معنى واقعى عبادت و تفسير ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥﴾
«عبادت» یعنى این كه انسان در زندگى و در مسیر اصلاح خود و سیر به سوى كمال، از نعمتها و امكاناتى كه خداوند در اختیارش قرار داده چنان استفاده كند كه خداوند متعال خود بدان دستور داده است.
قبلاً بیان شد كه: انسان مانند دانه گندمى است كه با فراهم شدن شرایط و امكانات و برداشتن موانع، استعداد و آمادگى رشد و حركت به سوى كمال را دارد. بدیهى است كه هر نوع استفاده كردنى از نعمتها و امكانات موجود، انسان را به مقصود مطلوب نمىرساند، بلكه باید استفاده كردن براساس فرمان خدا انجام بگیرد. این نوع استفاده كردن از نعمتها و امكانات موجود یعنى «عبادت».
پس با توجه به آنچه گفته شد، معناى این فرمودهى خداوند متعال كه فرمود: «جن و انس را جز براى عبادت خود نیافریدم» [۲۳]روشن مىشود. روشن است كه عبادت چیزى نیست كه نفع و سودى به خداوند متعال برساند. چیزى نیست كه اگر انجام نشود ضرر و زیانى متوجه خداوند شود. خداوند مىفرماید: انسان براى رشد و رسیدن به كمال باید طبق برنامهاى منظم حركت كند و بر اساس آن از نعمتهاى كه ما در اختیارش قرار دادهایم، استفاده كند. چنین برنامهى منظمى تنها نزد ماست. كسى غیر از ما نمىتواند چنین برنامهاى را براى انسان قرار دهد. هدف از آفرینش انسان این است كه طبق فرمان و برنامهى ما از آن امكانات و نعمتها استفاده نماید تا به كمال مطلوب برسد؛ بنابراین «عبادت» امرى است كه انجام دادن و انجام ندادنش تنها به سود یا ضرر انسان خواهد بود. اگر انجام دهد، رشد مىكند و اگر انجام ندهد، رشد نمىكند و به كمال مطلوب نمىرسد.
وقتى انسان، در زندگى، به این واقعیت رسید كه براى رسیدن به كمال مطلوب تنها باید فرمانبردار و مطیع خدا باشد و چنین هم تصمیم گرفت كه از غیر او - جلّ جلاله - اطاعت نكند و در استفاده از نعمتها و امكانات، قانون و برنامهاى جز برنامهى او - جلّ جلاله - را نپذیرد و بكار نگیرد، متوجه صاحب و مالک و پروردگار خود مىشود و از او طلب كمک مىكند؛ زیرا بر این امر واقف است كه به تنهایى و بدون یارى و كمک او قادر نیست حتى یک قدم هم بردارد.
در اینجا و به منظور روشن شدن مطلب، بهتر است توضیحاتى در مورد ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ﴾«و» ﴿إِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ﴾بدهیم.
﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ﴾از فرمانبردارى و اطاعت انسان از خداوند متعال در تمام زندگى بحث مىكند و ﴿إِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ﴾از توكّل به خدا و پشتیبان قرار دادن او در زندگى و درخواست كمک از او بحث مىكند.
براى روشن شدن مطلب باید چند نكته مورد توجه و دقت قرار گیرد:
۱- خداوند متعال خالق و آفرینندهى هر آنچه در آسمانها و زمین است، مىباشد.
این نخستین مطلبى است كه انسان مسلمان باید به آن اعتقاد و ایمان داشته باشد.
اگر انسان چنین معتقد باشد كه در جهان غیر از خدا قدرتى هست كه خالق و آفرینندهى چیزى است، در این صورت عقیدهى او دچار تزلزل شده و نزد خدا چیزى از او پذیرفته نمىشود.
دربارهى خداوند متعال و شناخت او، نخست باید این مطلب روشن شود كه خالق و آفرینندهى تمامى مخلوقات تنها اوست. شناخت همهى مردم در مورد خدا در این مرحله یكى است و همه چنین معتقد بوده و هستند كه كسى غیر از خدا آفرینندهى هیچ چیز نیست. حتّى آنان كه پس از روشن شدن حقّ دچار انحراف و شرک شدهاند و نسبت به خدا شریک قرار دادهاند چنین اعتقادى داشته و دارند.
در قرآن کریم آیات متعددى به این مطلب اشاره دارند كه گذشتگان یعنى آنان كه قبل از نزول قرآن و در زمان پیامبران گذشته علیهم السلام مىزیستهاند و پس از تبلیغ و دعوت آنها به سوى خدا، در برابر آنها ایستاده و با آنها مبارزه كردهاند و در نتیجه خداوند متعال آنها را از بین برده است، چنین معتقد بودهاند كه تنها خداوند خالق و آفریننده است و غیر از او كسى آفریننده و خالق نیست؛ حتّى فرعون كه ادعاى خدایى كرده [۲۴]با توجه به آیات قرآن، او هم چنین عقیدهاى داشته و چنین معتقد بوده كه تنها خداوند آفریننده است:
﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَهُمۡ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُ﴾[الزخرف: ۸۷]. «و اگر از آنان بپرسی: چه کسی آنها را آفریده است، به طورقطع میگویند: الله»
﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَسَخَّرَ ٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُ﴾[العنكبوت: ۶۱]. «و اگر از آنان بپرسى كه چه كسى آسمانها و زمین را خلق كرده و خورشید و ماه را تحت تسلط دارد و آنها را مىچرخاند مىگویند: الله».
و بسیارى از آیات دیگر.
اگر در گذشته فردى یا افرادى بوده باشند كه چنین اعتقادى نداشتهاند، تعدادشان آنقدر اندک بوده كه قرآن از آنان سخنى نمىگوید و نامى از آنان به میان نمىآورد.
۲- خداوند متعال انجام دهندهى همهى كارها است و جز به اذن او كسى نمىتواند كوچكترین كارى انجام دهد.
این دوّمین مطلبى است كه انسان مسلمان باید به آن اعتقاد و ایمان داشته باشد.
توضیح این كه: همهى آفریدهها هر كدام سبب و وسیلهاى هستند كه خداوند متعال آنها را به وجود آورده تا كار و وظیفهاى كه به آنها محول مىشود، انجام دهند؛ مثلاً: اگر آتش قدرت سوزاندن دارد حقیقت مطلب این است كه خداوند متعال به آن قدرت سوزاندن داده است و آن را براى چنین امرى به وجود آورده است وگرنه آتش ذاتاً قدرت سوزاندن ندارد. پس در امر سوزاندن، در حقیقت آتش نقش یک سبب را بازى مىكند؛ یعنى اگر در جایى آتش باشد و ارادهی خداوند نیز بر سوزاندن چیزى یا كسى تعلق گیرد، در این صورت آتش مىسوزاند؛ اما اگر ارادهى خداوند بر نسوزاندن كسى یا چیزى تعلق گیرد، یقیناً آتش نمىتواند چیزى را بسوزاند. مثال چنین امرى همان داستان ابراهیم ÷در قرآن است. وقتى كه كافران خواستند او را در آتش بیندازند و با وجود فراهم شدن شرایط سوختن، چون ارادهى خداوند بر سوزاندن تعلق نداشت، ابراهیم ÷نه تنها نسوخت و نه تنها احساس گرمى نكرد، بلكه در آن احساس خنكى نیز كرد و آتش بر او سرد شد و كوچكترین تأثیرى در او نكرد. واقعیت این است كه آتش سبب است و اگر ارادهى خداوند بر سوزاندن تعلق نداشته باشد، در چنین موردى، آتش هیچ تفاوتى با آب نخواهد داشت.
خداوند متعال برنامهى جهان را به گونهاى تنظیم كرده است كه براى انجام هر كار و روى دادن هر حادثهاى وجود سبب و ارادهى او - جلّ جلاله - لازم و ضرورى است. اگر سبب وجود داشت و خداوند اراده كرد كه كارى انجام بپذیرد و امرى روى دهد، آن كار اتفاق مىافتد در غیر این صورت هیچكار و حادثهاى تحقق نمىپذیرد.
در آینده، در بحث درخواست و طلب كمک از خداوند، دوباره به این مطلب اشاره خواهیم كرد.
۳- صاحب و مالک آسمانها و زمین و انسان و غیر انسان تنها خداوند متعال است.
این سومین مطلبى است كه انسان مسلمان باید به آن اعتقاد و ایمان داشته باشد. انسان مسلمان باید چنین معتقد باشد كه تنها خداوند متعال است كه امكانات و شرایط را براى بندهاى كه مىخواهد به سوى كمال حركت كند، فراهم مىكند و تنها اوست كه مىتواند و قادر است موانع را از سر راهش بردارد. مثال چنین مطلبى مثال كشاورزى است كه تمام امكانات لازم؛ از قبیل: زمین مناسب، آب كافى، و... براى كشتش فراهم مىكند و موانعى از جمله انواع آفتها را از بین مىبرد.
او باید چنین معتقد باشد كه «مالك» یا «صاحب» تنها خداست یعنى تنها خدا بر انسان سیطره و قدرت دارد و سرانجام انسان در دست اوست. همانطور كه حال و امروزِ انسان در دست اوست، آینده و سرانجام او نیز در دستش مىباشد. تنها اوست كه مىتواند برایش مشخص مىكند كه چگونه باشد و چگونه نباشد. سرانجام انسان و خوشبخت یا بدبخت بودن او تنها در قدرت او - جلّ جلاله - است و پس از مرگ و در روز قیامت تنها خداوند قادر به جزا یا سزا دادن انسان مىباشد.
