فصل چهارم
نقض قياس شيعه مبني بر قياس جانشيني بعد از وفات، بر جانشيني در حال غيبت
شيعه میگوید: دلیل چهارم بر خلافت علی این است که پیامبر جمدّت کوتاهی در غیاب خود علی را بر مدینه جانشین قرار داده است، پس واجب است که علی بعد از وفاتش جانشین او باشد. رأی غير علي اجماع نیست و پیامبر جاو را از جانشيني بر مدینه عزل نکرد، پس جانشیني او بعد از وفاتش در آنجا باقي است و اجماع بر این است که علی بر غیر مدینه هم خلیفه است.
در جواب این دلیل گفته میشود که همانا این استدلال و امثال آن از استدلالهای باطلهای است که مانند خانۀ عنکبوتاند. از چند طریق جواب این استدلال داده میشود:
اول: بنا بریکی از دو قول میگوییم: پیامبر جابوبکر را بعد از وفاتش جانشین کرده و اگر رافضی بگوید: خیر، بنابر یکی از دو قول میگوییم: کسان دیگری هستند که میگویند: عباس جانشین شده است، هر کسی كه از منقولات ثابته آگاهی داشته باشد میداند که احادیث دال بر جانشینی کسی بعد از وفات پيامبر جفقط بر جانشینی ابوبکر دلالت میکنند، نه جانشینی علی و عباس، بلکه همه احادیث دلالت بر این دارند که این دو جانشین نشدهاند، پس در این هنگام گفته میشود: اگر قرار باشد پیامبر جکسی را جانشین خود کرده باشد، جز ابوبکر کسی را جانشین قرار نداده است. و در غیر این صورت نه این است و نه آن.
بنابراین که تعیین جانشیني بر پیامبر جواجب باشد، جز ابوبکر جانشینی را قرار نمیداد؛ زيرا همه اهل علم حدیث و سیره اتفاق نظر دارند که احادیث ثابته بر جانشینی غیر ابوبکر دلالت نمیکنند، بلكه هرچه هست تنها به جانشینی ابوبکر اشاره دارند. و این موضوع نزد علماي حدیث از بديهيات ضروري است.
دوم: میگوییم که: شما كه قیاس را به عنوان دليل قبول نداريد، در حالی که این استدلال شما قیاس است، چون جانشیني بعد از وفات را با جانشینی در حال غیاب قياس كردهايد. اگر ما بنابریکی از دو قول فرض کنیم، میگوییم که: فرق میان این دو جانشینی در این است که پیامبر جما را بر آن آگاه ساخته، چون عمر سرا در حیات خود جانشين قرار داده، ولي با وفات پيامبر ججانشيني عمر متوقف شده چون پیامبر جدر حال حیات شاهد بر امتش بوده، خود یا نائبش مأمور انجام مدیریت آن امت شدهاند. امّا بعد از وفاتش تکلیف از ایشان برداشته شده است. همانطور که مسیح میفرماید:
﴿وَكُنتُ عَلَيۡهِمۡ شَهِيدٗا مَّا دُمۡتُ فِيهِمۡۖ﴾[المائدة: ۱۱۷] .
«و تا آن زمان كه در ميان آنها بودم شاهد و گواه اعمال آنها بودم ولى هنگامى كه مرا از ميان آنها باز گرفتى خودت مراقب آنان بودى و تو بر هر چيز گواهى».
مسیح نگفته كه جانشین من شاهد بر آنها بوده است، و این دلیل است بر اينکه مسیح برای خودش جانشین قرار نداده است، و بر انبیاء هم واجب نبوده است که برای بعد از خود جانشین قرار دهند. و همانطور که از پیامبرجثابت شده كه فرموده: همين را میگویم که عبد صالح گفت:
﴿وَكُنتُ عَلَيۡهِمۡ شَهِيدٗا مَّا دُمۡتُ فِيهِمۡۖ﴾ [المائدة: ۱۱۷] [۲۴] .
خداوند میفرماید:
﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٞ قَدۡ خَلَتۡ مِن قَبۡلِهِ ٱلرُّسُلُۚ أَفَإِيْن مَّاتَ أَوۡ قُتِلَ ٱنقَلَبۡتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡۚ وَمَن يَنقَلِبۡ عَلَىٰ عَقِبَيۡهِ فَلَن يَضُرَّ ٱللَّهَ شَيۡٔٗاۗ وَسَيَجۡزِي ٱللَّهُ ٱلشَّٰكِرِينَ١٤٤﴾[آلعمران: ۱۴۴] .
