مقدمه ابن خلدون - جلد اول

فهرست کتاب

در مصر

در مصر

ابن خلدون در طریق حج به مصر رسید و از آن پس تا پایان زندگی خود یعنی مدت بیست و چهار سال دیگر در آنجا اقامت گزید.

ورود او به اسکندریه مصادف با «روز فطر بود که ده شب از جلوس ملک ظاهر برتخت سلطنت می‌گذشت».

ابن خلدون مدت یک ماه در اسکندریه برای تهیۀ وسایل حج اقامت کرد ولی این موجبات در آن سال برای او میسر نشد، و از این رو به قاهره منتقل شد و چون از دیرباز شهرت وی به مصر رسیده بود، همین که در جامع الازهر بر مسند تدریس نشست «طلاب علم به محضر درس او هجوم آوردند» و او توانست با زبان آوری و شیوایی سخن و بیان سحرآمیزش طلاب را به خود جلب کند و در نتیجه شهرت وی در سراسر مصر منتشرگردید و بیش از پیش نام آور شد.

سپس به دیدار سلطان نایل آمد و مورد مهر و احترام وی قرار گرفت، زیرا سلطان بر حسب تعبیر ابن خلدون «دیدار وی را گرامی شمرد و از غربت او دلجویی کرد و وظیفۀ بسیار ازجملۀ بخشش‌هایی که به اهل دانش می‌کرد برای او مقرر داشت». به همین سبب ابن خلدون مصمم شد در مصر اقامت گزیند و اعضای خانواده خود را از تونس به مصر طلبید ولی سلطان تونس «از سفرکردن آنان ممانعت کرد» چه اشتیاق داشت ابن خلدون به سوی او بازگردد.

در این هنگام ابن خلدون «از سلطان مصر درخواست کرد که نزد سلطان تونس شفاعت کند تا خانوادۀ او را برای سفر به مصر آزاد گذارد». سلطان مزبور خواهش او را پذیرفت و نامۀ مؤثری در این باره به سلطان تونس نوشت و در نتیجۀ نامۀ مزبور خانوادۀ او با کشتی از تونس حرکت کردند ولی کشتی مزبور در دریا غرق شد و برای ابن خلدون دیدار زن و فرزندانش میسر نگردید.

ابن خلدون در مصر به زندگی سیاسی بازنگشت و جز به مشاغل تدریس و قضاوت و مقام استادی به هیچ منصبی طمع نیندوخت. او چندین بار به مناصب تدریس و قضاوت نایل آمد. نخست در مدرسۀ قمحیه [۱۰]به مدرسی تعیین گردید و سپس به منصب «قاضی القضاه مالکیان» برگزیده شد.

این منصب‌ها در آن روزگار دستخوش تغییر و تبدیل بسیار بود و به همین سبب چندین بار از درجات مزبور عزل گشت و باز بدانها گماشته شد.

وی پس از عهده داری مدرسی مدرسۀ قمحیه به مدرسی مدرسۀ ظاهریه و آن گاه به مدرسی مدرسۀ ضرغتمش و پس از آن به مقام شیخی خانقاه بیبرسی تعیین گردید، اما پس از رسیدن به منصب قاضی القضاه مالکیان پس از چندی معزول شد ولی بعدها پنج بار دیگر بدان مقام نایل آمد.

هنگامی که وی عهده دار کارهای مهم قضایی بود ارادۀ قاطع و شدت عمل وی از یک سو گروهی را به این روش وی شیفته کرده بود به حدی که او را مورد تحسین قرار می‌دادند و از سوی دیگر بسیاری از کسان نسبت به وی با نظر کینه توزی می‌نگریستند. از این رو معاصران او در مصر به دو دسته تقسیم می‌شدند: گروهی او را بسیار می‌ستودند و دسته‌ای به شدت با او دشمنی و کینه توزی می‌کردند. در اینجا بی‌مناسبت نیست مختصری از چگونگی کار قضاوت ابن خلدون را که خود در التعریف نوشته است و فساد محیط مصر را در آن روزگار تجسم می‌دهد به عین ترجمه کنم [۱۱]:

