فصل هشتم: اوصاف امام وقت و خلیفه مسلمین
در عقیده اهل سنت خلیفه مسلمین باید مسلمان، عادل و مقتدر و مجری قرآن و حدیث صحیح باشد و عصمت را برای او شرط نمیدانند حتی انبیاء†از خطاء و نسیان معصوم نبودهاند چنانچه در قرآن حالات پیامبران مفصلاً بیان شده و بنده هم در فصلهای گذشته خطاء و نسیان چند پیامبر را از قرآن نقل کردهام و برای خلیفه لازم نیست که از همه و در همه علوم اعلم و افضل باشد چنانچه قرآن میفرماید:
﴿وَقَالَ لَهُمۡ نَبِيُّهُمۡ إِنَّ ٱللَّهَ قَدۡ بَعَثَ لَكُمۡ طَالُوتَ مَلِكٗا﴾[البقرة: ۲۴۷].
«پیامبرشان به آنها گفت: همانا الله (تعالى) طالوت را برای شما امیر و خلیفه انتخاب کرده است».
در حالی که نبی قومِ بنی اسرائیل، از طالوت برتر بود. و همچنین کسی تخت ملکه سبا را برای سلیمان÷آورد علم و قدرت او از سلیمان بیشتر و سلیمان÷از او برتر بود.
﴿قَالَ ٱلَّذِي عِندَهُۥ عِلۡمٞ مِّنَ ٱلۡكِتَٰبِ أَنَا۠ ءَاتِيكَ بِهِۦ قَبۡلَ أَن يَرۡتَدَّ إِلَيۡكَ طَرۡفُكَ﴾[النمل: ۴۰].
«کسی که دانش از کتاب داشت گفت: پیش از آنکه چشم بر هم زنی آن را نزد تو خواهم آورد».
و همچنین در یک حادثه قضائی سلیمان÷از پدر خود داود÷قضاوت را صحیحتر اجرا نمود.
﴿فَفَهَّمۡنَٰهَا سُلَيۡمَٰنَۚ وَكُلًّا ءَاتَيۡنَا حُكۡمٗا وَعِلۡمٗا﴾[الأنبیاء: ۷۹].
بناء به قاعده جعلی شما نباید طالوت امیر باشد و داود÷نبی و خلیفه و همچنین به جای سلیمان÷باید همان شخصی که تخت ملکه را آورد همان نبی و خلیفه باشد.
و همچنین الله(تعالى) به داود÷میفرماید:
﴿يَٰدَاوُۥدُ إِنَّا جَعَلۡنَٰكَ خَلِيفَةٗ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَٱحۡكُم بَيۡنَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ ٱلۡهَوَىٰ فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ﴾[ص: ۲۶].
و آیه ۲۴ میفرماید:
﴿وَظَنَّ دَاوُۥدُ أَنَّمَا فَتَنَّٰهُ فَٱسۡتَغۡفَرَ رَبَّهُۥ وَخَرَّۤ رَاكِعٗاۤ وَأَنَابَ﴾[ص: ۲۴].
و در حق سلیمان÷میفرماید:
﴿وَلَقَدۡ فَتَنَّا سُلَيۡمَٰنَ وَأَلۡقَيۡنَا عَلَىٰ كُرۡسِيِّهِۦ جَسَدٗا ثُمَّ أَنَابَ ٣٤﴾[ص: ۳۴].
و در حق ایوب÷میفرماید:
﴿وَٱذۡكُرۡ عَبۡدَنَآ أَيُّوبَ إِذۡ نَادَىٰ رَبَّهُۥٓ أَنِّي مَسَّنِيَ ٱلشَّيۡطَٰنُ بِنُصۡبٖ وَعَذَابٍ ٤١﴾[ص: ۴۱].
بنا به نظریه حجت الاسلام نجمی نباید به چنین کسانی نبوت و خلافت داده شود، یا اینکه جناب محمد صادق قلم در دست گرفته و مسائلی را به قرآن عثمانی بیفزاید.
جناب نجمی در ص ۳۳۲ در عنوان امامت و حسن اخلاق مینویسد: «بعضی از خلفا دارای این شرط (یعنی حسن اخلاق) نبوده و بعد روایتی از ابن ابی ملیکه از صحیح بخاری نقل میکند - هنگامی که گروهی از طائفه بنی تمیم به حضور رسول اکرم شرفیاب گردیدند، یکی از آن دو (ابوبکر و عمر) اقرع بن جالس حنظلی را به عنوان سرپرستی بنی تمیم به رسول خدا معرفی نمود و آن یکی شخص دیگری را پیشنهاد نمود - ابوبکر خطاب به عمر گفت: تو در این کار با من مخالفت میکنی؟ عمر گفت: من قصد مخالفت نداشتم. بالاخره در این موضوع سر و صدای آنان در محضر رسول خدا بلند گردید که در توبیخشان این آیه فرود آمد [۵۶۹].