«محمّد جز پيغمبري نيست و پيش از او پيغمبراني بوده و رفتهاند، آيا اگر او (در جنگ اُحُد كشته ميشد، يا مثل هر انسان ديگري وقتي) بميرد يا كشته شود، آيا چرخ ميزنيد و به عقب برميگرديد و هركس به عقب بازگردد هرگز كوچكترين زياني به خدا نميرساند و خدا به سپاسگزاران پاداش خواهد داد».
پس با مرگ رسول تکلیف از ایشان برداشته شده است، اگر رسول در حیاتش جانشینی قرار میداده، واجب نیست آن جانشین معصوم باشد، بلکه کسی مسؤلیتی را به عهده میگیرد و سپس دروغ و خیانتش آشکار میشود و عزل ميگردد، همانگونه که ولید بن عقبه بن ابیمعیط ولیأمر شد، اگر او مردی را جانشین کند، واجب نیست معصوم باشد، یا اینکه بعد از فوتش بر او شاهد باشد و در مقابل آنچه جانشینش انجام میدهد، مکلف نیست آن را رد كند، بر عکس جانشینی در حال حیات ولیأمر.
سوم: گفته میشود: جانشینی در حیات بر هر ولیأمری واجب است، هر ولیأمری، رسول باشد یا امام، واجب است در غیاب خود جانشینی را براي اجراي أمور بگذارد، بر ولی أمر لازم است که در صورت امكان، خود یا نائبش مدیریت أمور را به خوبی انجام دهند، و مدیریت و سر پرستی کسانی از زیر دستان که در غیاب ولی أمر هستند را به کسی بسپارد که آنها را به معروف أمر کرده و از منکر باز دارد و از آنها مالیات بگیرد و حدود شرعي را اجرا کند و در قضاوتهای میان آنها با عدالت رفتار کند. همانگونه که پیامبر جبر همه كساني که در غیاب ایشان بودند جانشینی گذاشته است، و بر سریههایی که به نقاط مختلف میفرستاد امیرانی را گماشته بود که به امامت آنها نماز میخواندند و جهاد میکردند، أمیران را به رعایت أمور شهرها مأمور میکرد، همانطور که (عتاب بن اسید) را به مکه و خالد بن سعید بن عاص، و (أبان بن سعید بن عاص) و أبا سفیان بن حرب و معاذ و أباموسی را بر شهرهاي عرینه و نجران و یمن مأمور کرد. همچنين پیامبر جکارگرانی را برای جمعآوری زکات تعیین کرده و گماشته بود که زكات را از ثروتمندان زکات میگرفتند و آن را به كساني ميدادند كه واجد شرايط دريافت زكات بودند، و در اين راستا هم چندين نفر را به كار گرفته است.
و برای اجرای حدود شرعي کسانی را جانشين خود كرده، همانگونه که به أنیس فرمود: «يَا أُنَيْسُ عَلَى امْرَأَةٍ هَذَا، فَإِنِ اعْتَرَفَتْ فَارْجُمْهَا»([۲۵] ). «ای أنیس نزد زن این برو، اگر اعتراف کرد، پس او را رجم کن». وقتي كه نزد او رفت اعتراف کرد و أنیس حكم رجم را بر او اجرا کرد.
همچنين که پیامبر جدر سال نهم؛ بعد از غزوۀ تبوک، ابوبکرصدیق سرا به اقامۀ حج فرستاده و او را أمیر کاروان قرار داد و علی هم از جمله رعيت و فرمانبرداران أبوبکر بود، پشت سرش نماز اداء ميكرد و از فرامينش اطاعت ميكرد، همانطور که پیامبر جبارها و دفعات زیادی جانشینانی را بر مدینه گماشته است و هرگاه به سوی غزوهای مانند غزوهی: بدر، بنی مصطلق، فتح، حدیبیه، القضا، و حجة الوداع و غیره خارج شده، یا اینکه به هر منظوری به نقاط مختلف سفر داشته است، کسانی را جانشین قرار داده است. هنگامی که جانشینی در حال حیات بر ولیأمر واجب است، هر چند که نبی و رسول نباشد، تعیین جانشین بعد از وفات بر او واجب نیست، چون جانشینی در حیات وليامر ضروری است که بدون آن هر أمر واجبی صورت نمیگیرد، به عکس، جانشینی بعد از مرگ که ولیأمر أمت را ابلاغ کرده كه بر آنها واجب است از او اطاعت كنند و بعد از مرگش آنها این امکان را دارند که کسی را براي ولايت أمر انتخاب كنند امورشان را اداره كند و از او اطاعت كنند، همانطور که در هر فرض کفایهای که احتیاج به شخص معین دارد آن فرد منتخب و تعیین شده ممکن است. پس معلوم شد که از وجوب جانشینی در حال حیات، واجب بودن جانشینی بعد از مرگ لازم نمیآید.
