امام و آشنایی با احکام
آقای نجمی در ص ۳۳۴ فرقه سبائیه مینویسد: «ولی بررسی تاریخ و کتب احادیث نشان میدهد که متأسفانه خلفای به اصطلاح اسلامی درباره احکام اسلام اطلاع و آشنائی همه جانبه نداشتند و در مسائل و احکام دست بدامن دیگر مسلمانان و صحابه پیامبر میگردیدند.
تا جائی که در اینباره داد امیرالمؤمنین بلند شده و صریحاً میگوید: آنگاه که برای یکی از آنان پیشامدی رخ میداد از جانب خود حکمی صادر میکرد سپس عین همین پیشآمد برای دیگری رخ میداد بر خلاف اولی فتوا میداد [۵۷۴].
باید بخدمت این فرقه اشکال تراش عرض بکنم که خلفای ثلاثه بحمدلله به احکام اسلام آشنایی و اطلاع کامل داشتهاند (علیرغم انف مغرض) و در غیر اینصورت حکومت اسلامی از افریقا تا آسیا شرقی و از خاورمیانه تا اروپا گسترش نمییافت.
علم مطلق: صفت خاصه الله تعالى است حتی برای انبیاء†شرط لازمی نیست که علم تمام جزئیات را داشته باشند و یا از خطاء و نسیان معصوم باشند ﴿وَهُوَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمٞ﴾[البقرة: ۲۹]. صفت خداوند تعالى است ﴿وَفَوۡقَ كُلِّ ذِي عِلۡمٍ عَلِيمٞ﴾[یوسف: ۶۷]. برای بشر است قرآن به پیامبر جدستور میدهد که بگو ﴿َقُل رَّبِّ زِدۡنِي عِلۡمٗا﴾[طه: ۱۱۴]. و در حق آدم ابوالبشر÷میفرماید: ﴿فَنَسِيَ وَلَمۡ نَجِدۡ لَهُۥ عَزۡمٗا﴾[طه: ۱۱۵]. و بعد خیر البشر میگوید: ﴿فَسَۡٔلۡ بِهِۦ خَبِيرٗا﴾[الفرقان: ۵۹]. از خبرها سوال بکن و ﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِ﴾[آلعمران: ۱۵۹]. در کارها با آنان مشورت کن: ﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌ﴾[الإسراء: ۳۶]. در آنچه علم ندارید توقف نکنید و با تکلف فتوی ندهید: ﴿وَكَيۡفَ تَصۡبِرُ عَلَىٰ مَا لَمۡ تُحِطۡ بِهِۦ خُبۡرٗا ٦٨﴾[الکهف: ۶۸]. چگونه میتوانی (ای موسی) در مسائلی که از آن آگاهی ندارید شکیبائی کنید. ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكَ﴾[التحریم: ۱]. ای پیامبر، چرا چیزی را که خدا بر تو حلال کرده (بنا به اجتهاد) بخاطر جلب رضایت همسرانت بر خود حرام میکنی.
﴿لَّوۡلَا كِتَٰبٞ مِّنَ ٱللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمۡ فِيمَآ أَخَذۡتُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ ٦٨﴾[الأنفال: ۶۸].
«اگر فرمان سابق خدا نبود بخاطر چیزی (فدیه اسیرانی) که گرفتید مجازات بزرگی به شما میرسید».
﴿وَأَمَّا مَن جَآءَكَ يَسۡعَىٰ ٨ وَهُوَ يَخۡشَىٰ ٩ فَأَنتَ عَنۡهُ تَلَهَّىٰ ١٠﴾[عبس: ۸-۱۰].
«اما کسی که به سراغ تو میآید و کوشش میکند(۸) و از خدا ترسان است(۹) تو از او غفلت میکنی(۱۰)».
﴿عَفَا ٱللَّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمۡ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَكَ ٱلَّذِينَ صَدَقُواْ وَتَعۡلَمَ ٱلۡكَٰذِبِينَ ٤٣﴾[التوبة: ۴۳].
«خداوند تو را بخشید چرا پیش از آنکه راستگویان و دروغگویان را بشناسی به (منافقین) اجازه دادی بهتر بود صبر میکردی تا هر دو گروه (مسلمین و منافقین) خود را نشان دهند)».
و به ابو البشر ثانی (دوم) نوح÷میفرماید:
﴿فَلَا تَسَۡٔلۡنِ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۖ إِنِّيٓ أَعِظُكَ أَن تَكُونَ مِنَ ٱلۡجَٰهِلِينَ﴾[هود: ۴۶].
«پس آنچه را از آن آگاه نیستی از من مخواه به تو اندرز میدهم که از جاهلان نباشی».
