جان استوارت میل و نقادان ما
از جمله فلاسفۀ مشهور غرب که به نقد منطق ارسطو پرداخته، جان استوارت میل johnstuart mill انگلیسی است که در سال ۱۸۷۳ میلادی برابر با ۱۲۵۱ هجری وفات یافته، فروغی ضمن کتاب سودمند «سیر حکمت در اروپا» مینویسد:
«در اروپا تا سدۀ شانزدهم از منطق ارسطو تجاوز نکرده بودند و تحقیق مهمی در آن به عمل نیاورده، جز این که یک مدت اهل مدرسه اوقات خود را به این مشغول داشتند که کلی آیا امر متحقق است یا فقط اسم و لفظ است؟
و در سدۀ هفدهم فرنسیس بیکن انگلیسی و دکارت فرانسوی که هریک به وجهی تجدیدکنندۀ علم و فلسفه بودند دربارۀ منطق عقایدی اظهار نمودند و آن را برای کسب علم تقریباً بیحاصل دانستند... پس از بیکن و دکارت دانشمندان اروپا بیاعتنائی آن دو حکیم را نسبت به منطق یکسره سزاوار ندانستند و باز در این فن تصانیفی با ترک حشو و زوائد پرداختند و دانش پژوهان از فراگرفتن قواعد منطق خود را بینیاز نپنداشتند و لیکن در ابواب این فن به جز تهذیب و تلخیص، تجددی به عمل نیاوردند. آنچه را هم کانت و هگل به نام مباحث منطق در تحقیقات خود آوردند، چنانکه دیدیم در واقع چندان ارتباطی به منطق نداشت، بلکه در متن فلسفه بود!
در سدۀ نوزدهم محققان انگلیسی اعتنای خاص به فن منطق نشان دادند و در این فن تصانیف چند به ظهور رسید، از آن میان کتاب منطق استوارات میل دارای حیثیت مخصوص است» [۳۵۶].
اینک باید دید که استوارت میل دربارۀ منطق یونانی چه میگوید و انتقادات وی بر ارغنون ارسطو چیست؟ اگر بخواهیم از بخش اساسی انتقادات «میل» بر منطق یونان آگاه شویم باید بدانیم که استوارت میل.
اولاً:
«مقولات دهگانۀ ارسطو را کنار میگذارد که این تقسیم هم نقص دارد هم زیاده... و به اینجا میرسد که امور و اشیاء از سه مقوله بیرون نیستند، یا ذواتند یا صفات یا احوال نفس...» [۳۵۷].
ثانیاً:
دربارۀ حدود منطقی میگوید:
«در کسب علم «حدود» چنانکه منطقیان بیان کردهاند اهمیت ندارد، چرا که آنها قضایای ذاتی میباشند و قضیۀ ذاتی در واقع ترجمۀ لفظ است و حقیقت چیزی را معلوم نمیکند، به علاوۀ آنچه منطقیان، حدتام مینامند، به راستی حدتام نیست، زیرا حدتام در نزد آنان ترکیب جنس و فصل است، مثلاً در حد انسان میگویند: حیوان ناطق! اما اگر أحیاناً چهارپائی یا مرغی یافت شود که ناطق باشد، آیا میتوان او را انسان گفت؟ پس اگر بخواهیم تعریفی از انسان بکنیم که نزدیک به تمام باشد باید علاوه بر حد، او را وصف هم بکنیم و بسیاری از عوارض را هم بیاوریم... مقصود از این بیان اینست که تعریف منطقی به کلی بیهوده است، البته برای جدا و متمایزکردن محدود از چیزهائی مفید است...» [۳۵۸].
