متفکرین اسلامی در برابر منطق یونان

فهرست کتاب

بررسی نظر ابوالنجا و نقد قیاس

بررسی نظر ابوالنجا و نقد قیاس

دانستیم که ابوالنجا عقیده دارد قیاس، هیچگونه آگاهی تازه‌ای به ما نمی‌دهد و مشکلی را حل نمی‌کند و امر پنهانی را آشکار نمی‌سازد، اینک باید دید که این ادعا تا چه اندازه صحت دارد؟

البته بسیاری از قیاس‌هائی که در کتب حکماء و یا منطقیان و یا اهل کلام و غیر ایشان دیده می‌شود مدعای ابوالنجا را به آسانی اثبات می‌کنند ولی به طور مطلق و همواره این چنین نیست، مثلاً ما می‌دانیم که یکی از متقن‌ترین و استوارترین دانش‌ها، علوم ریاضی و هندسی است، در حالی که این علوم مبتنی بر قیاس می‌باشند! زیرا در علوم ریاضی با استناد به تعاریف کلی، قضایا را حل می‌کنیم و دربارۀ آن‌ها حکم می‌نمائیم و از طرفی آنچه بر ما به عنوان نتیجه معلوم می‌شود آگاهی حدید و تازه‌ایست، پس آیا ما حق داریم که سخنِ ابوالنجا را در این باره مردود شماریم و بی‌پایه تلقی کنیم؟

البته اگر زیر بنای کبرای قیاس را «إستقراء» بدانیم، بر کسی پوشیده نمی‌ماند پیش از آن که به «نتیجۀ قیاس» برسیم توانسته‌ایم از آن نتیجه، اطلاع و آگاهی حاصل کنیم و تنها ترتیب قیاس را برای سهولت امر و روشن‌ترشدن موضوع به کار برده‌ایم، زیرا در استقراء، حکم کلی را از بررسی جزئی به دست می‌آوریم، پس باید تحقیق کرد که کبرای قیاس در علوم هندسی و ریاضی از راه استقراء به دست می‌آید یا نه؟

فلیسین شاله در کتاب «فلسفۀ علمی» می‌نویسد:

«یکی از فلاسفه و منطقیون فرانسوی معاصر به نام «گبلو [۱۸۹]e. goblot» به قیاسی‌بودن روش ریاضیات انتقاداتی کرده و روشن ساخته است که اگر به تاریخ ریاضیات مراجعه کنیم، خواهیم دید که ریاضیات در ابتدا، تجربی یعنی استقرایی بوده است (مانند هندسه در مصر قدیم) و هرچند از قدیم الأیام، یعنی از عهد ریاضیون یونانی، ریاضیات را قیاسی خوانده‌اند. ریاضیات هم غالباً از احکام کمتر کلی به احکام کلی‌تر می‌رسد، چنانکه ما از حساب، که کلیت آن کمتر است به علم جبر که کلی‌تر است رسیده و از هندسۀ مسطحه به هندسۀ فضائیه که کلیت آن بیشتر است می‌رسیم، از این گذشته وقتی در احکام هریک از این علوم دقت کنیم می‌بینیم که همین قاعده مجری است، چنانکه مثلاً در حساب از ضرب یک عدد صحیح یک رقمی در عدد صحیح یک رقمی شروع می‌کنیم و بعد عدد صحیح یک رقمی را در عدد صحیح چند رقمی و سپس عدد صحیح چند رقمی را در عدد صحیح چند رقمی ضرب می‌کنیم و همین عمل را دربارۀ اعداد کسری نیز انجام می‌دهیم، در جبر پایۀ این تعمیم را بالاتر برده همین کار را دربارۀ کمیت، بدون این که آن را تعیین کنیم، به جای می‌آوریم. در هندسه نیز امر به همین منوال است چنانکه از آنچه در باره مجموع زوایای یک مثلث ثابت کرده‌ایم استفاده کرده دربارۀ مجموع زوایای کثیر الأضلاع که نسبت به مثلث کلی‌تر است حکم می‌کنیم» [۱۹۰].

بنا بر گفتار این دانشمند، ما برای آن که در ریاضیات و هندسه به قضایای کلی برسیم و ترتیب قیاس دهیم، قبلاً دست به استقراء زده‌ایم و البته در هر استقرایی، جزئیات بررسی می‌شوند تا اصول کلی به دست آید، پس می‌توان نتیجه گرفت که قیاس ما چیزی جز بازگشت به گذشته و تکرار مکررات نیست و سود آن در ایضاح و تذکاری است که از این روش حاصل می‌شود نه از آن رو که معلومات تازه‌ای در اختیار ما می‌نهد.

