مقدمه ابن خلدون - جلد اول

فهرست کتاب

فصل بیست و چهارم: در اینکه خشونت و شدت برای پادشاهی زیان بخش است و اغلب مایۀ تباهی آن می‌شود

فصل بیست و چهارم: در اینکه خشونت و شدت برای پادشاهی زیان بخش است و اغلب مایۀ تباهی آن می‌شود

باید دانست که مصلحت رعیت با سلطان مربوط به ذات و جسم یا زیبارویی و تنومندی یا دانش بسیار و خط نیکو یا روشنی ذهن وی نیست، بلکه مصلحت مردم با او از حیث اضافه [۱۰۲۳]یا نسبت دادن وی به ایشان است چه پادشاه یا سلطان [۱۰۲۴]از امور (اضافی) نسبی است یعنی نسبتی است که میان دوطرف برقرار می‌شود. از اینرو حقیقت مفهوم سلطان اینست که وی مالک رعیت وعهده دار امور ایشان است و بنابراین سلطان کسی است که او را رعیتی باشد و رعیت بر گروهی اطلاق می‌شود که در زیر فرمان سلطانی به سر برند و صفتی که از حیث نسبت دادن وی به ایشان دارد، همان است که بنام «مملکت» خوانده می‌شود. و آن مالک بودن سلطان است نسبت به رعیت. پس هرگاه این مملکت و توابع آن از لحاظ نیکی و حسن به پایه‌ای که (سزاست) برسد، مقصود از سلطان به کاملترین وجوه حاصل می‌آید چنان که اگر وضع کشور نیکو و شایسته باشد همین امر مصلحت رعیت خواهد بود و اگر کشور در چنگال بدی و کجروی گرفتار باشد به زیان مردم خواهد بود و مایۀ نابودی رعیت خواهد شد.

و نیکویی رفتار به همراهی و رفق باز بسته است چنان که اگر سلطان در کیفردادن مردم قاهر و سختگیر و در امور نهانی ایشان کنجکاو باشد و گناهان ایشان را برشمرد آن وقت بیم و خواری مردم را فرا می‌گیرد و سرانجام به دروغ و مکر و فریب پناه می‌برند و بدان خو می‌گیرند و فساد و تباهی به فضایل اخلاقی آنان راه می‌یابد. و چه بسا که در نبردگاهها و هنگام مدافعه از یاری سلطان را به قتل رسانند و در نتیجه دولت به تباهی می‌گراید و حصار کشور ویران می‌شود واگر بر همین منوال فرمانروایی و خشونت وی ادامه یابد به سبب آنچه نخست یادکردیم عصبیت تباه می‌شود و اساس حصار شهرها به علت عجز از نگهبانی رو به ویرانی می‌رود.

ولی اگر سلطان نسبت به رعایا با مهر و ملاطفت رفتار کند و از بدیها و جرائم ایشان در گذرد همچون مردم به خواب رفته در برابر وی آرام می‌شوند و او را پناهگاه خویش می‌سازندو مهر وی را در دل می‌نشانند و هنگام پیکار با دشمنان او جانسپاری می‌کنند و در نتیجه امور کشور از هر سوی به بهبود می‌گراید. و اما توابع حسن رفتار عبارت از نعمت دادن به رعیت و مدافعه از حقوق ایشان است چه حقیقت پادشاهی هنگامی کمال می‌پذیرد که سلطان از رعیت دفاع کند و نعمت بخشیدن و احسان سلطان به رعایا از جملۀ شرایط رفق و همراهی به ایشان و مراقبت در امور معاش (اقتصاد) مردم است و این امر یکی از اصول مهم رعیت نوازی و دلجویی آنانست.

و باید دانست که خوی رفق و مدارا در مردمان زیرک و بسیار هوشمند کمتر یافت می‌شود، بلکه بیشتر این صفت در مردم کم تجربه و غافل یا کسانی دیده می‌شود که خود را به غفلت می‌زنند و در هوشیاران به ندرت وجود دارد زیرا هوشمندان به سبب تیزهوشی و زیرکی سرشاری که دارند و سطح اندیشۀ آنان به درجات برتر از مدارک عامۀ مردم است رعیت را به اموری مکلف می‌سازند که برتر از میزان تاب و توانایی آن‌هاست چه با هوشمندی و دوربینی خویش در آغاز امور به فرجام آن‌ها پی می‌برندو مردم را آن چنان دچار دشواری‌ها می‌سازند که مایۀ هلاکت ایشان می‌شود.

بدین سبب پیامبر، ص، می‌فرماید: راه رفتن خود را بر وفق حرکت ناتوان ترین همراهان خود قرار دهید. و به همین علت شارع در حاکم کمی افراد در هوش را شرط قرار داده و مأخذ آن به داستان زیاد ابن ابی سفیان باز می‌گردد که چون عمر وی را از عراق معزول کرد، او گفت ای امیرالمؤمنین چرا مرا معزول ساختی؟ آیا به علت ناتوانی و عجز یا به سبب خیانتی؟ عمر گفت: به هیچ یک ازین دو علت تو را بر کنار نکردم بلکه میل نداشتم خردمندی سرشار تو را به مردم تحمیل کنم. و از اینجا چنین نتیجه گرفته‌اند که حاکم نباید پرهوش و بسیار زیرک باشد مانند زیادبن ابی سفیان و عمروبن عاص چه حکومت چنین کاسنی به بیراهه روی و جود و بدرفتاری منجر می‌گردد و مردم را به اموری که موافق طبیعت ایشان نیست و امیدوارند چنانکه دربارۀ این معنی در پایان کتاب نیز گفتگو خواهیم کرد و خدا بهترین مالکان است.

و از آنچه یاد کردیم ثابت شده که زیرکی و هوشمندی در خداوندان سیاست عیب است زیرا به منزلۀ افراد در اندیشه به شمار می‌رود، چنان که کودنی و کندذهنی افراد در جمود است و هر دو طرف افراز و تفریط در هر یک از صفات انسانی ناستوده است بلکه صفت پسندیده حد وسط آن‌ها می‌باشد، چنان که در بخشش با اسراف و بخل و در دلاوری با بی‌باکی و ترس و همچنین در دیگر صفات انسانی. و به همین سبب مردم بسیار زیرک را به صفات شیطنت و امثال آن‌ها توصیف می‌کنند و به آن‌ها شیطان می‌گویند. و خدا آنچه را می‌خواهد می‌آفریند [و او دانای تواناست [۱۰۲۵].]

[۱۰۲۳] اضافه در اینجا به معنی اصطلاحی آن است که یکی از مقولات عشر به شمار می‌رود و برحسب یکی از تعاریف جرجانی نسبت عارض شونده برای چیزی است با قیاس آن به نسبت دیگر همچون ابوت و بنوت: (از تعریفات جرجانی). [۱۰۲۴] ابن خلدون بر حسب معمول کلمه «سلطان» را بر پادشاهان اسلامی و «ملک» را بر پادشاهی به طور اعم اطلاق می‌کند. [۱۰۲۵] در «ینی» نیست.