فصل بيست و سوّم
رد اين ادعا كه خورشيد به خاطر علي سبرگشته است
رافضی میگوید: دو بار خورشید برای علی باز گشته است. یک بار در زمان حیات پیامبر جو بار دیگر پس از وفات او.
اما بار اول؛ جابر و ابوسعید خدری روایت نمودهاند که روزی جبریل ÷بر پیامبر جخدا نازل شد و کلام خدا را به او وحی كرد، آن حضرت هنگام نزول تحت فشار وحي قرار گرفت و ران امیر المؤمنین را بالین قرار داد و سرش را روی آن گذاشت و تا غروب آفتاب سر بلند نکرد. پس علی سنمازش را با اشاره ادا نمود. وقتی که پیامبر جبیدار شد گفت: ای علی از خدا بخواه تا خورشید را برگرداند و تو نماز عصرت را ایستاده بخوانی. پس علی سدعا کرد و خورشید باز گشت و علی نمازش را ایستاده اداء نمود.
بار دوم هم به این ترتیب بود كه وقتی که علی میخواست از فرات به بابل برود، بیشتر یارانش مشغول جا بجايی حیوانات بودند. علی سبا تعدادي از یارانش نماز خواند و عدهای هم وقت نمازشان گذشت. یارانش در این رابطه با هم صحبت میکردند، پس علی ساز خدا خواست خورشید را باز گرداند. پس خورشید بازگشت. حمیری این دو جریان را در قالب شعر سروده که که مضمون آن چنین است:
خورشید بر او باز گشت چون وقت نمازش سپری شد و غروب نزدیک شد. اما باز نورش درخشید چنانکه وقت عصر میدرخشد. سپس ناپديد شد همچون ناپديد شدن ستارهها. باري دیگر هم بر او باز گشت در بابل در حالی که برای هیچ کس چنین حادثهای روی نداده است.
در جواب باید گفت: بزرگواری و قدر و منزلت علی بر هیچ کس پوشیده نیست. و خدا را شکر از طریق علم و روایات این حقیقت برای همگان روشن گشته است و دیگر نیازی به دروغپردازی و یاوهسرايي نیست. جریان بازگشت خورشید را کسانی همچون طحاوی و قاضی عیاض و غيره ذکر نمودهاند و آن را از معجزات پیامبر جبر شمردهاند. اما محدثین و علمای محقق روشن ساختهاند که این حدیث دروغی است بافته شده و در نوع خود بی نظیر. چنانکه ابن الجوزی در کتاب «الـموضوعات»[۱۲۹] آن را آورده است. او این حدیث را در کتاب ابی جعفر عقیلی- که در مورد احادیث ضعیف نوشته شده- از طریق عبیدالله بن موسی، از فضیل بن مرزوق، از ابراهیم بن حسن بن حسین، از فاطمه بنت حسین، از اسماء بنت عُمیس روایت میکند، که اسماء گفت: به سوی پیامبر جوحی شد و پیامبر جسرش در دامن علي بود. پس علی نماز عصرش را به جا نیاورد تا اینکه خورشید غروب کرد[۱۳۰] . «پس پیامبر جفرمود: آيا نماز عصرت را خواندهای؟ گفت: خیر، اي پیامبر». پس پیامبر جفرمود: پروردگارا علی در اطاعت تو و پیامبرت میباشد، خورشید را بر او باز گردان. اسماءگفت: خورشيد را دیدم پس از آن که غروب کرده بود، باز طلوع کرد.
ابوالفرج[۱۳۱] میگوید: بدون شک این روايت موضوع است. چون در سلسله راویان اضطراب و ناهمگوني هست؛ زیرا در این سلسله چنین آمده: سعید بن مسعود از عبیدالله بن موسی از فضیل بن مرزوق، از عبدالرحمن بن عبدالله بن دینار، از علی بن حسین[۱۳۲] از فاطمه بنت علی[۱۳۳] از اسماء که...: ابن جوزی میگوید:[۱۳۴] یحیی فضیل بن مرزوق را در این سلسله ضعیف میداند. و ابو حاتم بن حبان میگوید: فضیل احادیث موضوع را روایت میکند و در ذکر افراد مورد اعتماد اشتباه میکند[۱۳۵] .