ثالثاً:
جان استوارت میل نسبت به قیاس، اعتماد نشان نمیدهد و میگوید:
«قیاس نتیجهاش گاهی درست خواهد بود و گاهی غلط! زیرا مقدمات در واقع بر آنچه اثباتش منظور است تکیه دارند، چنانکه در این مثال: سقراط انسان است، هر انسانی فناپذیر است، پس سقراط فناپذیر است. قضیۀ «سقراط انسان است» در قضیۀ کلی «انسان فناپذیر است» قبلاً محرز و مسلم فرض شده است، زیرا ما نمیتوانیم از فناپذیری انسان مطمئن باشیم، مگر آن که قبلاً فناپذیری تمام افراد این نوع، مورد قبول ما باشد... باری هیچ استدلال از کلی به جزئی نمیتواند به اعتبار کلیت خود هیچ چیز را ثابت کند، چه از یک اصل کلی نمیتوان بیرون آورد مگر موارد جزئی که خود آن اصل آنها را معلوم فرض کرده است...» [۳۵۹].
رابعاً:
استوارت میل و پیروان او... قیاس و استقراء را تحویل به تمثیل کردهاند [۳۶۰]، میل میگوید:
«کمتر وقتی است که ما از کلیات به جزئیات پی ببریم، بلکه به عکس است و استنباط مطالب همیشه از جزئی به جزئی یا از جزئی به کلی است، مثلاً کودک یک مرتبه دستش از آتش سوخت پی به حقیقت میبرد و محتاج نیست که ترتیب قیاس برای او بدهند تا یقین کند که آتش سوزنده است، استنباط جزئی از کلی در واقع تصدیق مشابهت آن جزئی است به جزئیات دیگری که پیش از آن تجربه شده است و در قیاس وقتی که از کبری دربارۀ صغری نتیجه میگیریم، اگر درست بنگریم از کلی نتیجه نگرفتهایم، بلکه از جزئیاتی که در ذهن ما به صورت حکم کلی درآمده است، نتیجه میگیریم! وقتی که حکم میکنیم فلان، میرنده است، چون انسان است از آنست که افرادی را دیدهایم و شنیدهایم که مردهاند و فلان، را هم به آنها قیاس میکنیم» [۳۶۱].
خوانندگان محترم! اگر به فصلی از این کتاب که دربارۀ نقادی ابن تیمیه از منطق ارسطو گذشت، باز گردند ملاحظه خواهند کرد که متجاوز از پنج قرن پیش از استوارت میل، تمام آرائی که از او بازگو نمودیم در نقدهای ابوالعباس احمد بن تیمیه از منطق یونانی به نظر میرسد و همچنین اگر در سخنان منقول از ابوسعید سیرافی و ابوالنجا الفارض و غزالی بنگرند، نقادیهای استوارت میل را از «حدود منطقی» و «قیاس» به وضوح ملاحظه خواهند کرد و درمییابند که متفکران اسلامی با نظر موشکاف و دقیق خود قرنها پیش از غربیها به نقاط ضعف منطق ارسطو وقوف یافته و توجه داشتهاند و چه بسا که نقدهای ایشان، دانشمندان مغرب زمین را بیدار کرده و تحت تأثیر قرار دده است و ما به منظور رعایت اختصار و حفظ ایجاز، از بازآوردن و شرح مباحث گذشته خودداری میکنیم.
والحمد لله اولاً و آخراً
تجریش- مصطفی حسینی طباطبائی
[۳۵۶] سیر حکمت در اروپا، جلد سوم، صفحۀ ۸۳ و ۸۴. [۳۵۷] سیر حکمت در اروپا، جلد سوم، صفحۀ ۸۵. ضمناً به این جمله از گفتار ابن تیمیه توجه شود و با آنچه استوارت میل آورده مقایسه گردد: «الجسم ليس مركباً من المادة والصورة... لم يبق الا ذات لها صفات»الرد علی المنطقیین، صفحۀ ۳۱۵. [۳۵۸] سیر حکمت در اروپا، جلد سوم، صفحۀ ۸۶. [۳۵۹] مبانی فلسفه، اثر دکتر علی اکبر سیاسی، صفحۀ ۲۵۷. [۳۶۰] مبانی فلسفه، اثر دکتر سیاسی، صفحۀ ۲۵۸. [۳۶۱] سیر حکمت در اروپا، جلد سوم، صفحۀ ۸۷ و ۸۸.