مقام خلافت از مقام نبوت بالاتر نیست. برای خلیفه و رئیس جمهور شرط لازمی نیست که در تمام مسائل کلی و جزئی دینی و دنیائی و حربی جنگی از ملت و امت عالمتر باشند و الاّ چه نیاز به گرفتن قاضی و مجلس شورا بود. آنچه را که جناب نجمی و علامه حلی در منهاج الکرامه برای خلیفه شرط کردهاند که از خطاء و نسیان معصوم باشند چنین شرطی را نه خدا گفته و نه انبیاء و نه خلفاء داشتهاند و نه بشر میتواند که بحث بشریت از چنین شرطی برخوردار باشند. واقعیت در مورد انسان حتی پیامبران عدم علم تشریعی بوده و علم مطلق (بدون خطا و نسیان) برای انبیاء و خلفا و علماء از احکام کلیه شرعیه نیست.
بعد از این مقدمه - بنگریم که اقوال و عقیده علیسدر حق خلفای سهگانه چه بوده است در نامه شماره ششم به معاویهسمیفرماید: همان کسانی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند، با همان شرائط و کیفیت با من بیعت نمودند.
بنابراین نه آن که حاضر بود (هم اکنون) اختیار فسخ دارد و نه آن که غائب بود، اجازه ردّ کردن. شورا فقط از آنِ مهاجران و انصار است اگر آنها همگی کسی را امام نامیدند خداوند راضی و خشنود است اگر کسی از فرمان آنها با طعن و بدعت خارج گردد و او را به جای خود مینشانند و اگر طغیان کند با او پیکار میکنند، چرا که از غیر طریق مؤمنان تبعیت کرده و خدا او را در بیراهه رها میسازد» [۵۷۵]. امام÷(در نامه شماره ۴۶۷ نهج البلاغة) فرمود: سرپرستی بر آنها (بر امت) حکومت کرد، حق را برپا داشت و خود بر جاده حق گام بر میداشت تا آنجا که دین گلوگاه خود را بر زمین نهاد.
«ووليهم وال فأقام واستقام حتّى ضرب الدين بجرانه».
[نهج البلاغة: ص ۳۹۶، ج ۳] ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه گفته که مراد از این سرپرست خلیفه دوم عمر بن الخطاب بوده. و در روایت احمد و بیهقی در دلائل نبوت صراحتاً اسم ابوبکرسو عمرسآمده است [۵۷۶].
در خطبه ۱۴۶ رایزنی مهرآمیز حضرت امیر به خلیفه دوم عمر بن الخطاب برای جنگ ایرانیان: «موقعیت زمامدار همچون ریسمانی است که مهرهها را در نظام میکشد و آنها را جمع کرده ارتباط میبخشد اگر ریسمان از هم بگسلد مهرهها پراکنده میشوند و هر کدام به جایی خواهد افتاد و سپس هرگز نتوان همه را جمعآوری نمود و از نو نظام بخشید. عرب امروز گرچه از نظر تعداد کم، اما با پیوستگی به اسلام فراوان و با اتحاد و اجتماع و هماهنگی عزیز و قدرتمند است.
بنابراین تو همچون محور آسیاب باش و جامعه را به وسیله مسلمانان عرب به گردش در آور و با همکاری آنها در نبرد، آتش جنگ را برای دشمنان شعلهور ساز زیرا اگر شخصاً از این سرزمین خارج شوی عرب از اطراف و اکناف سر از زیر بار فرمانت بیرون خواهند برد (و آنگاه خواهی یافت) که آنچه از نقاط ضعف پشت سر گذشتهای مهمتر از آن است که در پیشداری.
اگر چشم عجمها فردا بر تو افتد خواهند گفت: این اساس و ریشه عرب است اگر قطعش کنید راحت میشود و این آنها را در مبارزه با تو و طمع در نابودیت حریصتر و سرسختتر خواهد ساخت [۵۷۷]. در [خطبه ۱۳۴ نهج البلاغه] آمده وقتی که عمرسبرای خروج غزوه روم از علیسمشورت خواست، علیسفرمود: اگر شخصاً بهسوی دشمن حرکت کنی و در برابر آنان مغلوب گردی برای شهرهای دور دست مسلمانان پناهی نمیماند (و اگر تو در میدان جنگ کشته شوی) کسی نیست که به او مراجعه کنند. پس مرد جنگ آزمودهای را بهسوی آنها بفرست و گروهی که مشکلات و سختیهای جنگها را دیدهاند و خیرخواه و نصیحت پذیرند با او همراه ساز، پس اگر خداوند پیروزی داد همان است که تو میخواهی و اگر نشد تو مدافع مردم و پناه آنها خواهی بود [۵۷۸]. و در [خطبه ۱۶۴ نهج البلاغه] حضرت امیرسبه عثمانسفرمودند: «مطلبی را که تو آن از آن بیاطلاع باشی سراغ ندارم تو آنچه را که ما میدانیم میدانی. ما به چیزی پیشی نگرفتهایم که تو را از آن آگاه سازیم و چیزی را در پنهانی نیافتهایم که آن را به تو ابلاغ کنیم و همانطور که ما مشاهده کردیم تو هم مشاهده کردی و همان گونه که ما شنیدیم تو هم شنیدی و همچنان که ما با پیامبر جهمنشین بودیم تو نیز همنشین بودی هیچگاه فرزند ابوقحافه (ابوبکر) و پسر خطاب (عمر) در انجام اعمال نیک از تو سزاوارتر نبودند، تو بر رسول خدا جاز نظر پیوند خویشاوندی از آن دو نزدیکتری تو از نظر دامادی پیامبر جبه مرحلهای رسیدی که آن دو نرسیدند خدا را به جان خود رحم کن، سوگند به خدا که تو نیاز به رهنمایی و تعلیم نداری، راهها آشکارند و نشانههای دین برپا» [۵۷۹].