ابوالفرج هم میگوید مدار این حدیث عبیدالله بن موسی از او است[۱۳۶] .
میگویم: بلکه روایت این حدیث از عبیدالله بن موسی، از فضیل بن مرزوق از ابراهیم بن حسن از فاطمه بنت حسین از اسماء- معروف است. و محمد بن مرزوق، از حسین الاشقر از علی بن عاصم از عبدالرحمن بن عبدالله بن دینار[۱۳۷] از علی بن حسین از فاطمه بنت علی از اسماء - روایت میکند. چنانچه بعداً هم ذکر خواهد شد.
ابوالفرج[۱۳۸] میگوید: ابن شاهین[۱۳۹] این حدیث را این چنین روایت میکند: احمد بن محمد بن سعید همدانی حدیث را برای ما بیان کرد از احمد بن یحیی صوفی از عبدالرحمن بن شریک[۱۴۰] از پدرش از عروه بن عبدالله بن قشیر گفت: پیش فاطمه بنت علی بن ابوطالب رفتم، ایشان این حدیث را برایم نقل كرد که اسماء بنت عمیس حدیث رد خورشید مربوط به علی بن ابوطالب را بیان کرد. ابوالفرج میگوید:[۱۴۱] این حدیث باطل است؛ زيرا ابوحاتم[۱۴۲] میگوید: عبدالرحمن بن شریک احادیث ضعیف را روایت میکند. و من جز ابن عقده[۱۴۳] کسی را به این حدیث متهم نمیکنم، چون او رافضی است و نسبت به اصحاب افترا و تهمت میزند. ابو احمد بن عدی حافظ میگوید از ابوبکر بن ابوطالب شنیدم میگفت:[۱۴۴] ابنعقده با روايت حديث در پي دينداري نيست، چون او شیوخ مکه[۱۴۵] را وادار به دروغ میکرد بدین صورت که نسخهها و نوشتههايي برای آنان درست میکرد و به آنها دستور میداد که آن را نقل کنند. این را در چند نسخه دیگر در مورد او بیان کردهایم[۱۴۶] . «و از دارقطنی در مورد او سؤال شد، گفت: مرد بدی است. ابوالفرج میگوید: ابن مردویه آن را از حدیث داود پسر فراهیج از ابوهریره روایت کرده که گفت: داود ضعیف است. و شعبه او را ضعیف دانسته است»[۱۴۷] .
میگویم: درمیان آنها کسی نیست که در غیر این موضوع به او استدلال شده باشد.
اما جریان دوم: بازگشت خورشید در بابل دروغ است، و شعر حمیری نیز دلیل نیست، چون خود شاهد قضیه نبوده است، بلکه او هم شنیده و آن را به صورت شعر در آورده است. و اهل غلو و اغراقگويي، در مدح و ذم، چیزهايی میسرایند که صحت ندارد، به خصوص حمیری که به غلو و افراطگری معروف است[۱۴۸] .
بخاری و مسلم در صحیح خود از ابوهریره نقل كردهاند که گفت: یکی از پیامبران به جهاد رفت. به قومش گفت: مردی که چند زن دارد و میخواهد برای آنها خانه بسازد و هنوز نساخته است، و مردی که خانهاي ساخته و هنوز سقفش را كامل نكرده است، و مردی که گلهای را خریده و منتظر زائیدنشان است، با من نیاید. ابن عباس گفت: پس راهي جهاد در راه خدا شدند تا به روستایی نزدیک شدند، نماز عصر را نزدیک آن خواندند، به خورشید گفت: تو مأمور هستی و من هم مأمور، خداوندا قدری آن را نگهدار، پس بر او نگهداشته شد تا اینکه خداوند فتح و گشايش آن روستا را نصیبشان کرد[۱۴۹] .
اگر گفته شود: این امت از بنیاسرائیل برتر اند، پس وقتی که برای یوشع (پیامبر بنیاسرائیل) خورشید نگهداشته شده باشد؛ چه مانعی دارد که برای بزرگان این امت هم خورشید برگردد؟!.
