فصل بیست و چهارم
پاسخ به کسی که مدعی امامت علی است به این استدلال که او به فضیلت پيروي از پیامبر جاختصاص یافته و غیر او این فضیلت را ندارند
دلیل بیست و چهارم رافضی برای اثبات امامت علی این است که خداوند میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ حَسۡبُكَ ٱللَّهُ وَمَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٦٤﴾[الأنفال: ۶۴] .
«ای پیامبر ج، خداوند برای تو و مؤمنانی که از تو تبعیت میکنند کافیست».
از طریق ابونعیم روایت شده که گفت در شأن علی نازل شده و چنین فضیلتی برای اصحاب دیگر حاصل نشده پس او امام است.
پاسخ از چند نظر ممکن است:
پاسخ اول: صحت حدیث ثابت نشده است.
پاسخ دوم: این گفته حجت محسوب نمیشود.
پاسخ سوم: این سخن بزرگترین دروغ بر خدا و رسول خداست ج. به دلیل اینکه خداوند میفرماید:
﴿حَسۡبُكَ ٱللَّهُ وَمَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٦٤﴾[الأنفال: ۶۴] .
«خداوند برای تو و برای مؤمنانی که از تو تبعیت میکنند کافی است».
پس خداوند برای تو و مؤمنانی که با تو هستند کافی است. این مثل گفتۀ عرب است که برای تو و زید یک درهم کافیست. و از جمله شاعر میگوید: برای تو و ضحاک یک شمشیر هندی کافی است. توضیح اینکه «حَسْب» مصدر بوده و هنگامی که اضافه شود شایسته نیست چیزی به آن عطف شود مگر اینکه حرف جرّ را بر مضافالیه آن برگردانیم، زیرا عطف بدون آن گرچه بنابر دو قول جایز است، ولی کم اتفاق میافتد. و برگرداندن اعراب معطوف به مضافالیه، بهتر و فصیحتر است، پس به معني عطف میشود و مضافالیه در معنای منصوب است، پس معنی این گفته «فحسبك والضحك» به این نحو است که کفایت میکند برای تو و ضحاک. مصدر عمل فعل را انجام میدهد، ولی هرگاه اضافه شود در غیر مضافالیه عمل میکند، بنابراین اگر بر فاعل اضافه شود، مفعول منصوب میشود و هر گاه بر مفعول اضافه شود فاعل را مرفوع میکند. پس میگویی: «أعجبنی دق القصار الثوبَ» «کوبیدن لباس توسط شوینده مرا به شگفتی واداشت». که توجيه اصلی کلام همین است. برخی از علمای نحو میگویند: عمل کردن مصدر به صورت نکره، بهتر از عمل کردن آن به صورت مضاف است، زیرا با اضافه شدن شباهت آن را به اسمها تقويت میكند ولی درست این است که اضافه شدن آن به یکی از دو معمول و اعمال آن در دیگری بهتر از نکره شدن و اعمال آن در هر دو معمول است؛ پس این گفته که «کوبیدن شویندۀ لباس مرا به شگفتی واداشت»، بهتر است از این گفته که «کوبیدن لباس به وسیلۀ شوینده مرا به شگفتی واداشت». همچنین نکره از ویژگیهای اسم است و اضافه خفیفتر است؛ زیرا مصدر اسم بوده و اصلی در اسم اضافه شده و عمل نکرده است، ولی چون اضافه کردن آن، هم به فاعل و هم به مفعول، دشوار و غیر ممکن است، لذا به یکی از آن دو اضافه میشود و در دیگری عمل میکند. در چیزهایی که معطوف میشوند نیز چنین است.
اگر اضافه کردن آن به تمامی آنها ممکن باشد، مثل اضافه کردن ظاهری چند اسم، پس این بهتر است. مثل این فرموده پیامبر ج: «خداوند حرام گردانید معاملۀ خمر، گوشت مردار، خون، خوک و بتها را[۲۱۶] » که هر گاه غیر ممکن بود شایسته نیست اضافه شوند. مثل این گفته: برای تو و زید یک درهم کافی است و شبیه آن این فرموده خداوند است:
﴿وَجَعَلَ ٱلَّيۡلَ سَكَنٗا وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ حُسۡبَانٗاۚ﴾[الأنعام: ۹۶] .
