مهمترین مرثیهها
سه قصیده هستند که به کسانی که در مورد آنها سروده شدهاند، عمر جاویدان بخشیدهاند:
ابن بقیه، وزیر معروفی بود که عضدالدوله، او را کشت؛ ابوالحسن انباری در مرثیهاش، قصیده زیبایی سرود که برخی از ابیاتش، به شرح زیر میباشد:
علو في الحیـاة وفي الممـات
لحق تلك إحدی المعـجـزات
«در زندگی و در مرگ، والا و بلندمرتبهای. واقعاً که تو، یکی از معجزات هستی».
کأن الناس حولك حین قامـوا
وفــود نداك أیـام الصـلات
«وقتی که مردم پیرامونت برخاستند، گویا مردمی بودند که برای گرفتن جایزه و پاداش به سوی تو میشتافتند».
کأنـك واقـف فیـهـم خـطیـباً
وهـم وقـفـوا قیـامـاً للصــلاة
«آن هنگام گویا تو، در میان آنها ایستاده بودی و سخنرانی میکردی و مردم، چنان ایستاده بودند که انگار برای نماز ایستادهاند».
مددت یدیك نحوهمو احتفـاء
کـمـدهـمـا إلیـهـم بالـهـبـات
«دستانت را به سوی آنها برای استقبال دراز نمودی، آنچنانکه گویی دستانت را برای هدیه دادن به سوی آنها دراز کردهای».
ولما ضاق بطن الأرض عن أن
یواروا فیـه تلـك المـکرمـات
«وقتی درون زمین از اینکه این همه بزرگواری را در آن پنهان کنند، به تنگ آمد و جا نداشت،
أصاروا الجوّقبرك واستعاضوا
علیك الیوم صـوت النائحـات
«فضا و جو را قبر تو نموده و امروز، جایت را با صدای زنان نوحه گر، جبران کردهاند».
وما لك تربة فـأقول تستقی
لأنـك نصب هطل الهاطــلات
«خاکی نداری که بگویم: آبیاری شود؛ زیرا تو هدف بارشهای سنگین هستی».
علیـك تحیـة الرحمـان تـتـری
بتـبـرك الـفــؤاد الـرائـحـات
«پیاپی دلهای معطر، برای تو چنین دعا میکنند که: درود همیشگی خدا بر تو باد».
لعظمك في النفوس تبات ترعی
بحراس وحفاظ ثقات
«گلهای عظمت تو در دلها، با نگهبانان و پاسداران مطمئنی مراقبت میشوند».
وتوقـد حـولـك النیران لیـلاً
کـذلـك کنـت أیـام الـحـیـاة
«شبانگاهان، پیرامونت آتش، برافروخته میشود؛در دوران حیاتت نیز چنین بودی».
چه عبارات و اشعار زیبا و چه مفاهیم بزرگ و سترگی! این چه مدال زیبا و چه تاج افتخار قشنگی است!
وقتی عضدالدوله، قاتل ابن بقیه، این اشعار را شنید، اشک از چشمانش سرازیر شد و گفت: سوگند به خدا که دوست دارم من، به جای او کشته میشدم و به دار آویخته میگشتم و این اشعار درباره من سروده میشد.
محمد بن حمید طوسی در راه خدا کشته شد؛ ابوتمام در مرثیهاش چنین سرود:
کذا فلیجل الخطب ولیفدح الأمر
فلـیس لعیـن لم یفض ماؤه عذر
«مصیبت، باید اینگونه بزرگ و سخت شود و چشمهای که نجوشید، عذری ندارد».
تـوفیـت الآمـال بـعـد محـمد
وأصبح في شغل عن السفر السفر
«آرزوها، بعد از محمد، مردند و مسافران، برای سفر نگران و دلواپس گشتند».
تردي ثیاب الموت حمرا فمادجي
لها اللیل إلا وهي من سندس خضر
«لباس سرخ رنگ مرگ پوشید؛ اما هنوز شب نیامده بود که این لباسها، به لباسهای سبز ابریشمی تبدیل شد».
معتصم، پس از شنیدن این قصیده، گفت: کسی که چنین اشعاری در مورد او گفته شود، هرگز نمیمیرد و نامش، جاودان است.
انسان بزرگوار و سخاوتمندی از فرزندان قتیبه بن مسلم فرمانده معروف سراغ دارم که مال و مقامش را بخشش نمود؛ او، با ستمدیدگان و مستمندان همدردی میکرد، به بینوایان کمک مینمود، به گرسنگان غذا میداد و پناهگاه افرادی بود که در هراس و خطر بودند. زمای که وی، درگذشت، یکی از شعرا، دربارهاش چنین سرود:
مضی ابن سعید حین لم یبق مشرق
ولا مغرب إلا له فیه مادح
«ابن سعید، زمانی از دنیا رفت که هیچ مکانی در شرق و غرب نبود، مگر آنکه در آن، کسی، از او تعریف و تمجید میکرد».
وما کنت أدری ما فواضل کفه
علـی النـاس حتـی غیبته الصفائح
«من، ماهیت دست لطف او را بر مردم نمیشناختم تا آنکه در زیر تخته سنگها پنهان شد».
وأصبح في لحد من الأرض ضیق
وکانت به حیاً تضیق الصحـاصح
«و در لحد تنگ قرار گرفت و کتابها در دوران حیاتش از بیان خوبیهای او، عاجز شده بودند».
سأبکیك مافاضت دموعی فإن تفض
فـحسبك منـي ما تجـن الجوانح
«تا وقتی که اشک از چشمانم در بیاید، برایت گریه میکنم و وقتی چشمانم، بخشکد، سوز و گداز درونم، برای تو کافی است».
فـما أنا من رزء و إن جـل جـازع
ولا بســرور بعـد موتك فـارح
«من از هیچ مصیبتی هرچند بزرگ باشد، داد و بیداد نمیکنم و بعد از مرگت نیز از هیچ شادی و سروری شادمان نمیشوم».
کأن لم یمت حي سواك ولم تقم
علـی أحـد إلا علـیـك النوائــح
«گویا هیچ زندهای جز تو نمرده و برای کسی جز تو نوحه سرایی نشده است».
لئن عظمت فیك المراثي وذکرها
لقد عظمت من قبل فیك المدائـح
«اگر اینک مرثیههای بزرگی در فراق تو گفته میشود، به راستی که قبلاً ستایشهای بزرگی دربارهات گفته میشد».
ابونواس، تاریخ امیر مصر یعنی خصیب را مینویسد و در دفتر روزگار اسم او را ثبت مینماید و میگوید:
إذا لم تـزر أرض الخصیب رکابنا
فأي بــلاد بعـدهـــن تـــزور
«وقتی کاروان ما از قلمرو حکومت خصیب دیدن نکند، پس از کدام سرزمین دیدن خواهد کرد؟»
فــمـا جــازه ولا حل دونــه
ولـکـن یسـیـر الجود حیث یسیر
«هیچ سخاوتی از او نگذشته و به غیر از او در مکانی دیگر رحل اقامت نیفکنده؛ بلکه سخاوت، همان جایی میرود که او میرود».
فتـی یشـتري حـسن الثناء بمـاله
ویـعــلم أن الدائــرات تـــدور
«جوانی است که ستایش نیک را با دارایی خود میخرد و میداند که حوادث روزگار، در گردش است».
مردم، از خصیب و از زندگی وی و روزگارش، فقط همین اشعار را میدانند.