مناسبات نحو و منطق
یکی از موارد اختلاف میان سیرافی و متی، بر سر مقایسۀ بین «نحو» و «منطق» پیش آمد، این بحث محور سخنان ابوسعید بود و به تناسب آن چیرگی و تسلط که در علم نحو داشت، سنیگین مناظره را به آن سوی میکشید و هرگاه که از یک موضوع نحوی فراغت مییافت، به سوی موضوع دیگری از همین دانش میشتافت و حریف را که دستش از این سلاح خالی بود مغلوب و درمانده مینمود!
سخنان سیرافی دربارۀ نحو و پیوند آن با منطق به عبارات گوناگون آمده است، مثلاً در آنجا که متی گفت: «منطقی را نیازی به نحو نیست و نحوی را نیازی سخت بر منطق است، چرا که منطق از معنی بحث میکند و نحو از لفظ! پس اگر منطقی را بر لفظ گذر افتد، آن امری عارضی است چنانکه اگر نحوی بر معنی آگاهی یابد آن نیز بالعرض است»!
«... لا حاجة بالمنطقي اليه (الى النحو) وبالنحوي حاجة شديدة الى المنطق لأن المنطق يبحث عن المعني والنحو يبحث عن اللفظ، فان مرالمنطقي باللفظ فبالعرض وان عثر النحوي بالمعني فبالعرض» [۱۲۴].
ابوسعید پاسخ داد: «خطا گفتی! زیرا که کلام، و نطق و لغت، و لفظ، و فصیحگفتن، و بیانکردن، و واضحساختن... همه شبیه یکدیگر و از یک وادیاند! نبینی که چون مردی گوید: زید به درستی نطق کرد، و به درستی تکلم نکرد! و به ناسزا تکلم نمود، و ناسزا نگفت! و سخن را نیک ادا کرد و فصیح نگفت! و بیان نمود، و واضح نساخت!.. در تمام این موارد، سخن متناقض گفته و گفتار را در جای خود ننهاده و لفظ را برخلاف گواهی عقل خویش و دیگران به کار برده است»؟
«أخطات! لأن الكلام والنطق واللغة واللفظ والإفصاح والإعراب والإبانة... كلها من واد واحد بالمشاكلة والمماثلة، ألاترى أن رجلاء لوقال: نطق زيد بالحق، ولكن ما تكلم بالحق! وتكلم بالفحش، ولكن ما قال الفحش! وأعرب عن نفسه، ولكن ما أفصح! وأبان المراد، ولكن ما أوضح... لكان في جميع هذا محرفاً ومناقضاً وواضعاً للكلام في غير حقه و مستعملا اللفظ على غير شهادة عقله وعقل غيره» [۱۲۵].
ظاهراً مقصود سیرافی در این گفتار آنست که معانی با الفاظ تناسب کامل دارند به این جهت اگر کسی بخواهد به درستی سخن گوید باید تا القاظ و معانی در گفتار او، به اتفاق صحیح باشند از همین رو نتوان گفت که فلانکس به درستی سخن گفت ولی سخن درست نگفت! یا به علم تکلم نمود ولی کلام ناروا و غلط نگفت! [۱۲۶]
در توضیح این معنی در جای دیگر گوید: «چون دیگری به تو گفت: نحوی و لغوی و فصیح باش! مقصودش آنست که سخن خود را بفهم، سپس بخواه که دیگران سخنت را بفهمند! و لفظ را با معنی بسنج که افزون از آن نباشد و معنی را با لفظ اندازهگیر که کم از آن نیاید».
«... وإذا قال لك آخر كن نحوياً لغوياً فصيحاً فانما يريد افهم عن نفسك ما تقول! ثم رم ان يفهم عنك غيرك. وقدر اللفظ على المعنيي فلا يفضل عنه، قدر المعني على اللفظ فلا ينقص منه» [۱۲۷].
