لؤلؤ اوّل: چشمان اشکبار و دلهای خونین را به یاد آور.
ألم تر أن الليل لما تكاملت
غياهبه جاء الصبــاح بنوره
«آیا نمیبینی که وقتی سیاهی شب،کامل گردد، سپیدهدم با روشناییاش فرا میرسد؟»
یکی از ادیبان میگوید: اگر از روزگار عهد گرفتهای که در تمام اوضاع و احوال، وفق مراد تو باشد و برایت جز امور خوشایند، رخ ننماید، پس هنگام از دست دادن چیزی یا نرسیدن به یکی از خواستههایت باید خود را در میان غمها رها کنی؛ اما در غیر این صورت از غم و اندوهت بکاه؛ چرا که تو، اخلاق روزگار را میدانی، که میدهد و میگیرد؛ و اگر امروز چیزی بدهد، فردا برای پسگرفتن آن بازمیگردد و این سنت و قانون روزگار است که در مورد همهی انسانها اعم از کاخنشینان و کوخنشینها به اجرا گذاشته میشود؛ همه، در برابر این قانون یکسان هستند؛ چه آنان که در ناز و نعمت بسر میبرند و چه آنان که بر بستر خاک میخوابند.
پس از غم و اندوهت بکاه و اشکهایت را پاک کن؛ زیرا تو نخستین کسی نیستی که تیر زمان، به او اصابت کرده است، و مصیبت و بلایی که تو بدان گرفتار شدهای، اوّلین مصیبت نیست که در دفتر غمها و مصایب، سابقه نداشتهباشد.
تابش نور: به گناه فکر مکن، و به کار خوبی بیندیش که میتوانی جایگزین گناه کنی.
درخشش نور: بلا و مصیبت، زمینهی دعا کردن است.