صدف چهارم: موفقیت بعد از مشقت، چه لذیذ و خوشایند است
الغـمرات ثم ينجلـينا
ثمت يذهبن و لا يجينا
«سختیها از میان میروند و باز نخواهند گشت».
یکی از افراد موفق میگوید: فقیر به دنیا آمدم و فقر، مرا از زمانی که در گهواره بودم، همراهی میکرد. تلخی روزهایی را چشیدم که مادرم برای تکه نان خشکی دست دراز میکرد. ده سالگی خانه را ترک گفتم و در یازده سالگی مشغول کار شدم، هر سال فقط یک ماه درس میخواندم؛ بعد از یازده سال کار طاقتفرسا صاحب دو گاو و شش گوسفند شدم که آنها را به هشتاد وچهار دلار فروختم؛ درتمام زندگیم یک ریال هم برای: لذتها و خواستههایم خرج نکردم؛ تا بیست و یک سالگی ، هر درهمی را که به دست میآوردم نگاه میداشتم... طعم تلخ خستگی جانکاه را چشیدم؛ کیلومترها سفر کردم تا از همنوعان بخواهم تا به من کاری بدهند که با آن زندگی کنم، بعد از بیست و یک سالگی به همراه یک گاری که به دنبال گاوها بسته میشد به جنگلها میرفتم و هیزم جمع میکردم، هر روز قبل از نماز صبح برمیخاستم و تا غروب آفتاب، به کار سخت و دشوارم مشغول میشدم. تا پایان ماه،شش دلار حقوق بگیرم؛ و وقتی این شش دلار را میگرفتم،هر یکی، برای من همانند ماه شب چهارده زیبا به نظر میرسید.
تابش نور: از اشتباهات گذشتهات درس بگیر و آنها را آویزهی گوشت کن.
درخشش نور: بگو: خداوند شما را از آن و از هر مشکلی، نجات میدهد.