فصل هجدهم: در اینکه کلیۀ یادگارها و آثار دولت به نسبت نیرومندی دولت در اساس و اصل آن است
از این رو که آثار و بناها در پرتو نیرویی ایجاد میشود که دولت در آغاز پایه گذاری داشته و هر یادگار و اثری که به جای میماند به نسبت آن نیرو است. از آن جمله بناها و معابد عظیم هر دولتی به نسبت نیروی آن در آغاز و اساس تشکیل سنجیده میشود، زیرا این گونه یادگارها جز در پرتو فزونی کارگران و گردآمدن نیروهای فراوان وهمدستی جماعتهای بزرگ از راه تعاون و همکاری پایان نمییابد. چنان که هرگاه دولتی عظیم و پهناور باشد و در ممالک و رعایای بسیار نفوذ یابد، دارای کارگران بیشمار و بیحد و حصر خواهد بود و چنین نیروی عظیم هرگاه از کرانهها و اقطار دولت برانگیخته شوند و دست به کار شوند، خواهد توانست به بنیان نهادن بزرگترین معابد دست یازد و آن را به پایان رساند. آیا کاخهای قوم عاد و ثمود و آنچه را قرآن دربارۀ آن حکایت کرده نمیبینی [۹۴۸]؟ و هم باید ایوان کسری را به چشم دید و میزان توانایی و نیرومندی را که ایرانیان در آن به کار بردهاند دریافت چنان که رشید آهنگ انهدام و ویرانی آن کرد پس شاق آمد بر او و بدان شروع کرد ولی از آن عاجز آمد و داستان مشورت وی با یحیی بن خالد در این باره معروف است. پس باید دید چگونه یک دولت بر بنیان نهادن بنایی قدرت مییابد که دولت دیگر از ویران ساختن آن عاجز میگردد با دوری و مسافتی که میان ویران ساختن و بنیان نهادن از لحاظ سهولت وجود دارد و از این امر به فرق میان دو دولت میتوان پی برد و نیز بلاط الولید (مسجدی است) در دمشق و مسجد جامع امویان در قرطبه و پلی که بر روی رودخانه آن شهر نهادهاند پایدار است. همچنین بنای کمانهها یا طاقها برای بردن آن به کارتاژ در کاریزی که بر آنها سوار است هنوز باقی است. و آثار شرشال [۹۴۹]در مغرب و اهرام مصر و بسیاری از آثار و یادگارهای مشابه آنها را که به چشم میبینیم باید به دقت بررسی کنیم، همۀ اینها نشان میدهد که چگونه دولتها از لحاظ نیرومندی و ناتوانی با یکدیگر تفاوت داشتهاند.
و باید دانست که این گونه اعمال گذشتگان به وسیلۀ «چرخ» [۹۵۰]و اجتماع کارگران و فزونی همدستان و قدرتها انجام مییافته است و این همه هیکلها (معابد) و کاخهای مستحکم و باشکوه از این راه بنیان نهاده شده است و آنچه عامه توهم میکنند که سب بنیان گذاری چنین یادگارها این است که پیشینیان از لحاظ درازی قد و ضخامت تن از ما تنومندتر بودهاند درست نیست و نباید این پندار باطل را پذیرفت، چه میان افراد بشر امروز و گذشته در این باره چندان تفاوتی نیست، چنانکه در هیاکل (معابد) و آثار باستانی مییابیم. ولی افسانه سازان بدین امر بسیار شیفته میباشند و در آن، راه مبالغه و گزافه گویی را پیمودهاند. و در این خصوص اخباری که دروغ بودن آنها محرز است دربارۀ عاد و ثمود و عمالقه نوشتهاند و شگفت آورترین آنها افسانه ای است که دربارۀ عوج بن عناق [۹۵۱]مردی از عمالقه [۹۵۲]که بنی اسرائیل در شام با آنان جنگیده حکایت کرده و پنداشتهاند که عوج آن چنان دراز قد بوده که ماهی را با دست خویش از دریا برمیداشته و آن را در برابر خورشید بریان میکرده است. و بدینسان گذشته از نادانی آنان به احوال بشر جهل خود را به وضع ستارگان نیز آشکار ساختهاند.
چه معتقداند که خورشید دارای حرارت است و هرچه بدان نزدیک تر شوند حرارتی فزوتر و شدیدتر مییابند و نمیدانند که گرما همان روشنایی خورشید است و روشنایی خورشید در نزدیکی زمین بیشتر است زیرا اشعۀ آن در سطح زمین به سبب روبروشدن با انوار منعکس میشود و در نتیجه گرما به علت این انعکاس در این دو چندان میگردد و هر گاه نور از حدودی که اشعۀ منعکس شده در آن پراکنده است تجاوز کند، در آنجا گرما وجود نخواهد داشت بلکه در آن نقاط (فضا) یعنی جایگاه جریان ابرها، سرما خواهد بود و خورشید به خودی خود نه گرم است و نه سرد، بلکه جسم بسیط نور دهنده ایست که از موادی ترکیب نیافته است [۹۵۳].
