مقدمه
علم منطق که فارابی در کتاب أوسط کبیر آن را «عیار العقل» نامیده و ابن سینا در منطق المشرقیین از آن به «العلم الآلی» [۱]تعبیر کرده و غزالی بر آن «معیارُ العلم» نام نهاده و سهروردی در حکمة الإشراق آن را «ضوابط الفکر» نامیده و صدرالدین شیرازی در اللمعات المشرقیة آن را «قسطاس ادراکتی» نام گذاشته و دیگران آن را «هنر فکرکردن» و علم قوانین استدلال و جز اینها خوانده است، دانشی است که ارسطو Aristoteles آن را پرداخته [۲]و از یونان به عالم اسلامی راه یافته است.
ورود منطق به جهان اسلامی با عکس العملهای گوناگونی روبرو شد به طوری که عدهای به شرح و تفسیر و برخی به اقتباس و تطبیق و دستهای به تغییر و تکمیل و عدهای به رد و تخریب آن قیام کردند و این که برخی میپندارند دانشمندان اسلامی به گمان این که: «دانش یونانی به بلندترین درجات نائل آمده». به طور مطلق تسلیم منطق ارسطوئی شدهاند ناشی از کمال بیخبری است [۳].
متفکرین بزرگ اسلامی در گذشته همواره سعی داشتند تا در برخورد با فرهنگ یونانی نه به تسلیم محض تن در دهند و نه به عناد و حقناپذیری بگرایند.
ابن سینا که خود از بزرگترین شارحان منطق ارسطو و حکمت مشاء به شمار میرود گفته است: کسی که به تصدیق بیدلیل غارت کند از سرشت انسان بیرون رفته.
«من تعود أن يصدق من غير دليل فقد انسلخ عن الفطرة الإنسانية» [۴].
به همین جهت خودش پس از این که سالها در فلسفۀ یونانی گام زده و بر طبق منطق ارسطوئی سلوک کرده است، تغییر مسیر میدهد و کتاب «الحکمة المشرقیة» را مینویسد و در مقدمۀ آن بر پیروان ارسطو و طرفداران فلسفۀ مشاء حمله میبرد و میگوید:
«... این مدعیان فلسفه که در محبت مشائیها بیقرار شدهاند، چنان میپندارند که خداوند، غیر از آنها کسی را راه ننموده و رحمت خود را نصیب احدی جز ایشان نکرده است، و ما با این که به مقام افضلگذشتگانشان (یعنی ارسطو) اعتراف داریم... میگوئیم بر کسی که پس از ارسطو واقع شده سزاوار است که آراء پراکندۀ وی را به یکدیگر سازد و شکافی را که در بنای ارسطوئی مییابد مرمت کند و به تفریع اصولی که او عطا کرده بپردازد، ولی آن کس که بعد از ارسطو آمده توانائی نیافته است تا خود را از میراث وی فارغ سازد! و سراسر عمر خویش را در فهم محاسنِ آراء او و حمایت متعصبانه از برخی کوتاهیها و خطاهای وی، سپری کرده است، به طوری که زندگیش سرگرم گذشته شده و مهلتی برای او نمانده است تا در آن به عقل خود مراجعه کند!»
«... المتفلسفة المشغوفين بالمشائين، الظانين أن الله لم يهد إلا إياهم ولم ينل رحمته سواهم مع اعتراف منا بفضل أفضل سلفهم... ويحق على من بعده أن يلموا شعثه ويرموا ثلماً يجدنه فيما بناه، ويفرعوا اصولاً أعطاها، فمن قدر من بعده على أن يفرغ نفسه عن عهدة ما ورثه منه، وذهب عمره في تفهم ما أحسن فيه والتعصب لبعض ما فرط من تقصيره فهو مشغول عمره بما سلف، ليس له مهلة، يراجع فيها عقله» [۵].
هرچند کتاب «الحکمة المشرقیة» ناتمام مانده است و جز مقدمۀ کتاب و مختصری از منطقه، چیزی از آن تصنیف نشده (یا به ما نرسیده است) ولی از همان مختصر میتوان فهمید که ابن سینا قصد داشته تا ویرانیهای منطق و فلسفۀ ارسطو را نمایان سازد و به اصلاح و تکمیل آن بپردازد و در برابر حکمتِ مشائی، حریت عقل اسلامی را حفظ کند.
