مروارید دوم: سعادت به فقر و ثروت بستگی ندارد
تخوفني ظروف الدهر سلمي
و كم من خائف ما لا يكون
«شرایط روزگار، مرا ترساندند و چه بسیارند چیزهایی که مایهی ترس و نگرانی میباشند، اما اتفاق نمیافتند».
برناردشو میگوید: «نمیتوانم ادعا کنم که واقعاً طعم فقر را چشیدهام؛ اما پیش از آنکه بتوانم چیزی در قلم بیاورم، کتابخانهی بزرگی داشتم که همان کتابخانهی عمومی در موزهی انگلیس است؛ همچنین بزرگترین نمایشگاه تابلوهای هندی را نزدیک میدان ترافلگار داشتم. با پول چه میتوانستم بکنم؟.. سیگار بکشم؟ من، سیگار نمیکشم. مشروب شامپانی بنوشم؟ من، شراب نمینوشم. یا کت و شلوار از بهترین نوع آن بخرم و شتابان برای صرف شام به کاخهای آنان بروم؟ ولی من، تا آنجا که میتوانم، از دیدن چنین کسانی پرهیز میکنم؛ با پول چه میخواستم بکنم؟... اسبی بخرم؟... نه، اسب خطرناک است؛ ماشین بخرم؟ ماشین، برایم آزار دهنده میباشد. اینک، آن قدر پول و ثروت دارم که بتوانم این چیزها را بخرم؛ اما فقط همان چیزهایی را میخرم که در دوران فقر میخریدهام، و چیزهایی مرا خوشبخت میکند که در دوران فقر، مایهی خوشبختی من بود؛ چیزهایی از قبیل: کتابی که آن را بخوانم، تابلویی که تماشا کنم و اندیشهای که آنرا بنویسم. از طرفی قدرت تخیل بالایی دارم؛ هرگاه به چیزی نیاز داشته باشم، چشمانم را میبندم تا خودم را آنگونه که دوست دارم تصور کنم و در خیالم، کار مورد علاقهام را انجام دهم؛ لذا تحمل بدبختانهای که خیابان پوند از آن به خود میبالد، برای من چه سودی دارد؟
تابش نور: خانهات را بهشت آرامش قرار بده و آن را باشگاه داد و فریاد و هیاهو نکن؛ زیرا آرامش یک نعمت است.
درخشش نور: پروردگارا! برایم خانهای نزد خودت بساز.