به نظر نویسنده کسانی که میپندارند کار ادیب، تنها تنظیم کلمات- بدون توجه به معانی- است! و کسانی که گمان میکنند علوم ادبی حق دارد که در علوم عقلی قضاوت عام و دخالت نام نماید! هردو دسته در اشتباهند و در جانب تفریط و افراط رفتهاند.
شک نیست که الفاظ در برابر معانی وضع شدهاند و از همین رو، ادیب هنگامی که آهنگ سخن میکند در حقیقت میکوشد که معانی را در قالب الفاظ بگنجاند و آن دو را با یکدیگر بسنجد ولی در صورتی که معانی نادرستی در ذهن او فراهم آمده باشند، الفاظ نمیتوانند آن معانی را تصحیح کنند (در حالی که ادعای علم منطق آنست که معانیِ نادرست را تصحیح میکند! از همین نظر ملاحظه میشود که بسیاری از دانشمندان بنا بر قانون الفاظ درست سخن میگویند و از قواعد زبان در گفتار خود پیروی میکنند اما در آراء علمی و نتایج فکری با یکدیگر اختلاف دارند! یا با گذشت زمان حتی آراء شخصی ایشان تغییر میکند و با آنچه که خود در گذشته اظهار داشتهاند تفاوت مییابد!
آری ادیب میاندیشد و آنگاه بر وفق اندیشهاش سخن میگوید ولی تا چه اندازه اندیشۀ او به صواب مقرون باشد؟ این قضاوت را مباحث الفاظ و قواعد ترکیب لغات، به عهده نمیگیرند، بلکه منطق میداندار این صحنه است! چیزی که هست در خلال مباحث گذشته دانستیم که منطق هم نمیتواند همواره مصحح معانی شمرده شود! و در بسیاری از موارد «عقل زنده و فعال آدمی با کمک تجارب عینی» باید تا مشکلات را حل کند و اشتباهات فکری را از میان بردارد.
به عنوان نمونه: اگر کسی بگوید: «خدا بدون مکان است، و هرچیزی که بدون مکان باشد معدوم است، پس خدا معدوم است»! این سخن بیتردید درست نیست و ایراد، متوجه «کبرای کلی» آنست یعنی این که میگوید: «هرچیزی که بدون مکان باشد معدوم است» [۱۲۸]. زیرا بدیهی است که «هر جسمی» بدون مکان نمیتواند وجود داشته باشد نه «هر چیزی»! (یعنی نه هر موجودی)! به دلیل این که خود مکان وجود دارد و معدوم نیست ولی بینیاز از داشتن مکان دیگری است!
از اینجا به دست میآید با آن که عبارت (خدا، بدون مکان است الی آخر) نادرست است لیکن نه ادیب میتواند ایرادی بر آن آورد، نه منطقی! چرا که از دیدگاه قواعد نحوی و مباحث ادبی، در عبارت مزبور خللی راه ندارد و همچنین منطقی را راهی برای رد آن نیست، زیرا «صغری و کبری و نتیجه» در آن عبارت، به شکل منطقی آمدهاند و خلل و فسادی در ترتیب صورت قیاسی آنها راه ندارد جز این که گوینده در تشکیل کبرای کلی، استقراء تمام به کار نبرده و با جستجوی ناقص، کبری کلی را ساخته است! ولی در منطق قاونی نداریم که بر طبق آن بتوان تمیز داد که ترتیبدهندۀ قیاس، استقراء کامل به عمل آورده یا نه؟ و جز رجوع به عقل و تجربه راهی برای رد یا قبولِ نظرِ وی نیست، و چون ممکن است این مشکل برای بسیاری از قضایای علمی پیش آید، لذا دائرۀ تحقیقات منطقی را محدود و بسته باید شمرد و لازمست از عقل و تجربه کمک گرفت و کار منطق را چنانکه پیش از این گفتیم تنها: «نظارت بر صورتهای عقلی و شیوۀ حرکت اندیشه» تلقی کرد که البته این حرکت، پس از فراهمآوردن مادۀ فکریِ شایسته و لازم آغاز میشود و ذهن، برای یافتن صورت عقلی صحیح و وصول به نتیجۀ درستی، راه را طی میکند.