وقتى انسان خدا را اینگونه شناخت و نسبت به او - جلّ جلاله - چنین معتقد بود، در این صورت به این مطلب ایمان آورده است كه خداوند پروردگار اوست و در اصطلاح زبان عربى خداوند متعال «رَبّ» اوست. در بسیارى از آیات قرآن به این مطلب اشاره شده كه همهى آنچه بیان شد در دست خداوند متعال است و تنها او «رَبّ» است و انسان، غیر از او «رَبّ» و «آفریننده»اى ندارد؛ مثلاً: در سورهى «فاتحه» مىفرماید: ﴿ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ٢﴾یعنى خداوند متعال صاحب و مالک مردم است. در بسیارى از آیات دیگر مىفرماید: خداوند هم «رب» و «صاحب و مالك» انسان است و هم «رب» و «صاحب و مالك» آسمانها و زمین و آنچه در آنهاست.
پس از این كه انسان به چنین اعتقاد و ایمانى رسید، زمان آن است كه تصمیم بگیرد در زندگى تنها خدا را فرمانرواى خود بداند، و تنها از او اطاعت و فرمانبردارى كند و از او طلب كمک نماید؛ یعنى تنها او فرمانروا و فریادرسش باشد كه در این صورت معناى «لا إِلهَ إِلّا اللَّه» را در وجود خود تحقق بخشیده است.
«لا إِلهَ إِلّا اللَّه» یعنى این كه «جز خدا معبود، فرمانروا و فریادرسى نیست و وجود ندارد».
مشركین یعنى كسانى كه قرآن مشرک معرفى مىكند، در دو مورد قبل (موارد ۱ و ۲) با مسلمانان همفكر و همعقیده بودهاند، چنین افرادى معتقد بودند كه تنها خداوند است كه مىتواند هر كارى را انجام بدهد و تنها او پروردگار انسان است. یعنى تنها اوست كه امكانات و نعمتها را براى بندگانش آماده كرده و تنها اوست كه هر مانع و مشكلى را از سر راه مخلوقاتش بر مىدارد، و تنها اوست كه بر مخلوقاتش سیطره و قدرت دارد و سرانجامشان را در دست دارد. هیچ كدام از آن كافرانى كه قرآن سرگذشتشان را بیان مىكند، حتّى فرعون و نمرود و امثال آنها، چنین معتقد نبودهاند كه غیر از خدا كسى مىتواند این كارها را انجام دهد. و این كه فرعون ادعاى خدایى كرده است، منظور او این بوده كه فرمانروا و حاكم سرزمین مصر تنها اوست و در این سرزمین تنها باید قوانین و برنامهى او اجرا شود. منظور او این نبوده كه او خالق مردم است یا مىتواند نعمتها و امكانات لازم را براى مردم فراهم كند و در اختیار آنها قرار دهد و یا موانع را از سر راهشان بردارد و یا سرانجام آنها در دست اوست.
در اینجا طرح یک سؤال و پاسخ به آن لازم و ضرورى است:
اگر كافران چنین معتقد بودند كه تنها خداوند خالق است و تنها اوست كه انجام دهندهى هر كارى است و فقط او مالک و صاحب همه چیز است و هر چیزى در دست قدرت اوست و حتّى در قرآن آمده است كه، در زمان نزول قرآن، «نماز» هم مىخواندند و «حجّ» را نیز بجاى مىآورند، و در حدیث صحیح نیز وارد شده كه «روزه» نیز مىگرفتند و امتهاى قبل از آنها نیز چنین اعمالى انجام داده و خداوند را عبادت مىكردهاند، حال چرا خداوند در مورد آنها مىفرماید: آنها گمراه بوده و ما پیامبران را به سوى آنها فرستادیم تا آنان را به سوى بندگى و عبادت خداوند دعوت كنند. راستى گمراهى آنان در چه زمینهاى بوده است و اصلاً چرا گمراه شدهاند؟ چرا خداوند متعال برایشان پیامبر فرستاده است تا آنان را به دین خود دعوت كند؟ مگر راه و دین خدا [و محتواى آن] چیست؟
راستى كسى كه خدا را آفریننده و قادر و صاحب و مالک بداند و علاوه بر این، نماز بخواند و روزه بگیرد و حج انجام دهد و نذر كند و... دیگر چرا گمراه است؟ چرا از راه منحرف شده است و مسلمان محسوب نمىشود؟ چرا باید پیامبرى براى هدایتش بیاید و او را به سوى خدا دعوت كند؟ مگر پیامبران خدا چه چیزهایى گفتهاند و مردم را به سوى چه چیزى دعوت كردهاند كه بیشتر مردم به دشمنى با آنها برخواسته و با آنان وارد جنگ شدهاند و حاضر به پیروى از آنها نبوده و نخواستهاند آنگونه كه آنان مىگویند بندهى خدا باشند. مگر عبادت غیر از انجام كارهایى اینچنین است؟
سؤال مطرح شده سؤالى است مهم و اساسى كه هر كس جواب آن را نداند و حقیقت مطلب به خوبى برایش روشن نشود و بر اساس آن عمل نكند، یقیناً نمىتواند بندهى خدا باشد و آنگونه باشد كه خداوند متعال از او مىخواهد.
در جواب سؤال مىگوییم:
همانطور كه گفته شد، قرآن در بسیارى از آیات و سورهها به این مطلب اشاره كرده كه مردمان گذشته آنگونه بودهاند كه بیان شد. آنان به خدا اعتقاد داشته و او را عبادت مىكردند و... و در این مطلب كوچكترین تردیدى نیست و هر فردى كه [حداقل] یک بار قرآن را بخواند و در آن تدبّر و تأمل كند به این واقعیت پى خواهد برد. اما گمراهى و انحراف مشركین و كافرین در دو زمینهى اساسى بود. این دو زمینه عبارتند از:
۱- پذیرش فرمانروا یا فرمانرواهاى دیگر غیر از خدا
مردمان گذشته در زندگى خود و با وجود چنان اعتقادى و انجام برخى از عباداتى كه بیان شد، به فرمانروا بودن فرد یا افراد دیگرى غیر از خدا معتقد بودند. در زندگى خانوادگى، اجتماعى، اقتصادى، سیاسى و در بسیارى از امور دیگر از قوانین افراد دیگرى غیر از خدا اطاعت و فرمانبردارى مىكردند و حاكم و فرمانرواى دیگرى غیر از خدا داشتهاند؛ فرمانروایى كه بر اساس فرمان خدا و برنامهى او بر مردم حكومت نمىكرد. خداوند متعال دربارهى حاكمانى كه بر اساس قوانین خدا بر مردم حكومت نكردهاند و مردمانى كه از آنها پیروى كردهاند، مىفرماید: چنین حاكمانى ادعاى خدایى كرده و آنان كه پیرو و مطیعشان بودهاند، مشرک و نسبت به خدا شریک قرار دادهاند و هدف از آمدن پیامبران نیز هدایت آنها و نجاتشان از شرک [كه همان اطاعت و فرمانبردارى از آن حاكمان است [بوده است. این یكى از زمینههاى گمراهى آنان میباشد.
۲- پذیرش فریادرس یا فریادرسهاى دیگر غیر از خدا
زمینهى دیگر انحراف این بود كه آنان در زندگى خود از كسى غیر از خدا درخواست كمک مىكردند. یعنى علاوه بر این كه از خدا درخواست كمک مىكردند، افراد دیگرى را نیز فریادرس خود قرار داده بودند. اگر چه آنها تنها خدا را صاحب و مالک خود دانستهاند؛ اما [در توجیه كارشان چنین [مىگفتند: ما نمىتوانیم بهطور مستقیم با خداوند متعال ارتباط برقرار كنیم؛ زیرا انسانهاى گناهكار و بدبخت هستیم، پس بهتر است شفیعانى به عنوان واسطه بین خود و خدا قرار دهیم تا از آنها بخواهیم نزد خدا برایمان طلب كمک كنند و نیازمان را برآورده نمایند.
مردم در این دو زمینهى اساسى دچار انحراف شده بودند و پیامبران نیز با هدف نجات آنها مبعوث شده و به سویشان آمده بودند.
اگر بخواهیم داستان همهى پیامبران خدا و همهى مؤمنین و مسلمانان از یک طرف و كفار و غیر مسلمانان از طرف دیگر را بهطور خلاصه بررسى كنیم، به این نتیجه خواهیم رسید كه: مردم با وجود چنان اعتقادى نسبت به خدا، در زمینههاى ذكر شده، آنگونه كه بیان شد، دچار انحراف و گمراهى شدند. خداوند متعال به این امر راضى نبود پس پیامبران را یكى پس از دیگرى فرستاد تا براى مردم روشن كنند كه در زندگى باید تنها از خدا فرمانبردارى و اطاعت كرد و آنان باید تنها از او طلب كمک كنند و تنها او را فریادرس خود بدانند. اما پذیرش چنین امرى هم براى عوام مردم سخت و سنگین بود [چون به آن عادت نكرده بودند]، و هم براى حاكمان و آنان كه خود را واسطه و فریادرس مردم قرار داده بودند و چنان وانمود مىكردند كه گویا مىتوانند نزد خداوند متعال براى مردم كارى كنند. این دو گروه اخیر (حاكمان و واسطهها) هرگز به از دست دادن آن همه ثروت و مال و مقامى كه از این طریق به دست آورده بودند حاضر نبودند، پس با پیامبران خدا و دعوت آنها مخالفت كردند و بر كفر خود و عدم اطاعت و بندگى خدا باقى ماندند [و در مبارزهى خود با پیامبران عوام مردم را نیز تحریک كردند] و كارشان تا جایى ادامه داشت كه خداوند متعال آنها را از بین برد و نابود كرد.
