اتهام مولف به عمرسبه منع رسول الله جاز وصیت برای علیس
امّا نکته سوم جناب نجمی: وصیت سوم پیامبر جکه عنکبوت فراموشی تارهای خود را به روی آن تنیده همان موضوع حساس و مورد اهتمام آن حضرت میباشد. همان موضوع مهمی که شامل امامت علی و حدیث ثقلین بوده است.
و در صفحه ۳۶۸ جناب نجمی مسأله را از هم مثل خود نقل میکند: ملاقات و گفتگوئی که در میان ابن عباس و عمرشواقع گردیده است ... . در ضمن آن گفتگو و مصاحبه خود عمر بدین حقیقت اعتراف کرده و میگوید: آری رسول خدا خواست که در حال مرض به نام علی تصریح کند (و بنویسد) ولی من از این کار منعش کردم «ولقد أراد أن يصرح باسمه فمنعت من ذلك» [۶۵۱].
جواب:
ولا حول ولا قوّة إلا بالله،در اینجا جناب محمد صادق نجمی ریشه خود را که از زمان آدم÷تا خاتم جبنا به گفته اصول کافی در باب روایات برگزیده و راجع بولایت [ص ۳۱۸، ج ۲ تا ص ۳۲۱ ج ۲ کتاب الحجة، حدیث ۱۱۷۴-۱۱۸۰] از ابی عبدالله÷و ابی الحسن و ابو جعفر÷روایت میکند.
۱- «ما من نبي جاء قطّ إلا بمعرفة حقنا وتفضيلنا علي من سوانا».
۲- «لم يبعث نبياً قط إلا بها».
۳- «ولن يبعث الله رسولاً إلا بنبوة».
نجمی معتقد است که پیامبر جتا زمان وفات خود، حق و امامت علیسرا از ترس عمرسبیان ننمود و آن را کتمان کرد و علیسهم در زمان خلافت خودش چنین نصی را بیان ننمود و محتاج به بیعت گروهی از مهاجرین و انصار گردید تا خود را بر مسند خلافت چهار ساله رسانید و در دوران امارت چهار ساله اش، خون هشتاد هزار نفر را از صحابه و تابعین در جنگ جمل وصفین ریخته شد.
جناب نجمی و شرفالدین آیا میخواهید از کاه، کوه بسازید آنچه محتمل و مشکوک است آن را نص جلی مینامید. کار شما مانند کار کسی است که میخواهد از تار عنکبوت خانه بسازد.
در واقع: نکته سوم نجمی مثل نکتههای قبلی بدون ارائه دلیل و ساخته و پرداخته خود اوست. در اینجا اهل سنت اگر ادعا بکنند که وصیت سوم ممکن است مسئله کتابت برای خلافت ابوبکر الصدیق باشد امکان دارد که صحیح باشد؛ زیرا پیامبر خداججلوتر یا بعد از روز پنجشنبه تقاضای کتابت را بنام ابوبکر الصدیق تصریح نموده است. «عَنْ عُرْوَةَ عَنْ عَائِشَةَ قَالَتْ قَالَ لِى رَسُولُ اللَّهِ جفِى مَرَضِهِ ادْعِى لِى أَبَا بَكْرٍ وَأَخَاكِ حَتَّى أَكْتُبَ كِتَابًا فَإِنِّى أَخَافُ أَنْ يَتَمَنَّى مُتَمَنٍّ وَيَقُولَ قَائِلٌ أَنَا أَوْلَى. وَيَأْبَى اللَّهُ وَالْمُؤْمِنُونَ إِلاَّ أَبَا بَكْرٍ» [۶۵۲]. «قال رسول الله ج: لَقَدْ هَمَمْتُ أَوْ أَرَدْتُ أَنْ أُرْسِلَ إِلَى أَبِى بَكْرٍ وَابْنِهِ ، وَأَعْهَدَ أَنْ يَقُولَ الْقَائِلُونَ أَوْ يَتَمَنَّى الْمُتَمَنُّونَ ، ثُمَّ قُلْتُ يَأْبَى اللَّهُ وَيَدْفَعُ الْمُؤْمِنُونَ ، أَوْ يَدْفَعُ اللَّهُ وَيَأْبَى الْمُؤْمِنُونَ» [۶۵۳].
پیامبر جبه عائشهلمیگوید: «پدرت، ابوبکر و برادر خود را صدا کن تا برایشان وصیتنامه (خلافت) را بنویسم. زیرا میترسم که کسی دیگر آرزوی خلافت را بکند و بگوید که من برای خلافت بهتر و شایستهترم. پروردگار و مؤمنین فرد دیگری را برای خلافت نمیخواهند». این گفتگو در حال مریضی پیامبر جبوده، و روایت بخاری قبل از بیماری رسول خدا جاست. «همانا تصمیم گرفتم شخصی را نزد ابوبکر و پسرش بفرستم و وصیت کنم (برای خلافت) تا مبادا کسی چیزی بگوید و یا آروزی در سر بپروراند (برای خلافت) سپس با خود گفتم: خداوند بجز این، چیز دیگری را نمیپذیرد و مؤمنین هم بجز این چیز دیگری را قبول نمیکنند».
