عدی نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم در مدینه
عدی به مدینه آمد و هنگامی که به آنجا رسید رهسپار دیدار رسول الله ج شد. ایشان در مسجد بودند، عدی صلیبی از نقره بر گردن داشت و هنگامی که وارد مسجد شد شنید که پیامبر ج این سخن را تلاوت میکند:
﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ وَٱلۡمَسِيحَ ٱبۡنَ مَرۡيَمَ وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُوٓاْ إِلَٰهٗا وَٰحِدٗاۖ﴾[التوبة: ٣١].
«یهودیان و ترسایان علاوه از خدا، علما دینی و پارسایان خود را هم به خدایی پذیرفتهاند و مسیح پسر مریم را نیز خدا میشمارند. (در صورتی که در همهی کتابهای آسمانی و از سوی همهی پیغمبران الهی) بدیشان جز این دستور داده نشده است که: تنها خدای یگانه را بپرستند و بس».
خداوند بیان میدارد که یهودیان و مسیحیان، علمای دینی و پارسایان خود را و همچنین مسیح پسر مریم را به همراه خدا، خدایان خود گرداندهاند. هنگامی که عدی آیه را شنید متوجه نشد که چگونه آنان را به خدایی برگزیدهاند، و چگونه آنان را پرستش میکنند، بدین خاطر عبادت را حمل بر نماز کرد و اینکه آنان برای علمای دینی و پارسایانشان نماز میخوانند!
بدین خاطر به پیامبر ج اعتراض کرد و گفت: به خدا سوگند ما آنان را نمیپرستیم. پیامبر ج معنی عبادت را برای او روشن گردانید و اینکه عبادت در اینجا به معنی اطاعت کردن و پیروی کردن است و به او گفت: «این علما و پارسایان حرام را برای آنان حلال، و حلال را برای آنان حرام کرده، و آنان نیز از این دستورشان تبعیت و پیروی میکنند و این به منزلهی عبادتکردنشان برای آنان است!».
سپس پیامبر ج از اسمش پرسید و گفت: «این مرد کیست؟».
جواب داد: عدی بن حاتم!
پیامبر ج گفت: «همان که از خدا و رسولش گریخته!».
سپس پیامبر ج تعدادی سؤال مؤثر و تعیینکننده از او پرسیدند تا بر قلبش تأثیر نهاده و او را به اسلام نزدیک گرداند.
پیامبر ج به او گفت: «ای عدی بن حاتم! چه چیز تو را فراری داد؟ آیا از این گریختی که بگویی: لا اله الا الله؟ آیا به جز خدا، إله دیگری هست؟
ای عدی: چه چیز سبب شد تا بگریزی؟ آیا از این میگریزی که بگویی: الله اکبر؟ و آیا چیزی یا کسی بزرگتر از خدا وجود دارد؟».
عدی از کلام پیامبر ج متأثر شد، و شیفتهی شخصیت و بزرگواریاش شد.