آیات بسیارى به این مطلب اشاره مىكنند كه خداوند متعال هرگز اعمال كسى كه فرمان غیر او را مىپذیرد و اینچنین دچار شرک مىشود، نمىپذیرد. در اینجا به برخى از این آیات اشاره مىكنیم:
۱) ﴿أَمۡ لَهُمۡ شُرَكَٰٓؤُاْ شَرَعُواْ لَهُم مِّنَ ٱلدِّينِ مَا لَمۡ يَأۡذَنۢ بِهِ ٱللَّهُ﴾[الشوری: ۲۱]. «آیا (مشرکان) معبودانی دارند که برای آنان دین و آیینی ساختهاند که الله به آن فرمان نداده است؟» راستى كسانى كه كافر شدند و از راه خدا منحرف گردیدند و افرادى را شریک خدا قرار دادند، آیا چنین معتقد بودند كه این شریكها خالق هستند و صاحب و رازق مىباشند و سرانجام آنها در اختیارشان است؟ هرگز چنین نیست. حقیقت امر این است كه افرادى آمدند و برنامه و قوانینى را براى مردم تدوین كردند كه خداوند به آن فرمان نداده بود و آنان هرگز مجوز چنین كارى را نداشتند و مردم نیز تابع و پیرو آن قوانین شدند و اینگونه آن افراد را شریک خدا قرار دادند. یعنى پذیرش فرمان و قوانین و برنامهى غیر خدا و عمل كردن بر اساس آن، «شریک قرار دادن براى خدا» محسوب مىشود و كسانى كه دچار چنین امرى شوند «مشرك» هستند و خداوند دربارهى آنها مىفرماید: چنین افرادى مستحق نابودى هستند. اما در مورد این كه چرا قبل از آمدن پیامبرى از سوى خدا به سویشان، آنها را از بین نبرده است، باید گفت: دلیل چنین امرى این است كه خداوند متعال خواسته است كوچكترین بهانهاى براى آنها باقى نگذارد و بر آنها اتمام حجت كند و حقیقت را برایشان روشن كند. پس فردى را براى هدایت آنها به سویشان فرستاد تا بعد از روشن شدن حقیقت، اگر از انحراف برنگشتند و در مسیر بندگى خدا قرار نگرفتند، آنها را نابود كند.
۲) ﴿إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِ أَمَرَ أَلَّا تَعۡبُدُوٓاْ إِلَّآ إِيَّاهُ﴾[یوسف: ۴۰]. «فرمانروایی تنها از آن الله است. دستور داده که جز او را عبادت و پرستش نکنید» فرمانروایى و قانونگذارى تنها شایستهى خداوند متعال است و حاكم و فرمانروا تنها اوست. او فرمان و دستور داده است كه تنها از او فرمانبردارى شود و تنها او بندگى شود و از قانون و فرمان غیر او اطاعت نشود؛ زیرا: ﴿ذَٰلِكَ ٱلدِّينُ ٱلۡقَيِّمُ وَلَٰكِنَّ أَكۡثَرَ ٱلنَّاسِ لَا يَعۡلَمُونَ﴾[یوسف: ۴۰]. «این، دین استوار است؛ ولی بیشتر مردم نمیدانند».
این (برنامهى خدا) [تنها] راه و روش دقیق و منظم [زندگى است]. این تنها راه و روش دقیق اطاعت و فرمانبردارى است. این برنامه تنها برنامهایست كه در آن كوچكترین اشكال و خللى نیست؛ اما [واقعیت این است كه] بیشتر مردم این را نمىدانند [و درک نمىكنند]. بیشتر مردم چنین گمان مىكنند همین كه خدا را به عنوان خالق و صاحب و مالک خود پذیرفتند و نماز و روزه و ... را انجام دادند كار بندگى خدا را انجام داده و بعد از آن مشكلى نخواهد بود كه از غیر خدا اطاعت و فرمانبردارى كنند و قوانینى غیر از قوانین او را بپذیرند.
خداوند متعال تنها در صورتى اطاعت و بندگى را از انسان مىپذیرد كه در زندگى غیر از او - جلّ جلاله - فرمانروا و حاكم دیگرى را قبول نكند و این نیز تنها وقتى ممكن است كه انسان پیرو و مطیع قرآن و سنّت پیامبر خدا جباشد. یعنى آنگونه زندگى كند كه پیامبر خدا جزندگى كرده و قرآن را آنگونه در زندگى بهكار گیرد كه آن بزرگوار جو پس از او یاران تربیت یافتهى مدرسهى ایشان - رضوان الله تعالى علیهم أجمعین - در زندگى بهكار گرفتهاند. او باید در زندگى خود و نسبت به چیزهاى جدیدى كه در حیات او اتفاق مىافتد از رأى و نظر عالمان و مجتهدین و متخصصان دین كه با اتفاق نظر و مشورت به آن رسیدهاند، اطاعت كند. اگر فردى از این سه منبع (قرآن، سنّت و آنچه عالمان دین بر آن اتفاق نظر دارند) [۲۵]اطاعت و پیروى كند، در حقیقت از خداوند متعال اطاعت و فرمانبردارى كرده است؛ در غیر این صورت چنین شخصى از مسیر بندگى خدا منحرف شده است. اما اگر اوضاع و شرایط به گونهاى بود - همچون امروز- كه عالمان نتوانستند گرد هم جمع شوند و در مورد مسایل روز با هم مشورت كنند و به یک رأى و نظر واحدى برسند و آن را براى مردم بیان كنند تا مردم در زندگى بر اساس آن حركت كنند، در این صورت و از روى ناچارى، مشكلى نیست كه هر فردى از یكى از آن امامان و مجتهدان (امامان و مجتهدان مشهور) پیروى كند تا زمانى كه شرایط فراهم شود و عالمان دین بتوانند گرد هم جمع شوند و ادارهى امور جامعه را به دست بگیرند و حكومت اسلامى را به وجود آورند و قانون و برنامهى خداوند متعال را به زندگى مردم باز گردانند و شروع به اجراى آن كنند و در میان خود خلیفهاى انتخاب كنند. خلیفه همانند رئیس جمهورى است كه پس از آن كه عالمان و متخصصین قانون خدا را از قرآن و سنّت پیامبر جاستخراج كردند به او داده تا آن را به مرحلهى اجرا در آورد. در واقع خلیفه همان مسئول اجرایى در حكومت اسلامى است.
این همان چیزى است كه در زمان پیامبر خدا جو خلفاى راشدین - رضوان الله تعالى علیهم أجمعین - انجام گرفته است.
در زمان پیامبر خدا جو خلفاى راشدین، قانون و برنامهى جامعه همان قرآن و راه و روش پیامبر خدا جو روشى بود كه یاران آن بزرگوار بر اساس آن عمل مىكردند. بعد از آنها (بعد از خلفاى راشدین) هر اتفاق جدیدى كه در جامعه روى مىداد، افراد متخصص و عالم جمع مىشدند و بر امرى اتفاق مىكردند و به مردم اعلام مىكردند. بعد از اعلام فتوا بر مردم نیز واجب بود كه از آن اطاعت كنند و بر اساس آن عمل نمایند.
در اینجا اشاره به این نكته نیز لازم و ضرورى است كه خداوند متعال در قرآن بیان فرموده است كه انسان همانطور كه موظف به پیروى از قرآن است، به همان صورت موظف به پیروى از راه و روش پیامبر خدا و یاران تربیت یافتهى او نیز مىباشد و تنها در این صورت خداوند از او راضى خواهد شد، همانطور كه از آنان راضى شد.
البته وقتى از یاران تربیتیافتهى مدرسهى پیامبر جیاد مىشود منظور كسانى است كه قرآن آنان را «سابقین اولین» و «پیروان واقعى آنان»، مىنامد. «سابقین» كسانى هستند كه در گام نهادن در مسیر بندگى خدا از همه پیشى گرفته و در این مسیر دچار انحراف و انجام دادن اعمال زشت و گناهان بزرگ نشدهاند و در مسیر كمال، همیشه در حال پیشرفت بودهاند. منظور از «اولین» این است كه چنین افراد پیشتازى، قبل از دیگران مسلمان شدهاند. آنانى كه قبل از هجرت به مدینه ایمان آورده (مهاجرین) و آنانى كه در مدینه و قبل از هجرت پیامبر و یارانش به آنجا، مسلمان شدهاند و به مهاجرین كمک كردند (انصار). چنین افرادى «سابقین اولین» مىباشند و آنان كه بعداً مسلمان شده [یا مىشوند] و پیرو و تابع راه و روش آنها شده [یا مىشوند]، قرآن آنان را ﴿وَٱلَّذِينَ ٱتَّبَعُوهُم بِإِحۡسَٰنٖ﴾[التوبة: ۱۰۰] [۲۶]. مىنامد.
بر اساس آیهى مذكور (توبه/۱۰۰) خداوند متعال از این سه گروه راضى است و بهشت و نعمتهاى بهشتى را براى آنها آماده و مهیا كرده است.
براساس این آیه، اگر كسى تابع و پیرو این دو گروه (مهاجر و انصار) باشد و در زندگى راه و روش آنان را برنامهى خود قرار دهد، خداوند از او راضى است و گرنه او فردى گمراه و منحرف است و خداوند متعال چیزى را از او نمىپذیرد.
آنچه گفته شد مسألهاى بسیار مهم است و مسلمانان باید به آن توجه كنند. مسلمانان باید بدانند كه صحابه و یاران رسول خدا - رضوان الله تعالى علیهم أجمعین - مانند مردم عادى نیستند و رضایت خداوند تنها در پیروى و در پیش گرفتن راه و روش آن بزرگواران میسّر و ممكن مىشود. اگر كسى تابع و پیرو آنان نشود یقیناً فردى جاهل و گمراه است و اگر این واقعیت برایش روشن نشده باشد و این را نداند كه حقّ چیست، در این صورت باید دین خدا برایش روشن شود و به او گفته شود كه مسلمان بودن تنها با در پیش گرفتن راه و روش آن بزرگواران - رضوان الله تعالى علیهم أجمعین- تحقق مىیابد.
