فصل سیزدهم: در اینکه خاندان و شرف حقیقتی و ریشه دار مخصوص صاحبان عصبیت است و از آن دیگران مجازی و غیرحقیقی است
زیرا بزرگی و حسب [۷۸۵]آدمی بیگمان از راه خصال و ملکات نیکو پدید میآید و معنی خانواده [۷۸۶]اینست که کسی از میان نیاکان خود گروهی مردمان بلند پایه و بزرگوار و نامور برشمرد. آنوقت به سبب تولد یافتن وی در آن خاندان و انتساب به ایشان او هم در میان قبیلۀ خویش به بزرگی و احترام اختصاص مییابد و نام آن گروه مایۀ بزرگی و سرافرازی وی میگردد، زیرا وقار و شکوه چنین کسی به علت شرافت و بزرگواری نیاگانش در دلهای طایفه و قبیلۀ وی جای میگیرد و احترام و بزرگی اخلاف در میان خاندانها و قبایل مرهون خصال و صفات نیک پیشینیان ایشان است.
و مردم در چگونگی پرورش و توالد و تناسل همچون کانها سرچشمههایی هستند چنان که پیامبرصفرمود: «مردم همچون کانها باشند برگزیده ترین ایشان در روزگار جاهلیت برگزیده ترین آنها در دوران اسلاماند وقتی در دین دانش یافتند». پس معنی حسب به اصل و نسب باز میگردد و ما در صفحات پیش این اصل را روشن کردیم که نتیجه و فایدۀ خاندان و نسبت عصبیت است، چه غرور قومی و یاری کردن به یکدیگر در پرتو آن حاصل میشود. پس هرگاه عصبیت قبیله مایۀ بیم و هراس دشمنان باشد و خاندانهای آن پاکدامن و مصون از تعرض باشند سود نسب در آن آشکارتر و نتیجۀ آن نیرومندتر خواهد بود و شمردن نیاگان بلندپایه هم بر سود آن خواهد افزود. بنابراین حسب و بزرگی در میان خداوندان عصبیت ریشه دار و حقیقی است زیرا آنان از نتایج دودمان و نسب بهره مند میشوند.
و میزان برخورداری خانواده از ثمرات بزرگی به نسبت اختلاف عصبیتها با یکدیگر متفاوت است، چه تنها راز اینگونه بزرگواریها در همان عصبیت است. و شهرنشینانی که دارای نسبت صریح خانوادگی نیستند ممکن نیست به طور حقیقی واجد خانواده باشند و اگر چنین توهمی بکنند از دعاوی بیهوده خواهد بود. و هر گاه چگونگی حسب را در میان ساکنان شهرهای بزرگ در نظر بگیریم مفهوم آن چنین خواهد بود که فلان مردی شهری برای خویش نیاگانی متصف به خصال نیک برمیشمرد، اجدادی که با مردم پرهیزگار و نیکوکار در آمیختهاند و تا سرحد امکان در جستجوی آرامش و سلامت و در مهد آسودگی و رفاه بودند ولی این معنی با خواص عصبیتی که نتیجۀ نسب و برشمردن نیاگانست مغایرت دارد و چنین مفهومی را ممکن است بر یک نوع حسب و خانوادۀ مجازی اطلاق کرد و علاقۀ [۷۸۷]مجاز [۷۸۸]را مان شمردن پدران پشت در پشت دانست که همه دارای یکنوع شیوۀ فضیلت و تجابت بودهاند، لیکن نمیتوان آن را حسب حقیقی و مطلق شمرد. و بفرض ثابت شود که از لحاظ لغوی حقیقی است آن وقت حقیقت مشککی خواهد بود که بعضی از مواضع آن اولی است. و گاهی برخی از خانوادهها در آغاز امر دارای عصبیت و خصال بزرگی و شرافتاند ولی بعدها چنان که یاد کردیم در نتیجۀ شهرنشینی این خصال را از دست میدهند و با جمعیت دیگر در میآمیزند ولی در نهاد اعضای آن خاندان همچنان وسوسهها و خیالات پوچ آن حسب باقی میماند و به بهانۀ آن خویش را خانوادههای شریف میشمرند که دارای گروهها و عشیرهها هستند، در صورتی که به هیچ رو واجد چنین خصوصیتی نمیباشند زیرا شرط اساسی آن که عصبیت است به کلی از میان رفته است.
و بسیاری از ساکنان شهرهای بزرگ که در آغاز امر در خانوادههای عرب یا عجم پرورش یافتهاند این وسوسهها و خیالات خام بیش از همه در میان بنی اسرائیل رواج دارد چه نخست آن که مهد پرورش ایشان از بزرگترین خانوادههای شریف جهان به شمار میرفت و در میان نیاگان آنان پیامبران و رسولانی بسیار از روزگار ابراهیم، ع، تا عهد موسی که موجد مذهب و شریعت آنان بود، پدید آمده بودند و دیگر آن که این اصالت خاندان از راه عصبیت تقویت یافته بود و به وسیلۀ همان عصبیت خداوند، سلطنت و ملکی را که بدان قوم وعده فرموده بود به ایشان ارزانی داشت [۷۸۹].