«پس از آن که سلطان در بارگاه خود به من خلعت بخشید و یکی از خواص بزرگ خود را مأمور کرد که مرا بر مسند قضا در مدرسۀ صالحیه بنشاند، به وظایفی که لازمۀ این مقام پسندیده بود قیام کردم و کوشش تمام برای اجرای احکام خدا به کار بردم و در این راه نه از سرزنش بداندیشان می‌هراسیدم و نه جاه و نفوذ صاحبان قدرت مرا از آن بازمیداشت، به هر دو طرف دعوی به یک دیده می‌نگریستم و یکی را بر دیگری ترجیح می‌دادم و حق ناتوان را بازمیستدم و هر گونه شفاعت و وساطتی را که از هر دو سوی برانگیخته می‌شد رد می‌کردم و شیفتۀ آن بودم که در شنیدن دلایل پایداری کنم و در عدالت کسانی که برای شهادت حاضر می‌شوند دقت کامل مبذول دارم زیرا گواهان را گروهی تشکیل می‌دادند که نیکوکاران آنان با گنه کاران و پاکدامنان با ناپاکان در آمیخته بودند و بازشناختن آنان از یکدیگر دشوار می‌نمود و حکام و قضات از انتقاد و اصلاح آنان خودداری می‌کردند و از مفاسد و بدکرداریهایی که در ایشان سراغ داشتند چشم می‌پوشیدند زیرا در پرتو اتکا و وابستگی به صاحبان قدرت و نفوذ عیوب و مفاسد خود را مزورانه پنهان می‌ساختند چه بیشتر آنان که از آموزگاران قرآن و پیش نمازان بودند با شاهزادگان و امیران معاشرت می‌کردند و هنگام قضاوت در محاضر از قدرت و نفوذ عدول می‌شمردند و در نتیجه امیران را می‌فروختند و هنگام قضاوت در محاضر از قدرت و نفوذ آنان برای تزکیۀ خویش برخوردار می‌شدند و در این امر به آنان متوسل می‌گردیدند و اعمال نفوذ می‌کردند و در نتیجۀ فساد و تباهی آنان بر مشکلات مردم افزود و به سبب تزویر و تدلیس آنان انواع مفاسد در میان مردم رواج گرفت، و من بر قسمتی از این تزویر و تدلیس آنان انواع مفاسد در میان مردم رواج گرفت، و من بر قسمتی از این تزویرها و نیرنگ‌سازی‌ها آگاه شدم و تبهکاران و ریاکاران را مورد بازخواست قرار دادم و آنان را به شدیدترین کیفرها رسانیدم. همچنین بر من حرج گروهی از گواهان ثابت شد و از این رو آنان را از شهادت منع کردم و در میان این گروه محرران دفاتر قضات وکسانی که در محاضر به کار توقیع احکام می‌پرداختند نیز وجود داشتند. این گروه در نوشتن دعاوی و طرز ثبت احکام و فتاوی در دفاتر مهارت داشتند و به همین سبب امیران و شاهزادگان آنان را به خدمت خود می‌گماشتند و از وجود ایشان در عقود و معاملات خود استفاده می‌کردند تا احکام را به نفع آنان در نهایت وجود ایشان در عقود و معاملات خود استفاده می‌کردند تا احکام را به نفع خود می‌گماشتند و از استحکام و مطابق کلیۀ شروط بنویسند و سود آنان را برحق دیگران ترجیح دهند. و گروه مزبور به همین علت در میان طبقۀ خود دارای امتیازاتی شده و بر آنان بر حق دیگران ترجیح دهند. و گروه مزبور به همین علت در میان طبقۀ خود دارای امتیازاتی شده و بر آنان برتری یافته بودند و با این نفوذ و قدرت در نزد قضات نیز بهرگونه تزویر و خلاف کاری دست می‌یازیدند و آن را وسیلۀ اعمال نفوذ خود در صدور احکام به نفع هرکس که مایل بودند قرار می‌دادند و مانع تعرض ایشان به کردارهای ناپسند خود می‌شدند.

این گروه اغلب عقود و معاملات رسمی و صحیح را نیز با تزویر و حیله از درجۀ اعتبار ساقط می‌کردند و راه‌های تزویزآمیزی خواه از نظر فقهی و خواه از لحاظ طرز نوشتن آن‌ها بدست می‌آوردند و هنگامی به این نیرنگ‌ها اقدام می‌کردند که پای منافع صاحب قدرتی در میان بود یا از طرف به اخذ رشوه نایل می‌آمدند و به خصوص این گونه تزویرها را دربارۀ اوقاف مجری میداشتند که در شهر قاهره انواع گوناگون آن بیش از حد یافت می‌شود و در نتیجۀ نیرنگ‌های آنان برحسب اختلاف نظر قضات مذاهبی (مذهب چهارگانۀ حنبلی، حنفی، مالکی، شافعی) که در شهر به کار قضاوت مشغول بودند در اوقاف مزبور خدشه وارد کردند و اعیان آن‌ها نامعلوم گردید و در بطلان وقف نامه‌ها کوشیدند. از این رو هرکس می‌خواست ملک وقفی را بخرد یا مالک شود این گروه در محاضر موجبات معامله را فراهم می‌ساختند و فتوی و حکم قضایی را که بازیچۀ خود ساخته و سد حرام بودن تملک وقف را درهم شکسته بودند برای وی به دست می‌آوردند.