و همچنین عوج بن عناق بر حسب گفتۀ مورخان از عمالقه یا کنعانیانی بوده که شکست خوردۀ بنی اسرائیل هنگام فتح شام به شمار میرفتند و طول قد و میزان تنومندی بنی اسرائیل در آن روزگار نزدیک به اندام ما بوده و گواه بر آن درهای بیت المقدس است که هرچند خراب شده است و بار دیگر آنها را تجدید کردهاند ولی اشکال آنها و اندازههای درها همچنان به همان میزانی که بوده حفظ شده است. (وبنابراین) چگونه ممکنست میان عوج و مردم عصر او از لحاظ اندام یک چنین تفاوتی وجود داشته باشد؟ و بیگمان انگیزۀ غلط ایشان اینست که یادگارهای ملتها به نظر آنان عظیم و شگفت آور آمده ولی چگونگی دولتها را در اجتماع و تعاون و همدستی در نیافتهاند و به سر آنچه در پرتو همکاری و چرخ (ماشین) حاصل میشود و این گونه یادگارهای عظیم و با شکوه ایجاد میکند پی نبردهاند. از این رو موضوع را به نیرومندی و شدت بدنها در نتیجۀ بزرگی اندامهای آنان کشاندهاند در صورتی که حقیقت امر چنین نیست.
و مسعودی به گمان خویش پندار غیرمستندی از فلاسفه نقل کرده است و جز گفتاری بیدلیل چیز دیگری نیست، چنان که گوید چون خدا خلق را بیافرید طبیعتی که سرشت اجسام است در تمام کره و در نهایت نیرومندی و کمال وجود داشت [۹۵۴]و در آن روزگار به سبب کمال آن طبیعت عمرها درازتر و بدنها نیرومندتر بود چه عارض شدن مرگ فقط به علت انحلال نیروهای طبیعی است چنان که اگر طبیعت (موجودات) نیرومندتر باشد عمر (آنان) هم فزونتر خواهد بود. پس جهان در آغاز آفرینش چنان بود که موجودات آن دارای سنین و اجسام کامل و بینقص بودند ولی پس از چندی به سبب نقصان ماده همواره رو به نقصان رفت تا بدین کیفیت رسید و اکنون میبینیم و در آینده نیز همچنان نقصان بدان راه خواهد یافت تا هنگام انحلال و انقراض جهان در رسد.
ولی این گفتار مبتنی بر هیچ سندی نیست و چنان که میبینیم هیچ گونه علت طبیعی و برهان منطقی ندارد. چه ما هم اکنون مساکن پیشینیان و درها و راهروهایی را که در بناها و معابد و خانهها و جایگاههای سکونت احداث کردهاند میبینیم مانند دیار ثمود که سنگهای خارا را تراشیده و در درون آنها خانههای کوچکی ساختهاند و این خانهها دارای درهای تنگ میباشد و پیامبرصاشاره کرده است که این مساکن دیار ایشان است و مردم از استعمال آبهای ایشان نهی کرد و آن آب هارا چیزهایی را که با آنها خمیر گردیده فرو ریخت و فرمود به مساکن کسانی که بر خویش ستم کردهاند داخل نشوید مگر آن که گریان باشید که مبادا آنچه به ایشان رسیده به شما هم برسد.
همچنین سرزمین عاد و مصر و شام و دیگر نقاط زمین در خاور و باختر (گواه برین امر است)، و حقیقت همانست که ما بیان کردیم.
دیگر از آثار و یادگارهای دولتها چگونگی عروسیها و مهمانیهای ایشان است چنان که دربارۀ جشن عروسی پوران و اطعام حجاج و ابن ذوالنون یاد کردیم و همۀ آنها گذشت.
آثار و یادگارهای دیگر دولتها بخششهای آنهاست که به نسبت نیرومندی دولتها میباشد. و این حقیقت در آنها نمودار است هرچند دولت ایشان مشرف بر فرسودگی و پیری باشد، چه همتهای زمامداران دولتها به نسبت نیروی کشور و غلبه یافتن ایشان بر مردم است و این همتها همواره تا انقراض دولتها همراه ایشان است.
و این امر را میتوان دربارۀ بخششهای ابن ذی یزن به هیأت نمایندگان قریش سنجید که چگونه از رطلهای زر و سیم و بندگان و کنیزکان ده ده به آنان بخشید و از انبانهای عنبر به هرکدام یکی اعطا کرد و ده برابر همین بخشش به عبدالمطلب ارزانی داشت و همانا کشور وی در آن روزگار به ویژه قرارۀ [۹۵۵]یمن در زیر تسلط و نفوذ ایران بود و تنها همت خودش محرک وی در این بذل و بخشش بوده است چه قوم وی تبابعه روزگاری دارای سلطنت در آن سرزمین و چیرگی بر ملتهایی در عراق عرب و عجم و هند و مغرب بودهاند.
قبایل صنهاجه در افریقیه نیز هرگاه به هیأت نمایندگی امرای زناته بار میدادند بارهایی از اموال [۹۵۶]و جامه دانهای [۹۵۷]آکنده ای از پوشیدنیها و یدکهای بیشماری از حیوانات بارکش به ایشان میبخشیدند و در تاریخ ابن الرفیق در این باره اخبار بسیاری آمده است.
همچنین بخششها و جوایز و مخارج برمکیان را هم باید از این قبیل شمرد، چه ایشان هنگامی که بینوایی را به نوا میرسانیدند، او را تا سرانجام روزگار به فرمانروایی و نازونعمت نایل میساختند، نه بخششهایی که گیرنده آن یک روز یا قسمتی از روزی آنها را به پایان رساند. و اخبار ایشان در این باره بسیار و در کتب نوشته شده است و تمام به نسبت نیروی دولتها میباشد. و همچنین جوهر صقلبی کاتب، فرمانده سپاهیان عبیدیان هنگامی که برای فتح مصر رهسپار آن کشور شد، از قیروان هزار بار از اموال (زر و سیم نقدینه) آماده ساخت. و امروز دولتی به این گونه (بخششها) نمیرسد. و نیز به خط محمدبن عبدالحمید صورت خراجی یافت شده است که در روزگار مأمون آنها را از جمیع نواحی به بیت المال بغداد فرستادهاند، و آن را از (کتاب) جراب الدوله [۹۵۸]بدینسان نقل کردم:
غلات [۹۵۹]سواد ۲۷۷۸۰۰۰۰ [۹۶۰]درهم مالیاتهای مختلف دیگر: ۱۴۸۰۰۰۰۰ درهم [۹۶۱]جامه (حله)های نجرانی [۹۶۲]دویست دست. طین ختم (گل مهر کردن نامهها) ۲۴۰ رطل [۹۶۳].