پس در این بحث سزاوار است میانهروی را از یاد نبرد و گمان نکرد که ادیب اساساً نظر به معانی ندارد یا نظر منطقی بر کُلِ معانی معطوفست و بر همۀ معارف حکومت میکند.
این را نیز بیفزایم که قدمای ما یعنی دانشمندان دیرینۀ اسلامی از دوران کهن به جدائی منطق از نحو و هم به پیوند آن دو با یکدیگر توجه داشتهاند و آثاری نظیر: «الفرق بین نحو العرب والمنطق» [۱۲۹]اثر احمد بن طیب سرخشی (از شاگردان یعقوب بن اسحاق کندی، فیلسوف مشهور عرب) در این زمینه به وجود آوردهاند.
و نیز برخی چون ابوحیان توحیدی و استادش ابوسلیمان سجستانی [۱۳۰]چنان پیوندی میان نحو و منطق قائل شدهاند که به قول ایشان: «بحث منطق ناگزیر نظر محقق را به جانب نحو، و بحث نحو نظر وی را به سوی منطق میافکند»!
«... وبهذا يتبين لك ان البحث عن المنطق قدير مي بك الى جانب النحو والبحث عن النحو يرمي بك الى جانب المنطق» [۱۳۱].
با وجود این، ابوحیان حدود و ثغور نحو و منطق را از یکدیگر جدا میکند و در این باره افراط و تفریط روا نمیدارد چنانکه مینویسد:
«نحو برای الفاظ ترتیبی پدید میآورد که آنها را به معانی معروف یا عادت جاری میان مردم، میرساند و منطق برای معانی ترتیبی ایجاد میکند که آنها را به حق (که مورد اعتراف واقع شده) بدون سابقۀ قبلی نائل میسازد و منطق گواه خود را از عقل گرفته و نحو از عرف»!
«النحو يرتب اللفظ ترتيباً يودي الى المعني المعروف او الى العادة الجارية والمنطق يرتب المعني ترتيباً يؤدي الى الحق المعترف به من غير سابقة والشهادة في المنطق مأخوذة من العقل والشهادة في النحو مأخوذة من العرف» [۱۳۲].
و این سخن موافق با گفتاریست که ما دربارۀ پیوند نحو و منطق و جدائی آن دو از یکدیگر آوردیم و البته در این زمینه باید بیش از این سخن گفت و روابط میان زبان و عقل را عمیقتر تحقیق کرد ولی در اینجا جانب اختصار را رعایت میکنیم و استقصاء از بحث مذکور را با درخواست توفیق از خدای متعال، به فرصت دیگری موکول مینمائیم.
اگر فراموش نکرده باشید بخشی از سخنان ابوسعید که آن نیز با فن خاص وی یعنی علم نحو پیوند و بستگی دارد مربوط به این موضوع بود که سیرافی میخواست بگوید اختلاف بسیاری را میتوان به شمار آورد که منطق، توانائی حل و فصل آنها را ندارد و برای رفع نزاع باید به علوم ادبی متوسل گردید! مثلاً اگر کسی گفت: «از این دیوار تا آن دیوار منعلق به فلان کس است»! علم منطق در این باره چگونه داوری میکند؟ برخی گفتهاند: دو دیوار و زمینی که میان آنها است از آن او میباشد. و دستۀ دیگر میگویند: نیمی از دو دیوار (که رو به سوی زمین دارند) با زمین از آن وی است. و دستۀ سوم عقیده دارند که: یکی از دو دیوار و زمین متعلق به او است! با توجه به این آراء گوناگون، ابوسعید از متی سؤال میکرد که راه حل این اختلافات از دیدگاه فن منطق کدامست؟ و چنانکه دیدیم، متی پاسخی به این پرسش و نظایر آن نمیداد!