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَكُمۡ فَوۡقَ صَوۡتِ ٱلنَّبِيِّ﴾[الحجرات: ۲].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید صدای خود را از صدای پیامبر بلندتر نکنید».
امّا جواب این شبهه:
با یاری خداوند میگوییم: این آیه برای تعلیم است نه برای توبیخ و قبل از تعلیم و نهی، فرد مورد سرزنش و توبیخ قرار نمیگیرد. چنانچه قرآن به پیامبر جمیفرماید:
﴿وَوَجَدَكَ ضَآلّٗا فَهَدَىٰ ٧﴾[الضحی: ۷].
«و ترا گمشده یافت پس هدایت کرد».
﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّىٰ نَبۡعَثَرَسُولٗا﴾[الإسراء: ۵].
«و ما هرگز مجازات نخواهیم کرد تا پیامبری مبعوث کرده باشیم».
جناب نجمی دنباله حدیث بخاری را حذف کرده و آن عبارت اینست: «وقَالَ ابْنُ أَبِى مُلَيْكَةَ قَالَ ابْنُ الزُّبَيْرِ فَكَانَ عُمَرُ بَعْدُ (أي بعد نزول الآية) إِذَا حَدَّثَ النَّبِىَّ جبِحَدِيثٍ حَدَّثَهُ كَأَخِى السِّرَارِ، لَمْ يُسْمِعْهُ حَتَّى يَسْتَفْهِمَهُ». «بعد از نزول این آیه هنگامی که عمرسبا پیامبر سخن میگفت طوری صحبت میکرد که پیامبر جسخن او را نمیشنید. حتی از عمر میپرسید که شما چه گفتید». این جمله را امام بخاری در دو جا روایت نموده اول کتاب [تفسير الحجرات باب قوله ﴿لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَكُمۡ فَوۡقَ صَوۡتِ ٱلنَّبِيِّ﴾[الحجرات: ۲]. ص ۷۱۷] دوم در کتاب [الاعتصام ص ۱۰۸۴ ج ۲].
متاسفانه حجت الاسلام بنا به تقلید از دیگران نقل میکند ثانیاً این آیه و این حادثه بر پیامبر جنازل و در محضر او واقع شده پس چرا ابوبکر صدیق را با ارتکاب چنین جرمی به منصب امامت کبری که دلیلی بر صحّت خلافت ایشان است معرفی مینمایند؟
بالاخره منصب خلافت خلفاء ثلاثه از منصب نبوّت و خلافت خدائی خاتم پیامبران بالاتر نیست و آیه ﴿لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَكُمۡ فَوۡقَ صَوۡتِ ٱلنَّبِيِّ﴾[الحجرات: ۲]. از آیه تهدید:
﴿فَتَطۡرُدَهُمۡ فَتَكُونَ مِنَ ٱلظَّٰلِمِينَ﴾[الأنعام: ۵۲].
﴿وَلَقَدۡ أُوحِيَ إِلَيۡكَ وَإِلَى ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِكَ لَئِنۡ أَشۡرَكۡتَ لَيَحۡبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ ٦٥﴾[الزمر: ۶۵].
بالاتر در توبیخ نیست.
جناب محمد صادق نجمی در ص ۳۳۳ کتاب خود حدیث دیگری درباره خشن بودن عمر فاروقساز بخاری نقل نموده و قول زنان را بر قول رسول خدا جترجیح میدهد و خود را مصداق حدیث «رب حامل فقه غير فقيه ، ورب حامل فقه إلى من هو أفقه منه» [۵۷۰]. گردانیده که بسیاری از مردم حدیث را نقل میکند لکن معنی آن را نمیفهمد و آن حدیث را به کسی که مفهوم آن را میفهمد منتقل مینماید.
یا این قول رسول خدا جکه فرموده: «مَنْ يُرِدِ اللَّهُ بِهِ خَيْرًا يُفَقِّهْهُ فِي الدِّينِ» [۵۷۱]. «اگر خداوند نظر نیکی به کسی داشته باشد او را در دین آگاه مینماید». الان بنده عبارت حجت الاسلام را نقل میکنم و قضاوت آن را بخوانندگان میسپارم: «وقتی عمر خواست وارد گردد زنان قریش برخاستند و خود را در گوشهای پنهان نمودند».
رسول خدا از این جریان بخنده افتاد و با حالت تبسم به عمر اجازه ورود داد. عمر که وارد گردید عرضه داشت یا رسول الله همیشه خوشحال و خندان باشی علت تبسم شما چیست؟ رسول خدا فرمود: آنچه مرا به تعجب و خنده واداشت این بود وقتی که صدای تو بگوش زنان رسید متفرق شده و هر یک در گوشهای پنهان شدند. بلی رسول خدا جاز آمدن و دیدن عمر فاروقسخوشحال و خندان میگردد و جناب نجمی نمیتواند تبسم رسول خدا را ببیند. باز دوباره در ص ۳۳۳ میگوید: «عبدالله بن عباس در دوران خلافت وی از اظهار عقیده خویش در مورد مخالفت با «عول» خودداری نمود و پس از مرگ خلیفه این عقیده را ابراز کرد. بدو گفتند: چرا در دوران عمر این عقیده را اظهار نکردی؟ گفت: از وی ترسیدم زیرا فرمان روای مهیب و رعبآوری بود [۵۷۲].
