فرانسیس بیکن و نقادانِ اسلامیِ منطق
روجر بیکن در حدود سال ۱۲۹۴ میلادی یعنی مقارن با سال ۶۷۲ هجری وفات یافت [۳۰۶]و پس از او در میان غربیها سزاوار است از کسی نام برد که او را «بنیانگذار شیوه استقرائی و نقاد منطق ارسطوئی» شمردهاند، این شخص، دانشمندِ شهیر انگلیسی فرانسیس بیکن francis bacon میباشد که در اواخر قرن شانزدهم و اوائل قرن هفدهم میلادی میزیسته (معاصر با شاه عباس صفوی) و در سال ۱۶۲۵ میلادی یعنی در سنۀ ۱۰۰۳ هجری وفات یافته است.
فرانسیس بیکن کتاب «ارغنون نو novm organun» را نوشت و ضمن آن برای تحصیل علم طریقۀ تازهای پیشنهاد نمود تا به جای منطق ارسطو که نزد قدماء موسوم به ارغنون بود به کار رَوَد [۳۰۷].
بیکن عقیده داشت که: «منطق ارسطوئی وسیلهای برای کشف حقایق نیست و این منطق ما را وادار به تسلیم در برابر نتایج میکند بدون آن که اکتشاف تازهای در اختیار ما نهد» [۳۰۸]!! بیکن تأکید میکرد که: «باید در جزئیات مطالعه نمود و معلومات جزئی را به ترتیب و تسلسل درآورد و از آنها استخراج کلیات کرد و مادام که به مطالعۀ جزئیات و استقراء پی به حقایق امور برده نشده، استدلال و تعقل بیمأخذ و بیبنیاد و مبتنی بر تخیلات و موهومات است [۳۰۹].
فرانسیس بیکن روش قیاسی را در منطق ارسطو نمیپسندید و در این باره میگفت:
«قیاس مرکب است از قضایا، و قضایا از کلمات، و کلمات تعبیراتی است از معلومات، پس اگر خود معلومات مبهم و به طور شتابزدگی از امور انتزاع شده باشد در سازمانِ قیاس استحکامی نخواهد بود، پس تنها امید ما منوط خواهد بود به استقراء» [۳۱۰].
ایراد اساسی بیکن بر منطق ارسطو مبتنی بر این مطلب بود که:
«ارسطو، فلسفۀ طبیعی را با منطق خود فاسد کرد و عالم را از روی مقولات تنظیم نمود، بیشتر توجهش مصروف تهیۀ جواب مسائل به واسطۀ عبارات بود، نه غور در حقیقت ذاتی اشیاء! بهترین استدلال، خود تجربه است» [۳۱۱].
با صرفنظر از زیادهروی فرانسیس بیکن دربارۀ ارسطو، اصلی که بیکن برای آن اهمیت بسیار قائل شده (یعنی تأکید بر تجربه و استقراء و تکیهنکردن بر قیاس ارسطوئی) چند قرن پیش از او در جهان اسلامی مورد عنایت و حتی سفارش قرار گرفته است و دانشمندان اسلامی به پیروی از آموزشهای قرآن مجید که سیر و مطالعه در طبیعت را فرمان داده، اهمیت تجربه را از نظر دور نمیداشتند و آیات کریمهای نظیر:
﴿قُلۡ سِيرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَٱنظُرُواْ كَيۡفَ بَدَأَ ٱلۡخَلۡقَۚ﴾[العنکبوت: ۲۰] «بگو در زمین بگردید آنگاه بنگرید که آفرینش موجودات را چگونه آغاز نهاد» محرک و مشوق ایشان در این طریق بوده است.
به عنوان نمونه، ابن تیمیه که نزدیک به ۳۰۰ سال پیش از فرانسیس بیکن میزیسته از قیاسهای بدون مبنا و کلّیبافیهای افراطی تنقید نموده و به اهمیت تجارب علمی تصریح کرده است و در کتاب بزرگ منطق خود مینویسد:
«گفته نشود که قیاس منطقیان دلائل صحیح را از فاسد معرفی میکند چه این سخن را نادانی میگوید که حقیقتِ قیاسِ اهلِ منطق را نمیشناسد! زیرا قیاس ایشان جز شکل دلیل و صورت آن چیزی نیست اما این که دلیلِ معین مستلزم مدلول خود میباشد، قیاس ایشان در جهت نفی یا اثبات، متعرض این موضوع نمیشود و این برحسب علم شخص نسبت به مقدمات است که مشتمل بر دلیل خواهد بود ولی در قیاس منطقیان بیانی دربارۀ درستی مقدمات یا تباهی آن به هیچ وجه نیست».
«ولا يقال ان قياسهم يعرف صحيح الأدلة من فاسدها، فان هذا انما يقوله جاهل لا يعرف حقيقه قياسهم. فان قياسهم ليس فيه الا شكل الدليل وصورته واما كون الدليل المعين مستلزماً لمدلوله فهذا ليس في قياسهم ما يتعرض له بنفي ولا اثبات وانما هذا بحسب علمه بالمقدمات التي اشتمل عليها الدليل وليس في قياسهم بيان صحة شيء من المقدمات ولا فسادها» [۳۱۲].