همچنین سهروردی که نمایندۀ فلسفۀ اشراق و حکمت افلاطونی شمرده میشود و در فن منطق نیز از صاحبنظران بوده و دارای تألیف و تصنیف است، در کتاب «حکمة الإشراق» تقلید و جمود بر اندیشههای دستهای مخصوص را محکوم میکند و مینویسد:
«... دانش بر گروهی خاص وقف نیست تا پس از ایشان بر درهای ملکوت قفل زده شود... و بدترین قرون، قرنی است که در آن بساط اجتهاد پیچیده شده و حرکت افکار منقطع گردد و باب مکاشفات و راه مشاهدات بسته شود».
«... فليس العلم وقفاً على قوم ليغلق بعدهم باب الملكوت... وشر القرون، ماطوى فيه بساط الاجتهاد وانقطع فيه سيرا الأفكار وانحسم باب المكاشفات وانسد طريق المشاهدات» [۶].
و در کتاب «التلوحیات» مینویسد: «از من و نیز از غیر من، تقلید مکن که معیار، تنها برهان است!»
«ولا تقلد ني وغيري فالمعيار هوا البرهان» [۷].
و دربارۀ ارسطو اظهار نظر میکند که:
معلم اول- ارسطوطالیس- هرچند بزرگ مرتبه بوده و اندیشهای ژرف داشته است ولی در حق او مبالغه جایز نیست! چنانکه گوید:
«... والمعلم الأول- ارسطو طاليس- وإن كان كبير القدر، عظيم الشأن، بعيد الغور، تام النظر، لا يجوز فيه المبالغة» [۸].
و نیز فخر الدین رازی که از متکلمان بزرگ اسلامی به شمار میرود و شرح او بر منطق «إشارات»نشانۀ تبحر وی در فن منطق است ضمن کتاب «المباحث المشرقیه» تقلید از حکمای سلف را به سختی مورد مذمت قرار میدهد و البته لجاجت و تعصب در برابر آنان را نیز کاملاً ناپسند میشمرد و در این باره مینویسد:
«... کسانی که به لزوم موافقت با پیشینیان در هر اندک و بسیار، جازماند و جدائی از آنها را حتی در سوراخ بن خرما و پوستۀ نازک هستهاش حرام میشمرند!! میدانند که قدماء در برخی از موارد با پیشینیان خود مخالف بودند و بر سخنانشان اعتراض داشتند و از گفتار ایشان روی میگرداندند و خود به این امر تصریح کردهاند، پس اگر این کار مردود و غیر قابل قبول باشد، در آنها به خاطر مخالفت با پیشینیان خود و اعتراض به سخن آموزگاران خویش (مانند اعتراض ارسطو به افلاطون) عیب و نقصی را باید پذیرفت!... و چنانکه تناقض گفتار این دسته را شناختی، تباهی راه گروهی دیگر را نیز به شناس که مقام اعتراض به رؤسای دانشمندان و بزرگان حکماء را با هر سخن نیک و بد و نادرست و معبوبی به خود دادهاند!».
«... وإن الذين يجزمون بوجوب موافقة الأولين في كل قليل وكثيرو يحرمون مفارقتهم في النقير والقطمير، يعلمون أن اولئك المتقدمين كانوا في بعض المواضع لمتقدميهم مخالفين وعلى كلامهم معترضين وعن مقالتهم معرضين وبذلك مصرحين، فإن كان ذلك مردوداً غير مقبول فقد صارا المتقدم مقدوحا فيه! لمخالفة متقدميه واعتراضه على كلام معلميه!... وكما عرفت تناقض مقالات هذه الفرقة فاعرف ايضاً فساد طريقة قوم نصبوا أنفسهم للاعتراض على رؤساء العلماء وعظماء الحكماء بكل غث وسمين وباطل وهجين» [۹].
و همچنین ابن تیمیه، فقیه بزرگ اهل سنت و صاحب کتاب «نصیحة اهل الإیمان في الرد علی منطق الیونان»که در نقد و نقض منطق ارسطوئی ظاهراً بیش از همه کوشیده است، در مقدمۀ کتاب مزبور تصریح میکند که قبلاً منطق ارسطو را درست میشمرده و با آن سازگاری فکری داشته است، وی در مقدمۀ کتاب خود مینویسد: «من پیوسته میدانستم که هشیار را به منطق یونانی نیازی نیست و کودن نیز سودی از آن نمیبرد، با وجود این قضایای منطق را صحیح میپنداشتم، زیرا که بسیاری از آنها را صادق دیده بودم سپس خطای دستهای از قضایای آن بر من آشکار شد».