جناب نجمی فقیه زمان در شهر خویش استنباط ابن عباسبرا در مسئله «عول» در میراث جزء مسائل عقیده حساب میکند غافل از اینکه عمر فاروقسابن عباس را همیشه به عنوان فقیه در مجلس اصحاب بدر به همراه خود نگاه میداشت و به مهاجرین و انصار بدری میفرمود: «إنه من علمتم». ابن عباس کسی است که شما (فقه و علم) او را میدانید [۵۷۳].
آری، عمر خشن بود ولی به همان گونهای که قرآن توصیف نموده است:
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِۚ وَٱلَّذِينَ مَعَهُۥٓ أَشِدَّآءُ عَلَى ٱلۡكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيۡنَهُمۡ﴾[الفتح: ۲۹].
«محمد ج فرستاده خداست و کسانی که با او هستند در برابر کفار منافقین سر سخت و شدید و در میان خود مهربان».
﴿لَّا تَجِدُ قَوۡمٗا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ يُوَآدُّونَ مَنۡ حَآدَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَلَوۡ كَانُوٓاْ ءَابَآءَهُمۡ أَوۡ أَبۡنَآءَهُمۡ أَوۡ إِخۡوَٰنَهُمۡ أَوۡ عَشِيرَتَهُمۡۚ أُوْلَٰٓئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ ٱلۡإِيمَٰنَ وَأَيَّدَهُم بِرُوحٖ مِّنۡهُ﴾[الـمجادلة: ۲۲].
«هیچ قومی را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمییابی که با دشمنان خدا و رسولش دوستی کنند، هر چند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندانشان باشند آنان کسانی هستند که خدا ایمان را بر صفحه دلهایشان نوشته و با روحی از ناحیه خودش آنها را تقویت فرموده».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُوٓاْ ءَابَآءَكُمۡ وَإِخۡوَٰنَكُمۡ أَوۡلِيَآءَ إِنِ ٱسۡتَحَبُّواْ ٱلۡكُفۡرَ عَلَى ٱلۡإِيمَٰنِۚ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمۡ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ ٢٣﴾[التوبة: ۲۳].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید هر گاه پدران و برادران شما کفر را بر ایمان ترجیح دهند آنها را دوست خود نگیرید، و کسانی از شما که آنان را دوست خود قرار دهند ستمگرند».
بلی خشونت در راه خدا، جزء ایمان است و نیز محبت در راه خدا عین ایمان است و بحمدلله اصحاب رسول الله همان طور که قرآن توصیف و تمجید فرموده سزاوار بودهاند. خلفاء ثلاثه بسبب اخلاق قرآنی مسلمانان را گرداگرد خود جمع و مطیع نمودند و دنیا را فتح کردند. خلیفه بد اخلاق و خشن نمیتواند که ملت را جمع و مطیع بگرداند و دنیا را فتح بکند متأسفانه در دوران خلافت علیسبن ابی طالب اجتماع امّت و فتح شهرهای جدید از کفار دیده نشده حتی ملت خود او نافرمان گشتند و حضرت را خون دل کردند – بعنوان مثال و تصدیق قول گذشته خطبه ۹۷ و ۲۵ و ۲۷ و ۵۴ نهج البلاغه را بخوانید که ملت امیر المؤمنین با او چه رفتار و کرداری داشتند و حضرت امیر از دستشان چه نالهها و شکایات و اظهار نارضایتی میکردند.
[۵۶۹] بخاری کتاب «الاعتصام باب ما يکره من التعمق والتنازع والغلوّ في الدين» ص ۱۰۸۴، ج ۲ طبع پاکستان و کتاب التفسير: «الحجرات باب قوله تعالى: ﴿لَا تَرۡفَعُوٓاْ أَصۡوَٰتَكُمۡ فَوۡقَ صَوۡتِ ٱلنَّبِيِّ﴾» ص ۷۱۷، ج ۲. [۵۷۰] شافعی در الـمسند و سنن و بیهقی در الـمدخل مشکاة، کتاب ص ۷۸ آن را از ابن مسعود روایت کرده است. [۵۷۱] روایت از بخاری و مسلم: مشکات، ص ۷۰ کتاب علم. [۵۷۲] رجوع کنید به شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید: ج ۶، ص ۳۶۳. [۵۷۳] صحیح بخاری: کتاب التفسیر، باب قوله: ﴿فَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّكَ وَ...﴾، ص ۷۴۳، ج ۲، چاپ پاکستان.