چهارم: همانا جانشینی در حیات در پست و مقامهای مختلف واجب است، همانطور که پیامبر جبر کسانی که از آنها غایب بود افرادی را جانشین قرار میداد تا واجبات را در میانشان اقامه کند، بديهی است که به اتفاق عاقلان تعیین این نوع جانشیتی برای بعد از مرگ واجب نیست. اصلا چنین چیزی غیر ممکن است. چون محال است ولیأمر موجود بتواند بعد از مرگ برای أمت تعیین تکلیف و جانشینی کار آمد را مٌتولّی أمورشان کند، بلکه اين مردم هستند که در هر عصر و زمانی برحسب شرایط و مصلحتشان کسی را متولّی أمور ميکنند، بدلیل اینکه شایستگی و حال افراد، و تشخیص مصلحتها متفاوت است و گاهی، شخص جانشین شده بعلّت عدم شایستگی و لياقت لازم عزل میشود، پس تعیین چنان أمری از طرف ولی أمر برای بعد از مرگش جزء معذورات و محالات است همچنانكه ولید بن عقبه و سعد بن عباده در سال «فتح مكه» از طرف پیامبر ج عزل گرديدند و قیس پسر سعد را جایگزین او کرد. و امام جماعتی را عزل کرد چون در حال امامت نماز براي قوم خود، آب دهانش را رو به قبله انداخت. دفعهاي دیگر هم مردی را مسؤل انجام أموری کرد که آن را انجام نداد، بعد گفت «آیا نميتوانيد بعد از اينكه کسی را مسؤول انجام كاري کردم و نتوانست آن را انجام دهد مردي ديگر را براي انجام فرمان من انتخاب كنيد؟»[۲۶] .
پیامبر جعزل کسی را که ناتوان است به خود مردم واگذار کرده است، پس چگونه حق اختیار و انتخاب کسی را به آنها واگذار نمیکند که توانا و مسؤلیتپذیر و اهل عمل است؟!.
هنگامی که در حیات پیامبر جکسی ولیأمر میشد و مسؤلیتش را انجام نمیداد، پیامبر جاو را عزل ميكرد، یا به عزل او فرمان میداد، پس اگر پیامبر جکسی را براي بعد از وفاتش والي قرار دهد ولي او مسؤلیتش را انجام نمیداد، باید عزل شود، چون اگر مردم خود ولیأمر را منصوب یا عزل کنند، برایشان بهتر از آن است كه کسی را عزل كنند که پیامبر جاو را ولی أمر قرار داده است. و حكمت ترک جانشینی برای بعد از حیات در اين است.
پنجم: ترک جانشینی برای بعد از حیات بهتر از خود جانشینی است، همانگونه كه خداوند ترک آن را برای پیامبرش جبرگزیده است، چون خداوند جز بهترین امور را برای رسول خود برنمیگزیند. چون يا گفته میشود: واجب است که پیامبر کسی را جانشین نکند که معصوم نیست چون از بعضی جانشینها منکراتی صادر میشد که او آن را منكر تلقي ميكرد و به خاطر آن توبيخ ميشدند و برخي را عزل ميكرد، همچنانكه که خالد بن ولید را عازم جنگ با بنی جذیمه كرد و او برخی از آنها را قتل کرد و بعد پیامبر جنصف دیۀ کشتهشدگان را به ايشان پرداخت و علی بن ابیطالب را نزد ايشان فرستاد تا که ضمانت خون و اموال ايشان را عهدهدار شود حتی قیمت كاسهاي كه سگ در آن غذا ميخورد را نیز پرداخت کرد. پیامبر جهم هر دو دستش رابه سوی آسمان بلند کرده و میگفت: «پروردگارا من از آنچه خالد کرده بيزاري میجویم».
