نيكی، سپر بلاست
یکی از زیباترین سخنان، سخن ابوبکرساست که میگوید: کارهای خوب، انسان را از گرفتار شدن به بلاها حفاظت مینمایند. این سخن را عقل و نقل، تأیید میکنند: ﴿فَلَوۡلَآ أَنَّهُۥ كَانَ مِنَ ٱلۡمُسَبِّحِينَ ١٤٣ لَلَبِثَ فِي بَطۡنِهِۦٓ إِلَىٰ يَوۡمِ يُبۡعَثُونَ ١٤٤﴾[الصافات: ۱۴۳- ۱۴۴] «اگر از تسبیحگویندگان نمیبود، تا روز قیامت در شکم ماهی باقی میماند».
خدیجهلبه پیامبر جمیگوید: «سوگند به خدا که او، هرگز تو را خوار نخواهد کرد؛ تو، پیوند خویشاوندی را برقرار میداری، بار ناتوانان را بر دوش میگیری، به مستمندان کمک میکنی و مردم را در مشکلات یاری میدهی». نگاه کنید که چگونه خدیجه، کارهای خوب را عامل سرانجام و فرجام نیک دانست.
در کتاب (الوزراء) اثر صبابی و کتاب (المنتظم) ابن جوزی و (الفرج بعد الشدة) اثر تنوخی، داستانی آمده که خلاصه و مفهوم آن، این است که ابن فرات وزیر، همواره در پی اذیت و آزار ابوجعفر بن بسطام بود. ابوجعفر، سختیهای زیادی از دست او کشید؛ مادر ابوجعفر، ازکودکی به او عادت داده بود که هر شب زیر رختخوابش یک قرص نان میگذاشت و صبح فردا آن قرص نان را از طرف فرزندش صدقه میکرد. پس از آنکه مدتی از آزاررسانی ابن فرات به ابوجعفر گذشت، ابوجعفر به خاطر کاری که داشت، نزد ابن فرات رفت. ابن فرات به او گفت: تو نزد مادرت یک قرص نان لواش داری؟ ابوجعفر گفت: نه. ابن فرات، گفت: باید راستش را به من بگویی. آنگاه ابوجعفر داستان نان را تعریف کرد و به او گفت که زنها اینگونه کارها را دوست دارند و با آن دلخوش میشوند. ابن فرات گفت: این کار را کوچک مشمار؛ من دیشب علیه تو دسیسهای چیدم که اگر انجام میگرفت، تو نابود میشدی؛ دیشب در خواب دیدم که شمشیر از نیام بیرون کشیده و میخواهم تو را به قتل برسانم. در این هنگام دیدم که مادرت، نان لواشی را به صورت سپر در برابر شمشیر قرار داده است تا شمشیر به تو نخورد و بدین خاطر من نتوانستم به تو برسم؛ اینجا بود که از خواب بیدار شدم. پس ابوجعفراو را به خاطر آنچه میان آنها رخ داده، سرزنش کرد و این را بهانهای برای براهآوردن او قرار داد و از او آنطور که او میخواست، اطاعت کرد و همچنان ادامه داد تا اینکه او را راضی کرد و هر دو با هم دوست شدند. ابن فرات به او گفت: سوگند به خدا که پس از این هرگز از ناحیه من بدی نخواهی دید.