زبرجد دهم: نهایت بزرگواری و بخشندگی
كم فرج بعد إياس قد أتي
و كم سرور قد أتي بعد الأسي
«چه بسیار گشایشی که بعد از ناامیدی آمده و چه بسیار شادی و سروری که پس از اندوه، فرا رسیده است».
رومیها بعضی از زنان مسلمان را اسیر کردند؛ منصور بن عمار باخبر شد، مردم به او گفتند: ای کاش نزد امیرالمؤمنین میرفتی و جلسهای برگزار مینمودی و مردم را برای رفتن به جهاد تحریک میکردی. آنگاه نزدیک او امیرالمؤمنین در «الرقة» شام جلسهای برگزار شد.
شیخ منصور در حال تشویق مردم به جهاد در راه خدا بود که ناگهان پارچهای به میان افتاد که در آن کیسهای سربسته به همراه یک نامه وجود داشت. منصور نامه را گشود؛ در آن نوشته شده بود: «من، یکی از زنان عرب هستم؛ از آنچه رومیها با زنان مسلمان کردهاند، باخبر شدم و نیز شنیدم که مردم را به جهاد در راه خدا تشویق میکنی؛ بنابراین بهترین گیسوهایم را بریدم و در این پارچه گذاشتم و برای شما فراستادم؛ تو را به خدا سوگند میدهم که از آن برای اسب یکی از مجاهدان راه خدا، لگامی درست کن؛ شاید خداوند به من رحم نماید». منصور با دیدن و خواندن این جملات رسا، نتوانست خودش را کنترل نماید، و به گریه افتاد و مردم نیز گریه کردند، آنگاه هارون الرشید بلند شد و فرمان داد تا همهی مردم را به جهاد فرا خواند و خودش به همراه مجاهدین به جنگ رفت و خداوند آنان را پیروز کرد.
تابش نور: خواهرم! بر گذشته گریه مکن و بیهوده اشک مریز؛ چون تو نمیتوانی گذشته را برگردانی.