خالد و عبدالرحمان بن عوف با هم ستیزه کردند تا اینکه پیامبر جفرمود: «اصحابم را ناسزا نگوييد، سوگند به کسی که نفس من در دست اوست اگر یکی از شما به اندازۀ کوه اُحد طلا داشته و انفاق کند به اندازۀ مد يا نصف آنچه که یکی از اصحابم انفاق كردهاند نميرسد». ولي با اين وجود پيامبر جخالد را عزل و بركنار نکرد.
پیامبر جولید بن عقبه را برای جمعآوری زکات قومی به کار انداخت. وقتي كه برگشت به رسول خبر داد که آن قوم زکات را نمیدهند و به جنگ آمدهاند، پس رسول خدا جتصمیم به جنگ با آنها گرفت، طولی نکشید که این آیه نازل شد:
﴿إِن جَآءَكُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَيَّنُوٓاْ أَن تُصِيبُواْ قَوۡمَۢا بِجَهَٰلَةٖ﴾[الحجرات: ۶] .
«اگر فاسقى برايتان خبرى آورد نيك وارسى كنيد مبادا به نادانى گروهى را آسيب برسانيد و از آنچه كردهايد پشيمان شويد».
و روز فتح مكه سعد بن عباده را امیر قسمتی از لشکر قرار داد. هنگامی که به رسول خبر رسید سعد گفته: امروز روز جنگ و کشتار است، روزی که حرام مباح میشود، او را عزل کرد و پسرش قیس را جایگزین او کرد و با عمامۀ خود که -نشانه عزل سعد بود- قیس را به نزد او فرستاد تا اینکه سعد بداند آن أمر از طرف پیامبر ج است.
مردم از دست بعضی از کارداران رسول جگله داشتند و شکایت را نزد ايشان بردند، ایشان هم به آنچه که خدا أمر میکرد فرمان ميداد، همانگونه که اهل قُبا از معاذ به علت طولاني كردن نماز جماعت با خواندن سورۀ بقره شکایت داشتند، پیامبر جفرمود: «أفتَّانٌ أنت يا معاذ؟ اقرأ بسبح اسم ربك الأعلى، والليل إذا يغشى، ونحوها» «آیا براي دين موجب فتنه شدهاي اي معاذ؟ سورههای کوتاه مانند: اعلی و لیل و غیره را بخوان»[۲۷] . در صحیح آمده که مردی به رسول عرض کرد من به علت طول دادن نماز جماعت فلانی، از نماز صبح تأخیر میافتم. پس پیامبر جفرمود: «إذا أَمَّ أحدُكم الناسَ فَلْيُخَفِّفْ فإن فيهم الصغيرَ والكبيرَ والضعيفَ والمريضَ وذا الحاجة وإذا صلى لنفسه فَلْيُطَوِّلْ ما شاء»[۲۸] . «ای مردم! هنگامی که یکی از شما امامت نماز جماعت را بر عهده داشت در آن تخفیف کند، چون پشت سر او افراد ضعیف و پیر قرار دارند و هر وقت به تنهایی نماز خواند، هر چه میل دارد طولاني بخواند».
پیامبر جامام جماعتی را دید که در مسجد رو به قبله آب دهان انداخت، فرمود: «إنك آذيت الله ورسوله»[۲۹] . واقعاً تو با این کارت خدا و رسولش آزار دادی. هر یک از خلفاء و مسؤلین رسول خدا جهنگامی که چیزی بر آنها مشکل میشد نزد پیامبر جمیآمدند و از آن سؤال میکردند. عادت رسول الله جبر این بود که آنچه خلفاء و مسئولینش نمیدانستند به آنها یاد میداد، هنگامی که آنان منحرف میشدند راستشان میکرد و اگر نمیخواستند بلند شوند عزلشان میکرد، چون معصوم نبودند و پیامبر جمیدانست بر او واجب نیست کسی را مسؤل کند كه معصوم باشد. باز این هم تکلیفی غیر ممکن است، چون خداوند جز رسولش کسی را معصوم خلق نکرده است، اگر بر پیامبر جتکلیف میشد که معصومی را مسؤل یا جانشین کند، چنین تکلیفی از توانا و طاقت ایشان خارج بود و کسی را پیدا نمیکرد که مسؤلیتها را بعهده گیرد و احوال مردم در امور دین و دنیا به فساد کشیده میشد.