حضرت امیر در این خطبهها بطلان عقیده - و دشمنی عبدالله بن سبا را مثل روز روشن تصریح و مذهب او را نقش بر آب نمود و محبت و خیرخواهی خود را در مشورتها از دل و جان با سه خلیفه بر حق در تاریخ اسلام ثبت کرد.
همانطوری که در بعض مسائل، خلفاءشبعد از جستجوی حدیث پیامبر جاز روی اجتهاد و استنباط خود فتوی یا قضاوت مینمودند علیسهم در بسیاری از فتواهای خود منفرد و برخلاف حکم صحیح بودهاند بعنوان مثال به مسائل ذیل توجه فرمائید.
۱- عدّهی زن حاملهای که شوهرش فوت نموده در تمام مذاهب وضع حمل است همان طوری که رسول الله جبه شبیعه الاسلمیه فرمود: «فانکحي من شئت». بعد از وضع حمل با هر کسی که ازدواج میکنی شرعاً جائز است اما حضرت امیرسمیفرمودند: عدّه چنین زنی ابعد الاجلین است [۵۸۰].
۲- اگر زن عقد شده قبل از جماع، بدون تعیین مهریه شوهرش فوت کرد، مهریه این زن، مهریه مثل است بنا به دلیل قضاوت پیامبر جدرباره بروع دختر واشق.
اما به فتوی حضرت امیرساین زن مهریه ندارد.
۳- مرد اگر زنهای خود را اختیار طلاق داد و زن بجای طلاق، شوهر خود را انتخاب نمود، این اختیار طلاقی حساب نمیشود چنانچه پیامبر جچنین کرد.
امّا حضرت امیرساین اختیار را یک طلاق رجعی میداند [۵۸۱].
۴- جماع بدون انزال منی، غسل را واجب میکند بنابر حدیث مرفوع و صحیح التقاء الختانین که در این زمینه وارد شده است.
لکن حضرت امیرسغسل را واجب نمیداند [۵۸۲].
۵- تعذیب بوسیلة آتش مخصوص پروردگار است و برای بشر جائز نیست که چنین عذاب بدهد.حضرت امیر، گروه عبدالله بن سبا و هفتاد نفر قبیله زطّ را در آتش سوزاند و جرمشان، ادّعای ربوبیت علیسبود [۵۸۳]. نوبختی میگوید: «فرقه سبائیه عقیده رجعت حضرت امیر را در زمان عیسی و عقیده طعن بر خلفای سهگانه و ارتداد صحابه را داشتند. بعد علیس، عبدالله بن سبا را بشهر مدائن تبعید کرد [۵۸۴]. و همچنین حضرت امیر فرمود: کسی که مرا بر شیخین (ابوبکرسو عمرس) فضیلت بدهد، او را حدّ مفتری میزنم» [۵۸۵].
بعداً عبدالله بن عباس حدیث مرفوع را برای علیسبیان فرمودند: «که تعذیب بوسیله آتش جائز نیست» [۵۸۶].
۶- حضرت امیرساز دخترِ دشمن پیامبر جابوجهل خواستگاری کرد و رسول اکرم جو فاطمه الزهراء بشدت ناراحت شدند و فرمودند: «فاطمةُ بَضْعة مني، فمن أغْضَبها فقد أغضبني» [۵۸۷]. «فاطمه پاره تن من است، هر کس او را ناراحت کند، همانا مرا ناراحت کرده است». بعداً حضرت امیرساز این خواستگاری پشیمان شدند. این عمل بطلان عصمت را مثل روز روشن تصریح نمود.
۷- یکی از مسائل مهم و مشهور جهان اسلام قصاص گرفتن است. متاسفانه امیر المؤمنینساز قاتلان خلیفه سوّم قصاص نگرفت، بلکه بر عکس بین مدعیان و طرفداران گرفتن قصاص و حضرت امیر - جنگ جمل و صفین براه افتاد و خون حدّاقل هشتاد هزار از صحابه و تابعین را بر زمین ریخته شد و بعد پشیمان گشت و فرمود: یا بنی (ای حسن) «ليت أباك مات قبل هذا اليوم بعشرين عاماً، يا بني! إنّي لم أر أن الأمر يبلغ هذا - إنا لله يا حسن! أي خير يرجي بعد هذا» [۵۸۸].