کسکر [۹۶۴]: ۱۱۶۰۰۰۰۰ درهم.
شهرستانهای دجله: ۲۰۸۰۰۰۰۰ درهم.
حلوان: ۴۸۰۰۰۰۰ درهم.
اهواز: ۲۵۰۰۰ درهم، شکر ۳۰۰۰۰ رطل.
فارس: ۲۷۰۰۰۰۰۰ درهم، گلاب: ۳۰۰۰۰ شیشه. مویز سیاه [۹۶۵]: ۲۰۰۰۰ رطل.
کرمان: ۴۲۰۰۰۰۰ درهم، جامههای یمنی ۵۰۰ دست. خرما. ۲۰۰۰۰ رطل، زیره: ۱۰۰۰ رطل [۹۶۶].
مکران: ۴۰۰۰۰۰ درهم.
سند و نواحی مجاور آن: ۱۱۵۰۰۰۰۰ درهم، عود هندی: ۱۵۰ رطل.
سیستان: ۴۰۰۰۰۰۰ درهم، پارچههای تافته [۹۶۷]: ۳۰۰ دست. شکر سفید [۹۶۸]: ۲۰۰۰۰ رطل [۹۶۹].
خراسان: ۲۸۰۰۰۰۰۰ درهم، شمش سیم ۲۰۰۰ شمش، اسب تاتاری ۴۰۰۰ رأس، بنده ۱۰۰۰ تن، جامه ۲۷۰۰۰ [۹۷۰]دست، هلیله ۳۰۰۰۰ رطل [۹۷۱].
گرگان: ۱۲۰۰۰۰۰۰ درهم، ابریشم ۱۰۰۰ رشته [۹۷۲].
قومس [۹۷۳]: ۱۵۰۰۰۰۰ درهم، شمش سیم ۱۰۰۰ شمش [۹۷۴].
طبرستان و روبان [۹۷۵]و نهاوند: ۶۳۰۰۰۰۰ درهم، فرشهای طبری ۶۰۰ قطعه، رخت (عبا) ۲۰۰ دست، جامه ۵۰۰ دست، دستار ۳۰۰ ، پیالۀ سیمین [۹۷۶]۳۰۰ عدد.
ری: ۱۲۰۰۰۰۰۰ درهم، انگبین ۲۰۰۰۰ رطل.
همدان: ۱۱۸۰۰۰۰۰ درهم، رب انار ۱۰۰۰ رطل، انگبین ۱۲۰۰۰ رطل.
نواحی میان بصره و کوفه: ۱۰۷۰۰۰۰۰ درهم.
ماسبذان و دینار [۹۷۷]: ۴۰۰۰۰۰۰ درهم.
شهر زور: ۶۰۰۰۰۰۰ درهم.
موصل و نواحی نزدیک آن: ۲۴۰۰۰۰۰۰ درهم، انگبین سپید ۲۰۰۰۰ رطل [۹۷۸].
آذربایجان: ۴۰۰۰۰۰۰ درهم.
جزیره و توابع آن از نواحی فرات: ۳۴۰۰۰۰۰۰ درهم.
[کرج: ۳۰۰۰۰۰ درهم.
گیلان: ۵۰۰۰۰۰۰ درهم] [۹۷۹]بنده هزارتن، انگبین دوازده هزار خیک [۹۸۰]. بازهای شکاری ۱۰ باز [۹۸۱]، انواع رداها ۲۰ دست.
ارمنستان: ۱۳۰۰۰۰۰۰ درهم، گستردنیها (فرشها)ی محفور ۲۰ قطعه [۹۸۲]. رقم [۹۸۳]۵۳۰ رطل، شورماهی نمک سود [۹۸۴]، ده هزار رطل، طریخ [۹۸۵]ده هزار رطل، استر دویست رأس، باز شکاری ده باز [۹۸۶].
قنسرین [۹۸۷]: ۴۲۰۰۰۰ دینار [۹۸۸]، مویز هزار بار [۹۸۹].
دمشق: ۴۲۰۰۰۰ دینار.
اردن: ۹۶۰۰۰ دینار [۹۹۰].
فلسطین: ۳۱۰۰۰۰ دینار، روغن زیتون ۳۰۰۰۰۰ رطل.
مصر: ۱۹۲۰۰۰۰ دینار.
برقه [۹۹۱]: ۱۰۰۰۰۰۰ درهم.
افریقیه: ۱۳۰۰۰۰۰۰ درهم، گستردنی ۱۲۰ قالی.
یمن: ۳۷۰۰۰۰ دینار به جز جامه و کالا.
حجاز: ۳۰۰۰۰۰ دینار. انتهی.