«... فاني كنت دائماً أعلم أن المنطق اليوناني، الايحتاج اليه الذكي ولا ينتفع به البليد، ولكن كنت أحسب أن قضاياه صادقة لما رأيت من صدق كثير منها ثم تبين لي فيما بعد خطأ طائفة من قضاياه» [۱۰].
این نمونه نوشتهها که نظایرشان در آثار علمای اسلامی فراوان یافت میشود، نشان میدهند که دانشمندان ما، تحت تأثیر تعالیم عالیۀ اسلام قرار داشتند که از طرفی توصیه میکند پیروانش: «هر سخنی را بشنوند، سپس بهترین سخن را پیروی کنند».
﴿فَبَشِّرۡ عِبَادِ ١٧ ٱلَّذِينَ يَسۡتَمِعُونَ ٱلۡقَوۡلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحۡسَنَهُۥٓۚ﴾[الزمر: ۱۷-۱۸]. و: «حکمت را گمشدۀ بدانند و در هرجا و از هرکس باشد آن را بگیرند». «الكلمة الحكمة ضالة المؤمن فحيث وجدها فهو أحق بها- [۱۱] خذ الحكمة أني كانت- [۱۲] فخذ الحكمة ولو من أهل النفاق» [۱۳]و از سوی دیگر فرمان میدهد که از سر تقلید و بدون دلیل راه نسپرند و: «چیزی را که بدان علم ندارند پیروی نکنند». ﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ﴾[الإسراء: ۳۶]. و اقوال مشاهیر و بزرگان را بیدلیل نپذیرند تا به دام ضلالت در نیفتاده و نگویند: «خداوند ما از سراوران و بزرگان اطاعت کردیم و ایشان گمراهان ساختند!». ﴿... رَبَّنَآ إِنَّآ أَطَعۡنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَآءَنَا فَأَضَلُّونَا ٱلسَّبِيلَا۠ ٦٧﴾[الأحزاب: ۶۷].
این روحیه که در تحقیقات عقلی و علمی همیشه باید مد نظر باشد در برخورد مسلمین با منطق یونانی- مانند برخوردهای دیگر- نمایان شد و چنانکه خواهیم دید آنان را به تصحیح و تکمیل و یا به نقد و رد بخشی از منطق ارسطو برانگیخت، و با آن که ارسطو معلم اسکندر مقدونی (الکساندروس) بود و طرفداران فلسفۀ وی در عالم اسلامی شهرت دادند که اسکندر، همان «ذو القرنین قرآن» است! شهرت مزبور مؤثر نیفتاد و دانشمندان اسلامی را از نقد فلسفه و منطق ارسطوئی باز نداشت، بلکه ناقدین را به نفی این نسبت و تکذیب این ادعا وادار کرد، چنانکه ابن تیمیه در کتاب الرد علی المنطقیین (که نام اصلی آن: نصیحة اهل الإیمان في الرد علی منطق الیوناناست) مینویسد:
«به دروغ در منقولات میآویزند و به نادانی در معقولات! مانند این سخنانشان که گویند ارسطو، وزیر ذوالقرنین بوده که ذکر او در قرآن رفته است!...»
«... فيتعلقون بالكذب في المنقولات وبالجهل في المعقولات، كقولهم: إن الرسطو وزير ذي القرنين المذكور في القرآن!...» [۱۴].
سپس این نظر را ابطال میکند [۱۵].