ترجمه: «کاش پدرت بیست سال پیش از این مرده بود -ای پسرم، من چنین گمان نداشتم که کار به اینجا میرسد- إنّا لله ای پسرم، بعد از این همه خونریزی امید به چه خیری هست»؟.
۸- یکی از دستورات مهم قرآن اینست که امام وقت چه نبی باشد یا غیر نبی، باید در امور سیاسی و جهادی و امور دنیوی با مردم مشوت کند.
﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِ﴾[آلعمران: ۱۵۹].
«و در کارها با آنان مشورت کن».
متاسفانه امیر المؤمنین در تمام این خونریزیها مشورت مشاوران خیرخواه و خیراندیشان را ردّ نمود و نپذیرفت.
اولین مشاور و خیرخوه و دلسوز و مصلح بزرگ و ترجیحدهنده آخرت بر ریاست و امارت دنیوی، امام حسن سبط و مبشّر خاتم الانبیاء÷بود که با کلمات گوهر بار خود فرمود: «يا أبتي! دعْ هَذا فإنَّ فِيه سفكَ دماءِ الـمسلمين ووقوعَ الاختلافِ بينهم، فلم يقبلْ منه ذلكَ بلْ صمم عَلى القتال» [۵۸۹].
ترجمه: «ای پدر جان، این اراده و خروج از مدینه را بقصد قتل و قتال واگذار و منتفی فرما که این سفر و اراده سبب وقوع اختلاف بین مسلمانان و ریختن خون آنان میگردد لکن حضرت امیر قبول نکرد و به تصمیم جدی خود برای قتال ادامه داد».
مشاور دوم عبداللهسبن سلام بود که در ربذه لگام اسب حضرت امیر را گرفت و از دل جان فرمود: «يا أمير الـمؤمنين! لا تخرج منها فوالله لئن خرجتَ منها لا يعُود إليها سلطانُ الـمسلمينَ» [۵۹۰]. ترجمه: «ای امیر المؤمنین از مدینه (الرسول) بیرون مشو سوگند بخدا اگر از این شهر (مقدس) بیرون رفتی دوباره قدرت و سلطنت مسلمین به این شهر (پر خیر برکت) بر نخواهد گشت». متاسفانه حضرت امیرساین شخصیت پر علم و حکمت را ناامید کرد.
دوست و مبلغ و مشاور سوم ابوموسی الاشعریساست که به امام حسنسمیفرماید: «صدقتَ بابي وأمي، ولکن الـمستشار مؤتمن سمعتُ مِن النبي جيقُول: إنَّها ستکونُ فتنةٌ القاعدُ فيها خيرٌ منَ القائمِ والقائمُ فيها خيرٌ منَ الـماشِي والـماشي فيها خير من الراکب وقد جعلَنا اللهُ إخواناً وحرَّمَ علينا دماءنا وأموالنا» [۵۹۱].
ترجمه: «پدر و مادرم فدایت شوند، راست فرمودید (ای حسن) لکن فرد مشوره دهنده باید امانت را رعایت بکند. من از پیامبر جشنیدهام که میفرمود: همانا فتنهای خواهد آمد که در آن کسی که نشسته است بهتر است از کسی که ایستاده است و کسی ایستاده بهتر است از کسی است که میرود و کسی که پیاده میرود بهتر است از کسی که سوار است الله تعالى ما را با یکدیگر برادر گردانیده است و خون و مال ما را بر یکدیگر حرام کرده است». و این حدیث: «القاعد خير من القائم». بدو طرق مرفوعاً از ابوهریرهسروایت شده است [۵۹۲].
و همچنین حدیث: «سِبَابُ الْمُسْلِمِ فُسُوقٌ، وَقِتَالُهُ كُفْرٌ» [۵۹۳].
و حدیث: «لا ترجعوا بعدي کفّاراً يضرب بعضکم رقاب بعض» [۵۹۴].
و حدیث: «إذا توجه الـمسلمان بسيفيهما فکلاهما في النار» [۵۹۵]. مصداق اول این احادیث در زمان خلافت حضرت امیرسبوده لکن اهل سنت از راه تاویل از کنار این احادیث گذر کرده و مهر سکوت بر دهن میگذارند و بسیاری از صحابه بخاطر این احادیث در زمان جنگ جمل و صفین کنارهگیری و گوشهنشینی را ترجیح دادند و کنار رفتند. تنها مذهب خوارج که بانیشان از لشکریان حضرت امیر بودند این احادیث را برای ترویج مذهب خود دستاویز قرار دادهاند و حضرت امیر را با معاویه و عمرو بن العاص کافر و مرتد میدانند -نعوذ بالله-.
