از چند نظر میتوان به این استدلال پاسخ داد:
نخست: اینکه برای استدلال به حدیث، لازم است صحت آن بیان شود. در جواب ايشان كه گفت: «جمهور آن را روايت كردهاند» بايد گفت اين دروغي است عليه جمهور ساخته شده است؛ زيرا حديث طير (پرنده) را هيچ كدام از اصحاب احاديث صحيح روايت نكردهاند و ائمهي حديث آن را صحيح ندانستهاند، بلكه از رواياتي است كه بعضي از مردم آن را روايت كردهاند، چنانكه شبيه آن را در بيان فضيلت غير علي روايت كردهاند، بلكه در فضايل معاويه احاديث زيادي روايت شده است و كتابهايي در اين مورد تصنيف شده است و اهل علم حديث هيچ كدام از اين و آن را صحيح ندانستهاند.
دوم: حديث پرنده (طائر) نزد اهل علم و آگاه به حقايق نقل از احاديث دروغ و موضوع به حساب ميآيد[۵۴] .
ابو موسي مديني گفت: حفاظ بسياري طرق احاديث طير (پرنده) را جهت اعتبار و شناسايي جمعآوري كردهاند، از جمله: حاكم نيشابوري، ابو نعيم و ابن مردويه. از حاكم نيشابوري در مورد حديث طير سؤال شد، گفت: صحيح نيست. در حالي كه حاكم منسوب به تشيّع است و هنگامي كه از او درخواست شد در فضايل معاويه سحديثي را روايت كند گفت: از قلبم بيرون نميآيد، از قلبم بيرون نميآيد، و به اين خاطر او را كتك زدند ولي باز هم نكرد. حاكم در كتاب «الاربعين» احاديث ضعيف، و حتی احادیثی که در نزد ائمۀ حديث موضوع است روايت ميكند، مانند گفتهاش به جنگ بر ضد پيمانشكنان و قاسطين و مارقين، اما شيعهگري او و امثال او از علماي حديث مانند نسائي و ابن عبدالبر و امثال آنها هيچگاه به این حد نمیرسد که علي را بر ابوبكر و عمر شبرتري بدهند، لذا در ميان علماي حديث كسي پيدا نميشود كه علي را بر آن دو (ابوبكر و عمر) برتري داده باشد، بلكه نهايت شيعهگري شان اين بوده كه برخی از آنها علي را بر عثمان برتري داده اند. و يا اين كه از ذكر محاسن و اوصاف نيكوي مقاتلین و مخالفين او رويگردان بوده اند؛ زيرا علماي حديث بر اثر شناختي كه به احاديث صحيح در مورد فضايل ابوبكر و عمر دارند، از سخنان دروغ و نابجا محفوظ بودهاند و كساني كه مايل به رافضيگري بوده از ميان آن دسته كه به احاديث اشتغال داشتهاند مانند ابن عقده و امثال او، تنها كاري كه انجام دادهاند اين است كه در فضايل علي احاديث دروغ و موضوع را جمع آوري كرده است، و نتوانسته كه احاديث مربوط به فضايل ابوبكر و عمر را دور اندازد؛ زيرا به اتفاق علماي حديث روايات مربوط به فضايل آن دو بيشتر و صحيح تر از احاديث مربوط به فضايل علي ميباشد.
و امام احمد بن حنبل نگفته است: احاديث صحيح مربوط به فضايل علي بيشتر از احاديث صحيح مربوط به فضايل ديگران ميباشد، بلكه امام احمد بزرگتر از اين است كه چنين دروغي را بگويد، بلكه از او روايت شده كه گفته است: «پيرامون او رواياتي گزارش شده كه دربارۀ ديگران گزارش نشده است». در حالیکه پیرامون این روایت گفتههایی است که مناسب نیست در اینجا ذکر کنیم.
سوم: خوردن پرنده آن قدر مهم نيست كه با آمدن محبوبترين مخلوق خداوند براي خوردن متناسب باشد؛ زيرا طعام دادن به افراد خوب و بد چيزي مشروع است، و اين فردي كه از اين پرنده ميخورد به وسيلهي خوردن از اين پرنده هيچ تقربي به خداوند كسب نميكند، و هيچ گونه مصلحت ديني و دنيوي در آن يافت نميشود، پس چه چيز مهمي اينجا نهفته است تا لازم باشد محبوبترين خلق خدا آن را انجام دهد؟
چهارم: اين حديث با مذهب شيعه تناقض دارد؛ زيرا آنها ميگويند: پيامبر جميدانست كه علي محبوبترين مخلوق خداوند و خليفهي بعد از او ميباشد، اما اين حديث بيانگر اين است كه پيامبر جندانسته آن فرد محبوب نزد خداوند چه كسي است.
پنجم: اينكه گفته شود: يا اينكه پيامبر جميدانست كه علي محبوبترين خلق نزد خداست، يا ندانسته است. اگر آن را دانسته، برايش اين امكان فراهم بوده كه كسي را دنبال او بفرستد، به همان صورت كه يكي از اصحاب را به حضور ميطلبيد. يا ميگفت: خداوندا علي را كه محبوبترين خلق نزد تو است پيش من بياور، پس چه نيازي به ابهام در اين مسئله داشت؟ و اگر نام علي را ذكر ميكرد انس نيز از آن اميد باطل نجات مييافت و در را بر روي علي نميبست.
و اگر پيامبر جآن را ندانسته، پس ادعاي آنها باطل است كه اعلام ميدارند پيامبر جآن را دانسته است، سپس قول ايشان كه گفته: محبوبترين خلق نزد شما و نزد من؛ چگونه او محبوبترين خلق نزد خود را نشناخته است؟!.
ششم: احاديث ثابتي كه در صحاح آمده و اهل حديث بر صحت آن اجماع كردهاند و همه آن را مقبول دانستهاند با اين روايت تناقض دارد. هر كس در قسمت فضايل اصحاب در صحيح مسلم و بخاري بينديشد اين نكته را به خوبي درك ميكند، همچنانكه در صحيحين آمده پيامبره فرمود: «اگر در ميان اهل زمين يك خليل و دوست صميمي را انتخاب ميكردم حتما ابوبكر را انتخاب ميكردم». و اين حديث مستفيض و مشهور است، بلكه اهل علم حديث آن را متواتر دانستهاند، زيرا از راههاي متعدد اين حديث گزارش شده است، از جمله از طريق ابن مسعود، ابي سعيد و ابن عباس و ابن زبير. اين حديث صريح اعلام ميدارد كه در ميان افراد كرۀ زمين هيچ كس نزد ایشان محبوبتر از ابوبکر نيست؛ زيرا خليل و دوست صميمي نهايت محبت و دوست داشتن است، و اين گونه دوستي بايد تنها براي خداوند شايسته است.
و در حديث صحيح آمده هنگامي كه از ايشان سؤال ميشود چه كسي را از همه بيشتر دوست دارد در جواب فرمودند: عائشه، گفته شد: در ميان مردها چه كسي را از همه بيشتر دوست داريد؟ فرمود: پدر عائشه.
و اصحاب ميگفتند: اي ابوبكر تو بهترين ما و سيد و ما و محبوبترين فرد نزد پيامبر جهستي، سيدنا عمر ساين سخن را در ميان مهاجرين و انصار ميگفت و هيچ كس آن را انكار نميكرد.
همچنين محبت پيامبرجتابع و پيرو محبت خداوند متعال است و ابوبكر محبوبترين شخص نزد خداوند است، پس نزد پيامبرجنيز محبوبترين فرد ميباشد؛ زيرا ابوبكر از همه پرهيزگارترين و گراميترين بود، و گراميترين فرد نزد خدا كسي است كه در برابر دستورات قرآن و سنت از همه پرهيزگارتر باشد.