و اما اندلس، چنان که مورخان موثق آن یاد کردهاند، عبدالرحمن الناصر (هشتمین پادشاه بنی امیه که عنوان خلافت به خود گرفت) [۹۹۲]در خزاین و گنجینههای خویش پنج هزار میلیون دینار [۹۹۳]به جای گذاشت که همۀ آنها بقنطار پانصد هزار قنطار بود و در بعض تواریخ دیدم که در روزگار هارون میزان محصولات به بیت المال در هر سال هفت هزار و پانصد قنطار دینار طلا بوده است.
[و [۹۹۴]اما دولت عبیدیان، من در تاریخ ابن خلکان آنجا که دربارۀ افضل بن امیرالجیوش بدر جمالی [۹۹۵]سرداری که زمام امور فرمانروایی را از خلفای فاطمی مصر بازگرفته و به خود اختصاص داده بود، خواندم که هنگامی که وی کشته شده است در خزانۀ او ششصد میلیون دینار و دویست و پنجاه اردب [۹۹۶]درهم و ذخایری در خور مبالغ مزبور بوده است از قبیل انواع نگینها و مرواریدها و پارچهها و کالاها و همچنین اسبها و چارپایان باری و سواری (بسیاری از وی به جای مانده است.)
دربارۀ دولتهای نوبنیادی که ما آنها را دیدهایم میتوان گفت بزرگترین آنها دولت ترک در مصر است که در روزگار الناصر محمد بن قلاون به مرحلۀ عظمت رسیده بود و آن دورانی بود که در آغاز دولت وی دو تن از بزرگ زادگان، بیبرس وسلار، برالناصر غلیه یافتند و سپس بیبرس لار را کنار زد و خود بر مسند فرمانروایی وی نشست و او را جانشین و معاون خود قرار داد و هنگامی که الناصر کشور را از زیر قدرت بیبرس بیرون آورد و پس از چندی جانشین وی سلار را نیز منکوب کرد و ذخیرههای وی را یکسره به چنگ آورد، من بر دفتر آمار اندوخته و ثروت وی آگاهی یافتم و این فهرست را از آن نقل کردم:
یاقوت بهرمان [۹۹۷]و بلخش [۹۹۸]: چهار رطل و نیم، زمرد: نوزده رطل، نگینهای الماس و عقیق (چشم گربه) [۹۹۹]: سیصد تکۀ بزرگ، نگینهای گوناگون:دو رطل. مروارید گرد از یک مثقال تا وزن یک حبه [۱۰۰۰]: هزار و صد و پنجاه دانه، زرمسکوک: یک میلیون و چهارصد هزار دینار، حوضی پر از زر، کیسه هائی پر از زر که از میان دو دیوار آنها را بیرون آوردهاند و شمارۀ آنها معلوم نیست، دومیلیون وهفتاد و یک هزار درهم، زیورهای زرگری شده چهار قنطار [۱۰۰۱]، ودیگر وسایل و اثاثی که در خور یک چنین توانگریست، مانند پارچهها و کالاها و انواع مرکوبهای سواری و باری و محصولات املاک و گلههای حیوانات و بندگان و کنیزکان و آب و زمین.
و پس از دولت ترک مصر میتوان دولت بنی مرین را در مغرب اقصی (مراکش) از این نظر نام برد. و من بر دفتری که در خزانۀ پادشاهان این دودمان بوده دست یافتم که به خط خدایگان اموال (وزیر دارایی) ایشان حسون بن بواق است [۱۰۰۲]و نشان یافتم که ماترک سلطان ابوسعید در بیت المال (خزانه) وی هفتصد و اندی قنطار دینار زر بوده است و در خورد همین میلغ دیگر وسایل و اثاث و املاک و غیره داشته است وپسر وی سلطان ابوالحسن پس از پدر ثروت بیشتری بر آن افزوده است.
و هنگامیکه بر تلسمان مستولی شد در گنجینههای سلطان آن ابوتاشفین، از ملوک بنی عبدالواد، سیصد و اندی قنطار زربافت که قسمتی از آنها مسکوک و قسمتی نامسکوک بوده است و علاوه بر اندوختههای مزبور به همان تناسب ثروتهای دیگری نیز از وی به چنگ آورد.
و اما دودمان نوحدان (حفصیه) افریقیه، من روزگار سلطان ابوبکر نهمین پادشاه ایشان را یافتم که وی سردار و اتابک سپاهیان خویش محمد بن حکیم را مورد خشم قرارداده و اموال او را مصادره کرده بود و از آن جمله چهل قنطار دینار زر و یک مد [۱۰۰۳]نگینها و مرواریدهای گوناگون از وی به دست آورده و نزدیک به همین میزان هم از فرشهای خانۀ او تاراج کرده بود، گذشته از این که اموال بسیار دیگری در خور توانگری وی ضبط کرده بود.
و در روزگار سلطان الظاهر ابوسعید برقوق [که در مصر بر دولت بنی قلاون استیلا داشت] [۱۰۰۴]در مصر بودم و او امیر محمود خوانسالار [۱۰۰۵]خویش را مورد خشم قرار داده و ثروت وی را مصادره کرده بود و کسی که متصدی مصادرۀ اموال وی بود به من گفت یک میلیون و ششصد هزار دینار زر از وی ضبط شده است و اموال دیگر او از قبیل انواع پارچهها و مرکوبها و چارپایان و محصولات املاک و اثاثه نیز به همین تناسب بوده است].
