پنهانشدن تا طلوع خورشيد نجات
کتاب زیبا و گیرای (المتوارین) اثر عبدالغنی ازدی را مطالعه کردم. وی، در این کتاب از کسانی سخن میگوید که از ترس حجاج بن یوسف، متواری و پنهان شده بودند. من، با مطالعه این کتاب پی بردم که زندگی با تمام تنگناهایش، گشایشهایی دارد. گاهی در شر، خیری هست و میتوان خود را از امر ناخوش و ناپسند نجات داد.
دو بیت از ابیوردی به یادم آمد که در مورد پنهان شدن خود سروده است؛ او، میگوید:
تسترت مـن دهـري بظل جنـاحه
فعيني تری دهـري وليس يراني
«از روزگارم در سایۀ بال او، پنهان شدم؛ چشم من، روزگارم را میبیند و او، مرا نمیبیند».
فلو تسأل الأيام عني ما درت
وأين مكاني ما عرفت مكاني
«اگر از روزها درباره من بپرسی، نمیدانند و اگر بپرسی کجا هستم، از جای من خبر ندارند.
ادیب شیواسخن، ابوعمرو بن علاء از رنجهایش در حالت آزمایش میگوید: از ترس حجاج به یمن گریختم و در صنعا وارد خانهای شدم؛ شبها پشت بام خانه میخوابیدم و روزها در آن پنهان میشدم. در صبح یکی از روزها که روی سقف خانه بودم، شنیدم که مردی، این شعر را میخواند:
ربما تجزع النفوس من الأمـ
ـر كله فرجة كحل العقال
«بسا انسان از امری داد و فریاد میکند که آن امر، راه حلی دارد».
خوشحال شدم و گفتم: راه حلی! وی، در ادامه میگوید: شخص دیگری به من خبر داد که حجاج مرد. سوگند به خدا نمیدانستم که از چه خوشحال شدم؟ از سخن شاعر که گفت: راه حلی است یا از سخن کسی که گفت: حجاج مرده است؟!
امر ثابت و قطعی، تنها به دست خدایی است که فرمانروای زمین و آسمان میباشد: ﴿كُلَّ يَوۡمٍ هُوَ فِي شَأۡنٖ ٢٩﴾[الرحمن: ۲۹] «او، هر روز در کاری است».
حسن بصری از ترس حجاج پنهان شده بود؛ خبر مرگ حجاج را برای او بردند. لذا او سجده شکر به جا آورد.
پاک و منزه است خداوندی که میان بندگانش تفاوت قرار داده است؛ بعضی میمیرند و مردم بخاطر مرگشان از شادی و سرور به سجده میافتند: ﴿فَمَا بَكَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلسَّمَآءُ وَٱلۡأَرۡضُ وَمَا كَانُواْ مُنظَرِينَ ٢٩﴾[الدخان: ۲۹] «پس آسمان و زمین بر آنها گریه نکردند و به آنان مهلت داده نشد».
بر عکس، برخی میمیرند و خانهها به ماتم سرا تبدیل میشوند، از چشمها خون جاری میگردد و دلها، از مرگ آنان داغدار میشوند.
ابراهیم نخعی از ترس حجاج خودش را پنهان کرده بود. خبر مردن حجاج را برای او بردند. ابراهیم از فرط شادی شروع به گریستن نمود.
طفح السرور علی حتی أنني
من عظم ما قد سرني ابكاني
«کاسه سرور و شادیم، لبریز گردید تا اینکه من، از فرط خوشحالی به گریه افتادم».
سایه لطف ارحم الراحمین، پناهگاه کسانی است که در خطر و هراسند. او، می بیند و میشنود و ستمگران و ستمدیدگان و چیره شدگان و شکست خوردگان را مشاهده مینماید: ﴿وَجَعَلۡنَا بَعۡضَكُمۡ لِبَعۡضٖ فِتۡنَةً أَتَصۡبِرُونَۗ وَكَانَ رَبُّكَ بَصِيرٗا ٢٠﴾[الفرقان: ۲۰] «برخی از شما را برای برخی دیگر سبب آزمایش قرار دادیم که آیا شکیبایی میورزید یا نه؟ و پروردگارت بیناست».
به یاد پرندهای به نام دم قرمز افتادم که بالای سر پیامبر جبال میزد و بیقراری میکرد. آن حضرت جدرمیان یارانش زیر درختی نشسته بود. گویا این پرنده با زبان حال از مردی شکایت میکرد که جوجههایش را از لانهاش بیرون آورده بود. پیامبر جفرمود: «چه کسی جوجههای این پرنده را برداشته و او را آزرده است؟ جوجههایش را به او بازگردانید». شاعر در این باره میگوید:
جاءت إليك حمامة مشتاقة
تشكو إليك بقلب صب واجف
«کبوتری نزد تو آمد و با دلی سوزان و لرزان شکایت کرد».
من أخبر الورقـاء أن مكانكم
حرم وأنك ملجأ للخائف
«چه کسی خبر داده که جای شما، حرم امن است و تو پناهگاه کسی هستی که احساس خطر میکند»؟
سعید بن جبیر میگوید: سوگند به خدا بقدری از دست حجاج گریختم که از خدا شرمم آمد. بعد از آن سعید را نزد حجاج بردند، وقتی شمشیر را بالای سر سعید گرفتند، لبخند زد. حجاج گفت: چرا لبخند میزنی؟ گفت: از جرأت و گستاخی تو نسبت به خدا و از بردباری خدا نسبت به تو تعجب میکنم.
براستی که این مرد چقدر بزرگ و با شهامت بود و چقدر به وعده الهی و فرجام نیک، اعتماد و اطمینان داشت!