هنگامی که معلوم شد که جائز است -بلکه واجب هم هست- که پیامبر جدر حال حیات کسی را جانشین کند که معصوم نباشد، اگر کسی را براي بعد از خود جانشین میکرد همانطور که در حیاتش کرده، باز هم کسی را جانشین میکرد که غیر معصوم باشد، و آن هم ممکن نبود که او را آموزش دهد و از انحرافش باز دارد آنگونه که در حال حیات خود میکرد، پس در این صورت جانشینی از طرف پیامبر جبرای بعد از وفات بهتر از جانشینی در حال حیاتش نمیبود.
پیامبر جامر و نهی خداوند را به أمت ابلاغ کرد و آنها هم آن را میدانند، پس آنان کسی را براي ولايتامور انتخاب ميكنند که به فرامين خدا و رسولش پایبند باشد و در صورت نیاز برای قیام به مسؤلیتها و اتمام آن و رفع مشکلات، مردم با ولی أمرشان همکاری میکنند تا در صورت ممکن هر حقی به صاحبش برسد.
پس معلوم شد که ترک خلافت از طرف رسول اکرم برای بعد از خود در حق رسول کاملترین روش بود و کسی که وجوب خلافت بعد از مرگ را بر وجوب آن در حال حیاتش قیاس کند از نادان ترین مردم است.
هنگامی که پیامبر جدانسته که تنها فلانی در میان أمت شایستگی خلافت دارد، همانطور که دانست به حقیقت تنها ابوبکر به خلافت شایستهتر است. در ضمن این دلالت را به أمت ارائه میدهد که ابوبکر شایستهتر است، با توجه به اینکه پیامبر جدانسته که أمت بعد از وفات ايشان ابوبكر را به حیث خلیفه برميگزينند، ضامن جانشینی ابوبکر بعد از وفات خویش نبوده است. چون أمت مسؤلیت آینده را به عهده میگیرند و پاداش تعیین خلیفه از طرف أمت بزرگتر از حاصل شدن مقصود رسول الله جاست.
امّا هنگامی که ابوبکر دانست شخصي چون عمر سدر میان أمت موجود نیست و بيم آن داشت که اگر او را براي جانشیني تعیین نکند مردم او را بخاطر شدّتی که داشت انتخاب نكنند، جهت مصلحت أمت او را برای خلافت بعد از خود پيشنهاد كرد.
پيامبر جميدانست كه امّت اسلام ابوبکر را به ولايت بر ميگزينند، پس احساس نكرد نيازي به انتخاب او هست، با اينكه اشارهوار آنها را راهنمايي كرد كه ابوبكر بيش از همه به ولايت سزاوار أمر است. ولي ابوبكر نمی دانست که اگر عمر را معرفی نکند آیا أمت بعد از او عمر را جانشین میکنند يا خير. آنچه که پیامبر جانجام داد تنها شایسته مقام نبوّت و فضل علم ایشان است و آنچه ابوبکر صدیق سانجام داد شایسته مقام او بود که آنچه پیامبر جمیدانست او نميدانست.
ششم: گفته میشود: فرض كن استخلاف واجب است و پیامبر جابوبکر را بر مدینه جانشین قرار داد و او را عزل نکرد، به گفتۀ كسي كه ميگويد: ایشان ابوبکر را خلیفۀ خویش قرار داد، و دلالت بر استخلاف او بنا بر قول دیگر نیز دارد.
اينكه (شيعه) میگويد: «علي را از جانشيني مدينه عزل نكرده است».
ميگوییم: این سخن باطل است، چون همينكه پیامبر جاز جایي بر گشته به محض برگشتن، علی و غیره او عزل شدهاند، بعد از تبوک، پیامبر جعلی را به یمن فرستاد تا اینکه بعداً فرصت فراهم شد و در حجة الوداع خدمت پیامبر جرسید که در این حال غیر علی بر مدینه جانشین بود.
آیا گمان میکنی که پیامبر جمقیم مدینه و علی در یمن بود، اما با این حال بر مدينه خلیفه نیز بود؟!.