پس خواننده باید در میزان نیروی دولتها نسبت به یکدیگر از این اسناد پند گیرد و آنچه را نمیداند یا هیچگونه نمونه ای از امثال آن در عصر وی یافت نمیشود انکار نکند و هنگام روبروشدن با مسائل امکان پذیر تنگ حوصله نباشد. چنان که بسیاری از خواص هرگاه امثال و نظایر این اخبار را دربارۀ دولتهای گذشته بشنوند آنها را رد میکنند. ولی چنین روشی مقرون به صواب نیست زیرا کیفیات عالم وجود و عادات و احوال اجتماع بشری گوناگون و متفاوتست و هرگاه کسی در این عالم باره مرحلۀ فروتر یا متوسط را درک کند نباید کلیۀ مدارک و حواس خویش را بدان متوجه سازد و از مرحلۀ بالاتر غافل شود. و ما هر گاه حوادث و معلوماتی را که دربارۀ دولتهای عباسیان و امویان و عبیدیان میشنویم در نظر گیریم و قسمتهای صحیح و تردیدناپذیر آنها را با وضع دولتهایی که هم اکنون آنها را ضعیف تر و کوچکتر مییابیم بسنجیم، میان آنها تفاوتی خواهیم یافت.
و علت این تفاوت آنست که دولتهای مزبور از اساس و بنیان نیرومندی و تمدن با یکدیگر اختلاف دارند، از این رو کلیۀ آثار و یادگاریهای دولتها همچنان که در صفحات پیشین یادآور شدیم وابسته به قدرت و نیروی اصلی و اساسی آنهاست و این حقیقتی انکارناپذیر است، چه بسیاری از این کیفیات و عادات و رسوم در نهایت شهرت و وضوح است بلکه برخی از آنها به حد شیاع و تواتر هم رسیده است و بعضی از یادگارهای ابنیه و غیره را به چشم میبینیم. پس باید خواننده از احوال و خصوصیاتی که نقل میشود به مرتبۀ نیرومندی و ضعف و پهناوری و کوچکی دولتها پی ببرد و به قصه ای که برای وی نقل میکنیم همچون این حکایت شرین و ظریف پند گیرد و آن اینست که:
در روزگار سلطان ابوعنان از ملوک خاندان مرینی مردی از مشایخ طنجه معروف به ابن بطوطه [۱۰۰۶]وارد مغرب شد و او بیست سال پیش از آمدن به مغرب سفری به مشرق کرده و به سیاحت ممالک عراق و یمن و هند پرداخته بود و شهر دهلی پایتخت پادشاه سلطان محمدشاه را دیدن کرده و [در درگاه آن کشور در آن روزگار فیروزجوه باریافته] [۱۰۰۷]و مکانتی در بارگاه وی بدست آورده و مورد نظر و ملاطفت آن پادشاه واقع شده است ومنصب قضای مالکیان آن کشور به وی واگذار گردیده است. آن گاه به مغرب بازگشته و به بارگاه سلطان ابوعنان باریافته و دربارۀ کیفیت سیاحت و سفر خویش و از شگفتیهایی که در ممالک روی زمین دیده است در بارگاه وی سخن رانده است و بیشتر سخنان وی در خصوص دولت هند و شرح عادات و رسوم آن کشور مایۀ حیرت و شگفتی شنوندگان شده است، از قبیل این که پادشاه هند هرگاه سفر میکرده مردم شهر خویش را از زن و مرد و کودکان میشمرده و روزی شش ماه ایشان را تعیین میکرده تا از خزانۀ وی به ایشان پرداخته شود و هنگام بازگشت از سفر در روزی جمعه وارد میشده است و عموم مردم برای پذیرۀ وی به صحرای خارج شهر میشتافته و در گرد وی حلقه میزدهاند و در برابر پادشاه در میان این جمعیت انبوه منجنیقهایی که به وسیلۀ چارپایان باربر [۱۰۰۸]نقل میشده نصب میکردهاند و وی به وسیلۀ آنا بستههایی آکنده از درهم و دینار به سوی مردم میپراکنده است تا داخل کاخ خویش میشده است.
و حکایت دیگری نظیر داستان یاد کرده از سفرهای خویش میگفته است که بیاندازه حیرت آور بوده است که مردم نجوی کنان او را تکذیب میکردهاند.
و من در آن روزها به دیدار فارس بن وردار [۱۰۰۹]وزیر نامور سلطان شتافتم و با وی دربارۀ اخبار مزبور گفتگو کردم و چون در میان مردم تکذیب آنها شایع شده بود انکار اخبار آن مرد را به وی بنمودم. فارس به من گفت مبادا نظیر چنین رسوم و عاداتی را که دربارۀ دولتهاست به دیلی اینکه تو خود آنها را ندیده ای انکار کنی چه آن وقت مانند پسر وزیری خواهی بود که در زندان پرورش یافت. و تفصیل قضیه چنانست که پادشاهی وزیر خویش را زندانی کرد چنان که سالیان دراز در زندان به سر برد و پسرش نیز در همان زندان پرورش یافت و چون پسر به مرحلۀ رشد و عقل رسید دربارۀ گوشتهایی که تغذیه میکردند از پدر پرسش کرد، پدرش گفت این گوشت گوسفند است، پسر پرسید گوسفند چیست؟ پدر آن را وصف کرد و رنگ و خصوصیات دیگر گوسفند را برای وی شرح داد. فرزند میگفت ای پدر آن هم مثل موش است؟ و باز پدر انکار میکرد و میگفت موش کجا و گوسفند کجا! آنها با یکدیگر بسیار متفاوتند و همچنین دربارۀ گوشت شتر و گاو نیز این سؤال پیش میآید و فرزند همه را به موش تشبیه میکرد چه او در زندان از جانوران موش حیوان دیگری ندیده بود و از این رو همۀ جانوران را از جنس موش میپنداشت. و این است منشأ بسیاری از اشتباهاتی که مردم در تاریخ بدان دچار میشوند همچنان که هنگام به شگفت آوردن دیگران دربارۀ ذکر ارقام بزرگ و فزونی اشیاء گرفتار وسواس میشوند چنان که در آغاز کتاب یاد کردیم. پس باید انسان هر چیزی را به اصول آن بازگرداند و مراقب و نگهبان خویش باشد و طبیعت ممکن و ممتنع را به صراحت عقل و استقامت فطرت خویش از یکدیگر باز شناسد و هر آنچه در دایرۀ امکان در آید آن را بپذیرد و آنچه را از آن خارج گردد فرو گذارد. و مقصود ما امکان عقلی مطلق نیست زیرا دایرۀ آن از همه چیز پهناورتر است چنان که نمیتوان حدی میان واقعهها فرض کرد، بلکه منظور ما امکان برحسب ماده ایست که به هر چیزی اختصاص دارد چه هرگاه اصل و جنس و فصل و مقدار بزرگی و نیروی چیزی را در نظر بگیریم میتوانیم از این نسبت دربارۀ کیفیات آن قضاوت کنیم و دیگر چیزهایی را که از دایرۀ آن بیرونست ممتنع بشماریم.