اگر فردى بر آنچه در این زمینه در قرآن آمده است واقف باشد و این را بداند كه قرآن مسئلهی پیروى از راه و روش سابقین یعنى مهاجرین و انصار را، سبب جلب رضایت خدا و دور شدن از عذاب جهنم بیان كرده است؛ اما با این وجود به آن بزرگواران اهانت كند و به جاى پیروى از راه و روش آنها، از دَر دشمنى با آنها در آید، بهطور قطع و یقین باید در ایمان چنین فردى شک كرد.
خلاصهى مطلب این كه، تا زمانى كه پیامبر خدا جدر قید حیات بود، قرآن قانون جامعه بود كه پیامبر خدا جآن را براى مردم بیان مىكرد و مطالب مبهمش را توضیح مىداد و در مورد امور جدیدى مانند: جنگ و صلح، اقتصاد و سیاست و... كه با گذشت زمان روى مىداد، پیامبر از میان یاران خود، مجتهدین و متخصصین و صاحبنظران را فرا مىخواند و همه در حضور پیامبر خدا جبا هم مشورت مىكردند و به نتیجهاى واحد مىرسیدند و به این ترتیب قانون و حكمى استخراج مىشد كه مسلمانان مىبایستى از آن پیروى و اطاعت مىكردند. وضعیت جامعه در زمان حضرت جاینگونه بود. پس از رحلت پیامبر جبرنامهى جامعهى اسلامى به همان شكل ادامه یافت؛ با این تفاوت كه دیگر پیامبر خدا جدر میان مسلمانان نبود. پس از ایشان براى این كه فردى مسئولیت اجراى قوانین و برنامهها را بر عهده بگیرد، همان مجتهدان و متخصصان و عالمان و صاحبنظران مسلمان كه جزو صحابهى پیامبر جبودند و به خوبى قادر و توانا بودند كه قانون و برنامهى خدا را از قرآن استخراج كنند و براى مردم بیان نمایند، از میان خود فردى كه بهترین آنها نیز بود، به عنوان خلیفه انتخاب كردند. این فرد كسى جز «ابوبكر صدیق» سنبود. این بزرگوار سمسئول اجراى قوانین و احكام خدا در جامعهى مسلمانان و نمایندهى آن بزرگواران یعنى مجتهدین و متخصصین و صاحبان رأى و نظر - رضوان الله تعالى علیهم أجمعین- بود. پس از حضرت «ابوبكر صدیق» سحضرت «عمر فاروق» سو بعد از ایشان حضرت «عثمان ذى النورین» سو پس از ایشان حضرت «على بن ابى طالب» سمسئول اجراى قوانین و احكام خداوند بودند. این چهار نفر كه «خلفاى راشدین» نامیده مىشوند، هر كدام پس از دیگرى از طرف جمع عالمان و متخصصین انتخاب شدند و پس از انتخاب اطاعت از هر یک از آن بزرگواران بر مردم واجب بود.
پس از خلافت این بزرگواران - رضوان الله تعالى علیهم أجمعین- نظم جامعهى اسلامى به هم خورد و نظام دیگرى بر سر كار آمد و به تدریج قانون و برنامهى خداوند متعال در میان مردم بیگانه و غریب شد و كار به جایى رسید كه امروز بیبیم. امروزه مسلمانان به حدى از برنامه و قانون خداوند متعال فاصله گرفتهاند كه به جاى قانون و برنامهى خداوند، قانون و برنامهى غیر او یعنى قانون و برنامهى اروپا و امریكا و... را در جامعهى خود اجرا مىكنند. در چنین وضع و شرایطى بر هر مسلمانى واجب است، در حد توان، براى برگرداندن وضعیت گذشته یعنى دوران خلافت اسلامى، تلاش كند تا در جامعهى مسلمانان تنها برنامه و قانون خدا اجرا شود و قرآن و سنّت پیامبر خدا جبر جامعه حاكم شود. وظیفهى عالمان دینى نیز در این برهه از زمان، اتحاد و اتفاق نظر بر مسائل مختلف و بعد از آن اعلام یک رأى به مردم است تا مردم از آن حكم اطاعت و پیروى كنند و در زندگى به كار گیرند و اینگونه بتوانند در بهترین وجه ممكن عبادت و اطاعت و بندگى خداوند متعال را به جاى آورند.
آنچه بیان شد خلاصهى معناى ﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ﴾یعنى چگونگى اطاعت و فرمانبردارى از خداوند متعال بود.
اكنون به بخش دوّم یعنى بخش ﴿وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ﴾مىپردازیم؛ بخش درخواست كمک از خدا و قبول او به عنوان تنها فریادرس و پشتیبان.
توضیح مطلب این كه:
گفتیم، هر چیزى كه در این دنیا اتفاق مىافتد، انجام دهندهى آن تنها خداوند متعال است. خداوند متعال نیز براى انجام هر كارى اسبابى را تعیین كردهاست. وقتى سبب آماده باشد و خداوند نیز اراده كند، آن امر و آن كار روى مىدهد؛ اما اگر سبب آماده نباشد یا خداوند متعال اراده نكند، آن كار هرگز اتفاق نخواهد افتاد؛ مثلاً: اگر آتش باشد و خداوند بخواهد كه چیزى بسوزد، عمل سوختن انجام مىگیرد در غیر این صورت با وجود بودن آتش هیچ چیزى نمىسوزد و عمل سوختن هرگز انجام نمىگیرد. بنابراین، اگر انسان با علم و آگاهى در مسیر بندگى خدا قرار گیرد هرگز حاضر نیست در زندگى كسى یا چیزى را به عنوان فریادرس و پشتیبان خود انتخاب كند؛ زیرا در زندگى هر چیزى را كه بخواهد و طالب دستیابى به آن باشد، سعى مىكند سبب و وسیلهی آن را بهكار گیرد سپس از خداوند متعال مىخواهد آن امر انجام گیرد یا انجام نگیرد و بس.
بنابراین بر انسان مسلمان واجب است براى انجام یا عدم انجام هر كارى، نخست سبب آن را به كار بگیرد و پس از آن، چون مىداند تنها سبب براى انجام یک امر كافى نیست، به خدا توكل كند و از او طلب كمک و یارى نماید؛ مثلاً: فردى كه بیمار است باید به دكتر مراجعه كند و دارو بگیرد و در زمان مصرف داروها متوجه خداوند باشد و بگوید: خدایا! براى بهبودىام آنچه بر من واجب بود مراجعهى به پزشک بود و سپس تهیهى دارو. خدایا! من این كار را انجام دادم و این را هم مىدانم كه براى شفایم این به تنهایى كافى نیست و اگر ذات تو اراده نكند این داروها مؤثر نخواهند بود و هرگز شفا نخواهم یافت؛ پس از تو مىخواهم كه در داروها تأثیر گذاشته و مرا شفا بدهى. یا مثلاً: فرد گرسنه مىرود و غذا مىخورد. او با خوردن غذا وظیفهى خود را انجام داده است؛ اما هنگام خوردن باید چنین معتقد باشد كه براى سیر شدن؛ خوردن غذا كافى نیست بلكه اراده و خواست خداوند نیز لازم وضرورى است؛ پس متوجه خداوند مىشود و مىگوید: خدایا! من براى سیر شدن وظیفهى خود را انجام دادم و در این زمینه غذا تهیه كرده و آن را خوردم، حال از تو مىخواهم مرا سیر كنى و این غذا را سبب سیر شدن من قرار دهى. بر این اساس است كه فرد مسلمان در آغاز خوردن غذا مىگوید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ».
انسان مسلمان به خوبى مىداند كه خوردن غذا براى این است كه نفع و خیرى به دست آورَد و بیمارى و مشكلاتش را برطرف كند. او مىداند كه جلب چنین سود و دفع چنان مشكلى تنها با ارادهى خداوند میسر است و خداوند براى هر كدام اسباب و وسایلى تعیین كرده است؛ مثلاً: غذا سبب سیر شدن و دفع گرسنگى است و انسان با خوردن آن، تنها سبب سیر شدن را فراهم كرده و بعد بر خدا توكل مىكند و از او مىخواهد كه او را سیر كند. انسان با گفتن «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ»، به یاد خداوند مىافتد و این كه تنها جلب كنندهى امكانات و دفع كنندهى مشكلات ذات اوست؛ پس در این زمینه از او كمک مىطلبد. معناى واقعى «توكل» همین چیزى است كه بیان شد. بر هر فرد مسلمان واجب است كه اینگونه معناى «توكل» را درک كند. «توكل» آن نیست كه انسان ترک وظیفه كند و از اداى وظیفهى بندگى و مسئولیت دست بردارد و بگوید: خدا بزرگ است. خدا خودش هر كارى را بخواهد انجام مىدهد. هرگز چنین نیست و خداوند هرگز چنین كارى را انجام نمىدهد و بدون فراهم شدن اسباب، كارى نمىكند. فرد باید سبب یا اسباب هر كارى را كه مىخواهد انجام دهد فراهم كند بعد از آن از خدا بخواهد كه آن كار را برایش انجام دهد و از او بخواهد در اسباب تأثیر بگذارد. وقتى غذا خورد و چنین معتقد بود و یقین داشت كه اگر خدا نخواهد هرگز سیر نمىشود و بعد متوجه خدا شد و از ته دل از او خواست كه تأثیرى در غذا بگذارد و او را سیر كند، خداوند متعال او را سیر خواهد كرد. معناى واقعى «توكل» اینچنین است كه بیان شد.