در پاسخ باید گفت: خورشید برای یوشع بر نگشته است، بلکه غروب آن به تأخیر افتاده است و آن روز طولانی شده كه گاهي برای مردم محسوس نیست و آن را درک نمیكنند و اینکه خورشید برای یوشع توقف كرده امری است که خبر آن از جانب پیامبر جبه ما رسيده است.
و باز طولانی شدن روز مانعی ندارد و اگر خدا بخواهد این کار را میکند. و یوشع بدان نیاز داشته چون جنگ و كارزار پس از غروب آفتاب بر یوشع حرام بوده است. چون خداوند کار شب و روز شنبه را بر آنها حرام نموده بود. امّا امّت رسول خدا جهیچ نیازی به آن ندارند و اصلاً هیچ سودی هم ندارد. چون آنکه نماز عصرش را در وقت خود نخوانده اگر در انجام آن كوتاهي ورزيده باشد و عمدی آن را ترک نموده باشد، گناهش جز با توبه پاک نمیشود. و توبه هم نیازی به بازگشت خورشید ندارد. و اگر كوتاهي هم نورزيده باشد مانند کسی که در خواب بوده یا آن را فراموش نموده است، جای هیچ سرزنشی نیست و میتواند پس از غروب آن را به جا آورد. و باز به محض غروب خورشید وقت نماز عصر سپری میشود. حالا اگر خورشید هم بازگردد، دیگر وقت شرعی آن گذشته و فرمودۀ خداوند که میفرماید:
﴿وَسَبِّحۡ بِحَمۡدِ رَبِّكَ قَبۡلَ طُلُوعِ ٱلشَّمۡسِ وَقَبۡلَ غُرُوبِهَاۖ﴾[طه: ۱۳۰] .
«و پروردگارت را تسبیح کن قبل از طلوع خورشید و پس از آن».
این آیه شامل غروب متداول و معروف را در بر میگیرد. پس بنده باید پیش از این غروب نماز را برپا دارد، اگر چه طلوع کرده باشد و دوباره غروب نموده باشد. و احکامی که مربوط به غروب خورشيد هستند با این غروب حاصل میشوند، مثلاً اگر روزهدار باشد افطار نموده و اگر دوباره طلوع کند، روزهاش باطل نمیشود. اگر چه این حالت برای هیچکس اتفاق نيفتاده است. و فرض كردن آن فرض كردن چیزی است که وجود خارجی ندارد، به همین جهت هیچ یک از علما در این رابطه هیچ حکمی ندادهاند.
همچنين پیامبر جدر روز خندق نماز عصرش را در وقت خود از دست داد، بعدا آن را قضا نمود. بیشتر اصحاب هم همین كار را كردهاند، در حالی که چنانچه میدانیم پیامبر جاز خدا درخواست که خورشید را برایش باز گرداند. و در حدیث صحیح آمده که پیامبر جهنگامی که جمعي از اصحاب را به بنیقریظه فرستاد فرمود: هیچ کس نماز عصرش را جز در بنیقریظه نخواند. وقتی که در میان راه وقت نماز عصر فرا رسید بعضی گفتند: پیامبر منظورش این نبوده که نماز عصر را از دست دهیم، پس نمازشان را خواندند. و عدۀ دیگری هم گفتند: ما در بنیقریظه نماز میخوانیم. با اين حال پیامبر جهیچ یک از این دو گروه را سرزنش نکرد[۱۵۰] . آن دسته که با پیامبر جبودند، نماز عصر را پس از غروب آفتاب خواندند. قطعاً که علی ساز پیامبر بزرگوارتر نیست- پس وقتی که پیامبر و یارانش نمازشان را بعد از غروب خوانده باشند، به طریق اولی علی هم باید پس از غروب نمازش را بخواند. چون اگر نماز بعد از غروب ناقص و ناكافي باشد و به بازگشت خورشید نیاز داشته باشد؛ بازگشت آن برای پیامبر جسزاوارتر بود و اگر کفایت میکرد و کامل بود، پس نیازی نبوده خورشيد باز گردد.