و بدين خاطر ايشان متقي ترين فرد است زيرا خداوند فرمود:
﴿وَسَيُجَنَّبُهَا ٱلۡأَتۡقَى ١٧ ٱلَّذِي يُؤۡتِي مَالَهُۥ يَتَزَكَّىٰ ١٨ وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُۥ مِن نِّعۡمَةٖ تُجۡزَىٰٓ ١٩ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ رَبِّهِ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٠ وَلَسَوۡفَ يَرۡضَىٰ ٢١﴾ [اللیل: ۱۷-۲۱] .
«و ليكن پرهيزگارترين از آن به دور داشته خواهد شد. آن كسي كه دارائي خود را ميدهد تا خويشتن را پاكيزه بدارد. هيچ كسي بر او حق نعمتي ندارد تا نعمت جزا داده شود. بلكه تنها هدف او جلب رضاي ذات پروردگار بزرگوارش ميباشد. قطعاً راضي خواهد بود و خوشنود خواهد شد»[۵۵] .
و ما همراه با دليل سخن آنها را بيان ميداريم ميگوييم: «اَتقي» (باتقواترين) بعضي اوقات نوع و بعضي اوقات شخص ميباشد، و هرگاه نوع باشد اشخاصي را جمع ميكند. اگر گفته شود: در ميان آنها شخصي «اتقي» وجود ندارد، اين سخني باطل است؛ زيرا بدون شك بعضي از مردم نسبت به بعضي ديگر متقيتر هستند، همچنين اين قول خلاف نظر اهل سنت و شيعه ميباشد، زيرا اهل سنت ميگويند: ابوبكر بعد از پيامبر جمتقيترين فرد اين امت است، و شيعه ميگويند: علي بعد از پيامبر جمتقيترين است و بعضي از مردم گفتهاند عمر سبعد از پيامبر جمتقيترين فرد است، و بعضي از مردم افراد ديگري را ذكر ميكنند. و كسي كه توقف نموده يا در مورد آنها شك داشته، هرگز نگفته كه آنها در تقوا مساوي هستند. اگر گفته باشد آنها در فضل مساويند، پس او با اجماع طائفهها مخالفت كرده است، پس اين نظريه پذيرفته شد كه اين متقيترين فرد ميباشد.
و اگر «اتقي» نام شخص باشد، پس او يا ابوبكر است و يا علي. و هر گاه آن كلمه اسم جنس باشد شامل تمام كساني ميشود كه در آن داخل ميشوند و آن نوع است كه همان قسم اول ميباشد، و يا اينكه غير از آن دو براي آن كلمه معين ميشود. و به اتفاق شيعه و سني اين قسم در آيه منتفي است، و به كار بردن آن براي علي نيز باطل است؛ زيرا خداوند فرموده است:
﴿وَسَيُجَنَّبُهَا ٱلۡأَتۡقَى ١٧ ٱلَّذِي يُؤۡتِي مَالَهُۥ يَتَزَكَّىٰ ١٨ وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُۥ مِن نِّعۡمَةٖ تُجۡزَىٰٓ ١٩ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ رَبِّهِ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٠ وَلَسَوۡفَ يَرۡضَىٰ ٢١﴾[اللیل: ۱۷-۲۱] .
«و ليكن پرهيزگارترين از آن به دور داشته خواهد شد. آن كسي كه دارائي خود را ميدهد تا خويشتن را پاكيزه بدارد. هيچ كسي بر او حق نعمتي ندارد تا نعمت جزا داده شود. بلكه تنها هدف او جلب رضاي ذات پروردگار بزرگوارش ميباشد. قطعاً راضي خواهد بود و خوشنود خواهد شد».
و به چند دليد اين اوصاف در علي منتفي هستند:
نخست: به اتفاق علماء اين سوره مكي است و در مكه علي فقير و تحت كفالت پيامبر جبود و مال و ثروتي در دست نداشت كه آن را انفاق كند، بلكه پيامبرجبه خاطر خشكسالي او را به خانواده خود ضميمه كرده بود.
دوم: خداوند فرمود:
﴿وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُۥ مِن نِّعۡمَةٖ تُجۡزَىٰٓ ١٩﴾[اللیل: ۱۹] .
«هيچ كسي بر او حق نعمتي ندارد تا نعمت جزا داده شود».
و به خاطر اينكه پيامبر جعلي را ضميمهي خانواهاش كرده بود، پس از طرف پيامبر جپاداشي براي علي وجود داشته، بر خلاف ابوبكر؛ زيرا ابوبكر هيچگونه پاداش دنيوي را از طرف پيامبر جكسب نميكرد، بلكه تنها نعمت دين براي او وجود داشت و پاداش آن هم بر خداوند است و جز او هيچ كس ديگري توانايي پاداش را ندارد، پس نعمت پيامبر جبراي ابوبكر ديني است نه دريافت اجر، و نعمت پيامبر جبراي علي هم اجر دنيوي است و هم ديني.
و اين متقي كه هيچ كس را به قصد دريافت پاداش نعمت نمىبخشد، صفت ثابت ابوبكر است و نميتوان آن را براي علي به كار گرفت.
اگر گفته شود: مراد اين است كه ايشان به خاطر كسب رضاي خدا داده است نه به عنوان پاداش كسي كه به او نعمت بخشيده است. و اگر فرض كنيم كه به كسي بخشيده كه با او نيكي كرده است و چيز ديگري را به خاطر خداوند بخشيد، پس اين از جمله چيزي است كه برای كسي به قصد دريافت پاداش نعمت نبخشیده است.
در پاسخ گفته ميشود: فرض كن كه چنين است، اما علي جز آنچه پيامبر جبه او دستور ميداد چيز ديگري را انفاق نميكرد و پيامبر جبراي علي نيكيهايي كرده و نعمتهايي بخشيده بود، پس پاداش داده شده محسوب ميگردد، و انفاقات علي مانند بخشش و انفاق ابوبكر خالي از پاداش دنيوي نيست.
علي ساز ديگران متقيتر است، اما در صفت پرهيزگاري و تقوا ابوبكر كاملتر است، زيرا الفاظ آيه چنان بر او مطابقت ميكند كه هيچكس با او مساوي در نميآيد، چون در ميان مهاجرين -عمر، و عثمان و علي و دیگران- قبل از اسلام و بعد از اسلام هيچ كس به اندازهي ابوبكر با مردم نيكي نميكرد، ايشان انيس و محبوب بود و مردم را در مشكلات ياري ميرساند، همچنان كه ابن الدغنه سيد قاره در هنگام خروج ابوبكر از مكه در مورد او گفت: شخصي همچون تو بيرون نميرود و نه بيرون رانده ميشود، زيرا تو درمانده را كمك ميكني و مهمان نوازي ميكني و در وقت بلاهاي سخت به ياري ميشتابي[۵۶] .
و در صلح حديبيه وقتي كه به عروه بن مسعود گفت: «امصص بظر اللات، أنحن نفرّ عنه وندعه»[۵۷] . برو عورت لات را بمك، ما فرار ميكنيم و او را رها ميكنيم؟!. به ابوبكر گفت: اگر بر من دست منت و بخشش نداشتي كه پاداش آن را به تو ندادهام حتما پاسخ تو را ميدادم.
و قبل از اسلام و بعد از اسلام هرگز مشهور نيست كه كسي در دنيا بر ابوبكر خرج كرده باشد، پس ايشان شايستهترين صحابه براي اين صفت ميباشد:
﴿وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُۥ مِن نِّعۡمَةٖ تُجۡزَىٰٓ ١٩﴾ [اللیل: ۱۹] .