«شب را مایۀ آرامش و خورشید و ماه را وسیلۀ حساب قرار داده است».
که اسم فاعل مانند مصدر است که گاه مضاف واقع شده و گاهی نیز عمل میکند[۲۱۷] .
برخی به غلط گمان کردهاند که معنی آیه این است كه خداوند و مؤمنین برای تو کفایت میکنند، در آن صورت «مَنِ اتّبَعَكَ» رفع بوده و به خداوند عطف میشود که این اشتباهی بزرگ است و لازمهي آن کفر است؛ زیرا خداوند به تنهایی برای تمام مخلوقات کافی است همان گونه که خداوند میفرماید:
﴿ٱلَّذِينَ قَالَ لَهُمُ ٱلنَّاسُ إِنَّ ٱلنَّاسَ قَدۡ جَمَعُواْ لَكُمۡ فَٱخۡشَوۡهُمۡ فَزَادَهُمۡ إِيمَٰنٗا وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ وَنِعۡمَ ٱلۡوَكِيلُ ١٧٣﴾[آلعمران: ۱۷۳] .
«کسانی که مردم به آنها گفتند: مردم برای شما جمع شدهاند پس بترسید از آنها سپس بر ایمان آنها افزوده شد و گفتند خداوند برای ما کافی است و او بهترین کارساز است».
یعنی خداوند به تنهایی برای همۀ ما کفایت میکند. در صحیح بخاری از ابن عباس در خصوص این سخن روایت شده است که ابراهیم ÷وقتی در آتش افکنده شد آن سخن را به زبان آورد و محمد جنیز هنگامی که مردم به آنها گفتند: مردم علیه شما جمع شدهاند پس بترسید از آنها بر ایمانشان افزوده شد و گفتند خدا برای ما کافیست و او بهترین مدافعان و کارسازان است[۲۱۸] .
همه انبیاء گفتند: خداوند برای ما کافی است و برای خدا شریکی از جهت اینکه برای آنها در کنار خدا کفایت کند قائل نشده اند پس دلالت میکند بر اینکه الله به تنهایی برای آنها کافیست و با او کس دیگری نیست. و از جمله فرمودههای خداوند این است که میفرماید:
﴿أَلَيۡسَ ٱللَّهُ بِكَافٍ﴾[الزمر: ۳۶] .
«آیا خداوند برای بندهاش کافی نیست».
و ميفرمايد:
﴿وَلَوۡ أَنَّهُمۡ رَضُواْ مَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَقَالُواْ حَسۡبُنَا ٱللَّهُ سَيُؤۡتِينَا ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ وَرَسُولُهُۥٓ﴾[التوبة: ۵۹] .
«چه میشد که آنها خشنود میشدند به آنچه خداوند و رسولش به آنها داده است و میگفتند خداوند برای ما کافیست. خداوند به ما از روی فضلش خواهد داد و رسولش جنیز».
این آیه آنها را فرا میخواند که بر آنچه خدا و رسول خدا جبه آنها داده است خشنود باشند و بگویند: خدا برای ما کافیست نه اینکه خدا و رسول خدا جبرای ما کافیست؛ زیرا فقط دادن (دنیایی) به اذن رسول جبوده است همان گونه که خداوند میفرماید:
﴿وَمَآ ءَاتَىٰكُمُ ٱلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَىٰكُمۡ عَنۡهُ فَٱنتَهُواْ﴾[الحشر: ۷] .
«آنچه را پیامبر جبه شما داده بگیرید و آنچه که شما را از آن نهی کرده انجام ندهید».
و رغبت و میل نیز باید به خداوند باشد که میفرماید:
﴿فَإِذَا فَرَغۡتَ فَٱنصَبۡ ٧ وَإِلَىٰ رَبِّكَ فَٱرۡغَب ٨﴾[الشرح: ۷-۸] .
«هنگامی که (از کارَت) فارغ شدی (برای آغاز کار دیگری) رنج ببر و به سوی پروردگارت با تمام وجود بگرای».