مثال دیگر:
اگر انسان بخواهد خداوند در آخرت به او رحم كند و از گناهانش در گذرد و او را از جهنم دور و به بهشت وارد كند و از او راضى باشد، باید نخست سبب چنین مغفرت و رضایتى را فراهم كند و آن برگشت از انحراف و گمراهى و در مسیر بندگى خدا قرار گرفتن و انجام اعمال صالح و حركت كردن به سوى كمال است و چون این به تنهایى كافى نیست بعد از آن باید متوجه خدا شود و دست به دعا بردارد و بگوید: خدایا! من سبب مغفرت و رضایت تو را فراهم كردم. از گمراهى و انحراف برگشتم و در مسیر ایمان به تو قرار گرفتم و شروع به انجام اعمال صالح كردم؛ بنابراین از تو مىخواهم كه مرا ببخشى و به من رحم كنى و مرا از عذاب جهنم نجات دهى و از نعمت و خوشبختى آخرت و رضایت خود بىنصیب نكنى.
گفتیم كه انسان مسلمان باید تنها از خداوند متعال طلب كمک كند؛ زیرا هر مخلوقى از مخلوقات سببى از اسباب هستند و به تنهایى نمىتوانند كارى انجام دهند و تنها با اراده و خواست خداست كه كارى انجام مىگیرد. فرد سبب را به كار مىگیرد و بعد از آن، از خداوند طلب یارى و كمک مىكند، كسى كه در چاهى مىافتد و از فرد دیگرى كه از كنار چاه عبور مىكند درخواست كمک مىكند او در حقیقت سبب را به كار گرفته است. خداوند چنین قرار داده كه آن شخص سبب بیرون آوردن كسى از چاهى باشد و دست او را بگیرد و او را از چاه بیرون بیاورد. فردى كه در چاه افتاده است باید هنگام درخواست كمک به یاد خدا باشد و یقین داشته باشد كه اگر خدا نخواهد او و هزاران فرد دیگرى چون او نمىتوانند او را از چاه بیرون بیاورند. او در هنگام درخواست كمک از كسى، بر خدا نیز توكل مىكند و از او مىخواهد كه او را كمک كند و با زبان حال مىگوید: خدایا! من سبب را به كار گرفتم و از این فرد خواستم كه مرا از چاه بیرون بیاورد پس تو نیز مرا كمک كن و در كمک این شخص تأثیر بگذار تا او بتواند مرا از چاه بیرون بیاورد.
بنابه آنچه گفته شد، چون هر مخلوقى فقط سبب است و خود به تنهایى نیز نمىتواند كارى انجام دهد و این تنها خداست كه مىتواند هر كارى را كه اراده كند انجام دهد پس هرگز شایسته و عاقلانه نیست كه انسان از غیر خدا طلب كمک كند. در قرآن آیات بسیارى وجود دارند كه به این مطلب اشاره دارند و انسان را متوجه این نكته مىكنند كه باید تنها از خداوند متعال طلب كمک كرد و این كه هیچكس و هیچ چیز دیگرى غیر از خدا وجود ندارد كه انسان از او تقاضاى كمک نماید و او بتواند به انسان كمک كند:
﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَدۡعُواْ رَبِّي وَلَآ أُشۡرِكُ بِهِۦٓ أَحَدٗا ٢٠﴾[الجن: ۲۰]. «بگو: تنها پروردگارم را میخوانم (و عبادتش میکنم) و هیچکس را شریکش قرار نمیدهم» خداوند خطاب به پیامبر خود و هر بندهى دیگرى كه بخواهد پیرو و مطیع پیامبر باشد، مىفرماید: بگو من فقط از پروردگارم [چیزى را] درخواست مىكنم. - دعا یعنى درخواست جلب نفع و دفع ضرر.- [بگو: من] تنها از پروردگارم طلب كمک مىكنم و كس دیگرى را در این زمینه شریک او قرار نمىدهم.
آیه به این مطلب اشاره دارد كه: اگر انسان از غیر خدا طلب كمک كند، آن را شریک او- جلّ جلاله - قرار داده است [۲۷].
در اینجا ممكن است این سؤال پیش بیاید كه چه تفاوتى بین این دو درخواست وجود دارد؛ فردى از كسى بخواهد - مثلاً:- او را از چاه بیرون بیاورد و فردى روح یكى از بندگان صالح خدا را به فریاد بخواند و از او بخواهد كه برایش كارى انجام دهد؟ ممكن است كسى چنین تصور كند كه وقتى فردى روح یكى از بندگان صالح خدا را به فریاد مىخواند و مىگوید: یا روح فلان بندهى صالح خدا! درست همانند این است كه به شخص زندهاى بگوید كه او را از چاه بیرون بیاورد. پس [به گمان او] چرا در مورد بیرون آوردن از چاه گناه نیست ولى در مورد طلب كمک از روح فلان بندهى صالح خدا گناه و شرک محسوب مىشود؟
جواب:
جواب این است كه خداوند متعال خود روشن كرده است كه بیرون آوردن فردى توسط فرد دیگر از چاه سبب است. آن فرد سبب است و خداوند اصل كار كه همان بیرون آوردن است را انجام مىدهد و در سبب تأثیر مىگذارد. اما هرگز روح فلان بندهى صالح خود را سبب دفع ضرر و زیان از كسى یا جلب سود و خیر قرار نداده است. نه در قرآن و نه در هیچ كتاب دیگر آسمانى و نه در هیچ حدیث صحیح پیامبر خدا جچنین مطلبى بیان نشده است. علاوه بر این آیات و احادیث بسیارى چنین كارى را اصلاً جایز و درست نمىدانند و به این هم اشاره مىكنند كه درخواست كمک از غیر خدا و قرار دادن غیر خدا به عنوان فریادرس یا به عنوان واسطه بین خود و خداى خود، شرک است. البته آنچه گفته شد به این معنى نیست كه انجام دادن چنین كارى از سوى مسلمانان، در گذشته یا در حال حاضر، سبب مشرک شدن آنها شده است. هرگز چنین نیست؛ زیرا مردم از این جهت كه حقّ و واقعیت مطلب درست و دقیق برایشان روشن نشده است، معذورند و كلمهى «مشرک و غیر مسلمان» هرگز به مسلمان اطلاق نمىشود؛ اما با این وجود از هر فرد مسلمانى كه چنین كارى را انجام مىدهد و دلش به حال و وضعیت خود [به ویژه در قیامت [مىسوزد و مىخواهد بندهى واقعى خدا باشد، مىخواهیم در اسرع وقت و در كوتاهترین فرصت ممكن برگردد و از طلب كمک از غیر خدا دست بردارد؛ زیرا پس از روشن شدن مطلب هرگز جایز نیست چنین كارى را انجام دهد و اگر پس از این باز هم این كار را انجام دهد، خداوند متعال از او نمىپذیرد. او باید این را بداند كه اگر قبل از روشن شدن مطلب و واقعیت دچار خشم و عذاب خدا نشده است و خدا از تقصیرات و گناه او گذشت كرده است، بعد از روشن شدن مطلب دیگر اینگونه نیست و خداوند هرگز او را معذور نمىدارد [۲۸].
نكتهى بسیار مهمى كه بیانش در اینجا لازم و ضرورى است این كه: منظور از آنچه گفته شد (واسطه قرار دادن و به فریاد خواندن روح بندگان صالح خدا گناه است)، این نیست كه بندگان صالح خدا اعم از پیامبران، فرشتگان و اولیاى صالح كه از طرف مردم به فریاد خوانده مىشوند و بین مردم و خدا واسطه قرار داده مىشوند، انسانها و مخلوقات كم ارزشى هستند و آنها را به عنوان واسطه قرار ندادن به معناى اهانت به آنان است. معاذ الله. كسى كه به خدا و روز آخرت ایمان داشته باشد نه تنها نمىتواند به یكى از بندگان صالح خدا كمترین اهانتى بكند یا خداى نخواسته به دیدهی تحقیر به آنان بنگرد، بلكه تنها زمانى مؤمن محسوب مىشود كه پیامبران خدا را از خود بیشتر دوست داشته باشد و در تمام زندگىاش از آنان پیروى كند و جان و مالش را در راه تعالى برنامهاى كه آنان آوردهاند فدا كند. احترام و ارزش نهادن واقعى به آن بزرگواران تنها در صورتى است كه انسان به آنان آنگونه نگاه كند كه خدا بیان كرده است. خداوند آنها را بندهى خود معرفى كرده است نه فریادرس مردم. خداوند آنها را براى واسطه بودن بین خود و بندگانش نفرستاده است. آنها براى این آمدهاند تا به مردم بگویند و برایشان تبیین كنند كه تنها خداوند متعال فریادرس واقعى است. احترام و ارزش نهادن به آنان به این صورت است كه انسان تابع و پیرو برنامهى آنان باشد و از آنان پیروى كند و این را بداند كه اگر انسان از آنان پیروى نكند خداوند متعال هرگز به او رحم نمىكند. انسان نمىبایستى این بزرگواران را به ناحق فریادرس خود قرار دهد و كارى را انجام دهد كه پیامبران براى از بین بردن آن آمدهاند.
بسیارى را عقیده بر این است كه وقتى ما از یكى از اولیاى صالح خدا طلب كمک مىكنیم و او را به فریاد مىخوانیم، منظورمان این نیست كه او خود به تنهایى مىتواند كارى را انجام دهد. چنین افرادى مىگویند: ما معتقدیم كه تنها خداوند متعال قادر بر انجام هر كارى است كه اراده كند؛ اما چون ما انسانهاى خوبى نیستیم و گناهكار مىباشیم پس نمىتوانیم مستقیماً با خداى خود ارتباط برقرار كنیم و با او راز و نیاز كنیم؛ بنابراین مجبوریم یكى از آن بزرگان را به عنوان واسطه بین خود و خدا انتخاب كنیم و به وسیلهى او خود را به خدا نزدیک كنیم و از او چیزى بخواهیم. همچون واسطه قرار دادن فردى نزد یكى از حاكمان دنیایى [۲۹].