از این گذشته، جریانی همچون این قضیه از مسائل مهم و خارج از عادت است که همتها براي نقل آن انگيزه دارند، پس اینکه تنها یک یا دو نفر آن را نقل نمودهاند، مشخص است که دروغ میگویند. مگر شکافته شدن ماه در شب و وقت خواب مردم روی نداد؟ در حالی که بسیاری از صحابه آن را نقل نمودهاند و در کتابهای صحیح و مسندها[۱۵۱] و غیره از جهات مختلف نقل شده است و قرآن هم بدان گواهی میدهد. حالا جریانی همچون بازگشت خورشید که در روز روی داده و مردم همه بیدار بودند، چرا مشهور نشده و جز یک یا دو نفر کسی آن را بازگو ننموده است. و چرا اهل علم نسبت به روایت آن بیاعتنا بودهاند؟!.
و هرگز دیده نشده که خورشید پس از غروب بازگشته باشد اگر چه بسیاری از فیلسوفان و دانشمندان علوم طبیعی و بعضی از اهل کلام، منکر جریان شکافته شدن ماه و امثال آن هم هستند، و ما در اینجا در پی بیان آن نیستیم. بلکه هدف این است که این مسئله از بزرگترین خوارقعادات در نظام هستی است؛ که بیشتر مردم آن را غیر ممکن میدانند. پس اگر روی میداد بسیار واضحتر و روشنتر و نقل آن مهم تر و بزرگتر از شکافته شدن ماه است؛ در هر حال چگونه مورد قبول واقع میشود در حالی که سند مشهوری ندارد؟ بنا بر این به طور یقین معلوم است که این دروغی است که هرگز تحقق نيافته است.
و اگر جریان بدین صورت بوده باشد که خورشید با ابر یا مه پوشیده باشد و مردم فکر کرده باشند که غروب کرده و بعداً ابرها از روی آن كنار رفته باشند، امری است عادی که بارها اتفاق ميافتد و خداوند بيان فرموده كه در اين صورت كه وقت باقي است.
ابو القاسم عبدالله بن عبدالله بن احمد الحکانی این حدیث و راههای نقل آن را گردآوری نموده و آن را به «مسئلة في تصحیح رد الشمس وترغیب النواصب الشمس»[۱۵۲] نام گذاری نموده است.
و ابوالقاسم مصنف میگوید: این حدیث از پیامبر جروایت شده از طریق اسماء دختر عُمیس خثعمی، و از طریق امیر المؤمنین علی ابن ابیطالب، و از طریق ابیهریره و ابیسعید، و حدیث اسماء را نیز از طریق محمد بن ابیفدیک نقل مینماید و میگوید: محمد بن موسی -قطری- به من خبر داد از عون بن محمد، از مادرش -ام جعفر- از مادر بزرگش اسماء بنت عمیس نقل میکند که پیامبرجنماز ظهر را خواند و سپس علی را برای کاری به جايی فرستاد. وقتی که برگشت، پیامبر جنماز عصر را خوانده بود. پیامبر جسرش را در دامان (آغوش) علی قرار داد و آن را حرکت نداد تا اینکه خورشید غروب کرد. پیامبر جفرمود: پروردگارا! بندهات علی در اطاعت و فرمانبرداری تو و پیامبرت میباشد. به خاطر پیامبرش خود را نگه داشته وحرکت ننموده پس خورشید را برایش بازگردان. اسماء میگوید: خورشید طلوع کرد، به گونهای که روي کوهها قرار گرفت، پس علی برخاست و وضو گرفت و نماز عصرش را خواند سپس خورشید غروب کرد.