بنابراین کفایت که همان توکل کردن است مختص خداست و به مردم امر شدهاند که بگویند: خداوند برای ما کافیست، نه اینکه خدا و رسول خدا جبرای ما کافی هستند. وقتی كه جایز نباشد كسي بگوید خدا و رسول خدا جبرای مؤمن کافیست، پس چگونه میتوان جايز دانست که گفته شود: خداوند و مؤمنان برای رسول خدا جکافی هستند؟!.
همچنین مؤمنان محتاج و نيازمند خداوند هستند همان گونه که رسولجبه خدا محتاج است. پس لابد بايد همه به خداوند اکتفا کنند و جایز نیست که یاری و قوت آنها از رسول جباشد که خود پیامبر از آنها قوت گرفتهاست؛ زیرا این مستلزم دَور میشود. بلکه قوت مؤمنان و رسول جهر دو از خداست. و خداوند تنها قوت و قدرت مؤمنان را ميآفريند و به تنهایی قوت رسول الله جرا خلق میکند. همانگونه كه ميفرمايد:
﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَيَّدَكَ بِنَصۡرِهِۦ وَبِٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٦٢ وَأَلَّفَ بَيۡنَ قُلُوبِهِمۡۚ﴾[الأنفال: ۶۲-۶۳] .
«او ذاتی است که تو را و دیگر مؤمنان را با یاری خود تأیید کرد و در بین شما الفت ایجاد نمود».
که خداوند به تنهایی مؤيد و پشتيبان پيامبر جاست با دو چیز: اول با نصر و یاری خود که به پیامبر جیاری میرساند. دوم: از طریق مؤمنانی که خود آنها را به وجود آورده است.
به همین سبب خداوند فرموده است: خداوند برای تو کافی است و نفرمود یاری خدا؛ زیرا یاری خدا نیز از اوست همان گونه که مؤمنین نیز، آفریدههای خداوند هستند. پس هر دو چیز را که هر كدام به نوعی از اوست به هم عطف کرده است، ولی براي خداوند – پاک و منزه - شریکی در به وجود آوردن اشیاء نیست. بلکه او به تنهایی آفريدگار همه چیز است و در خلقت آفریدهها به هیچ کس احتیاج ندارد.
هنگامی که این روشن شد معلوم است که شیعه دچار جهل اندر جهل شده و خود را در تاریکیهای متداخل گرفتار کردهاند، و بر این گمانند که معنی ﴿حَسۡبُكَ ٱللَّهُ وَمَنِ ٱتَّبَعَكَ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٦٤﴾[الأنفال: ۶۴] . اين است كه خداوند متعال به همراه مؤمنانی که از تو تبعیت کردهاند براي تو كافي هستند، سپس معني مؤمنان پيرو پيامبر را به علیبن ابیطالب اختصاص دادهاند.
نادانی آنها در اینجا آشکارتر از اول است؛ زیرا مورد اول گاه برخی از مردم را به اشتباه میاندازد، اما این مورد بر هیچ عاقلی پوشیده نیست، زیرا علی به تنهایی در میان آفریدهها برای رسول خدا جکفایت نمیکند و اگر تنها علی با پیامبر جبود هرگز دین ایشان برپا نمیشد. همین علی با وجود اینکه بیشتر لشکریان با او بودند در جنگ با معاویه که اهل شام او را همراهی میکردند نتوانست از دیگران بینیاز باشد. و معاویه در برابر او مقاومت و پایداری کرد و پیروز شد چه با نیروی جنگ و چه با مکر و حیله، زیرا جنگ فریب و خدعه است. ترجمه شعر:
تدبیر و نظر قبل از شجاعت دلیران است
یعنی در ابتدا تدبیر، و شجاعت در مکان دوم است
«که هر گاه هر دو یکباره در فردی جمع شوند، به بالاترین مکانها میرسد»[۲۱۹] .