ما پيامبر جنعمتي دنيوي را بر علي سانفاق كرده بود. در مسند امام احمد آمده: وقتي كه شلاق از دست ابوبكر ميافتاد از هيچ كس نميخواست كه آن را براي او بردارد، و ميگفت: دوست صميميم به من دستور داده كه هيچ چيزي را از مردم نخواهم[۵۸] .
و در مسند و ترمذي و ابي داود حديث عمر فاروق سآمده، ایشان گفت: پيامبر جبه ما دستور داد تا صدقه بدهيم. در آن روز اموالي در دست داشتم، با خود گفتم امروز از ابوبكر پيشي ميگيرم؛ زيرا هيچ وقت در بخشيدن اموال از او سبقت نگرفته بودم، پس نصف آن را با خود آوردم. پيامبر جفرمود: چه چيزي را براي خانوادهات باقي گذاشتهاي؟ گفتم: اندازهي آنچه آوردهام در منزل جا گذاشتهام. سپس ابوبكر با تمام دارائي خويش آمد. پيامبر جفرمود: چه چيزي را براي خانوادهات باقي گذاشتهاي؟ فرمود: خدا و رسول خدا را براي آنها جا گذاشتهام. پس گفتم: هيچگاه از شما پيشي گرفته نمیتوانم.
ابوبكر ستمام اموال خود را آورد، با اين حال هم از دست كسي چيزي براي خوردن نميگرفت، بلكه تجارت ميكرد و از زحمات خويش كسب روزي ميكرد و هنگامي كه سرپرستي مردم را به عهده گرفت و به خاطر كار مسلمانان از تجارت بازماند و دور افتاد و نميتوانست مانند گذشته عمل كند، از مال خدا و رسول خدا كه براي او مقرر شده بود استفاده ميكرد و از اموال مردم هيچگونه استفادهاي نميكرد.
و پيامبر جهيچ چيز خاصي را براي ابوبكر در نظر نميگرفت و خصوصي چيزي را به او نميداد، بلكه مانند ساير مردم به او ميبخشيد، و حتي از مال ابوبكر ميگرفت و بر ديگران انفاق ميكرد، و پيامبر جميفرمود: «من به مرداني ميبخشم و مرداني را رها ميكنم، اما كساني كه به آنها نميبخشم نزد من از كساني محبوبترند كه به آنها عطا ميكنم. به كساني عطا ميكنم كه جزع و هلع را در قلوب آنها مشاهده ميكنم، و برخی مردم را به استغنای که در قلبهای شان وجود دارد سپرده است»[۵۹] .
و هنگامي كه به پيامبر جخبر دادند كه انصار سخناني گفتهاند و پيامبر جدر آن مورد از آنها سؤال كرد، در جواب گفتند: اي رسول خدا! افراد بزرگ و برجسته در ميان ما چيزي نگفتهاند، بلكه نوجوانان و تازهكاران در ميان ما گفتهاند: خداوند رسولش را ببخشد، به قريش عطا ميكند و ما را رها ميكند در حالي كه خون از شمشيرهايمان ميچكد، پيامبر جفرمود: «من به كساني عطا ميكنم كه تازه از كفر دست برداشتهاند، آيا شما راضي نيستيد كه ديگران با اموال و دارايي برگردند و شما همراه با پيامبرتان به منزلگاه برگرديد، به خدا سوگند چيزي كه شما با آن بر ميگرديد بهتر از آن است كه ديگران بر ميدارند، گفتند: آري اي رسول خدا راضي هستيم. فرمود: «شما در آينده برخوردها و حوادث ناگواري خواهيد ديد، پس صبر و بردباري پيشه کنيد تا به ملاقات خداوند ميرسيد و نزد حوض كوثر با من ملاقات خواهيد كرد»، گفتند: صبر ميكنيم[۶۰] .
و در آيه:
﴿وَسَيُجَنَّبُهَا ٱلۡأَتۡقَى ١٧ ٱلَّذِي يُؤۡتِي مَالَهُۥ يَتَزَكَّىٰ ١٨ وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُۥ مِن نِّعۡمَةٖ تُجۡزَىٰٓ ١٩ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ رَبِّهِ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٠ وَلَسَوۡفَ يَرۡضَىٰ ٢١﴾ [اللیل: ۱۷-۲۱] .
«و ليكن پرهيزگارترين از آن به دور داشته خواهد شد. آن كسي كه دارائي خود را ميدهد تا خويشتن را پاكيزه بدارد. هيچ كسي بر او حق نعمتي ندارد تا نعمت جزا داده شود. بلكه تنها هدف او جلب رضاي ذات پروردگار بزرگوارش ميباشد. قطعاً راضي خواهد بود و خوشنود خواهد شد».
استثناء منقطع است و معني آن اين است كه تنها به كساني نميبخشد كه نسبت به او نيكي كردهاند تا پاداشي براي كار نيك آنها باشد؛ زيرا اين كار كه در برابر نيكي آنها پاداش داده شود، يك امر رايج در ميان مردم است و مانند معامله و معاوضه زندگي روزمره است.
و اين بر هر كسي واجب است در حق او نيكي كردهاند نيكي كند، و اگر كسي با او نيكي نكرده باشد، نيازي به اين معاوضه ندارد، پس بخشش ايشان تنها به خاطر كسب رضاي خداوند ميباشد، بر خلاف كسي كه با كساني نيكي ميكنند كه با او نيكي كردهاند؛ زيرا ايشان نياز دارد جهت تلافي نيكي او در حق ايشان نيكي كند.
و نيز از آيه فهم ميشود كه برتري صدقه دادن فقط بعد از پرداخت معاوضات و پرداخت حقوق واجب است، چنانكه خداوند ميفرمايد:
﴿وَيَسَۡٔلُونَكَ مَاذَا يُنفِقُونَۖ قُلِ ٱلۡعَفۡوَ﴾[البقرة: ۲۱۹] .
«و از تو مىپرسند چه چيزى انفاق كنند بگو: مازاد را».
پس بايد كسي كه پرداخت قرضهايي بر او است، بايد قبل از هر چيز آن را پرداخت نمايد، و صدقه بر انجام اين واجبها مقدم قرار نميگيرد، اما اگر آن را انجام داد: فقهاء در مورد آن دو نظر معروف دارند كه آيا پذيرفته ميشود، يا اينكه مردود است.
و كساني كه در آن شرايط صدقه را مردود ميدانند به اين آيه استدلال ميكنند، زيرا خداوند كسي را ميستايد كه مال خود را مىدهد تا پاك شود، و به هيچ كس به قصد دريافت پاداش نعمت نمىبخشد، پس اگر بر او واجب بود - قبل از دادن مال خود جهت تزكيهي نفس- پاداش كسي را بدهد، بايد آن را اجرا نمايد، اما اگر قبل از پاداش دادن كسي كه حقي بر او دارد مال خود را جهت تزكيه بخشيد، آن شخص ستوده نيست و خداوند او را مدح نميكند و عمل او مردود است؛ زيرا پيامبر جفرموده است: «مَنْ عَمِلَ عَمَلًا لَيْسَ عَلَيْهِ أَمْرنَا فَهُوَ رَدٌّ». «هر كس كاري را انجام دهد كه ما بدان دستور ندادهايم مردود است و پذيرفته نميشود»[۶۱] .
