اتهام علمای شیعه به ابوبکر و عمر وعثمان در مورد نقل حدیث و رد آن
جناب مرتضی عسکری در مقدمه «سیری در صحیحین» ص ۱۰ و نجمالدین طبسی در مقالات خود و محمدرضا حسینی جلالی و تیجانی چنین اظهار داشتهاند که ابوبکر (الصدیقس) پانصد حدیث از پیامبر ججمعآوری و تدوین نمود... اما در نتیجه تمام آن احادیث را در آتش سوزانید. آنان سند این مطلب را کتاب تذکره الحفاظ شمسالدین ذهبی، ج۱، ص ۵ ذکر نمودهاند. اما اکنون بنده آن مقداری را که ایشان حذف کردهاند نقل میکنم: «قالَ: خشيتُ أنْ أموتَ وهي عندي فيکونُ فيها أحاديثٌ عَن رجلٍ قدِ ائتمنتُه وَثقتُ وَلمْ يکُن کما حدثَني فأكونَ قدْ نقلتُ ذَاك: فهذا لايصح: والله أعلم». [تذکرة الحفاظ: ج ۱، ص ۵].
«ابوبکر فرمود: من میترسم که بمیرم و این مجموعة در نزد من باشد و من از کسانی نقل کرده باشم که طبق نظر من مورد اعتماد بوده، اما در حقیقت چنین نباشند و نقل آن هم به نام من تمام شود. و علامه ذهبی میگوید: این داستان صحت ندارد».
آری اینست امانتداری محدثین اهل تشیع! ابتداء را نقل و انتهاء را حذف میکنند! ابن عبدالبر متوفی ۴۶۳ با سند «أخبرنا وحدثنا» از علیسروایت میکند که در خطبهای با تأکید شدید فرمود: اگر نزد هر کدام از شما مکتوبی هست. هر کسی مکتوبی باید برگردد و آن را محو و نابود کند زیرا که مردمان گذشته با جمعکردن احادیث علماء خود و ترک کتاب خدا هلاک شدند [۱۳]. بنده به جناب مرتضی عسکری و محمدصادق نجمی و نجمالدین طبسی و محمد رضا حسینی جلالی و آقای تیجانی میگویم: این هم دستور اهل بیت و شخص اول معصومین است، چرا سکوت کردهاید و در اینجا اشاره به گفته علیسنمیکنید و تنها بر ابوبکرسالصدیق و عمر فاروق حمله میکنید آن هم با خیانت در عبارت.
۱- مرتضی عسکری و یارانش میگویند: خلیفه [ابوبکر] بر این اساس، مسلمانان را از بازگوئی احادیث پیامبر منع نمود و دستور داد که از پیامبر حدیث نقل نکنند و به قرآن مشغول باشند [۱۴]. [تذکرة الحفاظ: ص ۱۳-۷-۸، ج ۱ = سیری در صحیحین، ص: ۱۰].
جواب: «عَنِ ابْنِ عُمَرَ قال قال: رَسُولَ اللَّهِ ج: إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ الْحَقَّ عَلَى لِسَانِ عُمَرَ وَقَلْبِهِ». «الله تعالى حق(گوئی و فهمیدن حق را) بر زبان و دل عمر گذاشته است» [۱۵].
علامه ذهبی میگوید: «فَيا أخي إن أجبتَ أنْ تعرفَ هذَا الإمامِ حقَّ الـمعرفةِ فعليكَ بكتابي «نعمَ السَّمَر في سيرةِ عُمر» فإنَّه فارقٌ فيصلٌ بين الـمسلمِ والرَّافضي فو اللهِ ما يغيضُ منْ عمَرَ إلا جاهلٌ دائسٌ (الزائغ عن الحق) أوْ رافضي فاجرٌّ وَأينَ مثلُ أبيحفصٍ فَما دارَالفلكُ علي مثل شكلِ عمرَ، و هُو الّذي سنَّ للمحدثينَ التثبت في النَّقل وَربَّما يتوقفُ في خبرِ الواحدِ اذا ارْتابَ فَروي الجريري عَن ابي نضرةَ عَن أبي سعيدٍ أنَّ أبامُوسي سلمَ على عمرَ منْ وراءِ البابِ ثلاثَ مراتٍ فلمْ يؤذنْ لَه فرجَع فارسلَ عمرُ في أثرِه فقال: لمَ رجعتَ؟ قال: سمعتُ رسولَ اللهِ جيقولُ: إذا سلمَ أحدُكم ثلاثاً فلمْ يجبْ فليرجعْ قَال لتأتينّي عَلى ذلكَ بينةً أو لاَفعلنَّ بكَ کَذا وکَذا». این حدیث را مسلم هم روایت کرده و در آخر این حدیث (تذکرة الحفاظ: ص ۶) این جملات هستند «فَقَالَ عُمَرُ خَفِىَ هَذَا عَلَىَّ مِنْ أَمْرِ رَسُولِ اللَّهِ جأَلْهَانِى عَنْهُ الصَّفْقُ بِالأَسْوَاقِ» وفي رواية: «(قال أُبَىَّ بْنَ كَعْبٍ): يَا ابْنَ الْخَطَّابِ فَلاَ تَكُونَنَّ عَذَابًا عَلَى أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ جقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ إِنَّمَا سَمِعْتُ شَيْئًا فَأَحْبَبْتُ أَنْ أَتَثَبَّتَ» [۱۶]. ترجمه: علامه ذهبی بعد از روایت ابن عمربمیگوید: ای برادر، اگر دوست داری که این امام (عمر) را بطور کامل بشناسی، پس کتاب من «نعمَ السَّمر في سيرة عمر» را بخوان، این کتاب وسیله شناخت مسلمان و رافضی است، قسم به نام الله که جز انسان جاهل یا رافضی فاجر، کسی نسبت به عمر بیاحترامی نمیکند، زیرا مانند عمر، در زیر آسمان یا دور زمان (به غیر از انبیاء) یافت نمیشود، ایشان اول کسی هستند که برای محدثین تثبت (احتیاط) در نقل حدیث را سنت (و پایهریزی کردند) و گاهی در زمان شک در خبر واحد توقف میکردند، چنانچه جریری از ابونضره وایشان از ابوسعید روایت کرده که ابوموسی سه دفعه بر عمر سلام دادند (برای اجازه ورود به خانه) اما جوابی نشنید و برگشت، پس عمر کسی را بدنبالش فرستاد و گفت: چرا برگشتی؟ ابوموسی گفت: من از رسول الله جشنیدهام که فرمود: وقتی کسی از شما سه دفعه سلام داد و جوابی نشنید باید برگردد. عمر چون این حدیث را نشنیده بود [بنا به روایت مسلم]، گفت: باید برای این روایت شاهد بیاوری که پیامبر جچنین فرموده در غیر این صورت تو را تنبیه میکنم، سپس ابوموسی این حدیث را در مجلسی مطرح کرد و پرسید که آیا شما این حدیث را از پیامبر جشنیدهاید؟ آنها گفتند: آری، بعد ابوسعید خدری را به همراه او فرستادند و او به عمر خبر داد که بلی ما این حدیث را از پیامبر جشنیدهایم و در روایت مسلم آمده که عمرسگفت: این حدیث از من مخفی مانده بود زیرا ما را معامله و تجارت بازار غافل کرد. و در روایتی دیگر در مسلم آمده که ابی بن کعب هم به حدیث ابوموسی گواهی داد و گفت: ای عمر، برای اصحاب رسول الله جمانند عذاب مباش، عمرسدر جواب اُبَی گفت: سبحان الله (من اصحاب رسول الله را عذاب نمیدهم) من چیزی شنیدم و دوست داشتم که آن را ثابت کنم. علامه ذهبی میگوید: عمر دوست داشت که خبر ابوموسی با گواهی صحابه دیگر نزد او مضبوط و محکم گردد زیرا که خبر دو نفر ثقه نسبت به خبر یک نفر ثقه ارجح و قویتر است به همین خاطر، عمر مردم را ترغیب میداد که طرق حدیث را افزایش دهند تا از درجه ظن به درجه علم و یقین ترقی کند زیرا که بر یک نفر احتمال نسیان و خطا غالب میآید و در خبر دو نفر ثقه آن احتمال کمتر است، البته زمانی که مخالفی نداشته باشد. پس اقدام عمرسبه دلیل وجود احتمال همین خوف و خطا بود، و بر همین اساس اصحاب را امر میکرد که در روایت حدیث از پیامبر جاحتیاط کرده و کم روایت کنند تا مردم به خاطر روایت احادیث زیاد از حفظ قرآن غافل نشوند. علامه ذهبی بعد از این سخن، روایتی منقطع را به عنوان استدلال برای همین قول آورده است: «وَقدْ روي شعبةُ وغيره عن بيانٍ عن الشعبي، عن قرظة بن كعب قال: شيعنا عمر بن الخطاب إلى ضرار فتوضأ مرتين مرتين ، ثم قال: تدرون لـما شيعتكم ؟ قالوا: نحن أصحاب رسول الله جفقال: إنكم تأتون أهل قرية لهم بالقرآن دوي كدوي النحل ، فلا تصدوهم بالأحاديث فتشغلوهم، جردوا القرآن وأقلوا الرواية عن رسول الله جامضوا وأنا شريككم ، قالوا: فأتوا قرظة فقالوا: حدثنا، فقال: نهانا عمرس» [۱۷]. «قرظه میگوید: وقتی که عمرسما را به طرف عراق فرستاد مقداری از راه ما را بدرقه کرد و به ما گفت: آیا میدانید چرا با شما آمدم؟ گفتند: بلی برای احترام و اکرام ما، گفت: آری این هم هست اما مقصد من چیزی دیگر است و آن اینکه شما به نزد کسانی میروید که ایشان عاشق قرآن هستند و صدای قرآنخواندن آنها مثل صدای زنبور عسل در کندو است، ایشان را با بیان احادیث از تلاوت قرآن منع نکنید، بگذارید تا با قرآن مشغول باشند و روایت حدیث را از رسول الله جکم کنید و من هم با شما در این عمل شریک هستم». این روایت دو انقطاع دارد: اول اینکه علامه ذهبی متوفی ۷۴۸ است و شعبه متوفی ۱۶۰. دوم اینکه شعبی هم قرظه را اصلا ندیده و از او چیزی نقل نکرده است [۱۸]. دوم اینکه روایت مذکور قول ذهبی را تأیید میکند که گفته: عمر از خوف اینکه صحابه در روایت حدیث سخن نادرستی به رسول الله جنسبت ندهند به آنها امر کرد که کمتر به روایت حدیث بپردازند تا مردم به حفظ قرآن مشغول باشند و برای روشن شدن آنچه علامه ذهبی در تذکرة الحفاظ، ص ۶، ج ۱ گفته به روایات بعدی توجه کنید:
۱- «عن قيسِ بنِ عباد قالَ سمعتُ عمرَ بن الخطابِ يقولُ: منْ سمعَ حديثاً فأدّاه كما سمعَ فقد سلمَ» [۱۹]. «کسی که حدیثی را شنیده و همانگونه که شنیده (بدون کم و بیش) آن را به دیگران برساند، در سلامت مانده است».
