگر از اتفاق قیام کننده ای از این گونه کسان آهنگ سرکشی کند قدرت و سلطنت را از چنگ زمامداران چنین دولتی میرباید و گرنه همچنان باقی میماند در حالی که از داخل خود متلاشی و مضمحل میگردد مانند فتیلۀ چراغی که روغن آن تمام شود و به خاموشی گراید.
و خدا دارندۀ امور و مدبر همۀ آفریدهها است جز او خدایی نیست.
[۱۴۷۷] از «ینی» [۱۴۷۸] «سوادهم» به جای «سواهم» در (ا) غلط است در «ینی» «سواهم» [۱۴۷۹] اشاره به: ﴿فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ فَزَادَهُمُ ٱللَّهُ مَرَضٗا﴾[البقرۀ: ۱۰] و چندین آیه دیگر در سورههای مختلف قرآن کریم. [۱۴۸۰] Clofoua [۱۴۸۱] ﴿وَٱللَّهُ يُقَدِّرُ ٱلَّيۡلَ وَٱلنَّهَارَۚ﴾(قرآن کریم). [۱۴۸۲] اشاره به آ: ۳۹ س ۱۲: ﴿ٱللَّهُ ٱلۡوَٰحِدُ ٱلۡقَهَّارُ ٣٩﴾. [۱۴۸۳] الناس علی دین ملوکهم. [۱۴۸۴] ترجمه کلمه سلطان است که در اینجا و در برخی از موارد دیگر به معنی سلطه و تسلط است نه «پادشاه». [۱۴۸۵] «اونفد» در چاپ (ا) غلط و صحیح بر حسب «ینی» او تعد است.