سوم: به سند صحيح از پيامبر جروايت شده كه فرموده است: «مال هيچ كس به اندازهي مال ابوبكر به من سود نرسانده است». و باز فرموده: «ابوبكر از همه بيشتر بر ما منت گذاشته و دارايي خود را براي ما خرج نموده است». بر خلاف علي كه پيامبر جهرگز ذكر نكرده كه علي از مال خود خرج كرده است، و مشهور است كه ابوبكر سدر ابتداي اسلام - تنها براي كسب رضايت خداوند- هفت نفر از افراد زير شكنجه را خريد و آنها را آزاد ساخت. و ابوبكر مانند ابوطالب نبود كه به خاطر تعصب نسبي و خويشاوندي به پيامبر جكمك كند نه به خاطر خدا و جهت تقرب جستن.
و اگر قرار باشد كه «اتقي» اسم جنس باشد، بدون شك واجب است كه متقيترين اين امت در آن داخل شود، زيرا اصحاب بزرگوار، بهترين افراد قرنها هستند، پس متقيترين اين امت هستند و متقيترين اين امت يا ابوبكر است، يا علي و يا كسي ديگر. به اجماع تمام امت سومين گزينه منتفي است. و اگر گفته شود: علي در آن داخل ميشود چون بعد از اين كه ثروتمند شد دارايي خويش را جهت تزكيۀ نفس انفاق نمود. پس گفته ميشود: ابوبكر در ابتداي اسلام و موقع نياز مبرم به مال و دارايي از ثروت خويش انفاق ميكرد، لذا آن صفت بيشتر بر او تطبيق ميشود.
و همچنين پيامبر جدر مواردي که امكان مشاركت ديگران نيست ابوبكر را جلو ميانداخت، مانند جانشين نمودن ابوبكر براي نماز و حج و انتخاب او به عنوان همسفر خويش در هنگام هجرت و صحبت کردن و گفتگوي خصوصي و حكم و داوري و فتوا دادن در حضور ايشان وراضي شدن به فتواي او و ديگر ويژگيهايي كه توصيف آن طولاني است.
و هر كس در اين صفت كاملتر باشد نزد خدا هم گراميتر است، پس او بيش از همه مورد محبت خداوند قرار ميگيرد و به دلايل زيادي ثابت شده كه ابوبكر در صديّق بودن گراميترين صحابه بوده است، كه صديقين بعد از انبياء بهترين مخلوق هستند و هر كس در آن كاملتر باشد از همه بزرگتر است.
همچنين در روايت صحيح از علي بن ابي طالب روايت شده كه فرمود: ابوبكر و عمر بعد از پيامبر جبهترين افراد اين امت هستند و اين سخن علي مستفيض و متواتر گشت. همچنين كساني را كه او را بر آن دو برتري ميدادند به شلاق و تازيانه زدن تهديد نمود. و روايت شده كه علي سآن را از پيامبر جشنيده بود و بدون شك علي آگاهانه روي اين مسأله تأكيد ميكرد.
و اين مسأله در كتابهاي زيادي به طور مفصل توضيح داده شده، ولي ما فقط جهت اثبات موضوع بودن حديث طير به اين توضيح پرداختيم.
* * *
[۵۴] أبو عبد الرحمن گفت: شيخ احمد ميرين بلوچي حديث طائر را تخريج كرده و امام نسائي در تحقيق بر كتاب خصائص أمير المؤمنين عليّ بن أبی طالب سروش او را پیروی كرده است، و به خاطر ارزشمند بودن آن تخریجش را برای دانشجویان ذكر میكنم تا از آن بهرهمند شوند: شیخ بلوشی میگوید: برای این حدیث كه از أنس گزارش شده سی طریق وجود دارد- نخست: طریق سدی از أنس. ترمذی در الـمناقب (۵: ۳۰۰) و أبو یعلى چنانكه در «المقصد العلی» آمده (ق ۲/۱۲۳) و ابن عدی در «الكامل (۲/۳/۶۹) وابن المغازلی در «مناقب علی (۱۷۱) وابن عساكر (۱۲: ۱۲۴، ۱۲۵) و ابن جوزی در «العلل الـمتناهیة (۱: ۲۲۶) و خوارزمی در «الـمناقب» (۵۹)آن را تخریج كردهاند. و ابن عساكر گفتۀ دارقطنی را «الـمسند» نقل كرده كه: عیسى بن عمر سدی به تنهایی آن را گزارش داده است. میگویم: بلكه حارث بن نبهان از سدی نزد ابن عساكر او را پیروی كرده است، و همچنانكه در «التقریب» آمده حارث متروک است. دوم: طریق حماد بن مختار از عبد الملک بن عمیر از انس. طبرانی در «الكبیر: ۱/۲۲۶ و ابن الـمغازلی: ۱۷۱، و ابن عساكر: ۱۲: ۱۲۵، و ابن الجوزی در «العلل (۱: ۲۲۸) و ابن المؤید جوینی در فرائد السمطین: ۱: ۲۰۹، و حماد بن مختار این را تخریج كردهاند، ابن الجوزی از ابن عدی در مورد حماد چنین نقل می كند: «شیعه ای مجهول است». و ذهبی در « المغنی گفته است: (۱: ۸۳) «او را نمی شناسم». سوم: از جعفر بن سلیمان از عبد الله بن مثنى از عبد الله بن أنس از انس. أبو یعلى در «الـمسند» همچنانكه در «الـمطالب العالیة» آمده (ق ۵۵۶) و ابن عدی (ق ۲/۳۲) و ابن المغازلی: ۱۷۲ و ابن عساكر: ۱۲: ۱۲۲، آن را تخریج كرده اند و جعفر بن سلمیان چنانكه در الـمیزان: ۱: ۴۰۸، آمده هر چند كه فردی معتبر است اما از افراط گرایان روافض میباشد، و به علت قوت بدعت و غلو روایت او قبول شدنی نیست. وعبد الله بن مثنى در التقریب در مورد او چنین گفته: «صدوق است اما اشتباهات فراوانی از او سر میزند. چهارم: أبو هندی از أنس. ابن شاذان در جزئی از مشیخۀ خویش (ق۱۰۲) و خطیب در تاریخ بغداد: ۳: ۱۷۱ و ابن مغازلی: ۱۶۶ و ابن عساكر: ۱۲: ۱۲۴، و ابن الجوزی در العلل: ۱: ۲۲۷، ان را تخریج كرده است. و خطیب در مورد أبو الهندی گفته است: «مجهول میباشد و نام او غیر معروف است» و ذهبی نیز در الـمیزان: آن را گفته است (۴: ۵۸۳). پنجم: از إسماعیل بن سَلْمان – به سكون لام – الأزرق از انس. امام بخاری در التاریخ الكبیر: ۱: ۳۵۸) و بزار در مختصر زوائد مسنده: (ق۳۶۳) و ابن المغازلی: (۱۶۱) و خوارزمی (۶۵) آن را تخریج كرده است. و ابن نمیر و نسائی در مورد إسماعیل أزرق گفته اند: متروك است، و أبو حاتم و دارقطنی گفته اند: ضعیف است، و ابن معین گفته: چیزی نیست. به الـمیزان: ۱: ۲۳۲، مراجعه شود. ششم: از عثمان الطویل از انس. بخاری در [التاریخ الكبیر: ۲: ۳، و ابن المغازلی: ۱۶۲ و ابن عساكر: ۱۲: ۱۲۳] ، آن را تخریج كردهاند وعثمان