و بگو ای پروردگار من دانش مرا افزون کن [۱۰۱۰][و تویی بخشنده ترین بخشندگان] [۱۰۱۱]و ایزد سبحانه و تعالی داناتر است.
[۹۴۸] اشاره به آیه ۱۲۸ و ۱۲۹ و ۱۴۱ و ۱۴۶ و ۱۴۹ سوره الشعراء [۹۴۹] شرشال یا «شرشل» شهری است در الجزیره دارای آثار باستانی. [۹۵۰] ترجمه کلمه «هندام» است که صاحب اقرب الموارد آن را در معرب اندام فارسی میداند که در تازی مصدری (هندمه) از آن به معنی ظریف کردن و استوار ساختن و اتفاق چیزی و جز اینها ساختهاند ولی دسلان کلمه را به معنی ماشین به کار برده و ما کلمه چرخ را برگزیدیم. پهلوی کلمه نیز هندام است که ممکن است عربها عین پهلوی آن را گرفته باشند و در فارسی دری به معانی: کار آراسته به نظام و با اصول و زیبا و زیبایی و ادب و آداب و قاعده و روش نیز آمده است. رجوع به یادداشتهای آقای پور داود و حاشیه برهان قاطع مصحح آقای دکتر معین شود. [۹۵۱] ابن عناق (به کسر ع) همان است که صاحب قاموس در باب جیم «عوج بن عوق» روایت کرده و در میان عامه مردم معروف به «عوج بن عنق» است (نصر هوریتی، حاشیه کتاب). [۹۵۲] کنعانیان. «ینی» [۹۵۳] بر حسب عقیده متقدمان در باره خورشید که آن را کره مذابی نمیدانستند. [۹۵۴] عبارت در همه نسخهها چنین است: فی تمام الکره و فی نهایه القوه و الکمال و چنین مینماید که در کلمه «کره» تحریفی رخ داده است. [۹۵۵] نام قبیله ای است در یمن. (منتهی الارب). [۹۵۶] مال در این گونه موارد بر تقدینه سیم و زر اطلاق شود. [۹۵۷] ترجمه کلمه تخوت جمع تخت فارسی است که تازیان آن را به معنی جامه دان یا بسته و بقچه لباس به کار میبرند. [۹۵۸] جراب الدوله لقب احمد ابن علوجه یا علویه مکنی به ابوالعباس مردی طنبور زن و بذله گو بوده و به روزگار مقتدر بالله عباسی و خاندان بویه میزیسته است وی مؤلف کتابی به نام: النوادر والمضاحک فی سائرالفنون و النوادر بوده که آن را به نام: ترویج الارواح و مفتاح السرور و الافراح هم خوانده است. رجوع به معجم الادباء ج ۴ ص ۱۹۷ و فهرست ابن ندیم ص ۲۱۸ شود. و شاید هم جراب الدوله کتاب دیگری جز این بوده است. [۹۵۹] غلات ج، غله به معانی: درآمد هر چیزی از حبوب و نقود و جز آن. و درآمد کرایه خانه و مزد غلام و سود زمین و مانند اینها است (از منتهی الارب). و در تعریفات آمده است: درهم هایی که بیت المال آنها را رد کند و بازرگانان آنها را بگیرند و مالیاتی که مولی بنده را بدان مکلف سازد... و گویا مراد در اینجا درآمد نقدی و جنسی بیت المال از ناحیههای مختلف باشد. [۹۶۰] در متن به شیوه قدیم چنین است: بیست و هفت هزار هزار درهم دو بارو هفتصد و هشتاد هزار درهم که ما همه ارقام را به صورت عدد نوشتیم. [۹۶۱] مالیات دیگر تنها در چاپ (ب) آمده و همدر (ینی) بدینسان است. (ابواب المال با لسواد). [۹۶۲] نجران (به فتح ن) شهری بیمن. (از اقرب الموارد). برد یمنی در قدیم معروف بوده و مقصود از حله همان برد یمانی است. [۹۶۳] طین مختوم هم در قانون ابن سینا ص ۱۸۴ چاپ اروپا آمده و آن را (طین کاهنی) هم میخواندهاند و آن به جز طین یا گل ارمنی است. [۹۶۴] به جز چاپ (پ) در دیگر نسخهها به غلط: کنکر آمده و «کسکر» شهرستانی است که قصبه آن واسط است. رجوع به منتهی الارب و منتهای جغرافیایی قدیم شود. [۹۶۵] ترجمه کلمه زبیب است که به معنی مویز و انجیر هر دو آمده است. در (پ) و (ینی) زبیب و در دیگر نسخهها: (زیت) است و ما صورت دو نسخه چاپی و خطی مزبور را برگزیدیم. [۹۶۶] مله: و من الکمون (زیره) الف رطل. تنها در چاپ (پ) و ینی است. [۹۶۷] در چاپ (پ) و «من الثیاب المعتبه» و دسلان یم نویسد. عتابی در میان