عدی در خانه پیامبر صلی الله علیه وسلم
سپس پیامبر ج عدی را دعوت کرد که مهمان او شود و دستش را گرفته و از مسجد خارج شدند و به سمت خانه رفتند.
در راه پیرزنی سر راه پیامبر ج قرار گرفت، و از ایشان خواست که بایستد و نیازش را مطرح کرد و پیامبر ج به خاطر آن پیرزن ایستادند و مهمانش نیز با او ایستاد، مدت ایستادن آن پیرزن با پیامبر ج به درازا کشید و پیامبر ج با صبر و سعهی صدر با او سخن گفتند. عدی از فروتنی پیامبر ج، و مهربانی و رحمتش نسبت به امتش شگفتزده شد، میان این برخورد پیامبر ج با آنچه از ظلم و خودکامگی و تکبر پادشاهان آگاهی داشت مقایسه نمود. پادشاهانی که خود را خدا میپنداشتند و ملتهایشان آنان را بندگی و بردگی میکردند، عدی میگوید: با خود گفتم: به خدا سوگند این پادشاه نیست!
سپس وارد خانهی پیامبر ج شدند. عدی به آنچه درون خانه بود نگریست، چیز چشمگیری آنجا نیافت. اتاقی کوچک بود، کف آن خاک بود، و فقط یک بالش کوچک و فرسوده که پر از لیف درخت خرما بود بر روی کف زمین وجود داشت!
پیامبر ج بالش فرسوده را به مهمانش داد تا بر آن بنشیند! پس خود پیامبر ج کجا بنشیند؟
عدی نپذیرفت که او بر بالش بنشیند و رسول الله ج بر روی زمین، بدین خاطر بالش را پس داد، اما پیامبر ج به او امر فرمودند که بر روی بالش بنشیند، زیرا او مهمان است و احترام مهمان واجب! عدی بر روی بالش نشست، و پیامبر ج روبروی او بر روی زمین نشست!، عدی این وضعیت پیامبر ج را با وضعیت پادشاهان خودکامه مقایسه کرد و با خود گفت: به خدا سوگند این شخص پادشاه نیست!
عدی از فروتنی پیامبر ج، و سادهزیستیاش، و زهدش در دنیا بسیار متأثر شد، و فهمید که اگر پیامبر ج در پی رهبری و ریاست میبود زندگیاش به این سادگی و فروتنی نمیبود. همچنین فهمید که او سخاوتمند و شریف است، به دیگران ارج و احترام مینهد، به خواهرش سفانه احترام نهاد و او را به برادرش رساند و به او پول و آذوقه داد، و این اوست ج که عدی را نیز مورد اکرام قرار داده است! با این خصال و رفتارهای پیامبر ج عدی به اسلام نزدیک شد!، اما چیزهای دیگری بودند که عدی به آنها فکر میکرد و او را از اسلام دور مینمود، میان مقاومت کردن و جذب شدن در تردد بود، چیزهایی او را دور میکرد، و موضعگیریهای پیامبر ج او را نزدیک میکرد.
پیامبر ج به وسوسهها و خیالاتی که در درون عدی جولان میدادند نظری انداخت، و چیزهایی را که میان او و اسلام فاصله ایجاد کرده بودند شناخت.