به چنین افرادى [كه تعدادشان هم اندک نیست] باید گفت: آنچه بیان داشتید و توجیهاتى كه گفتید سخنان و توجیهات كسى است كه خدا را نشناخته و نمىشناسد. خدا آن ذاتى است كه خود مىفرماید: هیچ چیزِ انسان بر من پوشیده نیست. خدا آن ذاتى است كه مىفرماید: من از هر خیالى كه به ذهن انسان و به دل او خطور مىكند آگاه هستم و خبر دارم. خدایى كه [چون انسان] اهل هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى نیست و هرگز كار ناحق و كار نابجا انجام نمىدهد تا نیاز به واسطه و پارتى داشته باشد، چه نیازى به این مىرود كه انسان كسى را بین خود و او - جلّ جلاله - واسطه قرار دهد. او از همه كس به انسان نزدیكتر است و از احوال هر فردى هم با خبر و آگاه است و هر كسى كه صادقانه و با اخلاص به او پناه ببرد و از او طلب كمک كند حتماً به فریادش مىرسد و به او كمک خواهد كرد. اگر به خیر و مصلحت او باشد حتماً آنگونه كه او خواسته است نیازش را بر آورده مىكند. اگر به خیر و مصلحت او نباشد به گونهاى بهتر از آنچه او مىخواهد با او برخورد خواهد كرد.
[در مورد مثال حاكم و رعیت و نیاز به واسطه و پارتى نیز باید گفت:] دلیل این كه مردم براى رفتن نزد حاكم به واسطه نیاز دارند و دست به دامن آن مىشوند این است كه حاكم بر خلاف خدا، انسان است و نمىداند و آگاهى ندارد كه مردم در چه وضعیتى به سر مىبرند، و چه مشكلاتى دامنگیرشان شده است و گرفتار چه مصیبتهایى شدهاند و نیازشان چیست. و چون اجازه نمىدهد هر كس به ملاقاتش برود، وجود واسطه ضرورت پیدا مىكند. یا واقعاً به طریقى از وضعیت و حال و احوال مردم با خبر است اما چون او بندهى هوا و هوس و آرزوهاى نفسانى خود است، دوست ندارد به مشكلات مردم رسیدگى كند و آنها را برطرف نماید و تنها زمانى این كار را خواهد كرد كه واسطهاى كه یكى از دوستان و آشنایان یا نزدیكان اوست، نزدش برود و از او درخواست كمک نماید و از او بخواهد كارى انجام دهد و مشكل موجود را حل كند.
مسلمانى كه از حقیقت و روح نماز آگاه است، هرگز نمىتواند اینگونه فكر كند و هرگز نمىتواند بگوید: من خود نمىتوانم مستقیماً با خدا تماس بگیرم و در این زمینه نیاز به واسطه دارم؛ زیرا نماز یعنى ارتباط مستقیم بنده با خداى خود و چیزى غیر از این نیست. نماز یعنى راز و نیاز و مناجات بنده با خداى خود. انسان مسلمان در نماز از خداوند متعال طلب و درخواست آنچه كه مىخواهد، مىكند. خداوند متعال خود نیز به انسان دستور داده است تا در شبانهروز بیاید و مستقیماً چند بار با او ارتباط برقرار كند و با او صحبت كند و هر چه در دل دارد به او عرض كند و هر نیازى كه دارد با او در میان بگذارد.
خود قرآن به وضوح و در جاهاى متعدد بیان كرده است كه وسیلهى نزدیک شدن به خدا تنها «ایمان» و «عمل صالح» است، همانطور كه در آخرین آیه از سورهى علق مىفرماید: ﴿وَٱسۡجُدۡۤ وَٱقۡتَرِب۩﴾[العلق: ۱۹]. «و سجده کن (نماز بگزار و به سوی الله) نزدیکی بجوی» یعنى براى خدا سجده كن و بندهى واقعى او باش تا بتوانى به این وسیله به او نزدیک شوى و به حضورش برسى.
در بسیارى از آیات قرآن به این مطلب اشاره شده كه اگر كسى بین خود و خداى خود واسطه قرار دهد تا از این طریق به خداوند نزدیک شود و با او راز و نیاز كند، دچار شرک شده و آن فرد، آن واسطه را شریک خدا قرار داده است. به این مطلب نیز اشاره شده كه اگر از آنان كه غیر خدا را دوست خود قرار داده و آنان را پشتیبان و فریادرس خود مىدانند، اشكال بگیرى و از آنان بپرسى كه چرا این كار را مىكنید؟ چنین جواب مىدهند و مىگویند: ما این افراد را تنها به این دلیل به عنوان فریادرس خود قرار دادهایم كه ما را به خدا نزدیک كنند. اما قرآن با قاطعیت در جواب آنان مىفرماید: این افراد دروغگو هستند و در اشتباه محض به سر مىبرند.
پس از روشن شدن حقیقت و واقعیت، با دلایل محكم و استوار و اثبات این كه غیر از خدا كسى فریادرس نمىباشد و شایستگى چنین امرى را ندارد، اگر چنین افرادى دست از كارشان نكشند، آنان كافرند و خداوند متعال در قیامت بین آنها و بندگان مخلص خود قضاوت خواهد كرد و روشن مىكند كه چه كسى بر حقّ و چه كسى گمراه بوده است. و سپس هر كسى را به جزا و سرانجام خود خواهد رساند:
﴿أَلَا لِلَّهِ ٱلدِّينُ ٱلۡخَالِصُۚ وَٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَ مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ إِنَّ ٱللَّهَ يَحۡكُمُ بَيۡنَهُمۡ فِي مَا هُمۡ فِيهِ يَخۡتَلِفُونَۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي مَنۡ هُوَ كَٰذِبٞ كَفَّارٞ ٣﴾[الزمر: ۳]. «هان! دین و عبادت خالص (و تهی از شرک) از آنِ الله است. و آنان که دوستانی جز او برگزیدهاند، (میگویند:) ما آنان را عبادت و پرستش نمیکنیم مگر برای آنکه (واسطهی ما باشند و) ما را به الله نزدیک کنند. بیگمان الله در میان آنان پیرامون مواردی که با هم اختلاف دارند، داوری خواهد کرد. بیشک الله، کسی را که دروغگو و ناسپاس باشد، هدایت نمیبخشد».
و در جاى دیگر مىفرماید: آنان كه مطیع غیر خدا هستند و به غیر او- جلّ جلاله - پناه مىبرند و بندگان و مخلوقات خدا را به فریاد مىخوانند و فریادرس خود مىدانند و آنها را به عنوان پشتیبان و پناهگاه خود قرار مىدهند و زمانى كه از این كار منع مىشوند، در جواب مىگویند: ما كه چنین معتقد نیستیم و نمىگوییم این واسطهها خود به تنهایى مىتوانند براى ما كارى انجام دهند و مستقل هستند. ما اینها را به عنوان شفیع و واسطه بین خود و خداى خود قرار مىدهیم و از آنها درخواست كمک مىكنیم تا از این طریق ما را به خدا نزدیک كنند. كار چنین افرادى شریک قرار دادن براى خداست و خداوند از چنین كارى منزّه و مبرّا است. خداوند متعال نه در آسمانها و نه در زمین، كسى را به عنوان واسطه بین خود و بندگان خود قرار نداده است تا از این طریق یكى از بندگانش به او نزدیک گردد:
﴿وَيَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡ وَيَقُولُونَ هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِۚ قُلۡ أَتُنَبُِّٔونَ ٱللَّهَ بِمَا لَا يَعۡلَمُ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِۚ سُبۡحَٰنَهُۥ وَتَعَٰلَىٰ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ١٨﴾ [یونس: ۱۸] [۳۰].
و در جاى دیگر به این مطلب اشاره مىكند كه: افراد و مخلوقاتى كه به فریاد خوانده مىشوند از چیزهاى پشت پردهى غیب آگاه و با خبر نیستند تا بتوانند براى كسى كارى انجام دهند:
﴿قُل لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُۚ وَمَا يَشۡعُرُونَ أَيَّانَ يُبۡعَثُونَ ٦٥﴾[النمل: ۶۵] [۳۱]. بگو تمام آنچه در آسمانها و زمین است جز خدا از غیب خبر ندارند. حتى نمىدانند كه چه موقع زنده خواهند شد و از قبرهایشان بیرون آورده مىشوند.
تنها غیبى كه انسان مىداند و به آن خبر داده شده است همان برنامهى هدایت خداوند است كه نخست پیامبران از آن آگاه شده و سپس مردم از طریق آن بزرگواران بر آن آگاهى یافتهاند، پس: ﴿لَّا يَعۡلَمُ مَن فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ ٱلۡغَيۡبَ إِلَّا ٱللَّهُ﴾[النمل: ۶۵]. غیر از خدا كسى غیب نمىداند.
