نقد حدود منطقی!
یکی از برندهترین ایرادات سیرافی بر منطق، در زمینۀ «حدود منطقی» پیش آمد، البته ابوسعید ایراد مزبور را در قالب تمثیل ادبی ادا کرد ولی نقادان منطق یونانی پس از او این موضوع را سخت مورد توجه و تعقیب قرار دادهاند! اعتراض سیرافی به این صورت بیان گردید که به متی گفت: «گیرم که از راه توزین توانستی سنگین را از سبک باز شناسی ولی از کجا خواهی دانست که جنس موزون، آهن است یا زر، یا مس زردرنگ»؟!
«وهبك عرفت الراجح من الناقص من طريق الوزن، فمن لك بمعرفة الموزون أيما هو حديد أو ذهب أو شبه» [۱۳۷].
سیرافی در خلال بیان مذکور خواسته بگوید:
به فرض آن که اهل منطق از راه قوانین منطقی بتوانند به درستی إقامۀ برهان نمایند و مغالطات عقلی را بشناسند ولی همین که منطق، ماهیت اشیاء را برای ایشان معرفی نمیکند و «حد منطقی» قدرت ندارد تا پژوهنده را از حقیقت موجودات آگاهی دهد، در این صورت بحث از قیاس منطقی و ترتیب صغری و کبری، چندان سودی نخواهد داشت و مشکل مهمی را حل نمیکند!! [۱۳۸].
در این باره ما حق را به سیرافی میدهیم و نظر او را میپذیریم، شک نیست که حدود منطقی آگاهی صحیح و کاملی از اشیاء در اختیار ما نمیگذارد و اغلب موجب میشوند که به معرفت سطحی نسبت به موجودات اکتفا کنیم و در پی قیاسهای برهانی یا جدلی دربارۀ آنها برویم و از واقعیت دور افتیم!
گواه این مدعا، رسالۀ حدود ابن سینا است که در آنجا برای برخی از اشیاء بنا به قانون منطق اوصافی ذکرکرده یعنی حدود منطقی آنها را یاد نموده است و در بیان هریک کمال دقت را به کار برده ولی محصولی که به دست آمده به هیچ وجه نمیتواند «مادۀ علمی» برای شناخت صحیح اشیاء شمرده شود و در واقع با ذکر آن حدود، به یادآوری یک رشته معلومات ساده و سطحی در زمینۀ هرچیز اکتفا شده است. مانند این که دربارۀ «حد خورشید» مینویسد:
«هو أعظم الكواكب كلها جرماً وأشدها ضوء ومكانه الطبيعي في الكرة الرابعة» [۱۳۹].
یعنی: خورشید، کوکبی است که جرمش بزرگتر از همۀ ستارگان، و روشنائیش بیش از تمام کواکب میباشد و جایگاه طبیعی آن در کرۀ چهارمین است [۱۴۰].
و دربارۀ حد هوا مینویسد:
«هو جرم بسيط، طباعه ان يكون حاراً رطباً مشقاً لطيفاً متحركاً الى المكان الذي تحت كره النار وفوق كره الماء والأرض» [۱۴۱].
یعنی: «هوا جرم سادهایست که طبیعتش گرم و مرطوب و شفاف و لطیف میباشد و به طور طبیعی به سوی مکانی که زیر کرۀ آتش و بالای کرۀ آب و زمین است جریان دارد»!
و دربارۀ حد آب مینویسد:
«جوهر بسيط، طباعه أن يكون بارداً رطباً مشقاً متحركاً الى المكان الذي تحت كرة الهواء وفوق الارض» [۱۴۲].
در بیان این حدود، خطاهای گوناگون به نظر میرسد، مثلاً ابن سینا آب را عنصر ساده و بسیطی شمرده، با این که امروز میدانیم آب (h2o) مرکب از هیدرژن و اکسیژن است. یا این که طبیعت آب را سرد و هوا را گرم دانسته با این که سردی آب و گرمی هوا مربوط به دوری و نزدیکی آب و هوا از منبع حرارت است و گرنه آب و هوا بالطبع نه سردند و نه گرم! به علاوه سرما و گرما از امور نسبی و اضافیاند یعنی همان آبی که نسبت به لامسۀ انسان سرد جلوه میکند، شاید برای ماهیان، گرم و مطبوع باشد! و امور نسبی را نباید در تعریف منطقی داخل کرد چرا که حدود منطقی از «ماهیت اشیاء» سخن به میان میآورند. چنانکه ابن سینا در همین رسالۀ حدود از قول ارسطو در کتاب «طونیقا» یعنی جدل آورده است که وی، حد منطقی را چنین تعریف مینماید:
«انه القول الدال على ماهية الشيء» [۱۴۳].
خلاصه با صرفنظر از خطاهائی که در حدود فوق الذکر به چشم میخورد، اگر این حدود را با معلوماتی که امروز از راه تجارب علمی و آزمایشگاهی دربارۀ خورشید و آب و هوا به دست آمده بسنجیم به آسانی خواهیم فهمید که حدود مزبور فاقد آن ارزش و اعتباری هستند که بتوانند «مادۀ علمی» برای ورود در مباحث منطقی شمرده شوند، در حالی که همین حدود در عصر ابن سینا با کمال دقت به دست آمدهاند چنانکه خود شیخ در آغاز رسالۀ حدود مینویسد:
«برخی از دوستانم از من درخواست کردند که حدود منطقی پارهای از اشیاء را که میخواستند، بر آنها بخوانم تا بنویسند و من از انجام این کار پوزش خواستم، زیرا میدانستم مانند اموریست که بر بشر بسی دشوار (یا محال!) است»!
