واقعه جمل
سه هزار نفر از مکه به قصد بصره حرکت کردند و شب در مسیر خود به یک آب رسیدند و سگهای آن محل عوعو میکردند عائشه صدیقه پرسید: اسم این مکان چیست؟ گفتند حوأب: ایشان دست روی دست گذاشت و متأسف شد و فرمودند: «إنالله وإنا إليه راجعون» من برمیگردم، مردم به ایشان گفتند: چرا؟ عائشهلحدیث شماره دو را بیان فرمود و اصرار کرد که من را برگردانید: «والله من صاحب آب الحواب شدم» یک شب و روز در آنجا قیام کردند و بنا به روایت «البداية والنهاية» عبدالله بن زبیر اسم این مکان را بنام الحواب تکذیب نمود و بعد به طرف بصره حرکت کردند.
و از آن طرف علیساهل مدینه را تشویق نمود که با او به بصره بیایند چهار یا شش نفر از اهل مدینه دعوت ایشان را اجابت کردند: سپس علیستمام بن عباس را بر مدینه و قثم بن عباس را بر مکه حاکم گردانید. در آخر ماه ربیع الثانی سال ۳۶ از مدینه خارج شدند. عبدالله بن سلام در ربذه بود بلند شد و لگام اسب علیسرا گرفت و گفت: ای امیرالمؤمنین از مدینه خارج نشوید به خدا قسم خارج شوید اگر سلطان مسلمین دوباره به مدینه برنمیگردد بعد از آن امام حسن بن علیسبه پیش پدر خود آمد و گفت: من شما را نهی کردم از خارج شدن و شما به حرف من گوش ندادی فردا کشته میشوید و ناصری برای خود نمیبینید با این همه علیسبه سفر خود ادامه داد و به بصره نامه فرستادند و منتظر جواب بودند در بصره امام حسن و عمار برسر منبر از مردم میخواستند که به علیسملحق بشوند زیرا که ایشان برای اصلاح مردم آمدهاند نه برای جنگ در این اثنا عمارساز کسی شنیده که به عائشهلبد میگفت عمار به او گفت: «اُسْکُتْ مقبوحا منبوحا والله إنها لزوجة رسول الله في الدنيا والآخرة».
«خاموش باش ای مقبوح منبوح این کلمات دشنام هستند ایشان (عائشه) به والله در دنیا و آخرت همسر رسول الله هستند». پس از بیانات امام حسن و عمار مردم جمع شدند و سران قوم به ملاقات علیسرفتند، بعد از ایشان القعقاع بن عمرو را به خدمت عائشهلفرستادند.
قعقاع به بصره رفت و از ام المؤمنین عائشهلشروع کرد و به وی گفت: مادر جان، برای چه سوی این ولایت آمدهای؟ عائشه گفت: پسرم برای اصلاح میان مردم. پس قعقاع از وی خواست تا کسی را نزد طلحه و زبیر بفرستد تا آن دو حاضر شوند تا در حضور عائشه با آنان صحبت نماید.
* گفتگوی قعقاع با طلحه و زبیرب
وقتی که آن دو حاضر شدند قعقاع در مورد سبب حضورشان از آنان سؤال کرد و آنان هم به مانند عائشهلگفتند: برای اصلاح بین مردم. قعقاع به آن دو گفت: به من بگویید طریقهای اصلاح چیست؟ به خدا اگر آن را بدانیم همراه با شما به اصلاح دست زنیم و اگر ندانیم آن را انجام نمیدهیم. آن دو گفتند: کار قاتلان عثمان است که باید به کشته شوند، زیرا اگر بدون قصاص رها شوند این ترک قرآن و تعطیل کردن احکام آن است و اگر از آنان قصاص گرفته شود این احیای قرآن و دستورات آن است. قعقاع گفت: در بصره ششصد نفر از قاتلان عثمان حضور داشتند که شما همه را جز حرقوص بن زهیر سعدی به قتل رساندید و چون او از دست شما فرار کرد نزد قومش از بنی سعد پناهنده شد و هنگامیکه شما خواستید او را از آنان بگیرید و به قتل برسانید قومش شما را از این کار منع کرد و شش هزار نفر از مردم بنی سعد که از شما کناره گرفته بودند برای حمایت از او بپاخواستند و به مانند فرد واحدی در مقابل شما ایستادند. حال اگر شما حرقوص را ترک کنید و او را نکشید، در واقع شما چیزی را که خود میگویید و آن را از علی درخواست میکنید ترک کردهاید و اگر به خاطر دستیابی به حرقوص با علی بجنگید و آنان بر شما غلبه یابند و شما را شکست دهند در محذور قرار میگیرید و آنان را تقویت میکنید و گرفتار چیزی میشوید که خوشایند شما نیست. شما به خاطر اینکه حرقوص را مطالبه کردید ربیعه و مضر را به خشم آوردید، زیرا آنان برای کمک به بنی سعد برای جنگ با شما و رها کردنتان اجتماع کردند. این وضعیت که برای شما روی داد، برای علی هم روی داد، زیرا قاتلان عثمان در سپاه وی حضور داشتند.