در نتیجۀ این عملیات زیان بزرگی به اوقاف وارد آمد و عقود و معاملات متزلزل شد.

من در راه خدا این شیوۀ تزویر آمیز و فساد را ریشه کن کردم بدانسان که بر من خشم گرفتند و به کینه توزی با من پرداختند. آن گاه به کار مفتیان و قضات توجه کردم ودیدم این گروه به کلی دور از بصیرت و اطلاع‌اند زیرا احکام ناسخ و منسوخ بسیار صادر می‌کردند و متداعیان به دلخواه خود برایشان هر حکمی را که می‌خواستند القا می‌کردند و پس از صدور یک حکم باز آن را نسخ می‌نمودند.

در میان آنان مردم فرومایه ای دیده می‌شدند که نه معلوماتی داشتند و نه به صفت عدالت متصف بودند، ولی همین فرومایگان یکباره بی‌هیچ رنجی به مراتب فتوی دادن و مدرسی می‌رسیدند و برمسند قضاوت می‌نشستند و به گزاف و باطل متصدی این مقام می‌شدند، بی‌آن که کسی آن‌ها را سرزنش کند یا مقامی شایستگی آنان را گواهی دهد و لایق را از نالایق بازشناسد یا آن‌ها را بدین سمت تعیین کند.

زیرا فزونی جمعیت شهر ایجاب می‌کرد که بر عدۀ این گروه نیز افزوده شود و در نتیجه در چنین شرایطی قلم فتوی دهندگان در این شهر آزاد بود و به طور لگام گسیخته فتوی می‌دادند و یه هیچ قید وشرطی پابند نبودند و مدعیان گوناگون هرکدام متوسل به یکی از این قضات می‌شدند و به دلخواه خود حکمی به دست می‌آوردند تا بدان برطرف خویش غالب آیند و برای سرکوب کردن وی از آن استفاده کنند. این قاضیان نیز هیچکس را ناراضی از محضر خود برنمی گرداندند و برحسب میل او فتوی می‌دادند و در نتیجه احکام و فتوی ناسخ و منسوخ رواج می‌یافت و بیشتر متداعیان را در گرداب نزاع و کشمکش فرو می‌برد و در مذاهب چهارگانه اختلاف بی‌حد و حصر می‌باشد و انصاف دشوار است و برای مردم عامی تشخیص شایستگی مفتی یا فتوای صحیح ممکن نیست و بنابراین امواج این افراط‌کاری‌ها و خرابی‌ها همواره و روزافزون بالا می‌رفت و کشمکش‌ها و نزاع‌های مردم پایان ناپذیر نبود. من راه حق را بازگفتم و نشان دادم وهوسبازان و نادانانی را که قضاوت را بازیچۀ خود ساخته بودند منع کردم و آن‌ها را از این مقامات دور ساختم و در میان ایشان گروهی شیاد یافتم که از مغرب به مصر آمده بودند و با نیرنگسازی اصطلاحات پراکندۀ علوم را از اینجا و آنجا التقاط می‌کردند نه به استاد مشهوری منتسب بودند و نه آن‌ها را در هیچ فنی تألیفی بود، مردم را بازیچۀ خود می‌ساختند و برای ربودن حقوق و اعراض آنان محاکمی منعقد می‌کردند....».

ابن خلدون در خلال این مدت از مراجعۀ به تألیف خود نیز غافل نبود. وی چندین فصل بر کتاب خود افزود و به خصوص مباحث مربوط به تاریخ مشرق را توسعه داد و برخی از فصول و قسمت‌ها را به مقدمه اضافه کرد و بعضی از فصول آن را به کلی تغییر داد سپس نسخه‌ای از آن را به ملک ظاهر تقدیم کرد و منتظر بود نمایندگانی از سوی سلطان مزبور نزد سلطان مغرب بروند تا نسخه‌ای هم برای آن سلطان بفرستد و این فرصت پیش آمد و نسخه‌ای را هم با نمایندگان مزبور به کتابخانۀ سلطان فاس در جامع قرویین ارسال داشت و آن را به سلطان ابوالفارس عبدالعزیز ارمغان کرد.