«... قال قائل: لفلان من الحائط الى الحائط! ما الحكم فيه؟ وما قدر المشهود به لفلان؟ فقد قال ناس: له الحائطان معا وما بينهما. وقال آخرون: له النصف من كل منهما وقال آخرون: له احدهما» [۱۳۳].
چنانکه پیش از این گفتیم در این قبیل مباحث که پای منطق به میان کشیده میشود، حدود کار و قلمرو آن از نظر نباید دور بماند، حل آنچه سیرافی آورده بر عهدۀ منطق نیست، بلکه این بحث را در علم نحو باید جستجو کرد، در آنجا اختلاف و گفتگوئی پیش آمده در مورد کلمۀ «الی» که برای نشاندادن غایت امور به کار میرود (البته توجه دارید وجود کلمۀ مزبور در مثالی که سیرافی آورده موجب دشواری شده است) و منشاء اختلاف آنست که غایت و نهایت امور، داخل در آنها میباشند یا خیر؟ و به نظر نویسنده در این باره حق، همانست که زمخشری (متوفی در سال ۵۲۸ هجری قمری) گفته:
«... إلى تفيد معني الغاية مطلقاً، فاما دخولها في الحكم وخروجها فأمر يدور مع الدليل...» [۱۳۴].
و البته واضحست که علم منطق چنانکه علوم ادبی در این قبیل موارد کاوش کردهاند موشکافی ننموده است و گمان ندارم که اگر منطق به هنگام نیازمندی به چنین مسائلی دست حاجت به سوی علوم ادبی دراز کند و از آنها کمک بخواهد جای نکوهش و ایراد بر او باشد! لذا آنچه سیرافی خطاب به متی گفته که: «شما منطقیان، سخن را در یفعل و ینفعل بدون توضیح و ناتمام گذاشتهاید و مواضع و اقسام آنها را هیچ نیاوردهاید و به همین اندازه که یفعل به وقوع فعل، و ینفعل به قبول فعل دلالت دارد قناعت ورزیدهاید! با این که در پس این دو معنی، معانی دیگری نیز هست که بر شما پنهان مانده و در باره اضافه نیز آگاهی شما محدود است اما در مورد بدل و اقسام معرفه و مراتب نکره و جز اینها که ذکرشان به درازا میانجامد اساساً شما را سخنی نیست»!
«... قولكم في يفعل وينفعل لم تستوضحوا فيهما مراتبهما ومواقعهما ولم تقفوا على مقاسمها، لانكم قنعتم فيهما بوقوع الفعل من يفعل وقبول الفعل من ينفعل ومن وراء ذلك غايات خفيت عليكم ومعارف ذهبت عنكم وهذا حالكم في الاضافه، فاما البدل و وجوهه والمعرفة واقسامها والنكرة ومراتبها وغير ذلك مما يطول ذكره فليس لكم فيه مقال» [۱۳۵].
در این باره هرچند سخن سیرافی درست است ولی منطقیان اگر از اضافه و فعل و انفعال سخن گفتهاند از آن رو بوده که میخواستهاند «اقسام مقولات» را توضیح دهند (که یک مقولۀ جوهر میباشد و ۹ مقولۀ عرض، یعنی: کم و کیف و اضافه و این و متی و وضع ملک و فعل و انفعال) نه این که قصد آن داشته باشند که بحث ادبی به میان آورند! که اگر منطقی نیازمند به این کار شود، راه او به سوی علوم ادبی باز است!