راه حل پیشنهادی قعقاعس:
راه حل وی صبر و درنگ و حفظ آرامش بود.ام المؤمنین عائشهلو همراهانش تحت تأثیر منطق قعقاع و استدلال مقبول وی قرار گرفتند وام المؤمنین به وی گفت: ای قعقاع، به نظر تو باید چکار کرد؟ قعقاع گفت: علاج این کار حفظ آرامش است و در گرفتن قصاص از قاتلان عثمان باید بردباری و تأمل کرد و چون اختلافات به پایان رسید و امت در مورد امیر المؤمنین علی به اتفاق نظر دست پیدا کرد وی برای گرفتن قصاص از قاتلان عثمان فراغت مییابد. اگر شما با علی بیعت کنید و با او هم نظر گردید این نشان خیر و آثار رحمت و توانایی بر گرفتن انتقام عثمان است، اما اگر از این کار ابا بورزید و به تکلیف گرایش یابید این نشان شر و از دست رفتن انتقام است. پس عافیت را مرجح دانید تا از آن بهرهمند شوید. کلید خیر باشید چنان که در ابتدا هم چنین بودید. به معرض بلیه مروید و ما را هم در معرض آن قرار ندهید که هم ما و هم شما را از پای درآورد. به خدا قسم این سخنان با شما میگویم و بیم آن دارم که کار سامان نیابد تا خدا این امت را که کارش آشفته و این حادثه بر آن فرود آمده به محنت افکند که این حادثه را نباید آسان گرفت که چون کارهای دیگر نیست و چنان نیست که یکی یکی را کشته باشد یا گروهی یکی را و یا قبیلهای قبیلهای را کشته باشند. آنان به سخن قانع کننده و از سر صدق و اخلاص قعقاع قانع شدند و در مورد دعوت وی به صلح موافقت کردند و به وی گفتند: نکو گفتی و صواب آوردی، بازگرد، اگر علی بیاید و رأی او نیز همانند تو باشد این کار به اصلاح گراید. قعقاع که در مأموریت خود موفق شده بود به ذی قار و نزد علی برگشت و ماجرا را برای علی بیان کرد و امیرالمؤمنین علی بسیار خوشحال شدند و قوم منتظر صلح بودند و گروهی در دل خود از این صلح ناراضی بودند که همان گروه قاتلین خلیفه سوم (عثمان) بودند پشت سر قعقاع امالمؤمنین به علیسگفتند که ما برای صلح آمدهایم از این خبر تمام مردم دو گروه خوشحال و مسرور گشتند بعد امیرالمؤمنین بلند شد و بیانات پرمحتوای ایراد فرمودند: «فذکر الجاهلية وشقائها وأعمالها وذکر الإسلام وسعادة أهله بالألفة والجماعة، وإن الله جمعهم بعد نبيه جعلى الخليفة أبيبکر الصديقسثم بعده على عمر بن الخطابسثم على عثمان ثم حدث هذا الحدث الذي جرى على الأمة أقوام طلبوا الدنيا و حسدوا من أنعم الله عليه بها!!.