البته روحیۀ مزبور، یعنی این که: در نقد و تصحیح و تکمیل مسائل علمی دچار جانبداریهای افراطی و نیز اعتراضات بیجا نباید شد، در همۀ دانشمندان یکسان و همقدرت نیست، بلکه درجات و مراتبی دارد و علمای اسلامی نیز در توافق یا مخالفت با منطق یونانی از این مراتب خارج نبودهاند، و شاید در برخی از موارد افراط و تفریطهائی هم در آثار بعضی از ایشان به نظر رسد اولی این را نیز از نظر دور نباید داشت که ارسطو خود، احتمال خطا و خلل را در نوشتههای منطقیاش انکار نکرده، بلکه چنانکه ابن سینا در آخر منطق «شفاء» از قول او بازگو نموده است، ارسطو گفته:
«ما از پیشینیان خود در قیاسهای منطقی جز ضوابط مختصر، چیزی به میراث نبردهایم اما توضیح آنها وجداکردن و اختصاصدادن هر قیاس به شرائط و اقسام آن، و مشخصکردن قیاس «منتج» از قیاس «عقیم» و احکام دیگر، کارهایی بوده که خود را دربارۀ آنها سخت به رنج افکندیم و دیدگان را از خواب بازداشتیم تا کار بدین ترتیب پای گرفت و استوار شد، پس هرکس که بعد از ما میآید چون در این کار به نظرش زیادت یا اصلاحی رسید، بر عهدۀ او است که آن را درست کند و اگر رخنهای دید آن را بربندد!».
«إنا ما ورثنا عمن تقدمنا في الأقيسة الا ضوابط غير مفصلة واما تفصيلها وإفراد كل قياس بشروطه وتميز المنتج عن العقيم الى غير ذلك من الأحكام فهوا مؤكدد نافيه انفسنا واستهرنا أعيننا حتى استقام على هذا الأمر، فإن وقع لاحد ممن يأتي بعد نافيه زيادة او اصلاح فليصلحه او خلل فليسده» [۱۶].
بنابراین، ملاحظه میکنیم که ارسطو خود راه را برای نقد و اصلاح منطقش باز نموده و از این کار ناخرسندی نشان نداده است [۱۷]. با این حال در این کتاب که نقد منطق ارسطوئی را به وسیلۀ دانشمندان اسلامی بازگو میکند کوشش شده است که تنها به نقل آراء مخالفین ارسطو اکتفا نشود، بلکه تا آنجا که مقدور بوده از جرح و تعدیل اقوال کوتاهی نورزیدهام و راه تحقیق را از یاد نبردهایم و مسؤولیت خود را تنها در نقل قول از این و آن، محدود نساختهایم، چه به نظر نویسنده گردآوری آراء دیگران از متون کهن و پراکنده که کمتر در دسترس است، هرچند خدمتی به فرهنگ معاصر به شمار میآید ولی این کار بیشتر از آن رو جائز اهمیت و در خور ارزش است که زمینۀ تحقیق و کاوش از حقایق را بهتر و آسانتر فراهم میسازد، اما اگر هر نویسندهای مسؤولیت خود را به همین اندازه محدود شمارد که از این کتاب و آن رساله، اندیشههائی گرد آورد و تحلیل و تحقیق آنها را به وعدۀ دیگران گذارد (که معلوم نیست این دیگران، چه کسانند؟!) البته هدف عمده و علت غائی از تهیۀ این آثار از میان میرود و نقص غرض، روی میآورد و متأسفانه نقصی که در این روزگار در کتب منطقی و فلسفی به چشم میخورد، بیشتر از ناحیۀ همین کوشش نافرجام است! بدین صورت که اغلب سعی میشود به ذکر احوال و آثار حکمای دیرینه اکتفاء گردد، بدون آن که اندیشههای ایشان ذکر احوال و آثار حکمای دیرینه اکتفاء گردد، بدون آن که اندیشههای ایشان تعقیب و تحقیق شود و راههای تازهای به سوی معارف عقلی و فلسفی به میان آید به طوری که از سر تأسف باید گفت: «ما أكثر التأليف وأقل التحقيق؟!».
این کتاب در ده فصل تنظیم و تدوین گردیده، در فصل اول کوشیدهایم نشان دهیم که منطق چگونه به جهان اسلامی وارد شد و مترجمان آن چه کسانی بودهاند؟ و روش ترجمۀ ایشان بر چه شیوه استوار بوده؟ و به علاوه، عکس العملی که ترجمۀ منطق یونانی در جهان اسلامی به وجود آورده چه صورتی داشته است و به تعبیر دیگر مخالفان و موافقان منطق، چه کسانی بودهاند؟
در فصل دوم، از کارهای طرفداران منطق سخن رفته است و شمهای از تفاسیر منطقی و شروح آن و تطبیق منطق را با موازین اسلامی مورد بحث قرار دادهایم و از دخالت منطق در علوم ادبی و علم اصول فقه سخن گفتهایم و سرانجام به ذکر کسانی که در تکمیل و تهذیب منطق یونانی کوشیدهاند و به نمونههائی از کارهای ایشان، پرداختهایم.