«... فان أصدقاةي سألوني أن أملى عليهم حدود اشياء يطالبونني بتحديدها، فاستعفيت من ذلك علماً بأنه كالأمر المتعذر على البشر» [۱۴۴].
ممکن است تصور شود که غرض منطقیان از «حد منطقی» این بوده که بدستاویز آن، اشیاء را از یکدیگر تمیز دهند و از اینرو هرچند بیان حدود، ناقص و ناتمام باشد چندان مایۀ ایراد بر ایشان نخواهد بود، زیرا به همان اندازهای که بیان کردهاند میان اشیاء و امور تمیز میتوان داد.
متأسفانه این فرض را خود اهل منطق رد کردهاند و ابن سینا در کتاب اشارات صریحا مینویسد:
«واجبست که بدانی غرض از تعیین حد آن نیست که به هر صورت تمییز حاصل گردد و نیز آن نیست که اشیاء را یکدیگر مشخص شوند- به شرط آن که از امور ذاتی اشیاء تجاوز نکنیم و اعتبارات زائد دیگر را بیش نیاوریم- بلکه غرض آنست که معنای هرچیز چنانکه هست به تصور آید»!
«ويحب أن تعلم ان الغرض في التحديد ليس هوا التمييز كيف اتفق، ولا أيضاً بشرط أن يكون من الذاتيات من غير زيادة اعتبار آخر، بل أن يتصور به المعنى كما هو» [۱۴۵].
در اینجا است که به یاد سخن ابوسعید سیرافی میافتیم که به متی میگفت: «گیرم که از راه توزین، سبک را از سنگین شناختی ولی چگونه به شناخت جنس موزون نائل میگردی»؟ یعنی موادی که منطقی برای شناخت اشیاء و امور در دست دارد با توجه به این که آنها را از راه «حدود» به دست آورده چندان ارزشی نخواهد داشت و گیرم که به وسیلۀ برهان، درست را از نادرست تشخیص دهد ولی ماهیت امور را چنانکه باید نمیشناسد به همین جهت مقیدبودن به حدود منطقی در تعریف اشیاء کار درست و کاملی به نظر نمیرسد.
نتیجه این که به عقیده نویسنده، علم منطق را بیشتر در حوزۀ شناسائی صورتهای عقلی و مراقبت در کار استدلال و استنتاج ذهن باید مستقل و معتبر شمرد ولی در معرفت ماهیت اشیاء، منطق میتواند دست یاری به سوی علوم طبیعی دراز کند، همانگونه که در بحث از الفاظ باید به سراغ علوم ادبی برود و در مباحث دیگر، از روانشناسی و أحیاناً علوم ریاضی باید بهره گیرد، اما معمولاً این عیب در بسیاری از افراد بشر هست که چون به تأسیس و إبداع فنی توفیق یافتند کوشش مینمایند تا بینیازی و جدائی و استقلال آن فن را از دیگر فنون حفظ کنند با این که دانشهای بشری از یک سرچشمه جاری میگردند و با یکدیگر مربوط و به یاری هم نیازمندند و هرچند در عرش فرمانروائی خود استقلال دارند ولی در مراحل نخستین به یکدیگر میپیوندند و اگر این پیوندها استوارتر شود و توسعه پذیرد، تکامل علوم سریعتر و آسانتر انجام خواهد گرفت.
در بارۀ «حدود منطقی» برخی از دانشمندان اسلامی و نقادان منطق ارسطوئی، سخنان دیگری نیز گفتهاند که به توفیق خداوند آنها را در جای خود خواهیم آورد.
[۱۳۷] الإمتاع والمؤانسه، جزء اول، صفحۀ ۱۰۹ و ۱۱۰.
[۱۳۸] مگر این که «مادۀ برهان» از «امور بدیهی» و «مستقلات عقلی» انتخاب شود که البته این قید نیز نتایج برهان منطقی را محدود میسازد.
[۱۳۹] رسالة في الحدود از مجموعۀ (تسع رسائل في الحکمة والطبیعات) چاپ مصر، صفحۀ ۹۰.
[۱۴۰] در اینجا بیاد عبارت طنزآمیز و پرمعنای ابن تیمیه میافتم که در پی فایدهبودن اینگونه حدود منطقی مینویسد: «وهل عند الناس شيء اظهر من الشمس حتى بعد الشمس به»! (الرد علی المنطقیین، صفحۀ ۱۶۷) آیا چیزی از خورشید نزد مردم نمایانتر هست که با آن خورشید را به شکل منطقی تعریف کنند؟! به قول مولوی:
آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید، از وی رو متاب!
[۱۴۱] رسالة في الحدود، صفحۀ ۹۱.
[۱۴۲] رسالة في الحدود، صفحۀ ۹۱.
[۱۴۳] رسالة في الحدود، صفحۀ ۷۸.
[۱۴۴] رسالة في الحدود، صفحۀ ۷۲.
[۱۴۵] اشارات، چاپ دانشگاه تهران، صفحۀ ۱۲.