الطویل مجهول الحال است و چنانكه در اللسان: (۴:۱۵۹ ) آمده به جز ابن حبان هیچ كس دیگر او را تأیید نكرده است و گفته است: «چه بسا اشتباه كرده باشد» و به خاطر اینكه فردی سهل انگار میباشد تأییدات او معتبر نمیباشد. و چنانكه بخاری بیان داشته معروف نیست كه عثمان از انس شنیده باشد. هفتم: از محمد بن عیاض از یحیى بن حسان از سلیمان بن بلال، از یحیى بن سعید از انس. طبرانی در الأوسط: (ق ۲/۱۰۹) و ابن یونس در «تاریخ مصر» چنانكه در «اللسان (۵: ۵۸) آمده و حاكم: ۳: ۱۳۰، آن را تخریج كردهاند و حاكم گفته است: «صحیح على شرط الشیخین» و ذهبی در مورد آن چنین گفته:«ابن عیاض را نمیشناسم» و حافظ در اللسان: ۵: ۵۸، گفته: «مجهول است». هشتم: از إسماعیل بن سلیمان رازی از عبد الملك بن أبی سلیمان از عطاء از او. طبرانی در «الأوسط همچنانكه در مجمع البحرین: ۳: ۳۴۰، آمده و خطیب در تاریخ خود (۹: ۳۶) و ابن عساكر: ۱۲: ۱۲۵، و ابن جوزی در العلل: ۱: ۲۲۷، آن را تخریج كرده اند. و إسماعیل بن سلیمان برادر إسحاق بن سلیمان است. ذهبی «المغنی» گفته: (۱: ۸۲) «افراد زیادی او را تضعیف كردهاند، عقیلی گفت: وهم بر احادیث او غلبه كرده است». نهم: از مسلم بن كیسان از انس. خطیب در الـموضح: ۲: ۳۹۸ و ابن الـمغازلی (۱۶۸) و ابن الجوزی در العلل: ۱: ۲۳۲، و ابن عساكر (۱۲: ۱۲۳، ۱۲۵) آن را تخریج كرده اند. و فلاس در مورد مسلم گفته: متروك الحدیث است، و ابن معین گفته: معتبر نیست، و بخاری گفته: در مورد او سخنانی گفته شده. المیزان (۴: ۱۰۶). دهم: از إبراهیم بن باب از ثابت بنانی از انس. عقیلی (۱:۴۶) و حاكم (۳: ۱۳۱) و إبراهیم بن باب كه بصری است آن را تخریج كردهاند ، ذهبی در الـمغنی: ۱: ۱۰، در مورد او گفته است: «ضعیف است». یازدهم: از بشر بن حسین، از زبیر بن عدی از انس. أبو نعیم در أخبار أصبهان: ۱: ۲۳۲ وابن المغازلی در مناقب علی: ۱۶۳، و ابن عساكر: ۱۲: ۱۲۴، ابن المؤید جوینی در فرائد السمطین: ۱: ۲۱۲، آن را تخریج كرده اند. و بخاری در مورد بشر بن حسین گفته: «باید در مورد او تحقیق شود، زیرا در مورد او سخنانی موجود است» و أبو حاتم گفت: بر زبیر دروغ میگوید. التاریخ الكبیر: ۲: ۱۷، الجرح و التعدیل: ۲: ۳۵۵. دوازدهم: از عبد الله بن محمد بن عمارة از مالك از إسحاق بن عبد الله از انس. أبو نعیم در الحلیة: ۶: ۳۳۹، ابن الجوزی در العلل: ۱: ۲۲۵، آن را تخریج كرده و ذهبی در الـمیزان: ۲: ۴۸۹، در مورد ابن عمارة گفته: «گمنام است نه تأیید شده و نه تضعیف» و حافظ در اللسان: ۳: ۳۳۶: در شرح حال او گفته: دارقطنی در «الغرائب» از مالك از إسحاق بن عبد الله از أنس حدیث الطیر را گزارش داده است و او فردی منكر است. سیزدهم: از أبی مكیس دینار از انس. سهمی در تاریخ جرجان: ص۱۶۹، خطیب: ۸: ۳۸۲ و ابن جوزی در العلل: ۱: ۲۲۹، آن را تخریج كرده اند. و ذهبی در الـمغنی: ۱: ۲۲۴، در مورد أبو مكیس گفته: ساقط است. ابن حبان گفت: «روایات موضوع را از انس روایت می كند». چهاردهم: از یغنم بن سالم از انس. ابن المغازلی: ۱۶۴: ۱۷۱، آن را تخریج كرده. ابن حبان در الـمجروحین: ۳: ۱۴۵، در مورد یغنم گفته: «شیخی است كه بر أنس بن مالک حدیث را وضع میكند» و ذهبی در الـمغنی: ۲: ۷۶۰، میگوید: ـ هلاک شده است». پانزدهم: از علی بن حسن از خلید بن دعلج، از قتاده از انس. ابن المغازلی: ۱۶۹ و ابن عساكر: ۱۲: ۱۲۳، آن را تخریج كردهاند. و علی بن حسن همان سامی است كه ذهبی در الـمیزان: ۳: ۱۲۰، در مورد او گفته: «او از شمار متروكین [ترك شدهها] میباشد». و ابن معین و امام أحمد هر دو خلید بن دعلج را ضعیف معرفی كردهاند، و نسائی در مورد او گفته: معتبر نیست، و أبو حاتم گفته: در حدیث محكم و قوی نیست، أحادیث منكری را از قتادة نقل كرده است. التهذیب: ۳: ۱۵۸. شانزدهم: از خالد بن عبید از انس. ابن المغازلی: ۱۷۳ و ابن جوزی در العلل: ۱: ۲۲۹، آن را تخریج كردهاند. و امام بخاری در مورد خالد گفته: حدیث او مشكل دارد و حاكم گفته: احادیث موضوع را از انس گزارش داده است. الـمیزان: ۱: ۶۳۴. هفدهم: از عبدالله بن زیاد أبی علاء از علی بن زید از سعید بن المسیب از انس. ابن عساكر: ۱۲: ۱۲۳، آن را تخریج كرده بخاری در التاریخ: ۵:۹۵، در مورد عبد الله بن زیاد گفته: «احادیث او منكر است» و علی بن زید همان ابن جدعان است كه حافظ در مورد او گفته: «ضعیف است». هیجدهم: از میمون أبی خلف از انس . بخاری در التاریخ الكبیر: ۱: ۳۵۸ و عقیلی: ۴: ۱۸۹ و ابن عساكر: ۱۲: ۱۲۳، ۱۲۴، آن را تخریج كردهاند. و میمون أبو خلف همان ابن جابر است، و أبو زرعة در مورد او گفته: متروك (رها شده) است، و عقیلی گفت: حدیث او صحیح نیست. لسان المیزان: ۶: ۱۴۰. نوزدهم: از عبد الله بن میمون از جعفر بن محمد –الصادق- از پدرش از انس. أبو الشیخ در طبقات الـمحدثین: ق۲۲۳ و ابن جوزی در العلل: ۱: ۲۳۲، آن را تخریج كردهاند. و عبد الله بن میمون همان قداح است، كه حافظ در مورد او گفته است: «احادیث او منكر و متروک (رها شده) است». بیستم: از محمد بن زكریا بن دُوید از حمید الطویل از انس. ابن المغازلی: ۱۵۶، آن را تخریج كرده است، و ذهبی در المیزان: ۳: ۵۴۹، در مورد محمد بن زكریا گفته: «از حمید الطویل خبر باطل روایت کرده است. و علی بن صدقة جوهری را كه از او روایت میكند نمیشناسم» میگویم: و او همان راوی طیر از او است. بیست و یكم: از حسن بن عبد الله ثقفی از نافع از انس. ابن