مرجان دهم: زنی که مهریهاش، از همه بیشتر بود.
كوني أرقّ من النسيم إذا جري
و أعزّ في الدنيا من الجوزاء
«در دنیا از نسیم، ملایمتر و از گردو، باعزتتر باش».
ابوطلحه از امسلیم بنت ملحان خواستگاری کرد و به او پیشنها نمود که اگر با او ازدواج نماید، مهریهی گرانبهایی به او خواهد داد؛ اما وقتی برخلاف انتظارش دید که امسلیم با عزت و شکوه، ازدواج با او را نپذیرفت، حیران شد و زبانش بند آمد؛ امسلیم گفت: شایسته نیست که با مرد مشرکی ازدواج کنم، ای ابوطلحه! آیا نمیدانی که خدای شما را بردهی فلان خاندان میتراشد؛ خدایی که اگر آن را در آتش بیفکنند، میسوزد؟! ابوطلحه به شدت تنگدل شد و برگشت؛ در او، نمیتوانست آنچه را که دیده و شنیده، باور کند، اما محبت صادقانهاش، او ار بر آن داشت تا روز دوم برگردد و مهریهی سنگینتر و زندگی بهتری به امسلیم پیشنهاد کند تا شاید او بپذیرد؛ اما امسلیم با کمال ادب و متانت گفت: «خواستگاری مردی چون تو رد نمیشود، اما تو کافر هستی و من، زنی مسلمان هستم و شایستهی من نیست که با تو ازدواج کنم»،ابوطلحه گفت: «روزگار و زندگیت با آن سامان نمیگیرد». امسلیم گفت: «چه چیزی زندگی و روزگارم را سامان میدهد؟»، پاسخ داد: «طلا و نقره»، امسلیم گفت: «من، طلا و نقره نمیخواهم؛ از تو میخواهم که مسلمان شوی»، ابوطلحه پرسید برای مسلمان شدن پیش چه کسی بروم؟ امسلیم گفت: «نزد پیامبرخدا جبرو»، ابوطلحه به سراغ پیامبر جرفت؛آن حضرت جدر میان اصحابش نشسته بود، وقتی پیامبرجابوطلحه را دید فرمود: «ابوطلحه در حالی نزد شما آمده که نشانهی اسلام در پیشانی اوست». آنگاه او آمد و پیامبر جرا از گفتهی امسلیم، باخبر کرد و با او بر همین چیز ازدواج نمود.
این زن نمونهی والایی است برای هر زنی که به دنبال افتخار و برتری میباشد. خواهرم! نگاه کن که امسلیم چگونه با رفتار خویش، نشانههایی از شرافت و ایمان را ثبت کرد؛ به میزان پاداش او نزد خدا بنگر که چگونه نام نیکی از او به جا ماند و پاداش فراوان و مبارکی به دست آورد؛ چون او،با خدا، با خودش و با مردم صادق بود.
رستاخیز روزی است که صدق و راستی، به راستگویان فایده میدهد؛ پس بهشت، بر او خجسته باد؛ جاودانگی در بهشت بر او مبارک باد؛ خوشا به حالش که به رستگاری بزرگی رسید.
تابش نور: اگر میخواهی دیگران به رویت لبخند بزنند، باید به آنها لبخند بزنی.