بدون شک این کلام جاهلانهای نسبت به احوال پیامبر جاست مثل اینکه گمان کردهاند که علی پيوسته تا وفات رسول خدا جبر مدینه خلیفه بوده است. ولي نفهميدهاند كه بعد از آن پیامبر جاو را دنبال كاروان حج به مکه فرستاد و ابوبکر که امیر موسم حج بود بر او فرمان ميراند، سپس بعد از بازگشت همراه ابوبکر، پیامبر جباز هم او را به یمن فرستاده است، همانطور که معاذ و أباموسی را فرستاده است. سپس هنگامی که پیامبر جآخرين حج را بجا آورد، غیر علی را بر مدینه جانشین کرده بود. و علی از یمن به پیامبر جملحق شد، رسول الله جصد شتر را براي قرباني كردن آورده بود دو سوّم شتران را با دست مبارک خود و بقيه را علي سر بريد.
همۀ اینها نزد اهل علم جزء بدیهیات است و برآن توافق دارند و اخبار متواتر آن را نقل کردهاند، مثل این که با دو چشم خود آنها را ديده باشي.
و کسی که به احوال رسول الله جتوجهی ندارد، نباید در این مسائل اصولی وارد شود و از آن حرف بزند.
خلیفه وقتی خلیفه است که ولی أمرش غایب یا مرده باشد، هرگاه پیامبر جدر مدینه بوده، اجازه نداده که با حضور او کسی جانشین او بر مدینه باشد، همانگونه ساير کسانی که در زمان غياب پیامبر ججانشین ایشان بودهاند، هنگام رجوع ايشان خلافتشان باطل شده است.
بهمین دلیل شایسته نیست گفته شود: قطعاً خدا کسی را براي پیامبر ج جانشین قرار داده است؛ زيرا خداوند حیّ و قیوم، شاهد و مدبّر بندگانش است، از مرگ و خواب و غايب بودن منزه و مبراست.
بهمین دلیل هنگامیکه به ابوبکر میگفتند: «یا خلیفة الله» میگفت: من خلیفۀ خدا نیستم، بلکه خلیفۀ رسول الله هستم، و این برایم کافیست.
خداوند متعال چنين توصیف میشود که جانشین بنده اش است، همانگونه که رسولخدا جفرموده است: «اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِي السَّفَرِ وَالْخَلِيفَةُ فِي الأَهْلِ»[۳۰] . و در حدیث دجال فرموده است: «وَاللَّهُ خَلِيفَتِي عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ»[۳۱] . هر کس که خداوند در قرآن او را با خلافت توصيف کرده است، خلیفه و جانشين مخلوقی است که قبل از او بوده است مانند قول خدا كه مي فرمايد:
﴿ثُمَّ جَعَلۡنَٰكُمۡ خَلَٰٓئِفَ فِي ٱلۡأَرۡضِ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ لِنَنظُرَ كَيۡفَ تَعۡمَلُونَ ١٤﴾[یونس: ۱۴] .
«آنگاه شما را پس از آنان در زمين جانشين قرار داديم تا بنگريم چگونه رفتار مىكنيد».
﴿وَٱذۡكُرُوٓاْ إِذۡ جَعَلَكُمۡ خُلَفَآءَ مِنۢ بَعۡدِ قَوۡمِ نُوحٖ﴾[الأعراف: ۶۹] .
«و به خاطر آوريد زمانى را كه شما را پس از قوم نوح جانشينان قرار داد».
﴿وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمۡ وَعَمِلُواْ ٱلصَّٰلِحَٰتِ لَيَسۡتَخۡلِفَنَّهُمۡ فِي ٱلۡأَرۡضِ كَمَا ٱسۡتَخۡلَفَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِمۡ﴾[النور: ۵۵] .
«خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند وعده داده است كه حتما آنان را در اين سرزمين جانشين قرار دهد همانگونه كه كسانى را كه پيش از آنان بودند جانشين قرار داد».
و باز هم اين كه خداوند ميفرمايد:
﴿وَإِذۡ قَالَ رَبُّكَ لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ خَلِيفَةٗۖ﴾[البقرة: ۳] .
«چون پروردگار تو به فرشتگان گفت من در زمين جانشينى خواهم گماشت».
يعني شما جانشين مخلوقي قبل از خودتان در اين زمین هستيد. همانگونه كه مفسرين و غير آنها ذكر كردهاند[۳۲] . و امّا آنچه که طایفهای از اتحادیه و غیر آنها گمان کردهاند که انسان خلیفۀ خداست، این جهل و گمراهي است.