حجت الاسلام نجمی در صفحه ۳۳۵ میگوید: «مردی نزد عمر آمد و سؤال نمود که من جنب شدم و دسترسی به آب ندارم عمر در پاسخ وی گفت: نماز نخوان عمار گفت: یا امیر المؤمنین آیا بیاد نداری که من و تو در میان لشکری بودیم و جنب شدیم و آب پیدا نکردیم تو نماز نخواندی و اما من در خاک غلطیدم و سپس نماز را بجای آوردم یعنی عمر حکم تیمم را فراموش کرده بود».
بنا به عقیده نجمی، سهو و نسیان خلاف خلافت حساب میشود، باید به خدمت جناب محمد صادق عرض بکنم که مسئله نفی سهو (فراموشی) از ائمه و خلیفه مذهب غلات و مفوضه از اهل تشیع بوده و امام رضا÷میفرماید: «کذبوا لعنهم الله أن الذي لا يسهو هو الله الذي لا إله إلا هو» [۵۹۶].
یعنی: «خدای تعالى این قوم اهل کوفه را لعنت کند که معتقد به نفی سهو از رسول خدا جهستند عدم سهو فقط مخصوص خدا و از صفات اوست». و همچنین عقیده شیخ صدوق قمی و محمد بن الحسن بن الولید و عقیده جمهور شیعه این بوده که نفی سهو از پیامبر جاولین درجه در مذهب غلاة شیعه بوده است [۵۹۷]. ابن بابویه ملقب بالصدوق در کتاب «من لايحضره الفقيه» گفته: «إنّ الغلاة والـمفوضة لعنهمُ اللهُ ينکرونَ سهوَ النبي ج». «مذهبُ غلاةٍ ومفوضةٍ لعهنم الله» سهو پیامبر جرا انکار میکنند و در [البحار: ص ۳۵۱، ج ۲۵] میگوید: «الـمسئلة في غايةِ الإشکال لدلالةِ کثيرٍ منَ الأخبارِ والآيات على صدور السهو عنهم واطباق الاصحاب إلا من شذّ منهم على عدم الجواز».
ترجمه: «مسئله نفی سهو از ائمه بسیار مشکل است، زیرا اخبار و آیات بسیاری دلالت بر صدور سهو از ائمه میکند و اتفاق مذهب شیعه بر همین عقیده است مگر یک جماعت شاذ و نادر (مثل غلاه و مفوضه) معتقد بر عدم جواز هستند». و علامه مجلسی در [البحار: ص ۱۰، ج ۱۷، از علیسو در الـمحاسن: ص ۲۳۴، و البحار: ص ۱۰۵، ج ۱۷. تاریخ نبینا: و ص ۲۴۲، ج ۸۴. کتاب الصلاة باب وصف الصلاة]. از امام باقر÷سهو پیامبر جرا در نماز مثل روایت ابو هریرهسروایت نمودهاند و در [الوسائل: ص ۳۰۵، ج ۵]. امام ابوعبدالله سهو پیامبر جرا در نماز مثل روایت سابق برای الحارث بن المغیره روایت و بیان میکند. در نتیجه اهل سنت و جمهور شیعه معتقد به سهو انبیاء بودهاند و خلفاء اهل سنت بشر اند و از انبیاء†بالاتر نبودهاند ما با عقیده غلاه و المفوضه و فرقه سبائیه کاری نداریم و قول و مذهب آنها در نزد مسلمین جهان مردود و باطل حساب شده است.
حجت الاسلام در ص ۳۳۷ میگوید: «حدّ شارب الخمر در دوران رسول خدا جهمان هشتاد تازیانه بوده است نه چهل تازیانه - برای خلیفه دوم در این حکم نسیان و فراموشی عارض شده بود، و دو سطر بعد میگوید: راهنمای خلیفه به هشتاد تازیانه بودن حد، امیر مؤمنان÷بوده است نه عبدالرحمن بن عوف». جناب نجمی از روایات صحیحین یا آگاهی نداشته یا عمداً تلبیس و عبارت را قطع نموده است.
امام بخاری و مسلم با دو سند صحیح و کلمه حدّثنا از علیسروایت کردهاند که فرمود: «لأنّ رسول الله جلم يسنّه» [۵۹۸]. [بخاری: حدیث شماره ۶۷۷۸ کتاب الحدود و مسلم: ص ۷۲ ج ۲ کتاب الحدود].