المغازلی: ۱۶۷، آن را تخریج كرده است. و ذهبی در الـمیزان: ۱: ۵۰۱، در مورد حسن ثقفی گفته: «احادیث او منكر است» و نافع همان ابن هرمز است و او مردی ضعیف میباشد. بیست و دوم: از محمد بن سلیم از انس. ابن عساكر: ۱۲: ۱۲۴، آن را تخریج كرده ، و محمد بن سلیم مجهول است. حافظ در اللسان: ۵: ۱۹۲، در مورد او گفته: «او را نمی شناسم». بیست و سوم: از عبد الله بن مثنى از ثمامه از انس . ابن عساكر: ۱۲: ۱۲۲، و ابن جوزی در العلل: ۱: ۲۳۱. و در سند ابن عساكر «عبد السلام بن راشد» وجود دارد. ذهبی در الـمغنی: ۱: ۳۹۴، در مورد او گفته: «مشخص نیست كه او چه كسی باشد» و در سند ابن جوزی، عباس بن بكّار وجود دارد و ذهبی در الـمغنی: ۱: ۳۲۸، در مورد او گفته: «دارقطنی او را تكذیب كرده است». بیست و چهارم: از أبی النضر سالم مولى عمر بن عبید الله از انس. ابن جوزی در العلل: ۱: ۲۳۰، آن را تخریج كرده و أحمد بن سعید بن فرقد در إسناد او وجود دارد و ذهبی در الـمیزان: ۱: ۱۰۰، در مورد او گفته: «به اسناد صحیحین حدیث طیر را روایت كرده و او به وضع آن متهم است». بیست و پنجم: از مفضل بن صالح از حسن بن حكم از انس. ابن جوزی: ۱: ۲۳۱، آن را تخریج كرده، و بخاری و أبو حاتم در مورد مفضل گفتهاند: احادیث او منكر است، و ابن حبان گفته: مقلوبات را از افراد معتبر نقل میكند پس واجب است كه به او استدلال نشود. التهذیب: ۱۰: ۲۷۱. بیست و ششم: حماد از إبراهیم نخعی از انس. ابن الأثیر در أسد الغابة: ۴: ۳۰ و در سند ایشان محمد بن إسحاق بن إبراهیم أهوازی وجود دارد و ایشان متهم به وضع است الـمیزان: ۳: ۴۷۸. بیست و هفتم: از عبد الملک بن أبی سلیمان از انس. بخاری در التاریخ: ۲: ۳ و أبو حسین نرسی در جزئی از حدیث أبی محمد (ق۱۳۶) و ابن المغازلی: ۱۵۷، آن را تخریج كردهاند و إسناد آن منطقع است، امام بخاری گفته: روایت عبد الملك بن أبیسلیمان از أنس روایاتی مرسل است. و أبو حاتم نیز چنین گفته است. الـمراسیل: ص۱۳۲. بیست هشتم: از یحیى بن أبی كثیر از انس. طبرانی در «الأوسط» چنانكه در مجمع البحرین: ۳: ۳۴۰، آمده آن را تخریج كرده. و یحیى تدلیس میكند و از أنس نشنیده است. الـمیزان : ۴: ۴۰۲. بیست و نهم: از خالد بن عبید أبی عصام از انس. ابن عدی: ۳: ۸۹۶، آن را تخریج كرده. و حافظ در مورد خالد گفته: «متروک (رها شده) است». سیام: از عمر بن عبد الله بن یعلى بن مرة از پدرش از جدش از أنس. خطیب: ۱۱: ۳۷۶، ابن جوزی در العلل: ۱:۲۳۰، آن را تخریج كردهاند. و أحمد و نسائی هر دو عمر بن عبد الله را ضعیف معرفی كردهاند، و بخاری گفته: در مورد او سخنانی گفتهاند، و دارقطنی گفته: متروک (رها شده) است. الـمیزان: ۳: ۲۱۱، ذهبی در الـمیزان: ۲: ۵۲۸، در مورد عبد الله بن یعلى گفته است: «بسیاری او را تضعیف كرده اند» بخاری گفته: در او نظر است. این بعضی از آن طرقی بود كه به أنس وصل میشود و توانستم آن را جمع آوری كنم، هر چند كه بنا به آنچه حافظ ابن كثیر در البدایة والنهایة ط ( ۷: ۳۵۳ ) ذكر كرده كمتر از یك سوم طرق حدیث از انس را ذكر نمودهام، از ذهبی روایت شده كه ایشان یك جزء از طرق این حدیث را تدلیس نموده و گفت: «تعداد كسانی كه از انس روایت میكنند به نود و اندی رسیده است، قریب ترین آن طرق احادیثی غریب و ضعیف هستند، و فرومایهترین آنها طریقهایی گوناگون می باشند، و اغلب آنها طرقی ضعیف هستند» سپس نام آنهایی كه از انس روایت كردهاند به ترتیب ذكر میكند. و باز از حدیث سفینه، و ابن عباس و علی، و یعلى بن مرة روایت شده است. و برای حدیث سفینه سه طریق وجود دارد: نخست: از مطیر أبی خالد از ثابت بجلی از او. أبو یعلى در «الـمسند» چنانكه در الـمطالب العالیة: ق۵۵۶، آمده، و ابن عساكر: ۱۲: ۱۲۶ و ابن المؤید در فرائد السمطین: ۱: ۲۱۴، آن را تخریج كردهاند و أبو حاتم در مورد مطیر گفته: متروک (رها شده) است، و أبو زرعه گفت: ضعیف است. الجرح والتعدیل: ۸: ۳۹۴. دوم: از بریده بن سفیان از او. بزار چنانكه در مختصر زوائد مسنده: ق۲۶۳، آمده و ابن المغازلی: ۱۷۵، ابن عساكر: ۱۲: ۱۲۶، آن را تخریج كرده اند. و دارقطنی در مورد بریدة بن سفیان گفته: متروک است. المغنی: ۱: ۱۰۲. سوم: از سلیمان بن قَرْم، از فطر بن خلیفة از عبد الرحمن بن أبی نُعیم از او. در الـمجروحین: ۱: ۳۳۲، آمده: «رافضی و افراطگر است و اخبار را منقلب میكند» و ابن حجر گفت: «حافظۀ بدی دارد» و ذهبی در الـمغنی: ۲: ۵۱۶، در مورد فطر بن خلیفة گفته: «شیعه است». و از حدیث ابن عباس. عقیلی: ۴: ۸۲-۸۳، طبرانی در الكبیر: ۱۰: ۳۴۳، ابن عدی: ۳: ۸۵۹، ابن المغازلی: ۱۶۴، ابن عساكر: ۱۲: ۱۲۲، خوارزمی در «المناقب» (۵۰) از طریق محمد بن شعیب از داود بن علی بن عبد الله بن عباس، از پدرش از جدش آن را تخریج كرده است. و حافظ در اللسان: ۵: ۱۹۹، در مورد محمد بن شعیب گفته: «مجهول و گمنام است» و سلیمان بن قرم باز در این سند وجود دارد كه قبلا در مورد او سخن راندیم، و هیثمی در الـمجمع: ۹: ۱۲۶، از طبرانی روایت میكند كه گفته: محمد بن شعیب در آن سند وجود دارد در الـمجمع والـمعجم: به طور اشتباه سعید آمده است، سعید شیخی است كه سلیمان بن قرم از او روایت میكند و من او را نمیشناسم، بقیۀ رجال را تأیید كرده و در آن ضعف موجود است. أ.