ثم قال: ألا إني مرتحل غدا فارتحلوا ولا يرتحل معي أحد أعان على قتل عثمان بشيء من أمور الناس فلما قال هذا، اجتمع من رؤسهم جماعة کالأشتر النخعي وشريح بن أوفى وعبد الله بن سبأ المعروف بابن السوداء وسالم بن ثعلبة وغلّاب بن الهيثم وغيرهم في ألفين وخمسمائة و ليس فيهم صحابي. ولله الحمد». ترجمه: «عمل و بدبختی دوران جاهلیت را ذکر نمودند و همچنان سعادت مردم را در دوران اسلام بیان کردند و فرمودند که الله تعالى بعد از رحلت پیامبر جمسلمانان را بر خلافت ابوبکر صدیق جمع و متحد نمودند و بعد از او بر خلافت عمر بن الخطاب و بعد بر خلافت عثمان متفق و متّحد گردانید. بعد از عثمان این اتفاقات به وجود آمد و سبب اتفاقات کسانی بودند که دنیاطلب بوده و بر کسانی که الله تعالى به آنها نعمت و فضیلت نازل فرموده حسادت میکنند و هدفشان بازگرداندن مردم به جاهلیت بوده ولیالله تعالى دین را کامل و دستورات خود را تمام میکند و من فردا حرکت میکنم و شما هم حرکت کنید و کسانی که در قتل عثمانسکوچکترین دستی داشته اجازه ندارد که به همراه من بیایند. بعد از خطبه سراسر رحمت و صلح و اتحاد بین مسلمین امیرالمؤمنین، آتشسوزان و رعب و وحشت در بدن گروه عبدالله بن سبأ یهودی انداخت و جماعتی از سران ایشان مانند اشتر نخعی و شریح بن اوفی و عبدالله بن سبأ معروف به ابن سوداء و سالم بن ثعلبه و غلاب بن الهیثم و چند تن دیگر که دو هزار و پانصد نفر بودند جمع شدند و در بین ایشان یک نفر از صحابه هم وجود نداشت [۹۱]. ولله الحمد».
گروه سبأ به دو چیز یقین و اعتراف نمودند: ۱- علم علیسبکتاب الله ۲- عمل ایشان به آن یعنی قصاصگرفتن از قاتلین بدستور کتاب الله: «وقد قال ما سمعتم: غداً يجمع عليکم الناس، وإنما يريد القوم کلهم أنتم، فکيف بکم وعددکم قليل في کثرتهم». «و شما آنچه را که ایشان فرمودند شنیدید فردا همه مردم را جمع میکند و همه قوم میدانند که قاتل شمایید با این عدد قلیل چه حال و روزگاری بر شما میگذرد». اشتر نخعی گفت: ما تا امروز رای علی را نمیدانستیم که او (علی) با آنها صلح میکند. «فإنما اصطلحوا على دمائنا فإن کان الأمر هکذا ألحقنا عليا بعثمان: فرضي القوم منا بالسکوت».
«صلح آنها سبب ریختن خون ما میشود اگر هدف آنها چنین باشد ما علیسرا با عثمان ملحق میکنیم یعنی او را هم میکشیم از این مشورت و پیشنهاد اشتر قومشان راضی و سکوت نمودند». اما ابن السوداء گفت: «بئس ما رأيت، لو قتلناه فإنا يا معشر قتلة عثمان في ألفين وخمسمائة وطلحة والزبير في خمسة آلاف لا طاقة لکم بهم».
