جان لاک و ابن تیمیه!
جان لاک john loche فیلسوف شهیر انگلیسی در سال ۱۶۳۲ میلادی نزدیک شهر بریستول انگلستان چشم به جهان گشود و در اکتبر سال ۱۷۰۴ هجری جان به جان آفرین تسلیم کرد.
این متفکر نامدار نیز در نقد منطق ارسطو در جهان غرب سهمی به سزا داشته است.
در بارۀ او نوشتهاند:
«در ایام تحصیل در دانشگاه آکسفورد از مذهب ارسطو به شکلی که اهل مدرسه تعلیم میکردند به ستوه آمده بود و تصور میکرد که آن مذهب را به واسطۀ عبارات مبهم و مسائل بیلزوم مشوب ساخته و یک رشته مباحثات منطقی را برای مجادله و پرمدعائی اختراع کردهاند نه برای تحری حقیقت! این عقیدۀ او در باب فلسفۀ اهل مدرسه تا آخر دوام یافت و با این که افکار فلسفی خود را در اواخر یک عمر طولانی اعلام کرد و کتاب «تحقیق» او در سال ۱۶۹۰ انتشار یافت، باز در صفحات آن طرز روحیۀ مشابه به روحیه بیکن bacon و سایرزعمای فلسفۀ جدید پدیدار است که عبارتست از انتقاد تحقیرآمیز فلسفۀ اهل مدرسه (اسکولاستیک) و منطق ارسطو و عصیان بر ضد سنت و تحکم به هر شکلی که باشد» [۳۲۹].
کتاب مشهور جان لاک «رساله در فهم بشر [۳۳۰]ESSAYCON erning human understanding نام دارد که چنانکه از نامش پیدا است در مباحث مربوط به معرفت ذهن و قوانین آن نوشته شده و به مناسبت، از منطق ارسطوئی نیز بحثی به میان آورده است. جان لاک در کتاب مذکور مینویسد:
«... خداوند چنان ممسک نبوده که انسان را فقط حیوانی دو پا سازد و عقلانیکردن او را به ارسطو وا گذارد [۳۳۱]»!! باز میگوید: «اگر قیاس را حتما آلت عقل و وسیلۀ علم بشماریم، نتیجه این میشود که قبل از ارسطو کسی نبوده که از راه تعقل چیزی را بداند یا بتواند بداند» [۳۳۲]!
این سخنان ما را به یاد «سیرافی» میافکند که به «متی» میگفت:
«فكأنك تقول لا حجة الا عقول يونان ولا برهان إلا ما وضعوه» [۳۳۳].
گوئی تو عقیده داری که هیچ حجتی جز عقل یونان و هیچ دلیلی، جز دلیلِ ایشان نیست!!
و نیز میگفت:
«حدثني عن قائل قال لك: حالي في معرفة الحقائق والتصفح لها، حال قوم كانوا قبل واضع المنطق، أنظر كما نظروا، وأتدبر كما تدبروا، لأن اللغة قد عرفتها بالمنشاء والوارثة، والمعاني نقرت عنها بالنظر والرأي والاعتقاب والاجتهاد، ما تقول له؟» [۳۳۴].
مرا خبر ده از کسی که گوید: من در شناخت و جستجوی حقایق به گروهی میمانم که پیش از واضع منطق میزیستند! و چنان میاندیشم و تدبر میکنم که آنها میکردند، زیرا لغت را از محیطی که در آن پرورش یافتهام و از راه وراثت فرا گرفتهام و معانی را نیز با تلاش و رأی شخصی و پیگیری دریافتهام، به او چه پاسخی میدهی»؟
و به ویژه به یاد ابن تیمیه میافتیم که گفته است:
«وهولاء يقولون ان المنطق، ميزان العلوم العقلية ومراعاته تعصم الذهن عن أن يغلط في فكره كما ان العروض ميزان الشعر والنحو والتصريف ميزان الألفاظ العربية... ولكن ليس الأمر كذلك فان العلوم العقلية تعلم بما فطر الله عليه بني آدم من أسباب الإدراك لا تقف على ميزان وضعي لشخص معين ولا يقلد في العقليات أحد بخلاف العربية فإنها عادة لقوم لا تعرف إلا بالسماع وقوانينها لا تعرف إلا بالاستقراء...» [۳۳۵].
یعنی: «منطقیان گیند: منطق، میزان دانشهای عقلی است و رعایت آن ذهن را از این که در اندیشیدن به غلط افتد حفظ میکند چنانکه علم عروض، ترازوی شعر و نحو و تصرف، میزان الفاظ و واژههای عربی به شمار میآیند... و چنان نیست که ایشان گویند، زیرا علوم عقلی از راه أسباب إدراک که خداوند در آدمی آفریده، دانسته میشوند و مبتنی بر میزان و قراردادی که شخص معین پدید آوَرد نیستند و در امور عقلی از هیچکس تقلید نمیشود برخلاف عربی که رسم و عادت قومی از میان اقوام است و جز از راه شنیدن شناخته نمیگردد و قوانین آن جز از طریق استقراء به دست نمیآید»...