ابوالقاسم مصنّف میگوید: ام جعفر - همان ام محمد بن جعفر بن ابو طالب است و کسی که این حدیث را روایت میکند، پسرش عون بن محمد بن علی است که پدرش محمد بن حنفيه مشهور است. و کسی که از او روایت میکند، محمد بن موسی مدینی است که به قطری معروف است که ستایش شده و موثق است و کسی که از او روایت کرده، محمد بن اسماعیل بن ابوفدیک مدینی است که موثق است. و گروهی از او روایت میکنند که راوی حدیث مذکور از آنها است و به احمد بن ولید انطاکی معروف است. و از او هم کسانی روایت کردهاند که احمد بن عمیر بن حوصاء از آنها است و حدیث را با سندش از طریق او ذکر نموده است. و در آن آمده که پیامبر جنماز ظهر را در صهباء خواند. سپس علی را برای کاری فرستاد، وقتی برگشت پیامبر جنماز عصر را خوانده بود. پیامبر جسرش را روی دامن علی سگذاشت، علی هم آرام نشست تا وقت غروب، سپس پیامبر جگفت: خداوندا! بندهات علی به خاطر پیامبرش خود را حبس كرده و حركت نكرده، پس خورشید را برایش باز گردان. اسماء میگوید: خورشید طلوع کرد، تا جايي كه روی کوهها قرار گرفت. سپس علی وضو گرفت و نمازش را خواند. این جریان در جايی به نام صهباء در غزوۀ خیبر واقع شده است.
مصنف میگوید: یکی دیگر از راویان این حدیث احمد بن صالح مصری از ابن ابیفدیک است. ابو جعفر طحاوی در کتاب «تفسیر متشابه الأخبار» که خود تألیف نموده، از او روایت کرده است.
و یکی دیگر از راویان آن: حسن ابن داود از ابن ابیفدیک است که آن را با سند و لفظش روایت نموده است: پیامبر جنماز ظهر را در صهباء که در خیبر واقع شده، خواند، سپس علی را برای انجام کاری فرستاد، وقتی که بر گشت پیامبر جنماز عصر را خوانده بود. پیامبر سرش را در آغوش علی قرار داد، وقتی که سر را بلند کرد آفتاب غروب کرده بود. گفت: ای علی آیا نماز عصر را خواندی گفت: نه و... تا آخر حدیث. و از اسماء فاطمه بنت حسین شهید این حدیث را روایت نموده است.
و از طریق ابیجعفر حضرمی نیز روایت میکند که محمد بن مرزوق، حدیث را از حسین اشقر، از فضیل بن مرزوق از ابراهیم بن حسن، از فاطمه، از اسماء بنت عمیس روایت نموده که گفت: جبرئیل پس از نماز عصر نزد پیامبر جآمد. پیامبر سرش -یا صورتش را (نمی دانم کدامشان را گفت)- در آغوش علی قرار داد و علی نماز عصر را نخوانده بود که خورشید غروب کرد - و بقیۀ ماجرا ... .
مصنف میگوید: گروهی این حدیث را از فضیل بن مرزوق روایت نمودهاند که عبیدالله بن موسی العبسی یکی از آنهاست و طحاوی از طریق او لفظ و عبارات را نقل نموده است. به پیامبر جوحی شد در حالی که سرش در آغوش علی بود. و او (علی) نماز عصر را نخواند تا این که خورشید غروب کرد. و باز همین حدیث را از عمار بن مطر، از فضیل بن مرزوق از طریق ابو جعفر عقیلی، صاحب کتاب «الضعفاء» نیز روایت نموده است.
میگویم: این عبارت با عبارت اولی تناقض دارد، چون در عبارت اول آمده که: پیامبر جوقت نماز عصر تا غروب خورشید در دامان علی خوابید و این جریان در غزوه خیبر در صهباء واقع شده. و در عبارت دومی میگوید: پیامبر جبیدار بود و سرش را در آغوش علی قرار داده بود و در این هنگام به وی وحی شد و تا مغرب سرش را بلند نکرد! این تناقض در این دو روایت دلیل بر این است که این حدیث «محفوظ» نیست. چون در آن یکی میگوید: پیامبر جخوابیده بود و در این یکی میگوید بیدار بود که به وی وحی شد! که هر دو عبارت باطل هستند، چون پیامبر جبعد از عصر نخوابیده، زيرا خوابیدن بعد از عصر مکروه است و از آن نهی شده و پیامبر چشمانش میخوابیدند اما قلبش بیدار بود، پس چگونه علی نمازش را از دست میدهد؟
همچنين ترک نماز به این صورت یا جائز است، یا جا ئز نیست. اگر جائز است، دیگر گناهی مرتکب نشده است و بعد از غروب آن را خوانده. و مسلّم است که علی از پیامبر بزرگتر نیست، در حالی که پیامبر جنماز عصر را در جنگ خندق از دست داد و تا وقت غروب آن را نخواند؛ خورشید هم برایش باز نگشت! و برای سلیمان هم باز نگشت آنگاه كه خورشيد در پشت پردۀ افق پنهان شد.