پس وقتی که علی بعد از ظهور اسلام با وجود تبعیت اکثر مردم نتوانست از آنها بینیاز شود، چگونه میتوانست به تنهايي برای پیامبر جکافی باشد و او را از دیگران بینیاز کند در حالی که همه اهل زمین دشمن او بودند؟! و اگر گفته شود که عدم غلبه علی بر معاویه و طرفداران وی بدين سبب بود که لشکریانش از او اطاعت نکرده و دچار اختلاف شدند، در پاسخ میتوان گفت: هنگامی که افراد مسلمان که با او بودند از او اطاعت نکردند پس چگونه کفاری که پیامبر جو علی را رد کردند، از او اطاعت میکردند؟!
روافض به دلیل نادانی و ظلم فراوان خود بین دو نقیض جمع میکنند و علی را کاملترین و شجاعترین و قدرتمندترین مردم قلمداد میکنند؛ به اندازهای که او را برپا دارنده دین پیامبر جتلقی کرده و پیامبر جرا محتاج او میدانند. و سخن کفر را بر زبان ميآورند که او را در برپا داشتن دین محمد جشریک خدا قرار میدهند. سپس او را به نهايت عجز و ناتوانی و سستی و تقیه توصیف میکنند. آن هم بعد از ظهور و قدرتمندی اسلام که مردم گروه گروه داخل آن میشدند. و به طور قطع معلوم است که مردم بعد از دخول در دیانت اسلام بيشتر تابع اسلام حق بودند نسبت به قبل از دخول در آن. پس کسی که با خداوند در برپا داشتن دین محمد جمشارکت داشت؛ تا جایی که کافران را شکست داده و مردم را هم به اسلام آوردن واداشته باشد، چگونه چنین عملی را با گروهی که بر او ستم روا داشتند و از کافران موجود در زمان پیامبر جنیز کمتر بوده و قدرت کمتری داشتند و از آنها نزدیکتر به حق بودند نتوانست انجام دهد؟! زیرا کفار در هنگام بعثت پیامبر جبیشتر از کسانی بودند که با علی به نزاع و درگيري برخواستند و از حق نیز دورتر بودند.
اهل حجاز، شام، یمن، مصر، عراق، خراسان و مغرب همگی مشرک، اهل کتاب، مجوسی و ستارهپرست بودند. در هنگام وفات پیامبر جدر جزیرۀ عرب اسلام سیطره داشت و هنگامی که عثمان سکشته شد اسلام بر شام و مصر و عراق و خراسان و مغرب چیره شده بود. دشمنان پیامبر جدر هنگام وفات پیامبر جکمتر و ضعیفتر از زمان ایشان بودند، و دشمنی آنها نیز کمرنگتر از هنگام بعثت پيامبر جبود. همچنین در هنگام قتل عثمان تعداد آنها کمتر و قدرتشان ضعیفتر بود. تمام چیزهایی که علی به خاطر آن میجنگید جزئی از حق بود که پیامبر جبرای آن مبارزه میکرد. هر کس حقی را که محمد جبدان مبعوث شده بود تکذیب کرد و برای آن جنگید، آنچه را که علی برای آن مبارزه میکرد تکذیب کرد. پس وقتی که علی در این حال نسبت به یاری حق و از بین بردن باطل ضعیف و ناتوان بود، وضعیت او در هنگامی که ضعیفتر و ناتوانتر بود و دشمنان حق نیز بزرگتر و بیشترشان با شدت بيشتري دشمني ميورزيدند، چگونه بود؟! مَثَل رافضیه در اینجا مَثَل مسیحیان است که در خصوص مسیح مدعی الوهیت شده و گفتند او صاحب و مالك هر چیز است و بر هر چیزی قادر است. سپس میگویند دشمنان عیسی به او سیلی زده و خار بر سر او نهاده و او را به صليب زدند، او نیز شروع كرد به طلب یاری، ولی به او کمک نکردند. بدین ترتیب مسیحیت نه با آن ادعای قدرت قاهرهای که به عیسی نسبت میدادند پيروز شدند و نه با اثبات ذلت کامل به پیروزی دست یافتند.