هـ.. و از حدیث علی بن ابی طالب. ابن عساكر: ۱۲: ۱۲۲، از طریق عیسى بن عبد الله بن محمد بن عمر بن علی بن أبیطالب از پدرش از جدش از علی آن را تخریج كرده. و دارقطنی در مورد عیسى بن عبد الله گفته: «متروك است» چنانكه در «التمغنی» آمده است (۲: ۴۹۸). و حدیث یعلى بن مره در طریق سیام از أنس و از او در مورد آن سخن راندیم. حافظ ابن كثیر در البدایة والنهایة: ۷: ۳۵۴، گفته: «از حدیث یعلى ابن مرة روایت شده و إسناد به سوی او نا مشخص است، و از حدیث حبشی بن جنادة نیز روایت شده و باز صحیح نیست، و از حدیث أبی رافع شبیه آن روایت شده و صحیح نیست». و حدیث طیر با وجود اینكه با سندی ضعیف گزارش شده اما با الفاظی متفاوت و متضاد روایت شده، از سه طریق اضطراب در آن مشاهده می شود: نخست: اختلاف در نوع پرنده، أبی یعلى، و ابن عدی از أنس روایت كرده اند كه آن پرنده «كبک» بوده است و خطیب از او -منظورم از انس است- و ابن عساكر از علی روایت كرده اند كه آن پرنده «حُباری» بوده است و ابن المغازلی از أنس روایت كرده كه آن پرنده «یعاقیب» بوده و باز ابن المغازلی از انس روایت كرده كه آن پرنده «مرغ آتشی» بوده و عساكر در روایتی بیان داشته كه آن پرنده «مرغ خانگی» بوده است. دوم: اختلاف در تعداد پرندگان، در بعضی روایتها آمده كه آن یک پرنده یا یك مرغ خانگی یا یك مرغ آتشی بوده، و در بعضی روایتها به صورت جمع «أطیار= پرندهها» و «طوائر = پرندهها» و «نحامات= مرغهای آتشی» آمده است. سوم: اختلاف در مورد كسانی كه پرنده را به عنوان هدیه برای پیامبر جآوردند، در روایت عقیلی و طبرانی آن زن «أم أیمن» و در روایت ابن عساكر و ابن المغازلی «زنی از أنصار» بوده است، گزارش شده و أم أیمن أنصاری نیست. و اضطراب در متن به صحت و حسن بودن حدیث ضربه وارد میكند. و جمهور أئمۀ حدیث این حدیث را ضعیف معرفی كردهاند و بعضی آن را حسن دانستهاند و اینک توضیح آن: عقیلی در الضعفاء: ۱: ۴۶، گفته: روایت در این باب ضعیف است و روایت ثابتی در این باب نمییابیم و محمد بن إسماعیل بخاری در این باب چنین گفته است. بزار گفته: «از راههای زیادی این حدیث از انس روایت شده و تمام كسانی كه از او روایت كردهاند قوی نیستند». أبو بكر بن أبیداود (ت۳۱۶) در رد این حدیث و إنكار آن مبالغه كرده است ، همچنانكه در سیر الأعلام: ۱۳: ۲۳۲، آمده است. و أبو یعلى خلیلی: ت۴۴۶، در الإرشاد: ق۸۲، گفته: «افراد معتبر حدیث طیر را روایت نكردهاند. بلكه افراد ضعیف همچون إسماعیل بن سلیمان أزرق و امثال آنها آن را گزارش داده اند، و جمیع أئمۀ حدیث آن را رد كردهاند». و ابن جوزی در العلل: ۱: ۲۳۳، از محمد بن طاهر مقدسی (ت۵۰۷) اینگونه قول او را نقل می كند: «تمامی طرق حدیث طیر باطل و معلول میباشند». و از حافظ محمد بن ناصر سلامی (ت۵۵۰) روایت شده كه گفته: «حدیثی موضوع است، از جانب افراد غیر معتبر أهل كوفه از مشاهیر و مجاهیل از أنس و دیگران روایت شده». الـمنتظم: ۷: ۲۷۵. ابن جوزی (ت۵۹۷) در العلل: ۱: ۲۳۳، از شانزده طریق آن را گزارش داده و علت هر كدام را بیان داشته و گفته: «ابن مردویه از بیست طریق آن را ذكر كرده كه تمام آنها مورد طعنه قرار گرفتهاند». و شیخ الإسلام ابن تیمیه (ت۷۲۸) میگوید: «حدیث طائر از دروغهای موضوع نزد أهلعلم و آگاه به حقائق نقل میباشد». [منهاج السنة: ۴: ۹۹] . و حافظ ذهبی (ت۷۴۸) در سیر أعلام النبلاء: ۱۳: ۲۳۳، میگوید: «و حدیث طیر با وجود اینكه حدیثی ضعیف میباشد، اما از طرق زیادی روایت شده، و آن را در یك جزء مخصوص ذكر كرده كه آن جزء باقی نمانده». و چنانكه در البدایة والنهایة: ۷: ۳۵۴، آمده أبوبكر باقلانی (ت۴۰۳) از جمله كسانی است كه آن روایت را ضعیف معرفی كرده و در رد و تضعیف آن از نظر متن و سند مجلد بزرگی نوشته است. و حافظ ابن كثیر در البدایة والنهایة: ۷: ۳۵۱، ۳۵۴، گفته است: مردم در مورد این حدیث تصنیفاتی را به رشتۀ تحریر در آوردهاند و این حدیث طرق متعددی دارد و هر كدام از آنها اشكالاتی دارد سپس بعضی از آن طرق را ذكر میكند و میگوید: در كل هر چند كه طرق این حدیث متعدد میباشد اما این حدیث از نظر صحت اشكلاتی دارد. و كمال الدین دمیری (ت۸۰۸) در حیاة الحیوان: ۲: ۲۴۰، میگوید: طبرانی، أبو یعلى و بزار حدیث طیر را از طریقهای متعددی روایت كرده اند كه تمام آنها ضعیف میباشند و حاكم آن را صحیح دانسته، و این حدیث از أحادیث «الـمستدركة على الـمستدرك» میباشد. و شوكانی در الفوائد الـمجموعة: ص۳۸۲، از مجد محمد بن یعقوب فیروزآبادی (ت۸۱۷) در «الـمختصر» در مورد این حدیث چنین بیان داشته: «این حدیث از طریقهای بسیاری روایت شده كه تمام آنها ضعیف هستند». و شیخ محمد ناصرالدین ألبانی نیز در كتاب مشكاة الـمصابیح: ۳: ۲۴۵، در تعلیقاتی بر قول ترمذی: كه در مورد آن گفته: «این حدیث غریب است» چنین بیان داشته: «یعنی این حدیث ضعیف است». و از جمله كسانی كه حدیث پرنده را قوی دانستهاند: ابن شاهین (ت۳۸۵) در آنچه ابن عساكر در تاریخ دمشق: ۱۲: ۱۲۳، از او نقل میكند كه او از طریق صالح بن عبد الكبیر، از عبد الله بن زیاد أبی علاء، از علی بن زید، از سعید بن المسیب، از أنس، حدیث را تخریج نموده و گفته: و عبد القدوس بن محمد از عمویش صالح بن عبد الكبیر به تنهایی این حدیث را روایت كرده، فكر نمیكنم كسی دیگر این حدیث را روایت كرده باشد، و این حدیث حسن است. میگویم: این تحسین جای اشكال است، زیرا صالح بن عبد الكبیر بن شعیب مجهول و گمنام است، و چنانكه در الـمیزان: ۲: ۲۹۸، آمده غیر از خواهر زاده اش عبد القدوس بن محمد هیچ كس دیگری