طب القلوب - آسیب شناسی شخصیت انسان

فهرست کتاب

فصل هشتم: قسمت پایانی این بخش

فصل هشتم: قسمت پایانی این بخش

از آنجا که نه تنها انسان بلکه همه جانداران به وسیله اراده زندگی و حرکت می‌نمایند، و هیچیک از آن‌ها از «علم و اراده» و عملی که از آن اراده سرچشمه می‌گیرد، بی‌بهره نیستند، و هریک دارای مطلوب و مرادی می‌باشند و راهی را برای رسیدن به آن در پیش می‌گیرند.

گاهی از وسیله‌ای متعلق به خود و گاهی از وسایلی خارج از وجود خویش و در مواردی از اسبابی درونی و بیرونی باهم برای وصول به مقصد و هدف خود استفاده می‌کنند.

در مجموع طبیعت همه جانداران از جمله انسان به گونه‌ای است که چیزی را طلب می‌کنند و در پی دست‌یابی به آن برمی‌آیند. و برای رسیدن به مراد و مقصود خویش به چیزی متوسل می‌گردند.

مراد و مقصود نیز بر دو گونه‌اند:

یکم: آنچه در ذات خود مقصود و هدفند.

دوم: آنچه که به خاطر چیزی دیگر به صورت مراد و مقصود درمی‌آیند. وسایلی که برای یاری در راه رسیدن به آن هدف و مراد استفاده می‌شود و به عبارت دیگر از آن‌ها استعانت و کمک و یاری طلبیده می‌شود، نیز دو نوع‌اند:

یکم: آنچه در ذات خود مستعان‌اند.

دوم: آنچه که تابع و ابزار آن به شمار می‌آیند.

پس در این ارتباط چهار موضوع مطرح است:

۱- چیزی که در ذات خود هدف و مراد است.

۲- اموری که در ارتباط با مسایلی دیگر مورد ملاحظه قرار می‌گیرند.

۳- چیزهایی که در ذات خود مستعان می‌باشند.

۴- در ارتباط با ابزار و اسباب‌بودن و به تبع دیگری مورد توجه واقع می‌شوند.

منظور این است که قلب را مطلوبی باشد که از آن آرامش بگیرد، و آن را به درستی دوست بدارد، و به چیزی نیازمند است که برای رسیدن به آن از آن بهره بگیرد و یاری بخواهد.

هر چیزی که قلب در ارتباط با معیشت و نصرت و نفخ خود به آن دلبسته شود، در برابرش خاضع و فروتن و تسلیم می‌گردد، هرچند به خاطر ذات آن دوستش نداشته باشد، از این نظر آن را دوست می‌دارد، اما گاهی اوضاع و احوال بر او چیره می‌شود، و آن را به خاطر ذات و ماهیتش دوست می‌دارد، و مقصود و هدف خود را از آن فراموش می‌کند.

گاهی قلب چیزی را دوست می‌دارد و آن را مراد و مقصود خویش می‌شمارد، اما از خود آن استعانت و یاری نمی‌جوید، و برای وصول به آن به چیز دیگری متوسل می‌شود. مثل کسی که مال، مقام یا زنی را دوست بدارد و دلبسته به آن بگردد، اگر بداند که محبوبش توانایی فراهم‌نمودن مقصود و هدف او را دارد، به آن متوسل می‌شود، و در این صورت «محبت و استعانت» او بر یک مراد و مقصود متمرکز می‌گردد.

در نتیجه قضیه چهار قسم پیدا می‌نماید.

یکم: محبوبی که به خاطر ذات و نفس خود هم محبوب و هم مستعان می‌باشد. این بالاترین نوع است و هیچکس و هیچ چیزی به غیر از خداوند این چنین نیست، و غیر او باید به تبع و در ارتباط با محبت او محبوب شوند، و به عنوان ابزار و اسباب مورد استعانت قرار بگیرند.

دوم: چیزی که به خاطر ذات چیزی دیگر محبوب‌اند و مورد استعانت هم واقع می‌شوند، مانند محبوبی که توانایی عملی‌نمودن مقصود دوستدار خویش را داشته باشد.

سوم: محبوب و مرادی که برای وصول به آن از کسی و چیزی دیگر طلب استعانت شود.

چهارم: مستعان و یاری، از آن خواسته شده‌ای که به خاطر خود نیست که محبوب واقع می‌شود.

وقتی که این امور شناخته شوند، معلوم می‌شود که کدامیک از این چهار نوع شأن و شایستگی «عبودیت و استعانت» را دارد، و محبت و استعانت از غیر او اگر وسیله‌ای برای محبت و استعانت از او نباشد، مایه شر و زیان انسان می‌گردد و مفسدت آن به مراتب از مصلحت آن بیشتر است.

استعانت و توکل خاص خداوند متعال است

پایان