اگر گفتند مورد اخیر به رضایت عیسی بوده است. باید گفت: که پروردگار فقط به این راضی میشود که از او اطاعت شود نه اينكه از او نافرمانی شود. و اگر کشته شدن و صلیب کشیده شدنش به رضای او بود، پس آن بندگی و اطاعت خداست. بنابراین یهودیانی که او را به صلیب کشیدند در واقع خدا را بندگی كرده و از امر خداوند اطاعت کردند؛ لذا به خاطر آن کار، شایستۀ مدح و ستایشند نه نکوهش. که این از بزرگترین نوع کفر و نادانی است. لذا هر کس شباهتي با مسیحیان و شیعه داشته باشد، مانند اهل غلو و بزرگانشان، در نهايت ادعا و انتهای ناتوانی قرار دارند. همانگونه که پیامبر جدر حدیث صحیح میفرماید: «سه نفر هستند که خداوند روز قیامت با آنها سخن نمیگوید و به آنها نمینگرد و آنها را پاک نمیکند و عذاب دردناکی دارند: پیرمرد زناکار، پادشاه دروغگو و فقیر متكبر. و در لفظ دیگری آمده است: عائلهمند خودپسند. و در لفظ دیگری فقير مستکبر[۲۲۰] .
پیشوایان دعاوی و انحرافات نیز این چنین هستند. یکی از آنها مدعی الوهیت میشود و یا مدعی چیزی بالاتر از نبوت میشود و پروردگار را از مقام ربوبیت و پیامبر جرا از رسالت برکنار میکند.، سپس او را در مقامي پايينتر از مقام گدا قرار ميدهد که از دیگران درخواست خفظ و دفاع میکند، يا مانند ترسویی که از ظالم برای دفع ظلم کمک میگیرد و به یک لقمه نیازمند بوده و از زخمي شدن میترسد. پس این فقر و ذلت کجا و آن ادعای ربوبیت که متضمن بینیازی و عزت است کجا؟![۲۲۱] .
این وضعیت مشرکانی است که خداوند در خصوص آنها میفرماید:
﴿وَمَن يُشۡرِكۡ بِٱللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ ٱلسَّمَآءِ فَتَخۡطَفُهُ ٱلطَّيۡرُ أَوۡ تَهۡوِي بِهِ ٱلرِّيحُ فِي مَكَانٖ سَحِيقٖ ٣١﴾[الحج: ۳۱] .
«کسی که برای خدا انبازی قرار دهد انگار از آسمان فروافتاده است و پرندگان او را میربایند یا اینکه تندباد او را به مکانی بسیار دوری پرتاب میکند».
و ميفرمايد:
﴿مَثَلُ ٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَوۡلِيَآءَ كَمَثَلِ ٱلۡعَنكَبُوتِ ٱتَّخَذَتۡ بَيۡتٗاۖ وَإِنَّ أَوۡهَنَ ٱلۡبُيُوتِ لَبَيۡتُ ٱلۡعَنكَبُوتِۚ لَوۡ كَانُواْ يَعۡلَمُونَ ٤١﴾[العنکبوت: ۴۱] .
«مثل کسانی که به غیرخداوند سرپرستانی برمیگزینند مانند عنکبوتی است که خانهای برای خود درست کرده است ولی سست بنیادترین خانهها، خانۀ عنکبوت است اگر میدانستند».
و ميفرمايد:
﴿سَنُلۡقِي فِي قُلُوبِ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ٱلرُّعۡبَ بِمَآ أَشۡرَكُواْ بِٱللَّهِ مَا لَمۡ يُنَزِّلۡ بِهِۦ سُلۡطَٰنٗاۖ﴾[آلعمران: ۱۵۱] .
«در دلهای کسانی که برای خداوند بدون دلیل روشن که از سوی او آمده باشد شریک قائل میشوند ترس میافکنیم».
در میان مسیحیان نیز شرک آشکاری وجود دارد چنان که خداوند میفرماید:
﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ وَٱلۡمَسِيحَ ٱبۡنَ مَرۡيَمَ وَمَآ أُمِرُوٓاْ إِلَّا لِيَعۡبُدُوٓاْ إِلَٰهٗا وَٰحِدٗاۖ لَّآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۚ سُبۡحَٰنَهُۥ عَمَّا يُشۡرِكُونَ ٣١﴾[التوبة: ۳۱] .