۲- «عَن عمرَسأنّه كانَ يقولُ: تعلَّموا الفرائضَ والسُّنة كمَا تتعلَّمون القرآنَ فَسوَّى بينَهما». «علم فرائض و سنت را یاد بگیرید، همانگونه که قرآن را یاد میگیرید در این روایت، عمرستحصیل علم قرآن و حدیث را مساوی قرار دادهاست».
۳- «عَن مورق العَجلي قَال: كتبَ عمرُستعلَّموا السّنة والفرائِضَ واللَّحنَ كما تَتعلَّمونَ القُرآنَ» [۲۰]. «همانگونه که قرآن را یاد میگیرید، سنت پیامبر جو علم فرائض و وجوه کلام را یاد بگیرید».
۴- «قال عمرُس: إياكم وَالرأي فإنَّ أصحاب الرأي أعداءُ السّنن أعيتهمُ الأحاديثُ أنْ يحفظوها» [۲۱].
«پرهیز کنید و دور باشید از رأی (فتوی و قضاوت با رأی و قیاس بدون حدیث) زیرا اصحاب رأی، دشمن حدیثاند و احادیث ایشان را خسته و عاجز کرده و نمیتوانند آن را حفظ کنند».
۵- «قال عمرس: خير الهدي هدي محمدٍ ج. وقالَس: سيأتي يومٌ يجادلونکُم بشبهاتِ القرآنِ فخذوهُم بالسنَنِ فإنَّ أصحابَ السنَنِ أعلَمُ بكتابِ الله».
«بهترین راه، راه محمد جاست. روزی میآید که مردم با متشابهات قرآن با شما جدال میکنند در این صورت آن متشابهات را با حدیث تفسیر کنید، زیرا اصحاب حدیث به کتاب خدا آگاهتر هستند» [۲۲].
بنده به تمام علماء و طلابی که طالب حق و حقیقتاند، پیشنهاد میکنم که برای توضیح و تفصیل بیشتر این قول عمرس: «يجادِلُونکم بشبهاتِ القرآنِ فخذُوهم بِالسُّنَنِ» به کتاب «إعلام الـموقعين» علامه ابن قیم در بحث «لا اجتهاد ما وجد النص» و در بحث «أمثلةٌ لمنْ أبطلَ السننَ بظاهرٍ منَ القرآنِ» و بحث «السُّنةُ واجبةُ الاتباعِ ولَو زائدةً على ما في القرآن» از [ص ۲۶۰، ج ۲ تا ص ۳۹۴، ج ۲] مراجعه نمایند. «الدين النّصيحة».
۶- «عن طاووس: أنَّ عمرسقال: اُذَکِّرُ اللهَ امرءاً سمع من النبي جفي الجنينِ شياً، فقام حمل بن مالك بن النابغة فقال: کنت بين جارين لي يعني ضرتينِ فضربَت إحداهُما الأخْري بمسطحٍ فألقتْ جنيناً ميتاً فقضي فيه رسولُ اللهِ جبغرةٍ، فقالَ عمرس: لَو لَم أسْمَع فيه لقفينا بغيرِه». [الرسالة لحبر الأمة الشافعي: ص ۴۲۷]. «عمرسمیفرماید: هر کسی که از پیامبر جدر مورد حکم جنین حدیثی شنیده من او را به الله قسم میدهم (که ما را خبر کند)».
بعد حمل بن مالک بپا خواست و بیان کرد که من در میان دو همسایه یعنی دو زن که یک شوهر داشتند بودم که یکی از آنها دومی را با چوبی (مسطح [۲۳]) زد، سپس آن مضروبه، سقط جنین کرد، رسول الله جبرای آن، دیهی غره (یک غلام یا یک کنیز) را تعیین نمود. پس عمرسفرمود: اگر این حدیث را نمیشنیدم حکم دیگری میکردم.
۷- «عنْ سعيد بن الـمسيب: أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِسكَانَ يَقُولُ: الدِّيَةُ لِلْعَاقِلَةِ وَلاَ تَرِثُ الْمَرْأَةُ مِنْ دِيَةِ زَوْجِهَا شَيْئًا حَتَّى أَخْبَرَهُ الضَّحَّاكُ بْنُ سُفْيَانَ: أَنَّ النَّبِىَّ جكَتَبَ إِلَيْهِ أَنْ يُوَرِّثَ امْرَأَةَ أَشْيَمَ الضِّبَابِىِّ مِنْ دِيَتِهِ فَرَجَعَ إِلَيْهِ عُمَرُس». «از سعید بن مسیب روایت شده که عمرسمعتقد بود که زن از دیه (خونبها) شوهری خود میراث نمیبرد تا اینکه ضحاک گفت که پیامبر جبرای من نوشته که زن اشیم را از دیه (خون بهای) شوهرش میراث بدهید. پس عمرساز حکم قبلی خود رجوع کرد» [۲۴]. با این تفاصیل، باز میپرسیم که آیا عمر بن خطاب طالب احادیث الرسول هست یا مانع از جمعآوری آن شده است، در حالی که از ایشان پانصد و اندی احادیث روایت شده است [۲۵].
۱- محمد صادق نجمی و یارانش میگویند: عمر سه نفر از محدّثین معروف به اسامی ابن مسعود، ابودرداء و ابومسعود انصاری را به جرم نقل حدیث در مدینه تحت نظر قرار داد و تا کشته شدنش این سه نفر تحت نظر او زندگی میکردند [۲۶]. مرتضی عسکری و ابوریه هم در کتاب خود به نام «أضواء على السنة» همین اعتراض را بر عمر فاروقسکرده و به کتاب الاحکام ابن حزم و تاریخ ابن عساکر رجوع داده و نجمالدین طبسی هم از ایشان تقلید کرده و عبارت ایشان را در مقاله کنفرانس چابهار نقل کرده است که البته در کنفرانس زاهدان سال ۱۳۸۲ پاسخ وی داده شد. ولله الحمد والـمنّة.