اما به نظر من، استقراء پیوسته در ساختنِ احکام کلی ریاضی یا هندسی مؤثر نبوده است، بلکه در مواردی نیز تمثیل منطقی به کار برده شده به این معنی که مثلاً چون انسان دانست دو خط موازی و معین، در یک امتداد زیادی به یکدیگر نمی‌رسند، پذیرفت که در بیش از این امتداد نیز به یکدیگر نخواهند رسید و باز، قبول کرد که خطوطِ موازیِ دیگر نیز مشمول همین حکم می‌باشند. یا مثلاً چون دانست دو کمیت مشخص که با کمیت سوم برابرند، خود با یکدیگر نیز مساوی هستند، از اینجا حکم را تعمیم داد و آن را در تمام کمیت‌های دیگر که با آن‌ها برخورد نمود، جاری ساخت، زیرا یکی از بدیهی‌ترین قوانین ذهن بشر اینست که اشیاء کاملاً متماثل، نفیاً و اثباتاً احکامی یکسان و برابر دارند و به قول مشهور: «حكم الأمثال فيما يجوز وفيما لا يجوز واحد» [۱۹۱]و این قانون ذهنی، مبنای استدلال تمثیلی است. بنابراین، می‌توان گفت در روش‌های ریاضی و هندسی پیش از آن که دستگاهی قیاسی ترتیب داده باشند تا از مقدمات به «نتیجه» منتقل گردند، أشکال و أرقام متشابه را با یکدیگر سنجیده و أحکام یکسان در باره آن‌ها صادر می‌کرده‌اند، زیرا انتقال به قواعد کلی و استخراج نتیجه از آن‌ها همواره دشوارتر از سنجس با أمثال و نظائر بوده و هست و می‌توان گفت: حتی در مثال‌هائی که گلبو goblot آورده روش تمثیلی به کار رفته است، مثلاً تصاعدی که در ضرب أعداد به کار می‌بریم و از عدد یک رقمی در یک رقمی آغاز می‌کنیم و به چند رقمی می‌رسیم همگی مبتنی بر تشابه أعداد با یکدیگر است و در هرجا به دنبال نظائر و امثال رفته‌ایم، زیرا أعداد چند رقمی در حقیقت همان أعداد یک رقمی هستند که تکرار و مضاعف شده‌اند! و یا اگر مساحت کثیر الأضلاع را به دست آورده‌ایم آن را به مناسبت شباهتی که توانسته‌ایم میان کثیر الأضلاع (غیر منتظم) و مثلث تشخیص دهیم، شناخته‌ایم و لذا در به دست‌آوردن مساحت کثیر الأضلاع آن را به مثلث‌هائی تقسیم می‌نمائیم و مجموعۀ مساحت مثلث‌ها را مساحت کثیر الأضلاع می‌شماریم، در پزشکی نیز چنین بوده و از آثار و علائم یک بیماری، دربارۀ بیماری‌هائی که آثار مشابه داشته‌اند قضاوت می‌شده و به تدریج قواعد و اصولِ کلیِ بیماری‌ها، ضبط و شناخته گردیده‌اند و به طور کلی در بسیاری از علوم، آدمی راه طبیعی تمثیل را پیموده است.

به هر حال، چنانکه در فصل پیشین نیز گفتیم، اگر کبرای کلی قیاس از راه «استقراء» به دست آید، ترتیب شکل قیاسی برای رسیدن به نتیجه، تکرار مکرر خواهد بود نه معلوماتِ تازه و جدید.

و در صورتی که کبری از راه «تجربه» یا «تعمیم بدیهیات» (که هردو با تمثیل سر و کار دارند) به دست آمده باشد، در این صورت نیز قیاس به انطباق کلی با أفراد خود، می‌انجامد که نوعی بازشناخت دقیقتر است نه دانش نوین!

مثلاً اگر ما از راه تجربه شناختیم: «هر جسمی که در آب داخل شود به اندازه وزنِ آبِ هم حجمش از وزنِ آن کاسته می‌گردد» [۱۹۲]. آنگاه چون با آب معینی برخورد کردیم و حکمِ کلی مزبور را با آن تطبیق نمودیم در حقیقت، دانش تازه‌ای نصیب ما نشده و به علمِ جدیدی دسترسی پیدا نکرده‌ایم و جز یادآوری و انطباق با فرد و مصداق معین، ما را بهره‌ای نبوده است.

بنابراین، ادعای ابوالنجا که «قیاسات منطقی، مفیدِ معلوماتِ تازه‌ای نیستند» چندان دور از حقیقت نمی‌باشد.

[۱۸۹] متولد ۱۸۵۷ و متوفی در ۱۹۵۳ میلادی. [۱۹۰] فلسفۀ علمی، اثر فلیسین شاله، ترجمه آقای دکتر یحیی مهدوی از انتشارات دانشگاه تهران، صفحۀ۸۱. [۱۹۱] مراد از «یجوز» و «لایجوز» همان اثبات و نفی است. [۱۹۲] قانون معروف ارشمیدس.