این دو حدیث متفق علیه بصراحت ثابت نموده که پیامبر خدا جاراده نوشتن وصیت نامه را برای خلافت ابوبکر الصدیق داشته و بعد میفرماید: نیازی برای نوشتن نیست زیرا خداوند و مؤمنین بجز ابوبکر کسی دیگری را برای خلافت نمیخواهند.
و دلیل دیگری که نبی کریم جبرای خلافت علیستصمیم نگرفته است روایت عبدالله بن عباس است «أَنَّ عَلِىَّ بْنَ أَبِى طَالِبٍسخَرَجَ مِنْ عِنْدِ رَسُولِ اللَّهِ جفِى وَجَعِهِ الَّذِى تُوُفِّىَ فِيهِ ، فَقَالَ النَّاسُ يَا أَبَا حَسَنٍ، كَيْفَ أَصْبَحَ رَسُولُ اللَّهِ جفَقَالَ أَصْبَحَ بِحَمْدِ اللَّهِ بَارِئًا، فَأَخَذَ بِيَدِهِ عَبَّاسُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، فَقَالَ لَهُ أَنْتَ وَاللَّهِ بَعْدَ ثَلاَثٍ عَبْدُ الْعَصَا، وَإِنِّى وَاللَّهِ لأُرَى رَسُولَ اللَّهِ جسَوْفَ يُتَوَفَّى مِنْ وَجَعِهِ هَذَا ... اذْهَبْ بِنَا إِلَى رَسُولِ اللَّهِ جفَلْنَسْأَلْهُ فِيمَنْ هَذَا الأَمْرُ، إِنْ كَانَ فِينَا عَلِمْنَا ذَلِكَ، وَإِنْ كَانَ فِى غَيْرِنَا عَلِمْنَاهُ فَأَوْصَى بِنَا. فَقَالَ عَلِىٌّ إِنَّا وَاللَّهِ لَئِنْ سَأَلْنَاهَا رَسُولَ اللَّهِ جفَمَنَعَنَاهَا لاَ يُعْطِينَاهَا النَّاسُ بَعْدَهُ، وَإِنِّى وَاللَّهِ لاَ أَسْأَلُهَا رَسُولَ اللَّهِ ج» [۶۵۴].
«علی بن ابی طالبسدر بیماری وفات رسول خدا جاز خانه او بیرون آمد. مردم پرسیدند: ای پدر حسن، حال رسول الله جچطور است؟ گفت: بحمدلله الحمدلله خوب شده است. سپس عباس دستش را گرفت و به او گفت: بخدا سوگند پس از سه روز، تو بنده عصا خواهی شد، بخدا سوگند من میدانم که رسول الله جدر این بیماری، فوت خواهد کرد .... بیا با هم برویم تا از او بپرسیم که خلافت به چه کسی میرسد، اگر به ما میرسد، بدانیم و اگر بغیر ما هم میرسد، بدانیم که درین صورت، برای ما وصیت نماید علی جگفت: بخدا سوگند اگر چنین در خواستی از رسول اللهجبکنیم و ما را از آن باز دارد، بعد از او هرگز مردم خلافت را به ما واگذار نخواهد کرد، بخدا سوگند که من چنین سؤالی از رسول خدا جنخواهم کرد».
۲- دلیل صریح دیگری برای خلافت ابوبکر الصدیقساینست که جبیر بن مطعم میگوید: زنی نزد نبی اکرم جآمد به او دستور داد تا دوباره نزد او بیاید. آن زن گفت: «اگر آمدم و تو را نیافتم، چه کار کنم؟ منظورش این بود که اگر شما فوت نموده بودید به چه کسی مراجعه کنم؟ رسول خدا جفرمود: اگر مرا نیافتی نزد ابوبکر بیا» [۶۵۵].
۳- دلیل صریح برای خلافت ابوبکر الصدیق دستور مؤکَّد رسول خدا جاست که در ایام بیماری پیامبر خدا ج، ابوبکر بجای او امامت نماید و این در جهان اسلام مشهور بوده و مثل آفتاب روشن است. پس رسول خدا جخلافت را پس از خود به ابوبکر واگذار نمود و برای احترام و عزت و محبت اهل بیت خود و بنی هاشم، وصیت مؤکَّد فرمود که همان حدیث ثقلین بویژه روایت زید بن ارقم در صحیح مسلم است: «أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِى أَهْلِ بَيْتِى وأُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِى أَهْلِ بَيْتِى أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِى أَهْلِ بَيْتِى». اینست عقیده صحیح و معتبر اهل سنت و واقعیت درست تاریخ جهان اسلام نه آنکه نجمی از خود میتراشد.
[۶۵۱] نهجالبلاغه: ج ۱۲، ص ۲۱ و ۷۸. [۶۵۲] مسلم: باب «فضايل أبوبکر» و بخاری در باب «قول الـمريض» آن را روایت نموده است. [۶۵۳] بخاری: کتاب الـمرضي، ج ۲، ص ۸۴۶، حدیث شماره ۵۶۶۶. [۶۵۴] بخاری: کتاب الـمغازي، باب «مرض النبي و وفاته»، ص ۶۳۹، ج ۲ و کتاب الاستيذان باب الـمعانقة و ول الرجل کيف أصبحت، ص ۹۳۷. [۶۵۵] بخاری: فضائل صحابه، ج ۱، ص ۵۱۶.