گویا چاپ بولاق و چاپ‌هایی که از روی آن منتشر شده است مستند به این نسخه باشد که به نام نسخۀ «فارسیه» معروفست منسوب به سلطان «ابوفارس عبدالعزیز». گذشته از این ابن خلدون چند بار از قاهره به شهرهای دیگر سفرهای کوتاهی کرده و گویا برای دریافت سهم خود از گندم اوقاف مدرسۀ قمحیه هنگامی که مدرس آن مدرسه بوده است به فیوم می‌رفته است.

وی در سال ۷۸۹ هـ (۱۳۷۸ م) از راه طور و ینبع به حجاز سفر کرد و از طریق قصیر وقوص به قاهره بازگشت.

در سال ۸۰۲ هـ (۱۳۹۹ م) به قدس سفر کرد و به زیارت بیت لحم و خلیل و مشاهدۀ مقامات مبارک آن شهر پرداخت و سرانجام در سال ۸۰۳ هـ (۱۴۰۰ م) به دمشق سفر کرد و این سفر او مصادف با هنگامی بود که تیمور لنگ برای استیلای بر آن شهر در آن ناحیه بود. سفر مزبور همراه با حوادث بزرگی بوده که ابن خلدون آن‌ها را به تفصیل و به طور جامع نقل کرده است.

هنگامی که تیمور لنگ بر حلب استیلا یافت «آنقدر اعمال زیان بخش و غارت و مصادرۀ اموال و کارهای مخالف شرع روی داد که مردم نظیر آن‌ها را هرگز ندیده بودند» و هنگامی که اخبار این وقایع به مصر رسید سلطان فرزند ملک ظاهر برای دفاع از شام آماده گردید و با سپاهیان خود از مصر خارج شد و خلیفه و قضات سه گانۀ حنفی و شافعی و مالکی هم مصاحب وی بودند و از ابن خلدون نیز با این که وی در آن هنگام از منصب قضا معزول بود تقاضا کرد با وی همراه باشد.

هنگامی که تیمور از بعلبک عازم دمشق بود سلطان مصر نیر به دمشق رسید، و از این رو پیش از رسیدن تیمور بدان شهر درصدد وسایل دفاع دمشق برآمد و نیروهایی بر بارۀ شهر بگماشت و هنگامی که تیمور به دمشق رسید نیروهای هر دو طرف مراقب یکدیگر بودند و مدت یک ماه در پیرامون شهر پیکار می‌کردند ولی پس از این مدت «به سلطان و شاهزادگان بزرگ وی خبر رسید که برخی از امرای فتنه جو می‌خواهند به مصر فرار کنند و در آن جا به شورش دست یازند. از این رو از بیم آن که مبادا از پشت سر مردم قیام کنند و موجب سقوط دولت شوند سلطان و همراهان وی متفق شدند که به مصر بازگردند» و این تصمیم را اجرا کردند و از دمشق به مصر رهسپار شدند. در این هنگام مردم دمشق دچار حیرت شدند و از کار دفاع عاجز ماندند. از این رو قضات و فقها در مدرسۀ عادلیه گرد آمدند و ابن خلدون هم با آنان بود و پس از مشاوره همه متفق شدند که از امیر تیمور زینهار بخواهند و از وی قول بگیرند که خانه و ناموس آنان از تعرض مصون باشد و در این باره با نایب قلعه مشورت کردند ولی او از چنین زینهاری امتناع ورزید و آن را ناپسند دانست و با آنان موافقت نکرد. اما آن‌ها از بالای باره پایین آمدند و نزد تیمور رفتند وپس از آن که از وی زینهار گرفتند «با وی هم رأی شدند که از فردا شهر را بگشایند و مردم هم به کار معاملات مشغول باشند و امیر به مقر فرمانروایی آنان وارد شود و امور فرمانروایی آنان را به دست گیرد. ولی اختلاف نظر محافظ قعله با عقاید قضات و فقها موجب پیچیدگی کار شد و در خلال این کشمکش و اختلاف ابن خلدون از حصار شهر پایین آمد و تنها نزد تیمور رفت و با وی دیرزمانی به گفتگو پرداخت.

ابن خلدون پس از این وقایع به مصر بازگشت و این آخرین فعالیت سیاسی او بود.

وی تفاصیل و جزئیات ملاقات خود را با تیمور در ترجمۀ زندگی خود تدوین کرده و نوشتن ترجمۀ زندگی خود را تا سال ۸۰۸ هـ (۱۴۰۵ م) ادامه داده است.

در همین سال ۸۰۸ هجری است که چراغ عمر وی خاموش شد و به قول نویسندگان معاصر وی در مقبرۀ صوفیه مدفون گرددی.

[۱۰] «قمح» به معنی گندم و «قمحیه» منسوب بدان است. [۱۱] التعریف به ابن خلدون ، ص ۲۵۴.