۲- جناب نجمی دنباله عبارت «مجمع الزوائد» را قطع کرده و چنین آورده است: «قلت: هذا أثر منقطع وإبراهيم ولد سنة عشرين ولم يدرك من حياة عمر إلا ثلاث سنين وابن مسعود كان بالكوفة ولا يصح هذا عن عمر» [۲۷]. هیثمی مؤلف مجمع میگوید: این اثر منقطع است زیرا ابراهیم در زمان شهادت عمرسسه ساله و متولد بیست هجری بوده است و ابن مسعود در این وقت در کوفه بوده پس این اثر از عمرسصحیح نیست سند دوم نجمی کتاب «تذکرة الحفاظ» بود و در «تذکرة الحفاظ» این اثر با همین سند منقطع نقل شده اما به نظر من جناب نجمی «تذکرة الحفاظ» را ندیده و از جملات قطع شده و بریده معلوم میشود که او هم مقلد دیگران بوده است. اکنون بنده، عبارت «تذکرة الحفاظ» را که در ص ۱۳ و ۱۴ بوده میآورم!: ابن مسعود الامام الربانیس: «أبوعبدالرحمن عبد الله ابن امعبد الهذلي صاحبُ رسول الله جو خادِمُه وأحدُ السابقين الأولين»و از بزرگان اهل بدر و فقهاء و قاریان است و در اداء حدیث بسیار تفکر و احتیاط میکرد و در روایت آن هم بسیار متشدد بود (مثل عمرس) و شاگردان خود را نسبت به سستی در ضبط الفاظ (حدیث) توبیخ میکرد. عمرسبرای اهل کوفه نوشت: من عمار بن یاسر را برای شما به عنوان امیر و عبدالله بن مسعود را به عنوان معلم و وزیر، نزد شما که ایشان از برگزیدگان اصحاب رسول اللهجو اهل بدر هستند، فرمان آنها را بشنوید و به ایشان اقتداء کنید، من شما را نسبت به عبدالله بن مسعود بیشتر از خودم توصیه مینمایم. یک بار عمرسبه ابن مسعود نگاه کرد و گفت: «کنيفٌ ملي علماً» «کیسهایست پر از علم».
ابن مسعود بسیار کم حدیث روایت میکرد و در الفاظ حدیث متورع (پرهیزگار) بود وی در سال ۳۲ در مدینه وفات کرد [۲۸].
ابوعمرو الشیبانی میگوید که من کنار ابن مسعود مینشستم (یک سال) درین مدت نمیگفت: «قال رسول الله ج» و اگر میگفت: «قال رسول الله ج» چنان حالتی پیدا میکرد که گویا رعد و برق بر او افتاده و به خاطر تقوای خدا میگفت: «هکذا، أوْ نحوذا أو قريبٌ من ذا أو...». یعنی: «همین طور، یا مثل این، یا قریب از این یایا». علامه ذهبی در پایان میگوید:
«وَکلُّ إمامٍ يؤخذ من قوله ويترك إلا إمام الـمتقين الصادق الـمصدوق الأمين الـمعصوم صلوات الله وسلامه عليه فيا للعجب من عالم يقلد دينه إماما بعينه في کل ما قال مع علمه بما يرد على مذهب إمامه من النصوص النبوية، فلا قوّة إلا بالله» [۲۹]. ترجمه «(هر امام (از ائمه این امت) بعضی از اقوال او پذیرفته (و به آن عمل میشود) یا پذیرفته نمیشود، مگر امام المتقین که راستگو است و همه به صدق او ایمان دارند و معصوم است، رحمت و درود الله تعالى بر او باد».
یا الله بسیار عجیب است که یک عالم، امامی را مقلد دین خود کند و هرچه را او گفته است میپذیرد باآنکه از نصوص نبویه بر علیه مذهب امام او احادیثی وجود دارد. اکنون سند ابوریه را هم بخوانید و حذف و اضافه او را نگاه کنید. او دو سند داده است، یکی از ابن عساکر و دیگری از کنز العمال، با همان سند که در «مجمع الزوائد» هم آن را اینگونه نقل کرده است: «عن إبراهيم بن عبدالرحمن بن عوف قالَ: والله ما مات عمر بن الخطاب حتى بعث إلى أصحاب رسول الله جفجمعهم من الآفاق عبد الله ابن حذافة وأبا الدرداء وأبا ذر وعقبة بن عامر فقال: ما هذه الأحاديث التى قد أفشيتم عن رسول الله جفى الآفاق قالوا: أتنهانا قال: لا أقيموا عندى لا والله لا تفارقونى ما عشت فنحن أعلم نأخذ ونرد عليكم فما فارقوه حتى مات». «(عمر بن الخطاب) برای اصحاب رسول الله جپیام فرستاد و ایشان را از آفاق جمع کرد، [این افراد] عبدالله بن حذیفه و ابودرداء و ابوذر و عقبه بن عامر بودند، سپس گفت: این احادیث که از رسول الله جپخش میکنید چیست، ایشان گفتند: مگر ما را از پخش احادیث منع میکنید، فرمود: نه باید درنزد من باشید، والله تا من زندهام از من جدا نمیشوید ما از شما داناتر هستیم، از شما میگیریم و بر شما باز میگردانیم، پس ایشان تا موت او جُدا نشدند». این عبارت را از [کنز العمال ج ۱، ص ۲۳۹] نقل کرده اما ابوریه قول مؤلف کنز العمال را که در خطبه کتاب مذکور آمده، لحاظ نکرده است و آن اینست «إنَّ کل ما عزي فيه إلي تاريخ ابنِ عساکر فَهو ضَعيفٌ». «هر چه که از تاریخ ابن عساکر نقل شده ضعیف است». دوم اینکه عبدالله بن حذیفه غیر؟ نداریم بلکه عبدالله بن حذافه است که یک حدیث هم از ایشان روایت نشده است، سوم: اصحاب رسول الله جدر تمام آفاق، فقط این چهار نفر نبودهاند، بلکه هزارها صحابه بودهاند که در آفاق،، احادیث بیان کردهاند. رابعاً در سند ابن عساکر، شخصی به نام ابراهیم است که صاحب «مجمعالزوائد» گفته او عمرسرا ندیده است. سند دوم ابوریه به کتاب الاحکام ابن حزم است با همان سند ابن عساکر و تذکره الحفاظ و مجمعالزوائد و در اینجا گفته که عمرسسه نفر را زندان کرده: ابن مسعود و ابوموسی و ابودرداء اما دنباله عبارت را نیاورده و آن این است که ابن حزم میگوید، این مرسل و مشکوک فیه از شعبه است و صحیح نیست پس احتجاج به این روایت جائز نیست. «ثانیا آنچه ابن حزم از عمرسدر کتاب: [الاحکام: ص ۲۵۷ و ذهبی در تذکرة الحفاظ: ص ۱۳-۱۴] از علم ابن مسعود و فرستاده شدن او توسط عمرسبه عنوان یک معلم به کوفه را روایت کردهاند و کذب ابوریه را به صراحت ثابت کرده است» در حقیقت دروغ حبس این سه نفر صحابی را بعضی مالکیها بر عمرسبسته و نسبت دادهاند [۳۰].
۴- مرتضی عسکری و ابوریه در «اضواء على السنة» ص ۲۴ میگویند: عمرسنیز در دوران حکومتش سیاست منع حدیث را به شدت دنبال نموده و یک بار که به منظور تظاهر به آزادی در حکومتش مسأله نقل و نوشتن احادیث پیامبر جرا به مشورت گذاشت و عموم مسلمین لزوم آن را اعلام داشتند با زیرکی خاصی پس از یک ماه اندیشیدن، راه چاره را یافت و به میان مردم آمده و اعلام نمود، من میخواستم سنتهای رسول خدا را بنویسم اما امتهای گذشته را به یاد آوردم که با نوشتن بعضی کتابها و توجه زیاد به آنها از کتاب آسمانی خود بازماندند، لذا من هرگز کتاب خدا (قرآن) را با چیزی درهم نمیآمیزم [۳۱]. البته عبارت ابوریه با عبارت ابن عبدالبر برابر است و مانند سخنان مرتضی عسکری کلمات توهینآمیز ندارد.
جواب
اصل عبارت «جامع البيان» در ج ۱ ص ۷۸، اینست که عروه بن الزبیر از عمرسروایت کرده است که ایشان درباره تدوین حدیث از صحابه، استفتاء یا بصورت مشوره، مسئله را با آنها مطرح کرد، صحابه پیشنهاد نوشتن را دادند. سپس، عمرسبه مدت یک ماه استخاره کرد بعد از استخاره، الله تعالى در دل او عزم عدم کتابت را الهام کرد، پس گفت: من کتابت قوم گذشته را بیاد آوردم که ایشان کتاب نوشتند و تمام توجهشان به آن کتاب بود و کتاب الله را رها کردند، پس به خدا قسم، من کتاب الله را با چیزی درهم نمیآمیزم.
اولاً: این سند، منقطع است و دلیل انقطاع آن، اینست که تولد عروه بن الزبیر در آخر خلافت عمر بن الخطابسدر سال بیست و سه هجری یا شش سال بعد از خلافت ذیالنورین بوده است [۳۲].
ثانیا: عروه بن الزبیر معتقد به عدم کتابت بوده و بعداً پشیمان شد [۳۳].
علی بن ابیطالب هم همان دلیلی را که عمرسبرای عدم تدوین حدیث ذکر کرده بود، بیان میکند [۳۴].
و همچنان زید بن ثابت و ابوسعید الخدری و ابن عباس و ابن مسعود و ابوموسی الاشعری و ابن سیرین و ابن عمر و قاسم و ابراهیم و عبیده و در روایتی دیگر، ابوهریره و سعید بن عبدالعزیز و الشعبی و منصور بن المعتمر و مغیره، و الاعمش و الاوزاعی و یحیی بن سعید، همه قائل به عدم کتابت حدیث بودهاند [۳۵]. دلیل مانعین و کارهین کتابت عبارت است از:
۱- همان حدیث مرفوع ابوسعید الخدری که مسلم و ابن عبدالبر در جامع خود روایت نموده است.
۲- اشتغال به نوشتههای خود، و عدم توجه به کتاب الله. این دلیل علیسو ابن سیرین و ابن مسعود و الضحاک و ابن عباس بوده است.
۳- انگیزه استفاده از قدرت حافظه. زیرا معتقد بودند که کتابت، حافظه را کم میکند. هر چند که برخی از ایشان پس از مدتی پشیمان شدند که چرا ما مکتوبات خود را از بین بردیم. نگارنده هم معتقد به تدوین حدیث الرسول جهستم، زیرا که پیامبر جبعداً کتابت حدیث را اجازه و دستور دادند.