یعنی: «رسول خدا برای شراب خوار حدّی معین، مقرر نفرموده است». زمانی که عمرسدرباره حدّ شراب با صحابه مشورت نمود، عبدالرحمن بن عوف به روایت صحیحین و علی بن ابی طالب به روایت مالک در موطا و النسائی و الطحاوی و الطبرانی و البیهقی و عبدالرزاق و ابن ابی شیبه قیاساً بر حد قذف، رأی بر هشتاد تازیانه را دادند و امام طحاوی میگوید: «به اخبار متواتره از علیسروایت شده که پیامبر جبرای شرابخوار حدی مقرر نفرموده است». از [فتح الباري: ص ۳۲۱، ج ۱۵ کتاب الحدود، باب الضرب بالجريد، تحت شماره ۶۷۷-۶۷۷۹] و امام مسلم در صحیح خود روایت میکند که: «علیسفرمود: پیامبر ج(تقریباً) چهل تازیانه و همچنان ابوبکر الصدیق چهل تازیانه و عمرس(بعد از نظرخواهی) هشتاد تازیانه زدهاند و عمل هر دو شیخین (ابوبکر و عمر) سنت هستند و هشتاد تازیانه نزد من بهتر است».
علیسو عمل عمرسرا سنت میداند و جناب نجمی برعکس روش علیس، بر عمرساعتراض میکند و عبارات کتب اهل سنت را قطع نموده و به صورت ناقص نقل مینماید.
و از قول علیسآشکارا معلوم میشود که در حیات رسول خدا جبرای شرابخوار سزا یا حدّی معین نبوده است و از جمله مسائلی که منبع آن اجماع امّت است یکی همین حدّ هشتاد تازیانه برای شراب خوار بوده است. (و الله اعلم)
حجت الاسلام ص ۳۳۸ میگوید: «دیه جنین یکی دیگر از احکامی است که خلیفه دوم از راه مشورت و نظرخواهی به دست آورده است».
و در حکم استیذان میگوید: «این مطلب ساده و روشن نزد (عمر) مخفی مانده است».
و به نستعین: قرآن به رسول خدا جخطاب میکند:
۱- ﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌۚ إِنَّ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡبَصَرَ وَٱلۡفُؤَادَ كُلُّ أُوْلَٰٓئِكَ كَانَ عَنۡهُ مَسُۡٔولٗا ٣٦﴾[الإسراء: ۳۶]. «بر آنچه به آن علم (وحی) نداری توقف مکن (یعنی به وهم و گمان جواب ندهید) یقیناً دربارة گوش و چشم و دل (حق) همه از انسان سوال کرده میشوند - یا مسئولند».
۲- ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ فَسَۡٔلۡ بِهِۦ خَبِيرٗا﴾[الفرقان: ۵۹].
«او رحمان است و درباره صفت (الله که رحمان است) از کسی بپرس که از آن آگاه است».
۳- ﴿وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡرِ﴾[آلعمران: ۱۵۹].
«در امور دین با آنها (ای صحابه) مشورت کنید».
۴- ﴿عَلَىٰٓ أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمۡتَ رُشۡدٗا﴾[الکهف: ۶۶].
۵- ﴿وَكَيۡفَ تَصۡبِرُ عَلَىٰ مَا لَمۡ تُحِطۡ بِهِۦ خُبۡرٗا ٦٨﴾[الکهف: ۶۸].
«تا آنچه به تو تعلیم داده شده به من تعلیم بدهید - خضر به موسی گفت: و چگونه میتوانی در برابر چیزی که از آن خبر و آگاهی ندارید صبر کنید».
پس درجه خلافت در امّت کمتر از درجه نبوت و خلافت انبیاء است. بنابراین برای خلیفه مسلمین لازم است که تحقیق و پرسش و مشورت بکند و همچنین اعلم بودن خلیفه از امت شرط لازمی و ضروری نبوده چنانچه قرآن میفرماید:
﴿وَقَالَ لَهُمۡ نَبِيُّهُمۡ إِنَّ ٱللَّهَ قَدۡ بَعَثَ لَكُمۡ طَالُوتَ مَلِكٗا﴾[البقرة: ۲۴۷].
«پیامبرشان (سموئیل) به آنها گفت: خداوند طالوت را برای زمامداری شما مقرر (و انتخاب) کرده است».
حال آنکه پیامبر سموئیل از طالوت اعلم و افضل بوده است: و پیامبر خاتم الانبیاءجفرموده است: «مَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّدًا ، فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ». [متفق عليه]. «کسی که بر من دروغ بگوید باید اول جای خود را در دوزخ آماده کند». پس این رفتار و کردار و گفتار عمرسیکی از بزرگترین مناقب او حساب میشود که مطابق دستور قرآن و حدیث، به طور کامل و گام به گام عمل نموده و تکبر و استبداد را در تمام امور شرعی در دوران زمامداری خودش به دور انداخته و خود را از آن پاک نموده و مسائل دینی را روشن و برای همه آشکارا ثابت نموده است تا هیچ کسی نتواند بر آن اعتراض وارد کرده و بهانه بیاورد و نظرات دروغگویان و حدیث سازان بعدی را کاملاً مسدود نموده و بحمدلله محدّثین اهل سنت بنابر همین اصول و قوانین احادیث صحیح را جمع و ضعیف و موضوع و منکر و منقلب و غریب و شاذ را مشخصاً نمودند. این تقوی و طریقه صحیح عمرسسبب پیروزی حکومت اسلامی بر ابرقدرتهای آن زمان از جمله حکومت استبدادی دو هزار ساله شاهنشاهی ایران گشت.