«پیشوایان و روحانیون خود را به غیر خداوند به خدایی گرفتهاند و همچنین مسیح پسر مریم را در حالی که فقط به این امر شده بودند که خداوند یگانه را پرستش کنند که هیچ معبود بر حقی جز او نیست و او پاک و منزه است از آنچه برای وی شریک قائل میشوند».
همچنین غالیان شیعه و گوشهگیران و ریاضتکشان در شرک و غلو شبیه مسیحیان هستند و یهودیان نیز متکبر بودند و این تکبر نتیجهاش ذلت و خواری است. خداوند میفرماید:
﴿ضُرِبَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلذِّلَّةُ أَيۡنَ مَا ثُقِفُوٓاْ إِلَّا بِحَبۡلٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَحَبۡلٖ مِّنَ ٱلنَّاسِ وَبَآءُو بِغَضَبٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَضُرِبَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلۡمَسۡكَنَةُۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ كَانُواْ يَكۡفُرُونَ بَِٔايَٰتِ ٱللَّهِ وَيَقۡتُلُونَ ٱلۡأَنۢبِيَآءَ بِغَيۡرِ حَقّٖۚ ذَٰلِكَ بِمَا عَصَواْ وَّكَانُواْ يَعۡتَدُونَ ١١٢﴾[آلعمران: ۱۱۲] .
«ایشان هر جا باشند مهر خواری و ذلت بر ایشان خورده است مگر با پیمان خدا و پیمان مردم و آنان شایسته خشم خدا شده و مهر بیچارگی و ذلت بر آنها خورده است. چرا که به آیات خدا کفر ورزیده و پیامبران را به ناحق میکشتند. و این به سبب سرکشی و تجاوز میباشد».
یا میفرماید:
﴿أَفَكُلَّمَا جَآءَكُمۡ رَسُولُۢ بِمَا لَا تَهۡوَىٰٓ أَنفُسُكُمُ ٱسۡتَكۡبَرۡتُمۡ فَفَرِيقٗا كَذَّبۡتُمۡ وَفَرِيقٗا تَقۡتُلُونَ ٨٧﴾[البقرة: ۸۷] .
«هر زمان پیامبری بر خلاف میل شما چیزی آورد خود بزرگبینی کرده در نتیجه عدهای را تکذیب کرده و عدهای دیگر را به قتل رسانیدند».
و تکذیب و کشتن انبیاء به دلیل استکبار یهود بود. و شیعه از جهتی شبیه یهود و از جهت دیگر همانند مسیحیان است. از جهت شرک و غلو و تصدیق دروغ و باطل، شبیه مسیحیان و از جهت بزدلي و کبر و حسد و تکذیب حق شبیه یهود هستند.
به همین ترتیب، در ميان غیر شیعه، کسانی که اهل هواهاي نفساني و بدعتاند میتوان نوعی از گمراهی و ستمگری و شرک و اغراق را یافت. ولی شیعه از دیگران در گمراهی و بدعت پیشی گرفتهاند، به همین سبب از همۀ فرقهها بیشتر خانههای خدا را تعطیل کرده[۲۲۲] و مساجد و نماز جماعت را ترک گفتند، نماز جماعتی که دوستداشتنیترین اجتماعات در نزد خداست. و همچنین آنان با کفار و دشمنان دین نمیجنگند و بسیاری از آنها با کفار رابطه دوستی برقرار کرده و با ايشان عليه مسلمانان همدست شده و دشمني ميورزند[۲۲۳] . پس با دوستان خدا دشمنی میکنند و با دشمنان خدا از مشرک و اهل کتاب رابطه دوستی برقرار میکنند. همانگونه که با بهترین انسانها از جمله مهاجرین و انصار و تابعین نيك ايشان دشمنی ورزیده و با کافرترین انسانها از جمله فرقۀ نصیریه و دیگر مرتدین ارتباط دوستانه دارند. گرچه میگویند آنها کافرند ولی دل و جانشان به آنها بیشتر گرایش دارند تا مهاجرین و انصار و تابعین و دیگر مسلمانان.
تمام اهل بدعت، حتی آنانی که به علم کلام و فقه و حدیث و تصوف منتسب هستند، بخشی از این اوصاف را دارا هستند، همانگونه که بخشی از آن در میان اهل هواهای نفساني از پادشاهان و وزیران و نویسندگان و تجار نیز وجود دارد؛ ولی شیعه از تمام گروههای اهل بدعت ستمگرتر و گمراهتر است.