و قرآن هم میگوید:
﴿قَالَ عِلۡمُهَا عِندَ رَبِّي فِي كِتَٰبٖۖ لَّا يَضِلُّ رَبِّي وَلَا يَنسَى ٥٢﴾[طه: ۵۲].
«موسی÷فرمود: علم مربوط به آنها، نزد پروردگارم در کتابی ثبت است پروردگارم هرگز آنها را گم و فراموش نمیکند».
﴿نٓۚ وَٱلۡقَلَمِ وَمَا يَسۡطُرُونَ ١﴾[القلم: ۱].
«سوگند به قلم و آنچه مینویسند».
﴿ٱلَّذِي عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ ٤﴾[العلق: ۴]. «همان ذاتی که بوسیله قلم تعلیم داد».
بنده میگویم (و برای اظهار این حسرت از الله تعالى، طلب بخشش میکنم، زیرا «کلُّ شي عنداللهِ بقدرٍ» یعنی: «همه چیز در ازل نوشته شده»، ای کاش که علیسپس از رسیدن به خلافت قبل از همه خون خلیفه بر حق، عثمان ذیالنورین را از قاتلین و مارقین میگرفت: این عثمانسهمان عثمان است که در حق او سوره الفتح نازل شده و خداوند چنان فرموده:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ ٱللَّهَ يَدُ ٱللَّهِ فَوۡقَ أَيۡدِيهِمۡ﴾[الفتح: ۱۰].
«کسانی که با شما بیعت میکنند همانا ایشان با الله تعالى بیعت میکنند، دست الله بالای دستهایشان است».
و نیز:
﴿لَّقَدۡ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ إِذۡ يُبَايِعُونَكَ تَحۡتَ ٱلشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمۡ فَأَنزَلَ ٱلسَّكِينَةَ عَلَيۡهِمۡ وَأَثَٰبَهُمۡ فَتۡحٗا قَرِيبٗا ١٨﴾[الفتح: ۱۸].
«همانا الله تعالى از مؤمنین که با شما در زیر درخت بیعت میکنند راضی شده و آنچه را که در دل آنهاست میداند و برایشان سکینه نازل کرده است - (مرجع ضمیر (علیهم) قبل از همه عمر بن الخطاب است)- و به ایشان فتح قریب عنایت کرده است».
محمد صادق نجمی وارث عبدالله بن سبأ باز هم در مورد عثمانسمیگوید: دوران خلافت دوازده ساله عثمان از دورانهای تاریک و نکبتبار در تاریخ اسلام است [۳۶]. من به نجمی میگویم: ای نجمی این سخنان بیدلیل در نامهی اعمال تو ثبت شده و روز قیامت در میدان محشر در حضور اللهﻷچه جوابی داری؟.
شبهه دوم این است که اگر عمرستدوین تمام احادیث خاتمالانبیاء را بعهده میگرفت، همان طوری که ابوبکرستدوین قرآن را به عهده گرفت و مسلمین عجم را از تفرق و اختلاف نجات داد او نیز میتوانست مردم را از تفرقه نجات دهد.
جواب: باز هم در این کار (یعنی در عدم کتابت و تدوین رسمی) حکمت الهی بوده و الله تعالى خواسته که این امت وسط را امتحان کند و ایمان و عملشان را به یهود و نصاری نشان بدهد که چگونه وصیت و میراث گرانبهای (قرآن و حدیث) پیامبر جخود را از آداب تا عقائد و فرائض و محرمات دین اسلام، تا قیام قیامت به طریق صحیح و کامل محفوظ میکنند و تمام اقوال و افعال خاتم الانبیاء و امام البشر را مستقیما و چشم به چشم و دهن از دهن (بدون نقل از کتابهای قبلی) میگیرند و در اختیار مسلمین جهان قرار میدهند. آری این فضیلت بزرگ شامل حال محدثین اهل سنت گردید و به ایشان توفیق داد که بعد از گذشت یک قرن، کمر همت بسته و قلم به دست گرفته و تا اواسط قرن سوم تمام بیانات محمد رسول الله جرا بطور صحیح و کامل جمع کرده و برای نسلهای بعدی بر سر سفره گذاشتند. «رضي الله تعالى عنهم ورضوا عنه».
آنان نه تنها احادیث صحیح را جمع کردند، بلکه اسامی دجالان و دروغگویان را با روایات موضوعه و ضعیف هم به جهان اسلام معرفی کردند. به عنوان مثال اسامی چند نفر را برای خوانندگان عزیز نقل میکنیم:
۱- «عمرو بن ثابت أبي الـمقدام بن هرمز الکوفي» با کنیهی «ابوثابت»، ابن معین گفته: «ليس بشيء». نسائی هم گفته: «متروك الحديث»، و ابن حبان هم گفته: او احادیث جعلی را روایت میکند ابوداود گفته: او جزو رافضیهایی است که همهی افراد پس از پیامبر جرا بجز چهار نفر، کافر میداند [۳۷]. عبدالله بن مبارک هم بر سر منبر میگفت: ای مردم حدیث عمرو بن ثابت را رها کنید و به آن اعتماد نکنید زیرا او به سلف این امت بدو بیراه میگوید [۳۸].
۲- محمد بن سعید: کسی که عباد بن کثیر از او روایت نموده است. سفیان ثوری در مورد او میگوید: او دروغگوست [۳۹]. و دارقطنی هم میگوید که او متروک است. احمد بن حنبل در مورد او گفته که او عمداً به جعل حدیث میپرداخت. نسائی هم گفته: افرادی که به جعل حدیث معروف هستند، عبارتند از:
ابن ابی یحیی (در مدینه)، والواقدی (در بغداد) و مقاتل بن سلیمان (در خراسان)، و محمد بن سعید (در شام) [۴۰]، ابواحمد الحاکم گفته: محمد بن سعید، حدیث جعل میکرد و معتقد بود که اگر برای سخن خوب سندی جعلی درست کنید عیبی ندارید [۴۱].