عربها از تافتههای گوناگون است که در فرانسه آنها را تابی Tabis مینامند و آ« را به «پارچههای ابریشمی مخطط رنگارنگ» ترجمه کرده است. ولی در نسخه دیگر: «من الثیاب المعینه» است و «معین» نوعی جامه است که در میان نقش و نگارهای آن چهارخانههای کوچکی مانند چشم جانوران وحشی میباشد. رجوع به اقرب الموارد شود. [۹۶۸] ترجمه کلمه فانیذ معرب «پانیذ» است که به معنی شکر سفید و نوعی شیرینی است. رجوع به اقرب الموارد و منتهی الارب شود. [۹۶۹] در نسخه (پ) و «ینی» «عشرون الف رطل» و در نسخ دیگر «عشرون رطلا». [۹۷۰] در نسخه (پ) چنین است ولی در نسخ دیگر، «و من المتاع عشرون الف ثوب» (کالا یا پارچه بیست هزار دست) است. [۹۷۱] سه هزار رطل (پ) و «ینی». [۹۷۲] ترجمه شقه است که به معنی پاره ای از چیزی همچون جامه به درازا است رجوع به منتهای لغت شود. [۹۷۳] ناحیه ایست بزرگ میان خراسان و بلاد جبل و اقلیمی است به اندلس (منتهی الارب). [۹۷۴] در نسخه (پ) چنین است ولی در نسخ دیگر کلمه «الف» (هزار) افتاده است. [۹۷۵] به جز نسخه (پ) در دیگر نسخ به جای «رویان» کلمه «روبان» است. [۹۷۶] ترجمه جامات است که دسلان بدینسان آورده است. [۹۷۷] در نسخ مختلف: «ریان» و «ربان» و «دنان» است. ولی در حاشیه نسخه (ب)، (ک) و (ا) آمده است که به ظاهر «دینار» محرف در «ینی» است و در ترجمه ترکی «مسندان و ربان» است. [۹۷۸] بیست میلیون رطل (ا) و (ب) و (ک) در «ینی» کرخ [۹۷۹] قسمت داخل کروشه در نسخ (ا) و (ب) و (ک) نیست. [۹۸۰] ترجمه کلمه «زق» است که بر مطلق مشک و خیک اطلاق میشود ولی در عربی پوستی راکه در آن انگبین باشد «عله» نامند (اقرب الموارد). [۹۸۱] ترجمه بزاه (به ضم ب) است ودر حاشیه چاپ (ا) و (ب) و (ک) آمده است: در چاپ ترکی به جای: «ومن البزاه... » چنین است: شکر ده صندوق. [۹۸۲] در چاپ (ا) و (ب) «قسط» و در نسخه اعراب دار (ک) بسط (به فتح ب) و در چاپ (پ) بسط است که (به ضم ب ـ س) جمع بساط است. به معنی گستردنی و حصیری دراز و کم عرض به اندازه یک ذراع. این حصیر را از برگ نخل میبافند و آن را «طنفسه» می← →نامند که معرب تنبسه فارسی است (اقرب الموارد.) ولی فرشهای محفور را صاحب منتهی الارب چنین تفسیر کرده: محفور شهریست بر کنار دریای روم ینسج بها البسط. [۹۸۳] در نسخه (پ) «رقم» و در نسخ دیگر «زقم» است و برای هیچ یک معنی مناسبی یافت نشد. دسلان معتقد است کلمه مزبور تحریف «زقوم» است زیرا یکی از معانی زقوم درختی است که در أریحا میروید و از نوع هلیه کابلی است و خواص طبی فراوانی دارد و گویند بین امیه آن را در اریحا کاشتهاند. و رجوع به منتهی الارب شود. ولی به ظاهر ممکنست کلمه مزبور «زراقن» باشد که نوعی ماهی است و مانند شورماهی در نهر کر میباشد چه وقتی کلمه طریخ به صویج و صونج تحریف شود ممکنست زراقن به «زقم» یا «رقم» تبدیل گردد بخصوص که این کلمه در متن کتب جغرافیایی قدیم به انواع صورتهای: رافن، زراقی، دراقن، درآمد، درامن تحریف شده است. رجوع به مسالک الممالک اصطخری ص ۱۸۴ و صوره الارض ابن حوقل ص ۳۳۸ شود. [۹۸۴] المسایح السور ماهی (ب) و (ک) المسایج السورماهی (ا) ولی صحیح: «المالح السور ماهی» است که در نسخه بدل چاپ (پ) هم کلمه المالح هست ولی کاترمر آ« را در ح اشیه آورده زیرا صطخری در جغرافیای ارمنستان آرد: و علی ثلث فرسخ من بردعه نهرالکرو به نهر الکرالسرماهی (ن.ب.