بندگى خدا

فهرست کتاب

حقیقت «خوشبختى» و راه رسیدن به آن

حقیقت «خوشبختى» و راه رسیدن به آن

حقیقت این است كه سعادت و خوشبختى واقعى، كه مردم خواهان آن هستند، اما در به دست آوردنش ناتوانند، این است كه انسان در شرایطى قرار گیرد كه در آن نه غم و اندوه و نه ترس داشته باشد. اگر انسان به چنین حالتى رسید به خوشبختى دست یافته و او فردى خوشبخت است.

با توجه به مثال‏هاى ذكر شده، حقیقت این است كه نه ثروت مى‏تواند این خوشبختى را به ارمغان بیاورد و نه مقام و نه هیچ چیز دیگرى كه دنیاپرستان دنبال مى‏كنند.

واقعیت این است كه ثروت و مقام و ... هرگز نمى‏توانند انسان را به مرحله‏اى برسانند كه در آن نه احساس ترس كند و نه غم و اندوهى داشته باشد.

حال كه مشخص شد خوشبختى آن است كه انسان غم و اندوه و ترس نداشته باشد، و این خوشبختى با كسب مقام یا ثروت حاصل نمى‏شود، پس خوشبختى واقعى كجاست و راه رسیدن به آن چیست؟

به‏طور خلاصه، كسى كه مسیر بندگى خدا را در پیش مى‏گیرد، همیشه متوجه این است كه خداوند متعال چه چیزى از او مى‏خواهد تا آن را انجام دهد و او را از چه چیزى نهى مى‏كند تا از آن دورى كند. این فرد در این فكر نیست كه چه بوده و چه خواهد بود؛ زیرا مى‏داند هر چیزى كه اتفاق بیفتد بدون اراده و خواست خداوند رخ نخواهد داد و خداوند هر چه را اراده كند خیر است و بدون حكمت نیست و فقط آن درست و بجا است و غیر آن نابجا است. او این مسایل را به صاحب و مالک اصلى یعنى خداوند متعال مى‏سپارد. او تنها در این فكر است كه چه كار كند و چه كار نكند و وظیفه و مسئولیت او در زندگى چیست؟ او معتقد است هر چه رخ داده چون به اراده و خواست خدا بوده بجا و حكیمانه است و چیزى اتفاق نیفتاده كه نادرست باشد پس هرگز غم و اندوهى ندارد و هرگز نمى‏گوید: اى كاش این كار مى‏شد و آن كار نمى‏شد. در آینده نیز وضعیت این‏گونه است؛ یعنى هر چه حكیمانه باشد انجام مى‏گیرد و هر چه به دور از حكمت باشد، خداوند آن را انجام نخواهد داد. پس هرگز نمى‏ترسد. هر چه اتفاق افتاده، اگر خوب بوده، جاى نگرانى و ناراحتى نیست. اگر گناه و نافرمانى خدا را انجام داده است، دیگر گذشته و تنها كارى كه مى‏توان كرد این است كه از آن توبه كند؛ توبه‏اى صادقانه و خالصانه. با چنین توبه‏اى خط بطلان بر گناهانش كشیده شده و دیگر جاى غم و اندوهى نسبت به گذشته نمى‏ماند و دیگر نمى‏گوید: چرا این كار را انجام دادم و آن كار را انجام ندادم؟ او این‏گونه وظیفه‏ى بندگى‏اش را انجام مى‏دهد. او نسبت به آینده نیز مصمم است كه بنده‏ى خدا باشد و اگر فردى نیز در انجام مسئولیت و وظیفه‏ى خود دچار كوتاهى شد، او را به انجام كارهاى خوب امر و از كارهاى بد نهى كند و غیر از این مسؤولیتى متوجه او نیست. بنابراین چنین شخصى نه نسبت به گذشته غم و اندوه دارد و نه نسبت به آینده مى‏ترسد. او مصمم است در آینده بنده‏ى خدا باشد و وظیفه‏ى او نیز گرفتن چنین تصمیمى است. او از ته دل تصمیم مى‏گیرد و دلش نیز در دست خداوند متعال است و تا زمانى كه بر این عزم و تصمیم استوار است، خداوند آن را ضمانت مى‏كند و وى را بر انجام آن‏چه قصد كرده، یارى مى‏دهد، پس ترسى ندارد. از طرف دیگر، آن‏چه را كه مى‏خواهد به دست آورده است، پس غم و اندوهى ندارد، برخلاف طالبان مقام و ثروت كه در بسیارى از موارد به آن‏چه آرزو مى‏كنند دست نمى‏یابند؛ در نتیجه دچار غم و اندوه مى‏شوند. او بندگى خدا را خواسته و آرزو كرده است، پس آن را به دست آورده است. پس، بنده‏ى خدا، نه غمى دارد و نه ترسى و این همان خوشبختى واقعى است؛ خوشبختى و سعادتى كه مردم آن را دنبال مى‏كنند؛ اما بسیارى از آنان نمى‏دانند از چه راهى به آن دست یابند.