از او روایت نكرده است. و بخاری در التاریخ الكبیر: ۵: ۹۵، در مورد عبد الله بن زیاد أبو علاء گفته: «احادیث او منكر است». و علی بن زید همان ابن جدعان است كه أحمد در مورد او گفته: ضعیف است، و ابن معین گفته: چیزی نیست، و امام بخاری و أبو حاتم گفتهاند: به او استدلال نمیشود. المیزان: ۳: ۱۲۸. و چنانكه در طریق قبلی از انس بیان داشتیم حاكم در «الـمستدرك» بر شرط شیخین آن را صحیح معرفی نموده، و گفته: «گروهی قریب به سی نفر از اصحابش آن را از انس روایت كرده، سپس روایت از علی، و أبی سعید خدری، و سفینه را صحیح معرفی كرده است». و حافظ ذهبی بر این قول حاكم (آن را از انس روایت كرده) بهترین تعلیق را نوشته است: آنها را به معتبرینی وصل كن كه صحیح باشد به آنها اسناد شود: و در مورد قول دوم حاكم: «روایت از علی، و أبی سعید الخدری، و سفینه را صحیح معرفی كرده است» گفته: نه به خدا هیچ كدام از آنها صحیح نیستند: البدایة و النهایة: ۷: ۳۵. حافظ ذهبی در السیر: ۱۷: ۱۶۸، تذكرة الحفاظ: ۳: ۱۰۴۲، از أبی نعیم الحداد از حسن بن أحمد سمرقندی حافظ، از أبا عبد رحمن شاذیاخی حاكم نقل میكند كه گفته: «در مجلس سید أبیالحسن نشسته بودیم، از أبو عبدالله حاكم در مورد حدیث طیر سؤال شد؟ گفت: صحیح نیست و اگر صحیح میبود هیچ كسی بعد از پیامبر جاز علی بزرگتر نمیبود» سپس ذهبی گفته: «این سخنی قوی است، پس چرا ایشان حدیث طیر را در (الـمستدرک» تخریج كرده است؟!! مثل اینكه اجتهادات ایشان با هم تفاوت دارند». و قول حافظ ابن حجر نیز در مورد آن حدیث متفاوت است. در لسان الـمیزان: ۳: ۳۳۶، گفته: «آن روایتی منكر است» و در «الأجوبة عن أحادیث وقعت في مصابیح السنة ووصفت بالوضع» در ضمیمۀ پایانی مشكاة الـمصابیح: ۳: ۳۱۳، آن را حسن معرفی كرده است. گفت: «مسلم احادیث سدی إسماعیل بن عبدالرحمن را تخریج نموده است، و جماعتی از جمله شعبه و سفیان و یحیى القطان او را تأیید كردهاند». میگویم: در «الخصائص» كه در شماره: (۱۰) از آن بحث كردیم به روایت ترمذی و نسائی اشاره میكند و در آنجا بیان كرد كه سدی موصوف به افراطگرائی در تشیع میباشد، و افراطگر هر چند كه معتبر باشد چنانكه حافظ او را تأیید كرده است در چیزی كه بدعتِ او را تقویت میكند روایتش پذیرفته نمیشود. [۵۵] ابن كثیر در تفسیر این آیهها گفته است: و بسیاری از مفسرین گفتهاند كه این آیات در مورد ابوبكر نازل شده، حتی بعضی از آنها در این باره اجماع مفسرین را بر این مسئله بیان داشتهاند. [۵۶] حدیث از عائشه لروایت شده و در: بخاری ۵/۵۸-۶۱ (این عبارتها در ص۵۸) (كتاب مناقب الأنصار، باب هجرة النبي جوأصحابه إلى الـمدينة) آمده است. و در: سیرة ابن هشام ۲/۱۱-۱۳. و در تعلیق محققین نیز آن را نگاه كن: «و اسم ابن دغنة: مالک است. و قسطلانی به فتحۀ دال و كسر غین و فتح نون مخففه خوانده است، و به ضم دال و نون به صورت مشدد نیز خوانده میشود». [۵۷] حدیث از مسور بن مخرمه و مروان روایت شده كه هر دو رفیق او بودند. در بخاری: ۳/۱۹۳-۱۹۸ كتاب الشروط باب شروط جهاد. و این عبارت در ص۱۹۴ مسند چاپ حلبی ۴/۳۲۳-۳۲۶و ۳۲۸-۳۳۱ آمده است. ابن حجر در «فتح الباری ۵/۳۴۰» نگاشته: لات نام بت عروه بود، یعنی برو عورت مادرت لات را بمک. چون او فرار و بزدلی را به مسلمانان نسبت داد و در حدیث این نكته برداشت میشود كه جایز است نسبت به كسی كه سزاوار است الفاظ ركیک به كار برده شود. [۵۸] این حدیث با این معنی در الـمسند (چاپ المعارف) ۱/۱۸۰-۱۸۱ (رقم ۶۵) از ابن أبیملیكة آمده كه ایشان گفته: بسیاری اوقات شلاق از دست ابوبكر میافتاد، روای میگوید: ایشان شتر را میخواباند و از شتر پایین میآمد و خود شلاقش را بر میداشت، خدمت او عرض میكردند: چرا امر نمیفرمودی تا آن را به شما پس بدهیم؟ میفرمود: دوست صمیمیم به من دستور داده كه هیچ چیزی را از مردم نخواهم. محقق /میگوید: «به خاطر وجود انقطاع در این حدیث سند آن ضعیف میباشد». و از تعدادی از اصحاب روایت شده كه پیامبر ج بدین كار دستور دادهاست. مسلم ۲/۷۲۱ (كتاب الزكاة، باب كراهة الـمسألة للناس)، الـمسند (چاپ حلبی) ۵/۱۸۱. [۵۹] حدیث با اختلافی كوچک در الفاظ از عمرو بن تغلب سدر: بخاری ۲/۱۰-۱۱ (كتاب الجمعة، باب من قال في الخطبة بعد الثناء: أما بعد)، ۹/۱۵۶ (كتاب التوحید، باب قول الله تعالى: ﴿إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ خُلِقَ هَلُوعًا ١٩...﴾، الـمسند (چاپ حلبی) ۵/۶۹ آمده است. [۶۰] این حدیث از أنس بن مالک سدر: بخاری ۴/۹۴ (كتاب فرض الخمس باب ما كان النبي جیعطی الـمؤلفة قلوبهم...)، مسلم: ۲/۷۳۳-۷۳۴ (كتاب الزكاة، باب إعطاء المؤلفة قلوبهم على الإسلام...)، الـمسند (چاپ حلبی)۳/۱۶۵-۱۶۶، ۲۷۵ آمده است. [۶۱] این حدیث از عائشه لبه همین لفظ و به لفظ: «مَنْ أَحْدَثَ فِى أَمْرِنَا هَذَا مَا لَيْسَ مِنْهُ فَهُوَ رَدٌّ» «هر كس در قانون ما چیز تازهای انجام دهد كه در آن موجود نباشد آن كار مردود است» روایت شده است. بخاری: ۳/۶۹ (كتاب البیوع، باب النجش)، ۳/۱۸۴ (كتاب الصلح، باب إذا اصطلحوا على صلح جور فهو مردود)، ۹/۱۰۷ (كتاب الاعتصام بالكتاب والسنة، باب إذا اجتهد العامل أو الحاكم فأخطأ...)، مسلم: ۳/۱۳۴۳-۱۳۴۴ (كتاب الأقضیة، باب نقض الأحكام الباطلة، ورد محدثات الأمور) سنن أبی داود: ۴/۲۸۰ (كتاب السنة، باب في لزوم السنة). و در سنن ابن ماجه و مسند أحمد نیز همین حدیث وجود دارد.