معنی: «رأی شما رأی بدی است ما اگر علی را بکشیم کشته میشویم؛ ما ای گروه قاتلین عثمان دو هزار و پانصد نفر هستیم و طلحه و زبیر و یارانشان پنج هزار نفر هستند توانایی شما با آنها برابر نیست و هدفشان شما هستید». «فقال غلاب بن الهيثم دعوهم وارجعوا بنا حتى نتعلق ببعض البلاد فنمتنع بها» «پس غلاب گفت: ایشان را رها کنید و برگردیم تا در بعضی شهرها خودمان را مخفی کنیم و خود را نجات دهیم». «فقال ابنالسوداء بئس ما قلت إذا والله کان يتخطفکم الناس» پس ابن سوداء به غلاب گفت: شما چیز بدی گفتید. به خدا قسم در آن وقت مردم شما را میربایند. «ثم قال ابن السوداء: قبحه الله، يا قوم! إن عيرکم في خلطة الناس فإذا التقى الناس فانشبوا الحرب بين الناس ولا تدعوهم يجتمعون». «بعد ابن سوداء گفت: ای قوم، کاروان شما در داخل آنها است هر وقت که آنها با هم روبرو شدند جنگ را در بین آنها راه بیندازید و نگذارید که با هم متحد شوند». «وبات الناس بخير ليلة وبات قتلة عثمان بشر ليلة وباتوا يتشاورون وأجمعوا على أن يثيروا الحرب من الغلس، فنهضوا من قبل طلوع الفجر وهم قرب من ألفي رجل فانصرف کل فريق إلى قرابتهم فهجموا عليهم بالسيوف فثارت کل طائفة إلى قومهم ليمنعوهم وقام الناس من منامهم إلى السلاح فقالوا: طرقتنا أهل الکوفة ليلا وبيتونا وغدروا بنا، وظنوا أن هذا عن ملأ من أصحاب علي فبلغ الأمر عليا فقال: ماللناس؟ فقالوا: بيتنا أهل البصرة فثار کل فريق إلى سلاحه ولبسوا اللامة ورکبوا الخيول ولا يشعر أحد منهم بما وقع الأمر عليه في نفس الأمر وکان أمر الله قدراً مقدوراً وقامت الحرب على ساق وقدم وتبارز الفرسان وجالت الشجعان فنشبت الحرب... والسائبة أصحاب ابن السوداء قبحه الله لايفترون عن القتل ... وقد قتل مع هذا خلق کثير جدا حتي جعل عليسيقول لابنه الحسن: يا بني! ليت أباك مات قبل هذا اليوم بعشرين عاماً. فقال له: يا أبت! قد کنت أنهاك عن هذا». ترجمه: «بعد از اتفاق و اتحاد و اطمینان هر دو طرف علیسو عائشهلو همراهانشان شب راحتی را گذرانیدند و قاتلین عثمانسشب ناراحتی را میگذرانیدند و نمیخوابیدند و با یکدیگر مشورت نمودند و تصمیم گرفتند که جنگ را در تاریکی آغاز کنند و قبل از طلوع بامداد بلند شدند، آنها قریب دو هزار نفر بودند و بر علیه لشکر عایشه و طلحه و زبیر حمله نمودند و آنها گمان کردند که اهل کوفه به آنها حمله و شبیخون زدند سپس بلند شدند و اسلحه به دست حمله کردند و لشکر علیسگمان کردند که اهل بصره بر ما حمله و عهدشکنی کردند سپس آنها هم اسلحه به دست گرفتند و سوار بر اسب شدند و جنگیدند و هیچ یکی از دو گروه واقعیت امر را نمیدانستند، و تقدیر الله هم بر این بود. جنگ با تمام شدت در گرفت و جنگ تن به تن با هم شروع شد، و گروه ابن سودا از این فرصت استفاده کردند، و از دو طرف مسلمانان بسیاری به شهادت رسیدند. علیسمیگفت: ای پسر، من کاش پدرت بیست سال جلوتر از این روز مرده بود، امام حسن در جواب گفت: ای پدر: من شما را از این کار نهی میکردم». علیسفرمود: «إنا لله يا حسناي أي خير يرجي بعد هذا». بعد از این روز چه خیر و خوشی باقی مانده [۹۲]؟ تاریخ این حادثه آخر جمادیالثانی سال سی و شش بود تا روز شهادت امیرالمؤمنین از گروه عبدالله بن سبا آه و ناله میکشید و در عاقبت بدست آنها شهید شد. «إنا لله وإنا إليه راجعون».
[۹۱] البداية والنهاية: ج ۷، ص ۲۳۷-۲۳۹. [۹۲] البداية والنهاية: ج ۷، ص ۲۴۱.