در فصل سوم، مخالفان و نقادان منطق مورد توجه قرار گرفتهاند و تا آنجا که راه باز بوده از کهنترین نقدی که در دست هست آغاز نموده به تدریج پیش رفتهایم و در فصول گوناگون، آراء نقادان منطق را که در خلال نوشتهها و مناظرات ایشان نمودار گشته نشان دادهایم و در هر فصل چنانکه گذشت، از تحقیق در پیرامون نقد هر نقادی با زن ایستادهایم. بنابراین، از فصل سوم به بعد یعنی تا فصل نهم، کار بر همین منوال میگذرد و تلاش فراوان شده تا در ضمن این فصول، اصالت اندیشۀ اسلامی نمایان گردد و شبهۀ تقلید محض از ساحت متفکران گرانقدر مسلمان زدوده شود و نوآوریها و ابتکارات ایشان معرفی گردد و در هر مقام که از نقادان منطق سخن گفتهایم کوشش شده تا از معرفی احوال و آثار ایشان نیز کوتاهی نورزیم.
در فصل دهم یعنی آخرین فصل کتاب، شمهای از ایرادهای متفکران غربی را بر منطق ارسطو آوردهایم و سعی کردهایم تا با یادآوری مباحث گذشته نشان دهیم ایرادهای مهمی که در مغرب زمین بر منطق ارسطو شده قبلاً «به نظر دانشمندان اسلامی رسیده است و ایرادهای مزبور به صورتی عمیقتر از آنچه غربیان بیان کردهاند در شرق اسلامی مورد توجه و تحقیق قرار گرفتهاند و نیز احیاناً» به ایرادهای نابجائی که از سوی برخی متفکران غربی بر منطق ارسطو شده اشاره کردهایم.
از ویژگیهای کتاب حاضر آنست که جز در موارد خاص که نویسنده به اظهار نظر و رأی شخصی پرداخته، یک سطر در آن نتوان یافت که بدون مأخذ و مدرک باشد و حتی المقدور به مآخذ دست اول و کهنتر رجوع کردهایم. ضمناً چون در تألیف این کتاب، به کتب بسیاری که در ایران و مصر و هند و لبنان و عراق و أحیاناً ترکیه و اروپا به چاپ رسیده استناد نمودهایم و کتابهای مزبور به آسانی در دسترس همۀ اهل تحقیق قرار نمیگیرند، از این رو و بنا به ملاحظات دیگر تنها به ترجمۀ متون کتابها اکتفاء نشده است، بلکه عین متنها را نیز در اکثر موارد از مآخذ آنها نقل کردهایم تا مورد استفاده علاقمندان قرار گیرند و رعایت این معنی هم شده باشد که حافظ گوید: «ترجمه، هیچگاه ویژگیهای معانی را در سخن حکیم نمیرساند»!
«إن الترجمان لايؤدي ابداً ما قال الحكيم على خصائص معانيه» [۱۸].
با این حال بدین وسیله از خوانندگانی که ملاحظل اصل متون قدیم را برای خود لازم نمیشمرند عذرخواهی مینماییم، امید است به فضل خداوند و رحمت نامحدود او، این کوشش محدود گسترش یابد و از «منطق» به «فلسفه» سرایت کند تا معلوم شود که مسلمین در برابر فلسفۀ یونانی نیز چه عکس العملهائی نشان دادند و چگونه با تصحیح و تکمیل و گاهی با نقد و نقص آراء یونانیان، اندیشههای فلسفی تازهای را بنیان نهادند.
والله- جل ذكره- ولي التوفيق، وهو الهادي إلى أقوام الطريق.