اما سؤال نمودن از صحابه در رابطه با دستور پیامبر جدر مورد دیه جنین و حکم استیذان و تعیین حدّ شراب و فراموش کردن تیمم و مشورت کردن با علماء صحابه و شاهد خواستن در اخبار بعضی صحابه احیاناً برای تاکید بر دلیل و احتیاط در امور دین بوده و از مناقب ایشان حساب میشوند و .... ندانستن بعضی مسائل هیچ ربطی و عیبی در عظمت و عزت خلافت او ندارد و اگر ما سؤالات علیساز صحابه را حساب کرده و نگاه بکنیم میبینیم که عمرسبه یک دهم آنها نمیرسد چنانچه امام شافعی/در کتاب الام جلد هفت گوشهایی از انفرادات علی و ابن مسعودبرا روایت نموده است.
«أما قول أبي بن کعب: يا ابن الخطاب! فلا تکوننّ عذابا علی أصحاب رسول الله ج. قال: سبحان الله! إنما سمعت شيئاً فأحببتُ أن أتثبّت» [۵۹۹]. این هم یکی دیگر از مناقب و اخلاق حسنه خلیفه دوم و مصداق رحماء بینهم (در میان خود مهربانند) است یعنی امیر المؤمنینساز ابوموسیسشاهد خواست نه به این خاطر که حدیث او را قبول نکرده یا تنها یک نفر را جائز نمیداند، بلکه هدفش تثبیت و محکمی در روایت حدیث بوده است چنانچه خودش میفرماید: «فأحببت أن أتثبت» من دوست داشتم که در این روایت ثبوت صحیح و محکم بدست بیاید نه این که در روایت و بیان شما شک داشته باشم. اما مسئله کلاله و تفسیر واضح آن از بیان پاک رسول خدا جبه خاطر این بوده که کلمه کلاله در دیدگاه حضرت امیرالمؤمنینسآشکار نبوده زیرا که بسیاری گفتهاند که «کلالة مشتق من التکل وهو التطرف». در یک طرف «وقيل: من الإحاطة ومنه الإکليل وشبه عصابة تزين بالجوهر فسموا کلالة لإحاطتهم بالميت من جوانبه وقيل: مشتقة من کلّ الشئ إذا بعدوا انقطع ومنه قولهم: کلّت الرحم إذا بعدت وطال انتسابها ومنه کلّ في مشية إذا انقطع بعد مسافته». بنابر همین علماء در مفهوم کلاله اختلاف کردهاند اول: الوراثه وقتی که برای میت، فرزند و پدر نباشد. در این صورت کلاله منصوب است به «تقدري بورث وراثة کلالة». دوم اسمی است برای مردهای که پسر و پدر نداشته باشد میت مرد باشد یا زن چنانچه گفته میشود: «رجل عقيم وامرأة عقيم». در این صورت تقدیرش چنین میشود: «يورث في حال کونه کلالة» این دیدگاه از ابوبکر و عمر و علی و ابن مسعود و زید بن ثابت و ابن عباسشروایت شده است. سوم: اسمی است برای ورثه که در آنها پسر و پدر نباشد چنانچه جابرسمیگوید: «إنما يرثني كلالة». و جابر پسر و پدر نداشت. چهارم این کلمه اسم مال موروث است و صحیح همانست که اکثر علماء بر آنند و اجماع بر همین است که کلاله به کسی گفته میشود که نه پسر دارد و نه پدر» [۶۰۰].
بدین خاطر امیر المؤمنین در پی جست جوئی معنی صحیح و صریح آن از پیامبرجبودهاند و این مناقب طالب علم محسوب میشود، اما مسئله رجم زن دیوانه: ما پیشتر گفته بودیم لازم نیست که خلیفه وقت آگاهترین مردم یا امت باشد و هیچکس منکر آگاهبودن علیسنبوده و بنا به گفته و نقل ابن عبدالبر در [استیعاب: ص ۳۸، ج۳ تا ص ۴۰] عمر بن الخطابسمیفرماید: «علي أقضانا يا أقضانا علي». و عائشهلمیفرماید: «أما إنه (أي علي) لأعلم الناس بالسنة». و برای خلیفه وقت لازم است که یک نفر آگاه به سنت، قاضی باشد چنانچه در زمان خلافت علیس، شریح قاضی بوده است.
ثانیا کسانی که از امیر المؤمنین عمر بن الخطابسبالاتر و اولیتر بودهاند مبتلا به چنین مسائلی شدهاند.