ملاحظه میشود که ابن تیمیه در اینجا با زبان روشن و علمی تصریح میکند که حکم به صحتِ ادلۀ قیاسی، موکول به اثبات صحتِ مقدمات قیاس است و صحتِ مقدمات قیاس هم باید در خارج از شکل منطقی آن، تحقیق شود. یعنی بر اهل منطق است که پیش از تشکیل صورت قیاس از راه تجربه و تحقیق، مقدمات قیاس را اثبات کنند، ابن تیمیه به خصوص دربارۀ اهیمت تجربه مینویسد:
«بسیاری از پزشکان در یک دارو، به تجربۀ مشترکی نائل آمدهاند و به علاوه کثرت تجارب در گیاهان داروئی و توافق آزمایشکنندگان، ادعای ایشان را ثابت میکند ولی در ادعاهای اهل فلسفه خبری از آزمونهای مزبور نیست».
«... وذلك لاشتراك كثير من الأطباء في تجربة الدواء الواحد وايضاً فلكثرة وجود ما يدعى فيه التجربة من النبات وتواطؤا المجربين له، وليس كذلك ما يدعونه من فلسفتهم» [۳۱۳].
در اینجا ابن تیمیه، امور تجربی را بیش از ادعاهای فلسفی، قابل قبول میشمرد ولی تفاوت راه او با فرانسیس بیکن این است که بیکن تنها به استقراء چشم دوخته و آشکارا میگوید:
«تنها امید ما منوط خواهد بود به استقراء!» [۳۱۴].
اما ابن تیمیه تمثیل را در دائرۀ تجارب وارد ساخته و مینویسد: «شرابِ بسیار، چون بخشی از آن، در معرض آزمون قرار گرفت و معلوم شد که مستکننده است، دانسته میشود که مابقیِ آن نیز مستکننده میباشد، زیرا حکم برخی از آن، مانند حکم بخش دیگر است و سایر قضایای تجربی نیز بدینگونه میباشند، مانند آگاهی از این که نان موجب سیرشدن و آب سبب رفع تشنگی است و امثال اینها، و مبنای این موضوع همان «تمثیل» است».
«فان الشراب الكثير إذا جرب بعضه وعلم أنه مسكر علم أن الباقي منه مسكر لأن حكم بعضه مثل بعض، وكذلك سائر القضايا التجربية كالعلم بأن الخبر يشبع، والماء يروى وأمثال ذلك، انما مبناها على قياس التمثيل» [۳۱۵].
اگر هر امری را (چنانکه در بیان «بیکن» آمده) بخواهیم از راه استقراء تحقیق کنیم، کار بسیار مشکل شده و به درازا میکشد [۳۱۶]و در بسیاری از موارد از عهدۀ آن برنخواهیم آمد، مگر این که در تجارب محدود خود، قواعد عقلی را به کار بریم و به تمثیل دست آویزیم.
در اینجا لازمست که از ذکر نکتهای فروگذار نشود و آن این که:
به قول ابن تیمیه، امور تجربی، خود محصول «حس» و «عقل» هردو، میباشند، چنانکه مینویسد:
«از راه حس، امور معین شناخته میشوند آنگاه چون این شناسائی چند بار تکرار گردید، عقل حکم میکند به این که فلان أثرِ مشابه در اشیاء، به سبب قدرِ مشترکی است که در آنها وجود دارد و از اینجا حکم کلی صادر مینماید».
«... فالحس به يعرف الأمور المعينة ثم إذا تكررت مرة بعد مرة أدرك العقل ان هذا بسبب القدر المشترك الكلي، فقضى قضاء كلياً» [۳۱۷].
پس، تجربه از تعقل جدا نمیشود و طرفداری از تجربه بدون پذیرفتن «قانون عمومی علیت» که عقل کاشف آنست میسر و ممکن نیست. بنابراین، بیاعتنائی به امور عقلی چنانکه میان تجربیمذهبان معمول شده و آنها را به فلاسفۀ حسی همانند ساخته، حتی برخلاف اصول و پایۀ کارهای تجربی خواهد بود، به همین جهت تا حدی جای شگفتی است چون ملاحظه میگردد که فرانسیس بیکن با وجود علاقه به تجربه، اهمیتی برای امور عقلی قائل نبوده و حتی با ریاضیات چندان نظر خوشی نداشته است!
برتراند راسل در کتاب «تاریخ فلسفۀ غرب» مینویسد:
«بیکن نه تنها قیاس را تحقیر میکرد، بلکه برای ریاضیات نیز ارزش بسزائی قائل نبود، شاید بدین سبب که آن را به اندازۀ کافی تجربی نمیدانست» [۳۱۸].