* * *
[۲۴] حدیث از ابن عباس در صحیح بخاری ۴/۱۶۸ (كتاب الأنبیاء، باب واذكر فی الكتاب مریم) اولش این است كه میفرماید: عریان و پابرهنه حشر می شوند ... سپس مردانی از اصحابم به راست و چپ برگرفته میشوند، و من هم میگویم: اصحابم، گفته میشود: از آن موقع كه از آنها جدا شدی مدام در ارتداد و بیدینی به سر بردند، پس میگویم: همانطور كه عبد صالح عیسی بن مریم گفت: ... ) این حدیث در بخاری ۶/۵۵ (كتاب التفسیر، سورة الـمائدة)، ۶/۹۷ (كتاب التفسیر، سورة الأنبیاء)، سنن الترمذی: ۵/۴-۵ (كتاب التفسیر، سورة الأنبیاء) آمده است. [۲۵] حدیث از: زید بن خالد و أبی هریره بدر: صحیح بخاری: ۳/۱۰۲ (كتاب الوكالة، باب الوكالة في الحدود)، ۸/۱۶۷-۱۶۸ (كتاب الحدود، باب الاعتراف بالزنا)، ۸/۱۷۲-۱۷۳ (كتاب الحدود، باب إذا رمى امرأته وامرأة غیره بالزنا..)، ۸/۱۷۶ (كتاب الحدود، باب هل یأمر الإمام رجلاً..)، سنن الترمذی ۲/۴۴۱، ۴۴۳ (كتاب الحدود، باب ما جاء في التلقین في الحد، باب ما جاء فی الرجم على الثیب) وارد شده است. [۲۶] حدیث را با این لفظ پیدا نكردم اما حدیثی با این مفهوم پیدا كرده ام در: سنن أبی داود ۳/۵۶ (كتاب الجهاد، باب فی الطاعة) از عقبة بن مالک سبا این نص آمده است كه گفته: پیامبر جسریهای را فرستاد و مردی از آنها به شمشیر مسلح شد و هنگامی كه برگشت گفت: اگر میدیدم پیامبر جما را سرزنش نمیكرد. حضرت فرمود: آیا عاجز شدهاید از اینكه مردی از شما را فرستادهام كه گوش به فرمان نیست، پس شما كسی را به جای او بگذارید كه گوش به فرمان باشد! حدیث در: الـمسند (چاپ الحلبی) ۴/۱۶۰ آمده است. [۲۷] با توجه به اختلاف الفاظ، این حدیث از جابر بن عبد اللهس در: صحیح بخاری ۸/۲۶-۲۷ (كتاب الأدب، باب من لم یر إكفار من قال ذلك متأولاً أو جاهلاً) و اولش این است كه: معاذ بن جبل س با پیامبر جنماز میخواند سپس نزد قومش آمده و برای آنها نماز جماعت را اقامه میكرد و سورۀ بقره را خواند. پیامبر جفرمود: امام باید نماز جماعت را مختصر و با حد اقل واجب بخواند ... حدیث در: مسلم ۱/۳۳۹-۳۴۰ (كتاب الصلاة، باب القراءة في العشاء)، سنن أبی داود: ۱/۲۹۲ (كتاب الصلاة، باب في تخفیف الصلاة)، سنن النسائی: ۲/۷۶-۷۷ (كتاب الإمامة، باب خروج الرجل من صلاة الإمام)، المسند (ط. الحلبی) ۳/۱۲۴، ۲۹۹، ۳۰۰، ۳۰۸، ۳۶۹ آمده است. [۲۸] با توجه به اختلاف الفاظ، حدیث از أبی هریره سدر: صحیح بخاری: ۱/۱۳۸ (كتاب الأذان، باب إذا صلى لنفسه فلیطوّل ما شاء) و اول حدیث این است كه: هنگامی كه یكی از شما برای مردم امام نماز را اقامه كرد باید در آن تخفیف حاصل نماید ... . حدیث در: مسلم ۱/۳۴۱ (كتاب الصلاة، باب أمر الأئمة بتخفیف الصلاة في تمام)، سنن الترمذی ۱/۱۵۰-۱۵۱ (كتاب الصلاة، باب ما جاء إذا أمّ أحدكم الناس فلیخفف)، سنن ابن ماجه: ۱/۳۱۵ (كتاب إقامة الصلاة والسنة فیها، باب من أمّ قوماً فلیخفف). الـمسند (ط. المعارف) ۱۳/۲۰۱، (ط. الحلبی) ۲/۵۰۲، ۵۳۷. ترمذی در تعلیقش بر این حدیث گفته: «در این باب از عدی بن حاتم و أنس و جابر بن سمرة و مالك بن عبد الله وأبی واقد و عثمان بن العاص و أبی مسعود و جابر بن عبد الله و ابن عباس نیز احادیثی وارد شده است». [۲۹] حدیث از أبی سهلة السائب بن خلاّد سدر: سنن أبی داود ۱/۱۸۹ (كتاب الصلاة، باب في كراهیة البُزاق في الـمسجد) و نصش آن است: مردی كه امامت قومی را میكرد آب دهانش را رو به قبله انداخت در حالی كه پیامبر جاو را دید و هنگامی كه فارغ شد حضرت فرمود: نباید این مرد برایتان امامت كند) بعد از آن، خواست كه برایشان نماز جماعت كند، اما او را منع كردند و به رسول خبر دادند و او هم فرمود: «إنك آذیت الله ورسوله». وحدیث در: الـمسند (چاپ الحلبی) ۴/۵۶ آمده است. [۳۰. - حدیث با این لفظ قسمت اول از حدیث عبد الله بن سرجس سدر: سنن الترمذی: ۵/۱۶۱ (كتاب الدعوات، باب ما یقول إذا خرج مسافراً) ترمذی گفته است: «این حدیث حسن صحیح است»، و باز قسمتی از حدیث دیگر از عبد الله بن عمر بدر: سنن الترمذی: ۵/۱۶۵ (كتاب الدعوات، باب ما جاء فیما یقول إذا ركب دابة) و اول حدیث این آیه و دعای قرآنی است: ﴿سُبۡحَٰنَ ٱلَّذِي سَخَّرَ لَنَا هَٰذَا وَمَا كُنَّا لَهُۥ مُقۡرِنِينَ ١٣ وَإِنَّآ إِلَىٰ رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ ١٤﴾سپس فرمود: اللهم إنی أسألك في سفری هذا... . ترمذی گفته: این حدیث حسن است، و حدیث دیگر در: المسند (چاپ المعارف) ۹/۱۳۸-۱۳۹ آمده، قسمت اولش از از این عبارات قول پیامبر جاست: «اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِي السَّفَرِ وَالْخَلِيفَةُ فِي الأَهْلِ» در احادیث زیادی آمده، از آنجمله حدیثی از ابن عمر در: مسلم ۲/۹۷۸ (كتاب الحج، باب ما یقول إذا ركب إلى سفر الحج وغیره)، الـمسند (ط. المعارف) ۹/۱۸۵. از آنجمله حدیثی از أبی هریره در: سنن ترمذی ۵/۱۶۰ (كتاب الدعوات، باب ما یقول إذا خرج مسافراً)، الـمسند (چاپ المعارف) ۱۸/۲۱-۲۲، (چاپ الحلبی) ۲/۴۳۳. و حدیثی از ابن عباس در: مسند امام أحمد (چاپ. المعارف) ۴/۸۷، ۲۵۵. [۳۱] این عبارت در ضمن حدیث دجال آمده؛ حدیثی که نواس بن سمعان سروایت كرده است در: مسلم ۴/۲۲۵۰-۲۲۵۱ (كتاب الفتن وأشراط الساعة، باب ذكر الدجال وصفته وما معه) حدیث رقم: ۱۱۰ و این عبارت در صفحۀ ۲۲۵۱ آمده است . و در: سنن أبی داود: ۴/۱۶۶ (كتاب الـملاحم، باب خروج الدجال)، سنن الترمذی: ۳/۳۴۶-۳۴۹ (كتاب الفتن، باب ما جاء فی فتنة الدجال)، سنن ابن ماجه: ۲/۱۳۵۶-۱۳۵۹ (كتاب الفتن، باب فتنة الدجال...)، الـمسند (چاپ الحلبی) ۴/۱۸۱-۱۸۲. [۳۲] به تفسیر ابن كثیر: ۱/۹۹-۱۰۳، و زاد الـمسیر: ۱/۵۸-۶۰، بنگرید.