«بندگى خدا» به چه معناست؟
«بندگى خدا» یعنى این كه انسان در زندگى آنگونه باشد كه خداوند مىخواهد؛ آنچه او مىفرماید - اعم از بایدها و نبایدها و هستها و نیستها -، بپذیرد و به آن ایمان بیاورد. آنچه او را به انجامش دستور مىدهد، انجام دهد و آنچه او را از انجامش نهى مىكند، دورى كند. اگر انسان در زندگى اینگونه باشد، در این صورت مشغول بندگى خداست [و او در این صورت بندهى خدا محسوب مىشود]؛ اما اگر، مسیرى خلاف این را دنبال كرد یا آنگونه نباشد كه خداوند مىخواهد یا مطیع برخى از اوامر خدا بود و از برخى دیگر سرباز زد، در این صورت مشغول بندگى خدا نیست و باید بداند كه اعمالش مورد پذیرش و قبول خداوند نمىباشد. اگر كسى، قبل از این كه اجلش فرا رسد، به اشتباه خود پى برد، بر اوست به سوى خدا برگشته و توبه كند و با عزم راسخ تصمیم بگیرد كه در تمامى مراحل زندگىاش مطیع اوامر خداوند متعال باشد.
به بیانى دیگر، بندگى خدا اینگونه تحقق مىیابد كه انسان قبل از هر چیز [خود را اینگونه بشناسد] كه در تمامى مراحل زندگى به خداى خود كه صاحب و مالک اوست، نیازمند است؛ در هر قدمى كه بر مىدارد باید از سوى او- جلّ جلاله - امكاناتى برایش فراهم شود و موانعى از سر راهش برداشته شود؛ امكانات و موانعى كه اگر او آنها را برندارد، هرگز قادر به حركت نخواهد بود. بنابراین انسان هم در جلب امكانات مورد نیاز و هم در بر داشتن موانع، به خداوند نیازمند است. پس از چنین شناختى از خود، خداوند متعال را نیز اینگونه مىشناسد كه آن ذات مقدس، قادر به فراهم كردن نیازها و توانا در برداشتن موانعى است كه سد راه حركت او مىباشند. با چنین شناختى از خدا، تمام وجود انسان مملوّ از امید و رغبت به او - جلّ جلاله - مىشود به گونهاى كه در جلب امكانات و دفع موانع فقط به او امیدوار خواهد بود.
پس از چنین شناختى، این را نیز بداند كه خداوند متعال هیچ چیزى را بدون حكمت نیافریده و هیچ كار بیهودهاى انجام نداده و نخواهد داد و در هر كارى كه انجام مىدهد حكمتى نهفته است؛ هر فرمان و دستورى كه مىدهد (امر و نهى) یا به خاطر سود و فایدهاى است كه با انجام یا عدم آن، عاید انسان مىشود یا به خاطر ضرر و مانعى است كه حركت انسان را تهدید مىكند. پس، چون خداوند هیچ كارى را بدون حكمت و هدف انجام نمىدهد، جلب امكانات یا دفع موانع هرگز بدون حكمت و هدف خاصى صورت نخواهد گرفت؛ بنابراین، در این راستا و در برابر خداوند متعال، وظیفهاى نیز متوجه انسان مىشود.
وقتى خداوند بر خود واجب كرده است كه تمامى امكانات لازم و ضرورى را براى انسان فراهم كند و تمامى موانعى كه در مسیر رشد او قرار مىگیرند را بردارد، مطمئناً از او انجام كارهایى را نیز مىخواهد. او از انسان مىخواهد كه از شرایط مساعد یعنى؛ جلب امكانات ضرورى و دفع موانع، استفادهی درست كند و در مسیرى گام بردارد كه او از انسان خواسته تا به سرانجامى برسد كه خود برایش مقرر كرده است (خوشبختى واقعى). انسان این را باید بداند كه خداوند روزى او را بازخواست قرار خواهد داد و از او مىپرسد كه موضعگیرىاش در برابر این نعمتها و شرایط فراهم شده، چگونه بوده است. آیا آنگونه بوده كه او خواسته یا خیر؟
انسان با چنین شناختى از خود و زندگى و خداى خود، به این نتیجه مىرسد كه خداوند «مالک و صاحب» روزى است كه در آن او را مورد بازخواست قرار خواهد داد. در آن روز، او را دادگاهى و محاكمه مىكند و از چگونگى زندگىاش خواهد پرسید؟ از او مىپرسد كه از نعمتهاى خداوند چگونه استفاده كرده است؟ و سرانجام، به تناسب كارهایى كه انجام داده به جزا و پاداش یا سزا و عقاب خواهد رسید.