و پیامبر جبار دیگر با علی و یارانش خوابیدند تا خورشید طلوع کرد و نماز صبحشان قضا شد، امّا خورشید برایشان به شرق باز نگشت!.
و اگر ضايع كردن نماز حرام است و جائز نبوده، پس مرتکب گناه کبیره شده، چون پیامبر جفرمود: کسی که نماز عصرش را از دست دهد مثل این است که از خانه و خانوادهاش بریده شده باشد، یعنی مرده باشد[۱۵۳] . باز هم علی سخوب میدانست که نماز عصر همان نمازی است که پیامبر جدر مورد آن میفرماید:
«شَغَلُونَا عَنْ صَلاةِ الْوُسْطَى ، صَلاةِ الْعَصْرِ ، حَتَّى غَرَبَتِ الشَّمْسُ ، مَلأَ اللَّهُ أَجْوَافَهُمْ ، أَوْ بُيُوتَهُمْ ، وَبُطُونَهُمْ وَقُبُورَهُمْ نَارًا».
ما را سرگرم نمودند و نماز وسطی (عصر) را از یادمان بردند، خداوند شکمها وخانههایشان را از آتش پر کند[۱۵۴] . و این حدیث را در جنگ خندق فرموده، در حالی که جریان قبلی بعد از خندق واقع شده است. و علی خیلی بزرگتر از این است که چنین گناه بزرگی را مرتكب شود و پیامبر جو جبرئیل هم آن را تأئید کنند! و کسی که چنین کاری را انجام دهد از بدی اوست نه از فضائل او! که خداوند علی را از چنین کار زشتی دور میدارد. تازه این نکته هم گفته شود که وقتی نمازی از دست رفت با باز گشت خورشید گناهش ساقط نمیشود. و از جهت دیگر هم اگر این داستان در صحرای خیبر واقع شده، در آنجا بیش از ۱۴۰۰ نفر مسلمان و صحابه حضور داشتهاند لازم بود آنها هم این جریان را مشاهده کرده باشند و آن را نقل کنند، چون خیلی عوامل و اسباب هستند که نیاز بدان را تشدید میبخشند. و اگر اصحاب آن را نقل میکردند اهل علم نیز همانند سایر مسائل مهم آن را از آنها نقل میکردند. چرا فقط یک یا دو نفر مجهول که حافظه و عدالتشان معلوم نیست آن را نقل نمودهاند؟! مگر بقیۀ اصحاب کجا بودند؟ تازه در میان همه سندهای این حدیث تنها سندی وجود ندارد که حافظه و عدالت روایت کنندگان این حدیث را ثابت کند، یا معلوم کند که سلسلۀ اسنادش به کجا منتهی میشود!!.
و پیامبر جدر سال فتح خیبر فرمود: «پرچم را به مردی واگذار میکنم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند»[۱۵۵] ، این حدیث از چندين صحابه روایت شده و در کتابهای صحیح و سنن و مسانيد موجود است. ولی آن روایت (جریان بازگشت خورشید) در هیچ یک از کتابهای مورد اعتماد نیامده و اهل کتابهای صحیح و سنن و مسندها نیز آن را نقل نکردهاند، بلکه به اتفاق آن را ترک نمودهاند، پس چگونه چنین واقعۀ مهم را -که اگر حقیقت میداشت- از بزرگترین معجزات مشهور و آشکار بود، کتابهای صحیح و مسندها و علماء و محدثین نقل نكردهاند؟
و سند اولی را قطری از عون از مادرش از اسماء بنت عمیس روایت کرده، و عون و مادرش، حفظ و عدالتشان شناخته شده نیست. و به نقل علم هم معروف نیستند، و در کوچکترین مسئلهای به حدیث آنها استناد و استدلال نمیشود. پس چگونه در آن مسئله به روایت آنها استدلال شده؟ دیگر اینکه آن زن از اسماء دختر عمیس نشنیده، بلکه از کس دیگر شنيده که او از اسماء حکایت را شنیده است! و این نویسنده (ابو القاسم) از ابن ابیفدیک و از قطری به موثق و مورد اعتماد یاد میکند، حالا نمیتوانست از ما بعد آنها هم به موثق و مورد اعتماد یاد کند؟! در حالی که در مورد آنها فقط نسبشان را ذکر نموده است. مسلم است شناخت نسب فردی موجب حافظه و موثق بودنش نيست.