جان لاک برخلاف نظر برخی از اهل منطق، معانی کلی یا «کلیات» را مخلوق قدرت فهم و عقل آدمی میدانسته و برای آنها وجود مستقل خارجی قائل نبوده است و در این باره مینویسد:
«آشکار است که عمومی و کلی، متعلق به وجودِ واقعیِ اشیاء نیستند، بلکه اختراع و مخلوق فاهمۀ انسانی هستند» [۳۳۶].
و این نظر همانست که ابن تیمیه به صورتی روشنتر، نزدیک به سه قرن پیش از جان لاک آن را بیان کرده و میگوید:
«... من أخص صفات العقل التي فارق بها الحس إذا الحس لا يعلم إلا معيناً والعقل يدركه كلياً مطلقاً» [۳۳۷].
یعنی: «از ویژگیهای احوال عقل (ادراکِ کلیات است) که بدانها از حس جدا میشود، چرا که حس جز به أشیاء معین تعلق نمیگیرد ولی عقل، امور را به صورت کلی و مطلق درمییابد»!
آنگاه ابن تیمیه توضیح میدهد که:
«وفصل الخطاب: أنه ليس في الخارج إلا جزئي معين، ليس في الخارج ما هو مطلق عام مع كونه مطلقاً عاماً» [۳۳۸].
یعنی: «سخن قاطع دربارۀ کلی اینست که در خارج از ذهن غیر از جزئیِ معین چیزی نیست و در ظرف خارج، مطلقِ عام به اعتبار إطلاق و عمومیت وجود ندارد...»
جان لاک، به عکس منطقیان، قیاس را بهترین نوع برهان و عالیترین راه تعقل برای جویندگان حقیقت نمیشناسد و مینویسد:
«قواعد قیاسی تنها و بهترین راه تعقل برای هدایتِ جویندگان حقیقت نیست و خود ارسطو که بعضی أشکال را منتجِ نتیجه یافت و بعضی دیگر را نیافت بدون تردید توسط شرائط صوری مبادرت نکرد، بلکه توسط طریق اصلی علم، یعنی تطابق محسوس و مرئیِ تصورها اقدام نمود» [۳۳۹].
در اینجا چنانکه ملاحظه میشود جان لاک طریقِ اصلیِ علم را غیر از راه قیاس معرفی میکند و در جای دیگر کتابش در این باره توضیح داده و مینویسد:
«اگر کسی نیک ملاحظه کند گمان میکنم، خواهد دید که ترقی و تعیین عمدۀ علم که مردم در این علوم استحصال کردند مدیون اصول کلیه نبوده و از چند اصل کلی که در ابتدا وضع شده به دست نیامد، بلکه اثر تصورهای واضح و معین و کاملی بوده که در افکار آنان به کار میرفته و ارتباط مساوات یا تفاوت بین بعضی تصورات به اندازهای روشن بوده که علم شهودی نسبت به آن پیدا میکردهاند و بدین واسطه بود که در علوم دیگر هم مسائلی را پی میبردند و این همه بدون کمک اصولی کلی اتفاق میافتاد» [۳۴۰].
چنانکه از این بیان به دست میآید جان لاک راه پیشرفت علوم و اکتشافات تازه را مقایسه و سنجش اشیاء با یکدیگر و انتقال حکم از یک موضوع به همانند خود میداند که همان تمثیل منطقی باشد و به طور خلاصه، تفاوت یا مساواتی را که میان موجودات ادراک میشود، ملاک حصول علم میشمارد و قیاس منطقی را مهمترین راه تحصیل علم معرفی نمیکند.
ابن تیمیه چند قرن پیش از او عیناً همین سخن را اظهار داشته و تصریح نموده که خداوند، طریق معرفت را در شناسائی «همانندی و اختلاف میان اشیاء» قرار داده است، چنانکه مینویسد:
«يبين الله الحائق بالمقاييس العقلية والأمثال المضروبة ويبين طرق التسوية بين المتماثلين والفرق بين المختلفين...» [۳۴۱].
و پیش از این نیز نظر ابن تیمیه را دربارۀ قیاس آوردیم و اهیمت تمثیل منطقی را از دیدگاه او به تفصیل بیان داشتیم.
[۳۲۹] تحقیق در فهم بشر، اثر جان لاک، ترجمه دکتر رضا زاده شفق، چاپ تهران، صفحۀ ۱ از مقدمه. [۳۳۰] آقای دکتر رضا زادۀ شفق این کتاب را تحت عنوان «تحقیق در فهم بشر» ترجمه کردهاند. [۳۳۱] تحقیق در فهم بشر، صفحۀ ۳۷۸. [۳۳۲] همان مدرک، صفحۀ ۳۷۸. [۳۳۳] الإمتاع والمؤانسة، الجزء الاول، صفحۀ ۱۱۲. [۳۳۴] الإمتاع والمؤانسة، الجزء الاول، صفحۀ ۱۱۶. [۳۳۵] الرد علی المنطقیین، صفحۀ ۲۶ و ۲۷. [۳۳۶] تحقیق در فهم بشر، صفحۀ ۲۴۵. [۳۳۷] الرد علی المنطقیین، صفحۀ ۳۱۷. [۳۳۸] مدرک فوق الذکر، صفحۀ ۸۴. [۳۳۹] تحقیق در فهم بشر، صفحۀ ۲۷۶. [۳۴۰] تحقیق در فهم بشر، صفحۀ ۳۵۸. [۳۴۱] الرد علی المنطقیین، صفحۀ ۳۸۲.