انسان با علم به این كه عاقبت و سرنوشتش در دست خدا و به سوى اوست و راه فرارى هم ندارد، اگر نسبت به خود دلسوز باشد و خود را به غفلت نزند، تمام وجودش مملوّ از ترس و احساس مسئولیت مىشود و تمامى سعى و تلاشش را به این مسئلهى اساسى معطوف خواهد كرد كه خود را براى چنان روزى آماده كند. او سعى مىكند در دنیا به گونهاى زندگى كند كه در آن روز (قیامت) و در محاكمهاى كه انجام مىگیرد، موفق و سربلند بیرون آید و سعادت ابدى را نصیب خود كند.
انسان پس از چنین شناختى، راهى جز این نمىبیند كه با مالک و صاحب خود (خداوند) پیمان بندگى ببندد و در مناجاتش با او اینچنین بگوید: خدایا! آنچه نیاز دارم برایم فراهم مىكنى و موانع موجود در مسیر رشدم را برمىدارى و این را هم مىدانم كه سرانجام (پس از مرگ) مورد محاكمه قرار خواهم گرفت و در مورد این امكانات و دفع موانع از من سؤال خواهد شد و هیچ راه فرارى نیز ندارم، پس، با تو عهد مىبندم آنگونه باشم كه تو مىخواهى و مرا به آن فرمان مىدهى. بدیهى است اوامر خداوند متعال نیز براى درست استفاده كردن از امكانات و نعمتهاست و نفع و فایدهى آن به خود انسان برمى گردد و هیچ سود و زیانى متوجه خداوند متعال نمىشود.
علاوه بر مطالب ذكر شده، انسان بر این امر هم واقف است كه عبادت خداوند متعال نیز همچون هر كار دیگرى، فقط با كمک و یارى او - جلّ جلاله - انجام مىگیرد و بدون كمک او برداشتن یک قدم نیز ممكن نیست. پس با چنین آگاهى و شناختى و با این هدف كه بتواند در راه بندگى خدا قدم بردارد، از او درخواست كمک مىكند و در ادامهى همان مناجات مىگوید: خدایا! من از این به بعد حاضرم هر چه امر كنى انجام دهم؛ اما این را مىدانم كه بدون كمک تو قادر به برداشتن یک قدم هم نیستم، پس از تو مىخواهم كه مرا در این مسیر یارى دهى. از تو مىخواهم آنچه را كه در مسیر بندگىات نیاز دارم برایم فراهم كنى و موانع موجود در این مسیر را بردارى. خدایا! وظیفهى من بستن پیمان بندگى و گام برداشتن در این مسیر است و ادامهى كار در دست ارادهى توست. اگر مرا یارى دهى، مىتوانم در این راه موفق شوم وگرنه قادر به انجام بندگى تو نخواهم بود. پس، از تو مىخواهم مرا كمک كنى.
این خلاصهى زندگى انسان از تولد تا مرگ است؛ خلاصهى زندگى انسانى كه مىخواهد بندهى خدا باشد.
او [خود و] خداى خود را مىشناسد، نسبت به او امید و ترس پیدا مىكند، این امید و ترس او را به بستن عهد و پیمان بندگى سوق مىدهد، پس با او پیمان بندگى مىبندد و در این مسیر نیز او را تنها پناه و یارى دهندهى خود مىشناسد و مىداند.