تجریش- ۱۳۹۹ هجری قمری
مصطفی حسینی طباطبائی
[۱] این تعبیر به اعتبار آنست که علم منطق را به منزله «آلت» و افزار دیگر علوم شمردهاند. [۲] دربارۀ سابقۀ منطق پیش از ارسطو به فصل اول همین کتاب نگاه کنید. [۳] در کتاب «تاریخ فلسفه در اسلام» تالیف ت. ج. دی بور میخوانیم: «متفکران نخستین دوره اسلامی به بلندی پایهدانش یونان ایمان داشتند، آنچنان که هیچگونه شکی نداشتند که آن دانش به بلندترین درجات یقین رسیده است». تاریخ فلسفه در اسلام، ترجمه عباس شوقی، صفحۀ ۳۱. در پاسخ این سخن، مندرجات کتاب حاضر کافیست، بلکه چنانچه به مناظرۀ ابوسعید سیرافی- که معاصر با مترجمان اولیۀ کتب یونانی بوده- با متی بن یونس در همین کتاب مراجعه شود، به دوربودن این سخن از تحقیق، میتوان پی برد. [۴] به نقل از «الأسفار الأربعة»اثر صدرالدین شیرازی، چاپ دارالمعارف الإسلامیة، جزء اول، صفحۀ۳۶۴. [۵] منطق المشرقیین (یخبشی از کتاب الحکمة المشرقیة) اثر ابن سینا، چاپ مصر، صفحۀ ۱ و ۲. [۶] حکمة الإشراق، اثر شهاب الدین سهروردی، چاپ تهران، صفحۀ ۹ و ۱۰. [۷] التلویحات اللوحیة والعرشیة (ضمن مجموعۀ مصنفات شیخ إشراق جلد یکم)، چاپ تهران، صفحۀ۱۲۱. [۸] حکمة الإشراق، صفحۀ ۱۱. [۹] المباحث المشرقیة، اثر فخرالدین رازی، چاپ هند، جلد اول، صفحۀ ۳ و ۴. مقایسه شود با آنچه ابن تیمیه در کتاب «نصیحة اهل الإیمان في الرد علی منطق الیونان» آورده است، مینویسد: «... فان الفلسفة التي كانت قبل ارسطو وتلقاها من قبله بالقبول طعن ارسطو في كثير منها وبين خطأهم. وابن سينا وأتباعه خالفوا القدماء في طائفة من أقاويلهم المنطقية وغيرها وبينوا خطاهم. ورد الفلاسفة بعضهم على بعض أكثر من رد كل طائفة بعضهم على بعض». الرد علی المنطقیین، چاپ هند، صفحۀ ۲۰۷. [۱۰] الرد علی المنطقیین (یا نصیحة أهل الإیمان في الرد علی منطق الیونان) اثر احمد بن تیمیه، چاپ هند، صفحۀ ۳. [۱۱] حدیث نبوی جاست (به صحیح ترمذی، چاپ مصر، جلد ۵، باب ماجاء في فضل الفقه علی العباده، حدیث شماره ۲۶۸۷ رجوع شود). [۱۲] نهج البلاغه، شرح عبده، چاپ بیروت، الجزء الثالث، صفحۀ ۱۵۴. [۱۳] نهج البلاغه، شرح عبده، چاپ بیروت، الجزء الثالث، صفحۀ ۱۵۴. [۱۴] الرد علی المنطقیین، چاپ هند، صفحۀ ۱۸۶. [۱۵] دربارۀ شخصیت ذوالقرنین، در سالهای اخیر یکی از دانشمندان مسلمان هند (ابوالکلام آزاد) تحقیقی کرده که بسیار درخور توجه است، این تحقیق در مجلۀ «ثقاة الهند» به تدریج انتشار یافته و به فارسی نیز ضمن جزوۀ مستقلی به وسیلۀ آقای باستانی پاریزی ترجمه شده است، مضمون مقالات ابوالکلام آزاد را در لغتنامۀ دهخدا (شمارۀ مسلسل ۸- ذیونوسیوس) نیز میتوان دید. [۱۶] منطق شفاء، کتاب السفسطة، چاپ مصر. [۱۷] و نیز شایسته است به این عبارت که ابن سینا در «شفاء» ضمن کتاب سفسطه از قول ارسطو آورده توجه شود: «فان عرض في هذا الفن الواحد تقصير فليعذر من يشعر به عن التصفيح وليقبل المنة بما افدناه من الصواب!»(الشفاء، کتاب السفسطه، صفحۀ ۱۱۳). یعنی: «پس اگر در این فن یگانه، کوتاهی و تقصیری نمایان گردید کسی که به هنگام جستجو از آن آگاه شد عذر ما را قبول کند و بر سخن درستی که او به هنگام جستجو از آن آگاه شد عذر ما را قبول کند و بر سخن درستی که او را بدان سو در ساندیم منت پذیرد»! [۱۸] الحیوان، چاپ مصر، الجزء الاول، صفحۀ ۷۵.