الشور ماهی الشورماهیج) الذی یحمل الی الافاق مالحا. مسالک الممالک اصطخری ص ۱۸۳ و رجوع به صوره الارض ابن حوقل ص ۳۲۸ شود. [۹۸۵] صوبخ (ب) ، صونج (ک) و (ا) ، طریح (ب) ولی صحیح «طریخ» است که آن هم نوعی ماهی کوچک بوده و از دریاچه ارجیش ارمنستان آن را میگرفته و به کشورهای دیگر میفرستادهاند. اصطخری مینویسد: و بحیره بارمینیه ترعف بحیره ارجیش یرتفع منه سمک الطریخ یحمل الی الافاق (مسالک الممالک ص ۱۹۰) و رجوع به صوره الارض ابن حوقل چاپ لیدن ص ۳۴۶ و برهان قاطع و منتهی الارب شود. [۹۸۶] در نسخ (ب) و (ا) و (ک) «و من المسهره» به جای و «من البزاه» در نسخه (ب). [۹۸۷] (به کسر ق. فتح ن مشدد ـ فتح س و کسر آن) و قنسرون: استانی است به شام (اقرب الموارد). [۹۸۸] در (پ) چنین است ولی در نسخ(ب) و (ا) و (ک) و «ینی» ۴۰۰۰۰۰ دینار. [۹۸۹] در (ب) و (ا) و (ک) : روغن زیتون هزار بار. [۹۹۰] در نسخ (ا) و (ب) و (ک) :نودو هفت هزار دینار. [۹۹۱] (به فتح ب ـ ق) : اقلیم یا ناحیه ایست میان اسکندریه و افریقیه (منتهی الارب). [۹۹۲] از دسلان. [۹۹۳] دسلان در متن ترجمه خود پنج میلیون دینار آورده است و پنج هزار میلیون دینار ار در حاشیه به نقل از طبع بولاق و نسخه ای خطی یاد کرده است. [۹۹۴] قسمت داخل کروشه در نسخ (ا) و (ب) و (ک) نیست و از نسخه (پ) که قریب دو صفحه است ترجمه شد. [۹۹۵] در متن چنین است: الافضل امیرالجیوش بن بدر الجمالی. [۹۹۶] اردب پیمانه بزرگی در مصر است معادل ۲۴ صاع و هر صاع ۸ رطل عراقیست. دسلان اردب را Boisseau ترجمه کرده که پیمانه ای معادل ۵/۱۲ لیتر است و هم «مد» را در جای دیگر نیز به همین کلمه ترجمه کرده است در صورتی که میان «اردب» و «مد» تفاوت بسیار است. [۹۹۷] نوعی یاقون سرخ است که آن را «بهرامن» نیز گویند (از برهان) در چاپهای مصر و بیروت: برهمانی است و دسلان «هندی» نوشته است. و صورت متن از «ینی» است. [۹۹۸] این کلمه نیز ظاهراً محرف «بدخشی» است. [۹۹۹] جشم گربه، و آن جوهریست که به جشم گربه شباهت دارد و آن را «عین الهر» گویند. [۱۰۰۰] مقیاسی که در نزد بعضی معادل یک جو بوده است (غیاث اللغات). در «ینی» تا یک درهم است. [۱۰۰۱] به کسر «ق» : وزنه ای معادل چهل اوقیه زر یا هزار و دویست دینار یا هزار و دویست اوقیه و به قولی هفتاد هزار دینار و به قولی هشتاد هزار دینار است و برخی آن رابرابر صد رطل از زر یا سیم یا هزار دینار دانستهاند و بعضی هم گفتهاند هر قنطار به اندازه پوست گاوی پر از زر یا سیم است. در شام قنطار معادل صد رطل است. در زبان فرانسه آن را quintal مینامند و در اوزان قدیم معادل پنجاه و در جدید برابر صد کیلوگرم است (اقرب الموارد) و دیکسیونر فرانسه. [۱۰۰۲] به خط خدایگان اموال سلطان ابوسعدی است. (ینی) [۱۰۰۳] (به ضم م ـ تشدید د) پیمانه ایست به اندازه دو رطل نزد اهل عراق و یک رطل و ثلث رطل در نزد اهل حجاز یا مقدار پری دو دست مرد میانه چون هر دو دست را پر کند و در شام پیمانه ایست معادل پانزده ملوک و هر ملوک یک صاع و نیم است (منتهی الارب) و (اقرب الموارد). و دسلان «مد» را به کلمه Boisseau ترجمه کرده که پیمانه ایست معادل دوازده و نیم لیتر. [۱۰۰۴] از «ینی» [۱۰۰۵] ترجمه کلمه «استاذالدار» است مرکب از «استاذ» فارسی و «دار» عربی که ترکان آن را به معنی ناظرخرج اداره سلطنتی و خوانسالار به کار میبردهاند. [۱۰۰۶] آغاز رحله ابن بطوطه سال ۷۲۵ و پایان آن سال ۷۵۴ بوده است و این شگفت آور است و مختصر آن هفت دفتر است (حاشیه کتاب ۱. ه.). [۱۰۰۷] قسمت داخل کروشه در چاپ پاریس نیست. [۱۰۰۸] دسلان در پرانتز کلمه (پیلان) هم افزوده است. [۱۰۰۹] در چاپهای مصر و بیروت : ودرار به فتح واو. [۱۰۱۰] ﴿وَقُل رَّبِّ زِدۡنِي عِلۡمٗا ١١٤﴾. [۱۰۱۱] ﴿وَأَنتَ أَرۡحَمُ ٱلرَّٰحِمِينَ ١٥١﴾در «ینی» نیست.