البته میدانیم که در جهان خارج از ذهن، أعداد وجود ندارند و همچنین نقطۀ بیبُعد و خط یک بُعدی و سطح دو بُعدی به طور مجرد یافت نمیشوند تا مستقلاً به تجربه درآیند! ولی از همین احکامِ انتزاعی و ریاضی یا هندسی که با عقل سر و کار دارند میتوان در قلمرو تجربه و در جهانِ خارج، استفادههای شایانی کرد و فیزیک جدید با شکلهای گوناگونش «فیزیک اتمی، فیزیک نجومی، آستروفیزیک و...» گواه صادقی بر این معنی میباشد و بیاعتنائی به ریاضیات به عذر این که از جملۀ امور تجربی نبوده و عقلی و انتزاعی است، عذر مقبول و درستی نخواهد بود.
روش صحیح منطقی، روشی به شمار میرود که برخورداری از تمام قوای ادراکی انسان را برای فهم امور توصیه کند و آنها را در نظام طبیعی خود به سیر و حرکت کمالی هدایت نماید و فرانسیس بیکن هرچند به «استقراء» دلبستگی بسیار نشان داده و «جدول حضور و غیاب» برای آن ساخته ولی چون به «تعقل» چنانکه باید رغبت نشان نداده، لذا رویۀ کلی منطقی او چندان درخور اهمیت و اعتبار نیست و بدین لحاظ دانشمندان اسلامی بر او تقدم داشتهاند.
ویل دورانت در کتاب «تاریخ فلسفه» مینویسد:
«باید دید که آیا روش «بیکن» صحیح است؟ آیا این روش در علوم جدید ثمربخش است؟ نه! به طور کلی علم، جمع مواد تاریخ طبیعی و استفاده از آن را با جدول پیچ در پیچ «ارغنون نو» به کار نمیبندد، بلکه روش ساده با بهترین نتایج در پیش میگیرد... اینشتاین پس از آن که خود دریافت ویا از نیوتون گرفت که انتشار نور به خط مستقیم صورت نمیگیرد، بلکه به خط منحنی است این نتیجه را استنباط کرد که آنچه ما ظاهراً بنا به فرض انتشار نور به خط مستقیم ستارهای را در وضعی معین میبینیم، در حقیقت در آن وضع و محل نیست، بلکه کمی نزدیک به آن و یا در کنار آن است. پس از آن، از تجربه و مشاهده برای آزمایش صحت این اسنتناج استفاده کرد» [۳۱۹].
آری، چنانکه «ویل دورانت» نوشته، در علوم جدید نیز مقام تعقل و تحلیل، پیشروِ تجربه و آزمون قرار گرفته است و از این راه بشر به گنجینههای مخفیِ علوم دست مییابد.
فروغی ضمن کتاب «سیر حکمت در اروپا» مینویسد:
«نخستین کسی که بر پیکر جهلِ علم نمای اسکولاستیک زخمکاری زد فرنسیس بیکن انگلیسی بود... اما در کار این دانشمند هم با بلندی مقامی که دارد نقصهائی بود از این جهت که عنایت خود را بیشتر معطوف علوم طبیعی ساخت و توجه به اهمیت روش استقراء و تجربه و مشاهده، او را از اعتناء به قوه تفکر باز داشت...» [۳۲۰].
[۳۰۶] هجرت که مبدأ تاریخ اسلامی به شمار میرود در ۶۲۲ میلادی واقع شده است. [۳۰۷] سیر حکمت در اروپا، جلد اول، صفحۀ ۸۲. [۳۰۸] رجوع شود به: الموسوعة الفلسفیة المختصرة، چاپ قاهره، صفحل ۱۰۹. [۳۰۹] سیر حکمت در اروپا، جلد اول، صفحۀ ۸۴. [۳۱۰] منطق قدیم و جدید، تألیف دکتر هاشم گلستانی به نقل از کتاب «فلسفۀ علمی» مقالۀ ارغنون نو، صفحۀ ۱۰۵، چاپ تهران. [۳۱۱] فلسفۀ علمی، مقالۀ ارغنون نو. [۳۱۲] الرد علی المنطقیین، صفحۀ ۲۵۲. [۳۱۳] همان مدرک، صفحۀ ۳۹۳. [۳۱۴] فلسفۀ علمی، مقالۀ ارغنون نو، صفحۀ ۱۰۵، چاپ تهران. [۳۱۵] الرد علی المنطقیین، صفحۀ ۱۸۹. [۳۱۶] در اینجا باید میان «استقراء» و «تجربه» نیز تفاوت نهاد، زیرا در استقراء میکوشند که مدارک پراکنده و جزئی را فراهم آورده و مجموعه سازند تا به حکم کلی برسند ولی در تجربه، ملاحظات جزئی را با دلائل عقلی همراه میسازند و به احکام کلی نائل میگردند. [۳۱۷] الرد علی المنطقیین، صفحۀ ۳۸۶. [۳۱۸] تاریخ فلسفۀ غرب، کتاب سوم، صفحۀ ۹۵. [۳۱۹] تاریخ فلسفه، اثر ویل دورانت، ترجمه عباس زریاب خوئی، چاپ تهران، جلد ۱، صفحۀ ۱۹۶ و۱۹۷. [۳۲۰] سیر حکمت در اروپا، بخش دوم، صفحۀ ۹۸.