از همین نظر اهل منطق بر این قید تکیه کردهاند که: بحث ما از الفاظ، بحثی کلی است بدانگونه که نسبت به همۀ زبانهای دنیا صادق بوده و مخصوص زبان معینی نیست، چنانکه ابن سینا در منطق «اشارات» میگوید:
«لازمست که منطقی (همانطور که معنی را رعایت میکند) جانب لفظ را نیز در نظر گیرد، اما البته لفظ منطق به اعتبار اطلاق آن! بدون این که مقید به لغت قومی باشد سوای اقوام دیگر»!
«يلزم المنطقي ايضاً أن يراعي جانب اللفظ المطلق من حيث ذلك، غير مقيد بلغة قوم دون قوم» [۱۳۶].
و به قول سبزواری صاحب «منظومه»:
فلازم للفيلسوف المنطقي
أن ينظر اللفظ بوجه مطلق
بنا بر همین جهت مباحث الفاظ در منطق مسائلی چون: «قسام دلالت» و «مفرد و مرکب» و «کلی و جزئی» و «حقیقت و مجاز» و امثال اینها را در بر دارد که ویژه یک زبان نبوده در تمام زبانهای زندۀ دنیا رایجاند و با این که به خود اجازه نمیدهم که نفوذ زبان عربی را در توسعه و گسترش مباحث الفاظ در فن منطق، انکار کنم ولی چنانکه گفته شد علم منطق در بحث از الفاظ، مجرای خاص و مقصود معینی دارد که با مقاصد و اغراض علم نحو از هر جهت برابر نیست.
[۱۲۴] الإمتاع والمؤانسه، جزء اول، صفحۀ ۱۲۴ و ۱۱۴. [۱۲۵] الإمتاع والمؤانسه، جزء اول، صفحۀ ۱۱۴ و ۱۱۵. [۱۲۶] جای ابوسعید در روزگار ما خالی است که بیاید و ببیند افراد فراوانی را که خوب سخن میگویند ولی سخنِ خوب نمیگویند! هرچند در روزگار خودش نیز این زمره مردمان کم نبودهاند!! [۱۲۷] الإمتاع والمؤانسه، جزء اول، صفحۀ ۱۲۵. [۱۲۸] این موضوع به فرض آنست که «مکان» را موجود بشماریم و الا اگر مکان، موهوم با أمر «نسبی» باشد، چنانکه در فیزیک جدید مطرح شده شبهۀ مزبور بر نفی وجود خدا، از ریشه باطل است و به فرضِ موجود بدونِ «مکان» نیز چنانکه در متن آمده این شبهه، پاسخ دارد. [۱۲۹] المنطق الصوری والریاضی، تألیف عبدالرحمن بدوی، چاپ مصر، صفحۀ ۳۶ به نقل از ابن ابی اصیبعه، جلد ۱، صفۀ ۲۱۵. [۱۳۰] ابوسلیمان، محمد بن طاهر بن بهرام سجستانی از مشاهیر علمای بغداد در عصر ابوحیان بوده و در منطق و فلسفه سرآمد شمرده میشده است. [۱۳۱] المقابسات، چاپ مصر (طبع السندوبی) ذیل عنوان: مقایسة فیما بین المنطق والنحو من المناسبة، صفحۀ ۱۱۷. [۱۳۲] المقایسات، چاپ بغداد، (طبع محمد توفیق حسین) المقابسة الثانیه والعشرون، صفحۀ ۱۲۳ و ۱۲۴. [۱۳۳] الإمتاع والمؤانسه، جزء اول، صفحۀ ۱۲۵ و ۱۲۶. [۱۳۴] برای تحقیق مسئله، به تفسیر گشاف از: ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشری که از أعاظمِ أدباء و مفسران اسلامی است در ذیل آیۀ ششم از سورۀ مبارکۀ مائده نگاه کنید. [۱۳۵] اشارات، چاپ دانشگاه تهران، صفحۀ ۲. [۱۳۶] منظومۀ سبزواری (اللئالی المنتظمۀ) بخش منطق، چاپ سنگی، صفحۀ ۱۲.