خداوند متعال در قرآن به پیامبرش دستور مىدهد و مىفرماید: تو براى مردم بیان كن كه غیب نمىدانى و اگر از غیب آگاهى مىداشتى چیزهاى مفید و خوب بسیارى را براى خود كسب مىكردى و خود را از چیزهاى نامطلوب و ناخوشایند و مشكلات بسیارى نجات مىدادى. تو همانند هر انسان دیگر غیب نمىدانى و در نتیجه بسیارى از چیزهاى به ظاهر خوب را از دست مىدهى و به مشكلات بسیارى نیز گرفتار مىشوى. تنها چیزى كه تو از غیب مىدانى همان برنامهى هدایت است كه خداوند متعال به تو داده است:
﴿وَلَوۡ كُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ لَٱسۡتَكۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَيۡرِ وَمَا مَسَّنِيَ ٱلسُّوٓءُۚ إِنۡ أَنَا۠ إِلَّا نَذِيرٞ وَبَشِيرٞ لِّقَوۡمٖ يُؤۡمِنُونَ﴾[الأعراف: ۱۸۸]. «و اگر غیب می¬دانستم، سود بسیاری برای خودم فراهم می¬ساختم و هیچ زیانی به من نمی¬رسید. من برای مؤمنان تنها هشداردهنده و مژده رسانم» به مردم بگو كه وظیفهى من تنها اعلام خطر و هشدار و نیز مژده دادن و بشارت است. ترساندن و اعلام خطر به آنانى كه در مسیر بندگى شیطان قرار گرفتهاند و به مسیر بندگى خدا بر نمىگردند و بشارت و مژده به آنانى است كه در مسیر بندگى خدا قرار دارند و با اخلاص كامل مشغول بندگى و عبادت خداوند متعال هستند. وظیفهى تو همین است و بس و هیچ آگاهى و اطلاعى از غیب ندارى و غیب را تنها خداوند متعال مىداند و بس.
حال كه هیچكدام از بندگان صالح خداوند حتى بزرگترین آنها یعنى پیامبر خدا حضرت محمد جچیزى از غیب نمىداند و از حال و اوضاع كسى آگاه نیست، چگونه از آنان طلب كمک شود و به عنوان فریادرس و پناهگاه و پشتیبان قرار داده شوند؟
پس از بیان این كه هیچ كس غیر خدا - مگر توسط قرآن -، بر غیب آگاهى ندارد، هر كس چنین ادعایى نسبت به خود یا نسبت به دیگرى داشته باشد، یقیناً اشتباه مىكند و اگر آگاهانه چنین ادعایى بكند مطمئناً دروغ مىگوید و آنچه كه او غیب مىنامد گمان و خیالى بیش نیست؛ مثلاً: رخ دادن حادثهاى به دل كسى خطور مىكند و بعداً آن حادثه هم روى مىدهد. اگر آن فرد یا دیگران چنین ادعا كنند كه واقعاً غیب مىداند چیز درستى نیست و آنچه تصادفاً اتفاق افتاده خیال و گمانى بوده كه به دلش خطور كرده است و بیش از این چیز دیگرى نبوده است. یا مثلاً: فردى خوابى مىبیند و بعد از مدتى خوابش تحقق مىیابد و این در حالى است كه هرگز مطمئن نبوده كه آنچه دیده روى خواهد داد و به واقعیت خواهد پیوست. یا اگر فردى روزى پیشبینى امرى را بكند و بعداً پیشبینى او به تحقق بپیوندد، این دانستن غیب نیست؛ چرا كه او تنها پیشبینى كرده است و هرگز مطمئن نبوده كه آنچه گفته تحقق مىیابد. به همین خاطر است كه خداوند متعال مىفرماید: آنان كه غیر خدا را فریادرس خود مىدانند، هیچ دلیل و برهانى ندارند؛ زیرا فریادرس باید خالق، مالک و صاحب قدرت باشد و نفع و ضرر در دست او باشد و بر انسان تسلط داشته و سرانجام او در دستش باشد و كسى غیر از خدا چنین قدرتى ندارد. نه در آسمان و نه در زمین كسى غیر از خدا خالق و آفرینندهى كوچكترین چیز نیست.
دلیلى مبنى بر این كه كسى غیر از خدا شایستگى و لیاقت این را داشته باشد كه از او طلب كمک شود، در دست نیست. به همین دلیل است كه خداوند مىفرماید: چه كسى گمراهتر از فردى است كه غیر از خدا كسانى را به فریاد بخواند كه از هر لحاظ پایینتر از خدا هستند و هرگز نمىتوانند تا روز قیامت جواب او را بدهند، و اصلاً به فریادش نمىرسند. علاوه بر این، از فریاد و درخواست او نیز بى خبرند:
﴿وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّن يَدۡعُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَن لَّا يَسۡتَجِيبُ لَهُۥٓ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَهُمۡ عَن دُعَآئِهِمۡ غَٰفِلُونَ ٥ وَإِذَا حُشِرَ ٱلنَّاسُ كَانُواْ لَهُمۡ أَعۡدَآءٗ وَكَانُواْ بِعِبَادَتِهِمۡ كَٰفِرِينَ ٦﴾[الأحقاف: ۵- ۶]. «و هیچکس گمراهتر از کسی نیست که کسانی جز الله را بهفریاد میخواند که تا روز قیامت نیز درخواستش را پاسخ نمیگویند و آنان (معبودان باطل) از دعا و درخواست ایشان بیخبرند. و هنگامی که مردم برانگیخته میشوند، معبودان باطل، دشمن ایشان خواهند بود و منکِر عبادت اینها خواهند گشت» و در روز قیامت چنین به فریاد خواسته شدگانى و آنان كه به ناحق فریادرس شناخته شده بودند، دشمنِ به فریاد خواهندگان خود مىشوند و بىزارى خود را از كارى كه آنان كردهاند، اعلام نموده و مىگویند: ما اصلاً به چنین كارى راضى نبودهایم، [و خطاب به آنها مىگویند:] شما كار بیخود و بىجایى كردهاید كه از ما طلب كمک نمودید. ما اصلاً این كار را دوست نداشتیم و شما را به آن دعوت نكرده بودیم. ما هرگز شما را از خود نمىدانیم؛ زیرا بر خلاف آنچه شما را به سوى آن دعوت كرده بودیم عمل كردهاید. ما آمدیم به مردم اعلام كنیم كه طلب كمک از غیر خدا جایز نیست و شرک محسوب مىشود؛ اما شما بر اساس دعوت و گفتهى ما عمل نكردید پس هیچ علاقه و رابطهاى بین ما و شما وجود ندارد.
شاید برخى از مردم چنین تصور كنند كه منظور خداوند از به فریاد خواسته شدگان همان بتهایى بوده كه در آن زمان (قبل از اسلام) غیر مسلمانان آنها را به فریاد مىخواندند و دست به دامن آنها مىشدند و از آنها كمک مىطلبیدند و كسانى را كه خداوند مشرک خوانده است افرادى هستند كه این بتها را به فریاد مىخواندند. اما اگر با اندک اطلاع و آگاهى و با انصاف به قرآن و آیات متعدد آن در این زمینه بنگریم هرگز در این شک نخواهیم كرد كه منظور از این آیهها تنها بتها نبوده و نیست و خداوند با كلمات و عباراتى بسیار روشن و واضح این مطلب را بیان فرموده كه آنچه مردم از آنها طلب كمک مىكردند و به فریاد مىخواندند تنها بتهاى سنگى و ... نبودهاند. اصلاً آن بتها یاد بود و مجسمههایى از بندگان صالحى بودند كه نزد مردم داراى مقام و موقعیت خاص و ویژهاى بودهاند؛ مثلاً: منظور از بتهایى كه مشركین قریش به نامهاى «لات» و «منات» و «عزى» و... ساخته و آنها را به كمک مىطلبیدند چیزى جز این نبوده كه چنین معتقد بودند كه: فرشتگان فرزندان خداوند متعال هستند و طبیعى است كه فرزند [به ویژه دختر] [۳۲]به راحتى مىتواند از پدرش درخواستهایى بكند. آنها با زبان حال مىگفتند: ما از دسترسى به فرشتگان ناتوانیم پس مىآییم و مجسمهها و یادبودهایى از آنها مىسازیم و آنها را مورد احترام قرار مىدهیم و در اطرافشان طواف مىكنیم و نزدشان نذر و قربانى مىكنیم تا فرشتگان با این كار متوجه ما شده و از ما راضى شوند و محبت ما در دلشان جاى گیرد و در نتیجه آنچه ما مىخواهیم و از آنها درخواست مىكنیم، آنها از خداوند بخواهند] ؛چرا كه ما افراد گناهكار و بدبختى هستیم كه توانایى برقرارى ارتباط مستقیم با خدا را نداریم].
آنچه گفته شد خلاصهى شركى بود كه آن مردم دچارش شده بودند. آنها هرگز چنین معتقد نبودند كه بتها خود به تنهایى مىتوانند كارى انجام دهند. آنها وقتى یكى از بتها را «عُزّى» نامیدند با این اعتقاد بود كه خداوند متعال چون یكى از نامهایش- به عقیده آنها- «أَعَزّ» است، كه از لحاظ معنى درست مىباشد، پس - معاذ الله - یكى از فرشتگان كه دختر اوست «عُزّى» نام دارد؛ چون نامها باید با هم تناسب داشته باشد. همانطور كه به جنس مذكر گفته مىشود «اكبر» و به جنس مؤنث گفته مىشود «كبرى» یا «اصغر» و «صغرى».
شرک مسیحیان نیز این چنین بود. آنها مىگفتند: عیسى پسر خداست نه به این معنى كه - معاذ الله - خداوند متعال زنى داشته باشد و با او همبستر شده و در اثر این همبسترى فردى به نام عیسى به دنیا آمده باشد. هرگز چنین نمىگفتند و چنین معتقد نبودند. آنان چنین معتقد بودند كه حضرت عیسى نزد خدا داراى چنان مقام و موقعیتى است كه آنها مىتوانند از او درخواست كمک كنند و او را واسطهى بین خود و خداى خود قرار دهند.