* * *
[۲۱۶] قسمتی از حدیث جابر بن عبدالله است در صحیح بخاری: ۳/۸۴، کتاب البیوع که با این عبارت آغاز شده: خداوند خرید و فروش خمر، گوشت مردار و خوک و بتها ... را حرام کرده است، و در صحیح مسلم: ۳/۱۲۰۷، کتاب الـمساقاة، باب تحریم الخمر، سنن ابن ماجه: ۲/۷۳۲، کتاب التجارات، باب ما لایحل بیعه، مسند امام احمد: ۳/۳۲۴-۳۲۶، آمده است. [۲۱۷] در تفسیر طبری: ۱۱/۵۵۶-۵۵۷، آمده است که: در خصوص فرمودهی: ﴿وَجَعَلَ ٱلَّيۡلَ سَكَنٗا﴾اهل قرائت در آن اختلاف کردهاند بیشتر قاریان اهل حجاز و مدینه و برخی از بصریها به صورت جاعل اللیل و به خاطر عطف بر فالق با اعراب رفع جاعل و جر اللیل به خاطر اضافه شدن جاعل بر آن و نصب الشمس و القمر به خاطر عطف بر محل اللیل قرائت کردهاند. زیرا اگرچه لیل لفظا مضاف إلیه است ولی محلاً به خاطر اینکه مفعول جاعل است منصوب میباشد. بنابراین خوب است که آن (شمس و قمر) را به معنای اللیل عطف کنیم نه لفظش به سبب اینکه سکناً بین آن و لیل آمده است و عموم قاریان کوفه به این شیوه قرائت کردهاند: و جعل اللیل سکنا والشمس. [۲۱۸] این اثر از ابن عباس در صحیح بخاری (۶/۳۹)، کتاب التفسیر، سورة آلعمران، باب ان الناس قد جمعوا لکم آمده است. به تفسیر ابن کثیر (۲/۱۴۷) مراجعه شود. [۲۱۹] این دو بیت از متنبی است که در بیت اول قصیده، سیفالدوله را در هنگام برگشتن از سرزمین روم در سال ۳۴۵ مدح گفته است. به شرح دیوان متنبی (۴/۳۰۷) به شرح استاد عبدالرحمن البرقوفی، چاپ درالکتاب العربی، بیروت مراجعه شود. [۲۲۰] این حدیث از ابوهریره سدر صحیح بخاری: ۲/۱۷۸، کتاب الشهادات، باب الیمین روایت شده است. همچنین از ابوهریره در صحیح بخاری: ۳/۱۱۰-۱۱۱، کتاب الشرب والـمساقات، باب اثم من منع ابن السبیل من الـماء (۹/۷۹)، کتاب الأحکام، باب من بایع رجلاً لا یبایع الا للدنیا و در مسلم: ۱/۱۰۳، کتاب الایمان، باب بیان غلظ تحریم إسبال الإزار.... و سنن نسائی: ۷/۲۱۷، کتاب البیوع، باب الحلف الواجب للخدیع في البیع و در مسند امام احمد، چاپ المعارف (۱۳/۱۸۰) روایت شده است. [۲۲۱] ابوعبدالرحمن میگوید: هر کس از کتابهای صوفیه به ویژه کتاب الطبقات شعرانی مطلع باشد شگفتیهایی از کرامات صوفیه را که مدعی کرامت هستند، مییابد چیزهایی که برای انبیاء ‡هم اتفاق نیفتاده است که برخی از آنها را جمع کرده و به خواست خداوند در مسألهای کوتاه خواهم آورد. [۲۲۲] نمونۀ بارز آن در این عصر تخریب مسجد جامع شیخ فیض در مشهد و مسجد و مدرسۀ امام ابوحنیفه - سراوان. [مصحح] [۲۲۳] از عراق و افغانستان میتوان بطور نمونه یادآوری کرد و همکاری روافض با اشغالگران و قتل اهل سنت توسط آنها را در این دو کشور مشاهده نمود. [مصحح]