۳- روح بن غطیف: عبدالله بن المبارک در مورد او گفته: من از رفقای خود شرمم میآید که مرا با روح بن غطیف ببینند، زیرا سخنان او دروغ است [۴۲]. ابن معین هم او را به لفظ «واهی» و نسائی به لفظ «متروک» وصف نمودهاند.
زهری از ابوسلمه از ابوهریره به صورت مرفوع یکی از احادیث جعلی او را نقل نموده است: «تعادُ الصلاةُ مِن قدرِ الدرهمِ منَ الدمِ» اگر خونی به اندازه یک درهم از بدن خارج شود باید نماز اعاده گردد [۴۳].
۴- الحارث الاعور الهمدانی:
شعبی میگوید: او بسیار دروغگوست [۴۴]. ابن مدینی میگوید: حارث دروغگوی بزرگی است. مغیره هم میگوید: حارث از علیسحدیث درست روایت نمیکرد. شعبی هم میگوید: «ما کذب على أحد من هذه الأمة ما کذب على عليس»، «بر هیچ کسی آن اندازه که بر علیسدروغ گفته شده، دروغ بسته نشده است».
«وقال أيوب: کان ابن سيرين يري أن عامة ما يُروى عن عليسباطل» «قریب به تمام آنچه از علیسروایت شده است باطل است».
«عن أبيإسحاق قال: زعمالحارثُ الأعورُ –وکان کذَّاباً- قال الحارث: القرآن هين، الوحي أشد من ذلك» [۴۵]. «یاد گرفتن قرآن سهل است، اما یاد گرفتن وحی سخت است». «تَعلَّمتُ الوحي في ثلثِ سنينَ والقرآنَ في سنتينِ» «من وحی را در مدت سه سال یاد گرفتم و قرآن را در دو سال» [۴۶]. ابن حبان گفته است: «کان الحارث غاليًا في التشيع واهيًا في الحديث» [۴۷]. «حارث جزو شیعیان غالی و در نقل حدیث واهی بود».
«و حديثُ الحارثِ في السننِ الأربعةِ معَ تعنتِه في الرجالِ فقد احتجَّ به وقوي أمرُه والجمهورُ علي توهينِ أمره معَ روايتهم لحديثهِ في الابوابِ، فهذا الشعبي يکذّبُه ثمَّ يروي عنهُ». «ميزان الاعتدالدر سنن اربعه از حارث حدیث روایت شده با اینکه به مردم عیب میزند و بدگوئی میکند، در بعضی روایات از روایت او بعنوان متابع استفاده شده اما جمهور با اینکه از او حدیث روایت میکنند او را ضعیف میدانند، مثلاً شعبی که او را دروغگو میداند با این وجود از او روایت میکند».
۵- «الـمغيرهُ بنُ سعيدٍ و ابوعبدالرحيم فانَّهما کذَّابانِ». «هر دو نفر دروغگو هستند» [۴۸].
۶- جابِرُ بن يزيد الجُعْفي.
«قال جرير: لقيت جابر بنَ يزيدٍ الجعفي فلَم أکتبْ عنهُ کان يؤمن بالرجعة». «جریر گفته من جابر را ملاقات کردم و از او حدیث ننوشتم، او به رجعت علی عقیده داشت». مسعر و سفیان گفتهاند که جابر جعفی قبل از اینکه مبتلا به عقیده جدید (بدعی) گردد، مردم از جابر حدیث روایت میکردند و بعد از عقیده بدعی اعتقاد به رجعت مردم او را ترک کردند. جراح بن ملیح میگوید که جابر گفته در نزد من هفتاد هزار حدیث (موضوع و جعلی) از ابوجعفر هست که تمام این احادیث از پیامبر جهستند و در روایت زهیر و سلام بن ابومطیع از جابر مذکور پنجاه هزار حدیث (جعلی) آمده است، سفیان میگوید: کسی از جابر پرسید که معنی آیه زیر چیست؟
﴿فَلَنۡ أَبۡرَحَ ٱلۡأَرۡضَ حَتَّىٰ يَأۡذَنَ لِيٓ أَبِيٓ أَوۡ يَحۡكُمَ ٱللَّهُ لِيۖ وَهُوَ خَيۡرُ ٱلۡحَٰكِمِينَ﴾[یوسف: ۸۰]. «برادر بزرگشان گفت من از این سرزمین (مصر) حرکت نمیکنم تا پدرم به من اجازه دهد یا اینکه الله درباره من داوری کند که او بهترین حکمکنندگان است».
جابر جعفی در جواب سائل گفت: تأویل (معنی) این آیه تا حال نیامده است. سفیان گفت: دروغ گفته است. پس ما از سفیان پرسیدیم که جابر در معنی این آیه چه ارادهای دارد؟ سفیان مقصد جابر جعفی را از ین آیه چنین بیان میکند که رافضه عقیده دارند که علی بن ابیطالب زنده و در میان ابرها است و تا زمانی که علیساز آسمان به ما اجازه خروج را اعلان نکرده است ما نمیتوانیم که به همراه فرزندان علیسخروج کرده و جنگ کنیم، ایشان (یعنی علی) خود اعلان میکند که «اُخْرُجوا مَع فلانٍ» به همراه فلانی برای جنگ بیرون روید و این معنی آیه مذکور است. سفیان فرمود: جابر دروغ گفته این آیه درباره برادران یوسف÷است.
