اما مخالفان منطق گویند:
پیش از آن که ارسطو، منطق را تدوین کند، دانشمندان فراوانی در جهان وجود داشتهاند و اندیشههای درست، بسیار به ظهور پیوسته است، چنانکه پس از ارسطو نیز دانشمندان متعددی بدون آشنائی با منطق ارسطو به درک و فهم حقایق دست یافتهاند. بنابراین، نیازی به آموختن فن منطق نیست و سودی از این کار جز طولانیکردن راه و تضییع وقت و اتلاف عمر عاید نشود! در این باره شایسته است سخن سیرافی را به یاد آوریم که به متی میگفت:
«وحدثنى عن قائل قال لك: حالي في معرفة الحقايق والتصفح لها حال قوم كانوا قبل واضع المنطق، أنظر كما نظروا، وأتدبر كما تدبروا...» [۱۱۱].
به نظر ما با توجه به این که علم منطق، ناظر به قوانینی است که ذهن آدمی در هنگام استدلال آنها را به کار میبرد، هرچند آگاهی از این قوانینی برای فهم علوم ضروری و واجب نیست ولی مرجح و مستحسن است، چرا که اولاً این آگاهی خود، بابی از ابواب «معرفة النفس»شمرده میشود و ثانیاً موجب بصیرت و اطمینان بیشتر در کار اندیشه میگردد [۱۱۲]و به تعبیر دیگر: منطق به یک اعتبار «علم وصفی» است که ضمن آن تفکرِ علمی تا اندازهای تحلیل و تبیین میشود و به اعتبار ثانوی «علم معیاری» است که موازین و قواعد تفکر را ضبط کرده و نشان میدهد. بنابراین، آموختن آن چنانکه گفتیم مرجح به شمار میآید، البته همین اندازه که میدانیم ارسطو، قوانین منطقی را از خلال افکار صحیح و برهانهای درست بیرون آورده، خود دلیل است بر این که پیش از تدوین و تنظیم منطق، اندیشههای برهانی در میان بوده [۱۱۳]و انسان توانسته است بییاری فن منطق، درست بیاندیشد و برخلاف نظر ابن سینا، هرکس بدون کمکگرفتن از منطق درست فکر کند لازم نیست انسانی استثنائی و «مؤید من عندالله» باشد، به ویژه که مکرر دیده شده خود منطقیان به هنگام استدلال، گرفتار خطا گردیدهاند! (چنانکه خطای ارسطو و ابن سینا را به زودی نشان خواهیم داد) و بالعکس فراوانست مواضع و مواردی که مخالفان منطق یا کسانی که سر و کاری با این فن ندارند به حقایقی دست یافته و گرفتار خطا نشدهاند، ولی همۀ اینها دلیل نمیشود که ما از مطالعه در «نظام تفکر» باز ایستیم و روش طبیعی و صحیحی را که ذهن به هنگام استدلال به کار میبرد، نشناسیم و قوانین اندیشه را ضبط و تدوین نکنیم! این کار هرچند مقدمهای کاملاً ضروری برای فهم علوم نیست ولی إنکار فوائد آن را نیز نمیتوان کرد به ویژه که تدوین و ثبت قوانین تفکر، مایهایست که در صورت بروز اختلاف در «صورت اندیشه» میتوان به عنوان «ضوابط فکر» از آن کمک گرفت، چنانکه در ثبت و تدوین قواعد «نحو» و «عروض» نیز همین فائده عائد میگردد.
آنچه منطقیان از مقایسۀ میان منطق و نحو و یا عروض آوردهاند نیز بیش از این چیزی را نمیرساند، زیرا روشن است که پیش از مدونساختن قواعد اساسی زبان یا محسنات اصلی اشعار، مردمان سخن بسیار گفته و شاعران، اشعار فراوان سرودهاند و قواعد و اوران نحو و عروض، پس از انشاء کلام و انشاد شعر به دست آمده و مدون گردیده است و به قول شاعر:
قد كان شعر الورى صحيحاً
من قبل أن يخلق الخليل
[۱۱۴]
بنابراین، بدون توجه به قواعد نثر و نظم، میتوان با تقلید از محیط و به ذوق فطری سخن گفت و شعر سرائید ولی البته آگاهی از این دو فن، بر بصیرت سخنور و بینش شاعر میافزاید و در هنگام بروز اختلاف، آن دو را یاری میکند.
پس آشنایی با منطق کاری مطلوب و پسندیده است ولی البته منطقی که خالی از نقص و خطا باشد! و ما میدانیم که منطق ارسطو بیش از هرچیز به دو موضوع توجه و تکیه دارد، یکی تعیین «حدِ منطقی» که ضمن آن، ماهیت اشیاء تعریف و شناخت میشوند و دوم ترتیب دلیل یا «حجتّ منطقی» که ارسطو در این باره به «قیاس» بیش از سایر دلائل اهمیت داده است و این هردو موضوع مورد ایراد نقادان اسلامی قرار گرفته که شرح آن خواهد آمد. بنابراین، اگر فراگرفتن فن منطق، پسندیده و ارجمند است آن منطق نوین و تهذیب شدهایست که از خلال آثار متفکران اسلامی به دست میآید.
[۱۱۱] الإمتاع والمؤانسه، جزء اول، صفحۀ ۱۱۶. [۱۱۲] سخن ابونصر فارابی در کتاب «إحصاء العلوم» به فایدۀ اخیر ناظر است آنجا که گوید: «فان القوانين المنطقية التي هي آلات يمتحن بها في المعقولات ما لا يؤمن ان يكون العقل قد غلط فيه...»(احصاء العلوم، صفحۀ ۵۴). [۱۱۳] ابوالعباس، فضل بن محمد لوکری فیلسوف و ریاضیدان قرن پنجم هجری در «شرح قصیدۀ اسرار الحکمة» مینویسد: (حق آنست که صناعت علم منطق را استنباط کردهاند، از علوم نظری و ارسطاطالیس به این اعتراف دارد و در مقامت سوفسطائیان این معنی یاد کرده است...) به کتاب «منطق و مباحث الفاظ» چاپ تهران، صفحۀ ۱۳۳ رجوع شود. [۱۱۴] این شعر از ابوعبدالله حسین بن احمد مشهور به ابن حجاج (متوفی به سال ۳۹۱ هجری قمری) است، میگوید: پیش از آن که خلیل بن احمد فراهندی (متوفی در سال ۱۷۰ هجری) واضع علم عروض، آفریده شود شعر مردمان صحیح بوده است! (به کتاب منطق صوری، اثر آقای دکتر محمد خوانساری چاپ دانشگاه تهران، جلد اول، صفحۀ ۳۵ نگاه کنید).