رسول خدا جبه علیسدستور میدهد: «أقم عليها الحدّ». بر این کنیز حدّ را جاری بکن در حالی که از کنیز خون نفاس با حیض میآمد. علیسآن کنیز را برد که حدّ بزند، سپس برگشته و میگوید: از این کنیز خون میآید من او را نزدم. رسول اللهجمیفرماید: «دعها حتّى ينقطعَ دمها». «بگذار تا خونش قطع شود». و در روایت ترمذی میگوید: «أحسنت» خوب کردی که او را حدّ نزدی [۶۰۱]. در این جا پیامبر جبه علیسمیگوید: «أحسنت» و عمرسدر مسئله مجنونه از خوشحالی میگوید: الله أکبر الله أکبر [۶۰۲].
و قرآن به پیامبر میگوید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكَۖ تَبۡتَغِي مَرۡضَاتَ أَزۡوَٰجِكَۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ١﴾[التحریم: ۱].
«ای پیامبر چرا چیزی را که خدا بر تو حلال کرده بخاطر جلب رضایت همسرانت بر خود حرام میکنی؟ همانا خداوند آمرزنده و رحیم است».
جناب حجة الاسلام نجمی باید در اینجا هم اظهار نظری بکند و همچنین در سوره توبه آیه ۴۳ میفرماید:
﴿عَفَا ٱللَّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمۡ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَكَ ٱلَّذِينَ صَدَقُواْ وَتَعۡلَمَ ٱلۡكَٰذِبِينَ ٤٣﴾[التوبة: ۴۳].
«الله تو را بخشید چرا پیش از آن که راستگویان و دروغگویان را بشناسی به آنها اجازه دادی».
[۵۷۴] شرح نهجالبلاغه ابن ابيالحديد: ج ۱، ص ۲۸۸ به نقل از سیری در صحیحین: ص ۳۳۵. [۵۷۵] نهج البلاغه: ص ۲۲، ج ۳. [۵۷۶] تاريخ الخلفاء: سیوطی، ص ۱۲. [۵۷۷] از سخنان امام علی÷شماره ۱۴۶، ص ۱۴۱، ج ۲. [۵۷۸] نهج البلاغه: ج ۲، ص ۱۲۱. [۵۷۹] همان منبع: ج ۲، ص ۲۰۳. [۵۸۰] کتاب الامّ: تألیف امام شافعیس، ج ۲، ص ۱۸۲. [۵۸۱] کتاب الأمّ از امام شافعی: ج ۷، ص ... . [۵۸۲] صحیح بخاری: باب «غسل ما يصيبُ من رطوبة فرج المرأة»، کتاب الغسل، ص ۴۳. [۵۸۳] رجال کشی: ص ۱۹۰، حدیث ۱۷۰. [۵۸۴] فرق الشيعه للنوبختي: ص ۲۲ – نقل از حاشیه رجال الکشي: ص ۱۹۰. [۵۸۵] همان، ص ۲۵ نقل از همان، ص ۱۹۰-۱۹۱ رقم حدیث ۱۷۱. [۵۸۶] کتاب الام از امام شافعی: ج ۷، ص ۱۹۲. [۵۸۷] بخاری: ج ۱، ص ۵۳۲، مناقب فاطمه. [۵۸۸] البداية و النهاية: ج ۷، ص ۲۴۱. [۵۸۹] البداية و النهاية: ج ۷، ص ۲۳۰. [۵۹۰] همان: ص ۲۳۴. [۵۹۱] احمد و البداية و النهاية: ج ۷، ص ۲۳۷. [۵۹۲] بخاری: ج ۲، ص ۱۰۴۸، کتاب الفتن باب قول النبي ج: «تَكُونُ فِتْنَةٌ الْقَاعِدُ فِيهَا خَيْرٌ مِنَ الْقَائِمِ». [۵۹۳] بخاری: ج ۲، ص ۱۰۴۸. [۵۹۴] همان منبع. [۵۹۵] همان منبع: ص ۱۰۴۹. [۵۹۶] مسند الرضا: ج ۲، ص ۵۱۴. [۵۹۷] من لايحضره الفقيه: ج ۱، ص ۲۳۴ و شرح عقايد الصدوق: ص ۱۶۰. [۵۹۸] بخاری: حدیث شماره ۶۷۷۸ کتاب الحدود و مسلم: ص ۷۲، ج ۲، کتاب الحدود. [۵۹۹] مسلم: ج ۲، ص ۲۱۱. [۶۰۰] شرح نووی بر صحیح مسلم: ج ۲، ص ۳۵. [۶۰۱] ابوداود، حدیث ۴۴۷۲ باب اقامة الحدّ على الـمريض: ص ۶۶۹ والترمذي: حدیث ۱۴۴۱ باب اقامة الحد على الإماء و گفته است : این حدیث صحیح است. [۶۰۲] فتح الباري: ص ۳۹۶، ج ۱۵ و ص ۷۴، ج ۱۲.