سفیان گفته من از جابر شنیدم که سی هزار حدیث جعلی با خود داشت و من حلال نمیدانم که یکی از آن سی هزار حدیث را بیان کنم و در عوض آنها پولی به من داده شود [۴۹].
۷- الحرَثُ بنُ حَصيرة: «يصرُّ على أمرٍ عظيمٍ» که بر بدعت بزرگی اصرار میورزید، مثل جابر جعفی [۵۰].
۸- عبدالکريم ابواميه: ایوب او را در روایت حدیث به بدی وصف میکرد [۵۱].
۹- ابوداود الاعمي: دروغگو است [۵۲].
۱۰- «ابوجعفر (عبد الله بن مسورالـمدايني) الهاشمي المَدَني کانَ يضعُ أحاديثَ کلام حقٍ وليست من أحاديثِ النبي جوکان يرويها عن النبي ج» «حدیث وضع میکرد، کلام و سخن حق را بنام پیامبر جروایت میکرد در حالی که پیامبر جآن را نگفته است» [۵۳].
۱۱- عمرو بن عبيد که در حدیث دروغ میگفت [۵۴].
۱۲- ابوشيبة قاضي واسط مجروح و غیر معتمد است [۵۵].
۱۳- صالح الـمرّي: او دروغگو است [۵۶].
۱۴- الحسن بن عماره: دروغ میگوید [۵۷].
۱۵- زياد بن ميمون: دروغگو است [۵۸].
۱۶- خالد بن مجدوح: دروغگو است [۵۹].
۱۷- ابان بن ابيعياش (راوی کتاب سلیم بن قیس الهلالی) دروغگو است [۶۰].
[۱۳] جامع بيان العلم: ابن عبدالبر، ج ۱، ص: ۷۷. [۱۴] تذکرة الحفاظ: ج ۱، ص ۷-۸ و ۱۳، به نقل از کتاب «سیری درصحیحین» ص: ۱۰. [۱۵] تذکرة الحفاظ: ج ۱، ص ۶. [۱۶] مسلم: باب الاستئذان، ج ۲، ص ۲۱۱. [۱۷] تذکرة الحفاظ: ج ۱، ص ۷. [۱۸] الإحكام في أصول الأحكام: ابن حزم، ج ۱، ص ۲۵۶، فصل «فضل الاکثار من رواية السنن». [۱۹] جامع بيان العلم: ج ۲، ص ۳۵۰ به روایت مسلم در «کتاب التمييز». [۲۰] به روایت ابن وهب از ابن مهدی، جامع بيان العلم: ج ۲، ص ۳۵. [۲۱] جامع بيان العلم: ج ۲، ص ۳۵۱. [۲۲] جامع بيان العلم: ج ۱، ص ۳۵۱ و الإحكام في أصول الأحكام: ابن حزم، ج ۱، ص ۲۵. [۲۳] مسطح، چوب تنور الصوبیح، یا چوب خیمه، اعوادالخباء والفسطاط، احمد شاکر. [۲۴] الرسالة: شافعی، ص ۴۲۶. [۲۵] الإحكام في أصول الأحكام: ابن حزم، ج ۱، ص ۲۵۷. [۲۶] میری در صحیحین، ص ۳۹ به نقل از تذکرة الحفاظ، ج ۱، ص ۷ و مجمع الزوائد، ج ۱، ص ۱۴۹. [۲۷] مجمع الزوائد: ج ۱، ص ۱۴۹. [۲۸] تذکرة الحفاظ: ج ۱، ص ۱۳ و ۱۴. [۲۹] تذکرة الحفاظ: ج ۱، ص ۱۵ و ص ۱۶. [۳۰] الإحكام في أصول الأحكام: ج ۱، ص ۲۵۷. [۳۱] سیری در صحیحین: ص ۱۱ به نقل از محمد بن سعد، کاتب واقدی در طبقات کبری و جامع بيان العلم: ص ۶۴-۶۵. [۳۲] تهذيب التهذيب: ج ۷، ص ۱۶۵. [۳۳] تهذيب التهذيب: ج ۷، ص ۱۶۵. [۳۴] جامع بيان العلم: ابن عبدالبر، ج ۱، ص ۷۷. [۳۵] جامع بيان العلم: ابن عبدالبر، ج ۱، ص ۷۷ تا ص ۸۳. [۳۶] سیری در صحیحین: ص ۴۰. [۳۷] ميزان الاعتدال: ج ۳، ص ۲۴۹. [۳۸] صحیح مسلم: ج ۱، ص ۱۲. [۳۹] به روایت مسلم: ج ۱، ص ۱۳. [۴۰] موضوعات ابن جوزی: ج ۱، ص ۲۳ و ميزان الاعتدال: ج ۳، ص ۵۶۲. [۴۱] ميزان الاعتدال: ج ۳، ص ۵۶۲. [۴۲] به روایت مسلم: ص ۱۴. [۴۳] ميزان الاعتدال: ج ۲، ص ۶۰. [۴۴] مسلم: ج ۱، ص ۱۴. [۴۵] ميزان الاعتدال: ج ۱، ص ۴۳۶. [۴۶] مسلم: ج ۱، ص ۱۴. [۴۷] ميزان الاعتدال: ج ۱، ص ۴۳۶. [۴۸] مسلم: ص ۱۵. [۴۹] به روایت مسلم: ج ۱، ص ۱۵. [۵۰] مسلم: ج ۱، ص ۱۶. [۵۱] همان منبع. [۵۲] همان منبع. [۵۳] همان منبع. [۵۴] مسلم: ج ۱، ص ۱۷. [۵۵] همان. [۵۶] همان. [۵۷] همان. [۵۸] مسلم، ج ۱، ص ۱۸. [۵۹] همان. [۶۰] همان.