خداوند مىفرماید: در روز قیامت آنانى را كه برخى از بندگان صالح خدا را به فریاد خواندهاند به همراه بندگان صالح خدا گرد آورده و از بندگان صالح مىپرسیم: آیا شما بودید كه این بندگان را گمراه كردید و به آنها گفتید: از ما طلب كمک كنید و ما را فریادرس و واسطه بین خود و خدایتان قرار دهید؟ یا خودشان گمراه شدند؟ آنان نیز در جواب مىگویند: خدایا! تو منزه و پاكى از این كه ما چنین كارى بكنیم و اصلاً براى ما شایسته نیست كه این كار را بكنیم. ما از این افراد بیزاریم و هرگز به آنان نگفتهایم كه این كار را بكنند. اصلاً ما آنها را دعوت كردیم كه از كسى جز خدا طلب كمک نكنند و كسى را بین خود و خدا واسطه قرار ندهند. بندگان صالح خدا، كه به فریاد خوانده شده بودند، اینگونه بیزارى خود را از آنان اعلام كرده و خود را از گناه بزرگى كه آنان دچارش شدهاند، تبرئه مىكنند:
﴿وَيَوۡمَ يَحۡشُرُهُمۡ وَمَا يَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَيَقُولُ ءَأَنتُمۡ أَضۡلَلۡتُمۡ عِبَادِي هَٰٓؤُلَآءِ أَمۡ هُمۡ ضَلُّواْ ٱلسَّبِيلَ ١٧ قَالُواْ سُبۡحَٰنَكَ مَا كَانَ يَنۢبَغِي لَنَآ أَن نَّتَّخِذَ مِن دُونِكَ مِنۡ أَوۡلِيَآءَ﴾[الفرقان: ۱۷- ۱۸]. «و روزی که آنان و معبودانی را که جز الله عبادت مىکردند، جمع مىكند و مىگوید: آیا شما این بندگان مرا گمراه كردید یا خودشان راه را گم كردند؟ مىگویند: (پروردگارا!) تو، پاک و منزّهى؛ براى ما شایسته و روا نبود كه دوستانی جز تو برگزینیم» در این آیه مشخص است كه بحث بت مطرح نیست و حتّى بحث آنانى نیست كه به گمان مردم صالح بوده و در نتیجه به فریاد خوانده شدهاند بلكه بحث، بحث فرشتگان و پیامبران و اولیاء خداست. در اینجا جا دارد به فرمایشى از «عبدالقادر گیلانى»كه بسیار نسبت به او ظلم شده و شخصیت او به درستى شناخته نشده است، اشاره كنیم و ببینیم كه این بزرگوار چگونه در مورد پرستش و عبادت خدا بحث كرده است. ایشان در یک سخنرانى در بغداد كه در جمع كثیرى از مردم ایراد كردند، فرمود: «اى مردم! شما به دینار و درهم پناه بردهاید. شما به صاحبان قدرت متكى هستید. شما مال و ثروت و مقام و شهرت را پشتیبان خود قرار دادهاید. پس از آن فرمود: «كُلُّ مَنْ إِعْتَمَدْتَ عَلَيْهِ فَهُوَ إِلهُكَ». به هر كس غیر از خدا تكیه كنى و بر او توكل كنى و او را پشتیبان خود بدانى، او را خداى خود قرار دادهاى. او را فرمانروا و فریادرس و صاحب و مالک خود قرار دادهاى و در نتیجه مرتكب شرک نسبت به خدا شدهاى». سپس ادامه داد و خطاب به چنین افرادى فرمود: «يا مُشْرِكينَ بِالْأَسْباب»، اى كسانى كه اسباب را شریک خدا قرار دادهاید. - یعنى بندگان خدا سبب هستند و خداوند متعال بندگان را سبب انجام امور قرار داده است [۳۳]و شما آن سببها را شریک و همتاى خدا قرار دادهاید -».
این بزرگوار /در سخنرانىهاى مختلفش بسیار به این نكته اشاره مىكرد و مردم را به آن تذكر مىداد كه تنها خدا فرمانروا و فریادرس است.
علاوه بر امام عبدالقادر گیلانى /بسیار دیگرى از مردان صالح خدا همچون امام ربّانى كه یكى از داعیان راه خدا بود، نزد مردم به گونهاى دیگر و غیر صحیح شناخته شدهاند.
باز هم این مطلب مهم را تكرار مىكنیم و مىگوییم: آنچه گفته شد به این معنى نیست كه افرادى كه اكنون از غیر خدا طلب كمک مىكنند و دیگران را به فریاد مىخوانند «مشرك» هستند. هرگز چنین نیست و ما هرگز مسلمانان را «مشرك» نمىدانیم؛ اما با این وجود مىگوییم: كارى كه آنها انجام مىدهند (به فریاد خواندن دیگران) «شرك» است. از آنان نیز مىخواهیم كه اگر خواهان خوشبختى دنیا و سعادت آخرت هستند قبل از این كه فرصت را از دست بدهند و بمیرند، دست از این كار بكشند و به سوى برنامهى صحیح خدا و قرآن و سنّت پیامبر خدا جبرگردند.
[۲۳] ﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦﴾[الذاریات: ۵۶]. [۲۴] اشاره به آیهى: ﴿فَقَالَ أَنَا۠ رَبُّكُمُ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٤﴾دارد. [النازعات: ۲۴]. [۲۵] به چنین امرى كه تمام عالمان دین بر آن اتفاق نظر دارند، اجماع گفته مىشود. [۲۶] و كسانى كه به نیكى روش آنها را در پیش گرفتند و راه ایشان را به خوبى پیمودند. [۲۷] منظور استاد /استفاده و بهكارگیرى اسباب براى انجام امورى است كه در حقیقت اسباب آن كار نیستند؛ مثلاً: درخواست كمک از روح یكى از بندگان صالح خدا به منظور جلب نفع یا دفع ضرر و... البته مسئلهى درخواست از روح یكى از بندگان صالح خدا و به فریاد خواندن آن با مسئلهى درخواست دعاى خیر از یكى از بندگان صالح خدا - با وجود اشتراک این دو امر در جلب نفع و دفع ضرر- دو مسئلهى كاملاً متفاوت هستند. مسئلهى درخواست دعا كه در آیات متعدد به آن اشاره شده است؛ همچون درخواست فرزندان حضرت یعقوب از پدرشان یا دستور به پیامبر جبراى طلب استغفار براى مؤمنین و... مسئلهاى جایز است و انجام چنین كارى بر هر فرد مسلمان واجب است. به این نكته نیز باید توجه كرد كه در قرآن دعا به عنوان یكى از اسباب مغفرت معرفى شده است؛ اما درخواست كمک از روح یكى از بندگان صالح خدا نه تنها به عنوان سبب معرفى نشده بلكه آیات بسیارى نیز آن را منع كردهاند. براى آگاهى بیشتر به نوارهاى «مناظره»، «عقیده» و جزوهى «توحید» استاد /مراجعه شود. [۲۸] نكتهاى كه در اینجا لازم به تذكر و بیان است و استاد بزرگوار /در جاهاى دیگر به آن اشاره كرده است مسئلهى شناخت سبب و اسباب امور است. ایشان مىفرمایند: اسباب امور از راههاى زیر قابل شناسایى است: ۱. بیان آن در كتاب خدا یا سنّت پیامبر خدا ج؛ مثلاً: خداوند متعال در كتابش توبه را سبب بخشش گناهان معرفى كرده است. پس انسان گناهكار با توبه كردن كه همان سبب است از خداوند طلب بخشش مىكند. و ... ۲. تجربه و علم؛ مثلاً: از طریق تجربه و علم ثابت شده است كه فلان دارو براى فلان بیمارى مفید است پس فرد بیمار آن دارو را فراهم مىكند و سپس بر خدا توكل مىكند. یعنى از او مىخواهد كه در آن دارو تأثیر قرار دهد و او را شفا دهد. براى اطلاع و آگاهى بیشتر در این زمینه به نوارهاى «عقیده» استاد مراجعه شود. درخواست كمک از روح یكى از بندگان صالح خدا و سبب قرار دادن آن به منظور نزدیک كردن انسان به خدا، باید از یكى از راههاى ذكر شده شده باشد. چنین چیزى نه در كتاب و سنّت آمده و نه از روى علم و تجربهى بشرى ثابت شده است. این كه فردى یک بار یا دوبار با درخواست از روح یكى از صالحان به طور تصادفی شفا یافته است؛ امرى تجربه شده نیست. [۲۹] هر چند مردم چنین تشبیهى را با زبان قال نمىگویند اما حال و وضعیتشان بیانگر چنین مطلبى است. [۳۰] اینان غیر از خدا چیزهایى را مىپرستند كه نه بدیشان زیان مىرسانند و نه سودى عایدشان مىسازند و مىگویند: اینها میانجىهاى ما در نزد خدایند. بگو: آیا خدا را از وجود چیزهایى با خبر مىسازید كه خداوند در آسمانها و زمین سراغى از آنها ندارد. خداوند منزه و فراتر از آن چیزهایى است كه مشركان انبازشان مىدانند. [۳۱] بگو: كسانى كه در آسمانها و زمین هستند جز خدا غیب نمىدانند، و نمىدانند كه چه وقت برانگیخته مىشوند. [۳۲] مشركین چنین معتقد بودند كه فرشتگان دختران خداوند هستند. [۳۳] نكتهاى كه باید در اینجا به آن توجه كرد این است كه هر انسانى سبب است و خداوند انسانها را سبب انجام امور مختلف قرار داده است؛ اما این درست نیست كه گفته شود چون هر انسانى سبب است پس جایز است برخى از آنها به عنوان واسطه بین سایر بندگان و خدا قرار گیرند؛ زیرا خداوند چنین مطلبى را نفى كرده است.