بنابراین با بندگى خدا و انتخاب دین خدا؛ یعنى اسلام، به عنوان برنامه‏ى زندگى، و در نتیجه با مسلمان شدن، انسان به مرحله‏اى مى‏رسد كه در آن نه غم و اندوهى دارد و نه ترسى (یعنى همان سعادت و خوشبختى واقعى) و این تنها جزا و پاداشى است كه در این دنیا نصیب انسان مسلمان مى‏شود. این پاداش به حدى بزرگ است كه اگر انسان جزا و پاداش دیگرى غیر از آن نداشته باشد او را بس است ؛ زیرا - همانطور كه قبلاً گفتیم - اگر در دنیا از هر فردى بپرسى هدف تو در زندگى چیست؟ جواب مى‏دهد: مى‏خواهم خوشبخت شوم. تمام سعى و تلاش انسان‏ها در دنیا این است كه خوشبخت شوند؛ اما نمى‏دانند چگونه به آن دست یابند؛ زیرا راه حقیقى و واقعى آن را نمى‏شناسند و این راه، جز مسیر بندگى خدا و ایمان به او و انجام اعمال صالح، راه دیگرى نمى‏تواند باشد.

وقتى چیزى تا این حد مهم است كه همه‏ى مردم براى بدست آوردنش تلاش مى‏كنند و تنها با بندگى خدا به دست مى‏آید و راهى جز این هم ندارد، پس به راستى اگر قیامتى هم نباشد و انسان در دنیا تنها به این حالت دست یابد (حالتى بدون غم و غصه و ترس)، برایش كفایت مى‏كند؛ اما واقعیت این است كه جزا و پاداش انسان مسلمان تنها در این خلاصه نمى‏شود بلكه علاوه بر این به چیزهاى دیگرى نیز دست مى‏یابد.

وقتى انسان در زندگى‏اش بنده‏ى خدا بود، در دنیا در حالتى سرشار از خوشى و خوشبختى به سر خواهد برد و این همان چیزى است كه خداوند به آن اشاره مى‏كند و مى‏فرماید: ﴿فَلَنُحۡيِيَنَّهُۥ حَيَوٰةٗ طَيِّبَةٗ[النحل: ۹۷]. یعنى در دنیا زندگى خوبى به او مى‏دهیم؛ زندگى‏اى كه در آن نه غم و نه اندوه و نه ترسى باشد. وقتى انسان در دنیا در چنین حالت و وضعیتى قرار گرفت، یقیناً در نهایت عزّت و سربلندى و سرافرازى به سر خواهد برد و این در حالى است كه بسیارى از مردم براى دیگرانى چون خود، سر خم كرده و اسیر دست آنان هستند. فرد مسلمان در برابر تمامى صاحبان قدرت، با كمال عزّت ایستاده و حاضر نیست كه در برابرشان سر تعظیم فرود آورد و این خود - به تنهایى - بهشتى است كه انسان در آن به سر مى‏برد. پس از پایان زندگى دنیا نعمت بزرگ‏ترى فراروى اوست كه در ادامه به گوشه‏هایى از آن اشاره مى‏كنیم.