اما پس از روزگاری همۀ این مزایا و صفات را از دست دادند و به خواری و بیچارگی دچار شدند [۷۹۰]و آوارگی در روی زمین سرنوشت ایشان گردید و هزاران سال در حال انفراد و جدایی از یکدیگر از کفار فرمانبری کردند و در قید بندگی آنان درآمدند اما هنوز هم این وسوسهها را همچنان در سر میپرورانند و میبینیم باز هم از حسب و نسبت دم میزنند و در مثل میگویند: فلان هارونی است، آن یکی از نسل یوشع است و این یکی از اعقاب کالب و فلان از زادگان یهودا است. با این که قدرت و عصبیت از میان آنان به کلی رخت بربسته و از قرون متمادی ذلت و خواری در میان آن قوم رسوخ یافته است.
و بسیاری از شهرنشینان و کسانی که عصبیت نژادی خویش را از دست دادهاند نیز به همین گونه یاوه گوییها و ژاژخاییها میپردازند و در کتاب خطابه که تلخیص دانشهای نخستین [۷۹۱]میباشد ابوالولید بن رشد در موضع حسب راه غلطی برگزیده و حسب را بدینسان تعریف کرده است: یک خانوادۀ نجیب و با حسب بر کسانی اطلاق میشود که از روزگارهای قدیم در شهر سکونت گزیده باشند. ولی او به هیچ رو از حقایقی که ما یاد کردیم گفتگو نکرده است و کاش میفهمیدیم که اگر قومی دارای قدرت و عصبیتی نباشند تا بدان موجودیت و شرف خویش را از گزند متجاوزان نگهدارند و دیگران را به قبول حسب و بزرگی خویش وادار کنند تنها سکونت گزیدن ایشان از روزگارهای قدیم در یک شهر چه سودی به حسب آنان میبخشد؟
تعریف ابن رشد میرساند که گویا وی حسب را تنها به برشمردن پدران و نیاگان منحصر کرده است. با اینکه در فن خطابه کسانی را با سخنان دل انگیز برمی انگیزانند که برانگیخته شدن آنان مؤثر باشد، و چنین کسانی همان خداوندان حل و عقد اموراند ولی کسی که به هیچ رو دارای قدرتی نباشد به وی توجهی نمیشود و قادر به برانگیختن هیچکس نخواهد شد و اینگونه کسان شهرنشیناناند که دارای هیچگونه قدرتی نیستند. ولی ابن رشد در میان جمعیت و شهری تربیت یافته است که دربارۀ عصبیت ممارست نکرده و به آداب و رسوم آن خو نگرفتهاند و از این رو در موضوع خانواده و حسب تنها و بر اطلاق به همان امر مشهور که برشمردن نیاگانست اکتفا کرده است و در این باره به حقیقت عصبیت و رمز تأثیر آن در طبیعت خلق رجوع نکرده است و خدا به هرچیز دانا است [۷۹۲].
[۷۸۵] «حسب» را به معانی گوناگونی آوردهاند: مانند بزرگی انسان در نسب و نژاد و بزرگی و بزرگواری مرد در دین و مال و به قولی حسب یعنی مکارم اخلاق. وبرخی گفتهاند مرد با حسب کسی است که او را جاه و حشمت و منصب باشد (کشاف اصطلاحات الفنون). [۷۸۶] ترجمه کلمه «بیت» است که در عربی به معنی خانه و شرف است و مقصود در اینجا همان معنی متدالو در میان عامه است که میگویند فلان اهل خانواده است یعنی اصل و نسب بدو شرافت خانوادگی دارد. [۷۸۷] مجاز کلمه ای است که در معنی حقیقی خود به کار نرود و در عین حال معنی حقیقی ای که کلمه برای آن وضع شده است متروک نشده باشد، برخلاف حقیقت که کلمه بر همان معنایی که وضع شده است دلالت میکند. التبه انتقال کلمه از معنی حقیقی به معنی مجازی باید دارای پیوند یا «علاقه» ای باشد و علاقه میان دو معنی چندگونه است که یکی از آنها «مشابهت» میباشد، چنان که در مثل دریا را بر شخص بخشنده اطلاق میکنیم به مناسبت آن که از الحاظ استفاده عامه از ان، شخص بخشنده بدان شبیه است و معنی حقیقی دریا هم متروک نشده است. از مقالات علم الادب تألیف لویس شیخو به نقل از «المثل السائر» ابن اثیر. و رجوع به غیاث اللغات شود. [۷۸۸] از: «بفرض ثابت شود» تا «اولی» است در «ینی» نیست. [۷۸۹] اشاره به: ﴿وَءَاتَيۡنَٰهُم مُّلۡكًا عَظِيمٗا ٥﴾[النساء: ۵۴]. [۷۹۰] ﴿وَضُرِبَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلۡمَسۡكَنَةُۚ﴾[آل عمران: ۱۱۲]. [۷۹۱] در چاپهای مصر «کتاب معلم اول» و در بعضی از نسخ «کتاب علم اول» است و دسلان صورت دوم را برگزیده است چه تعریفی را که ابن خلدون به ابن رشد نسبت داده در تلخیص وی از کتاب خطابه ارسطو دیده نشده است رجوع به ۱ ترجمه دسلان ص ۲۸۲ یادداشت ۲ حاشیه شود. [۷۹۲] ﴿وَهُوَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٞ ٢٩﴾[البقرۀ: ۲۹].