و اما سند دوم که به فضیل ابن مرزوق منتهی میشود که نزد افراد قابل اعتماد، به اشتباه کننده در مورد افراد موثق معروف است، اگر چه عمدا ًدروغ نگفته[۱۵۶] است. و ابن حبان در مورد او میگوید: او در مورد افراد موثق به خطا رفته و احادیث موضوع[۱۵۷] را از عطیه نقل میکند. و ابوحاتم رازی[۱۵۸] میگوید: به روایات او استدلال نمیشود و یحیی بن معین یک بار در مورد او گفته: او ضعیف است. و سخن احمد بن حنبل در مورد او که میگوید: جز نیکی چیزی در مورد او نمیدانم، با سخنان یحیی تناقضی ندارد و سفیان میگوید: او مورد اعتماد است، و یحیی هم یک بار در مورد او گفته که او مورد اعتماد است، چون از کسانی نبوده که عمداً دروغ بگوید، اما اشتباه دارد. و اینکه مسلم احادیثی از او نقل کرده و دیگران هم از مسلم دنبالهروی کردهاند، لازم نيست که احادیث منفرد از او روایت شوند.
و جهت اثبات این حدیث لازم است که دانسته شود هر یک از آنهايی که این حدیث را روایت کردهاند عادل و داراي حافظه و ضبط هستند در حالی که او از دیگری شنیده که «عدالت و ضبطش» معلوم نیست. و صاحبان کتابهای صحاح وسنن آن را برای ابراهیم ذکر ننمودهاند. و اصلاً در این کتابها نامی از او ذکر نشده است- به خلاف فاطمه دختر حسین، چون او حدیث معروفی دارد – پس چگونه به حدیثی همچون این روایت فضیل استدلال میشود؟ به همین جهت هیچ یک از محدثین معروف در کتابهای معتمد آنرا نقل نکردهاند.
و اینکه مردی پدرش بزرگوار باشد دلیل بر این نمیشود که او از عالمان امین و مطمئن در نقل احادیث پیامبر جاست. و اسماء بنت عمیس نزد جعفر و همسر او بوده، سپس همسر ابوبکر و بعد هم همسر علی شده و از هر یک از آنها صاحب فرزند شده است. و آنها علی سرا بسیار دوست داشتهاند، در حالی که هیچ یک از آنها این حدیث را از اسماء روایت نکردهاند.
و محمد بن ابوبکر که در آغوش و خانۀ علی بزرگ شده و پسر اسماء بوده و محبتش نسبت به علی سمشهور است. پس چرا او این حدیث را از اسماء روایت نکرده است؟ و باز هم اسماء همسر جعفر ابن ابوطالب در حبشه با او بوده و پس از فتح خیبر با او به آنجا آمده است. در حالی که در این داستان (جریان باز گشت خورشید) چنین آمده که او در خیبر بوده! حال، اگر این جریان صحیح باشد؛ باید بعد از فتح خیبر واقع شده باشد. و آنهایي که با پیامبر جدر خیبر حضور داشتهاند اهل حدیبیه که تعدادشان ۱۴۰۰ نفر بوده و جعفر و کسانی که با او از حبشه آمده بودند، امثال ابو موسی اشعری و یارانش؛ و افرادی از اهل خیبر، همه به سپاه و لشکر خیبر افزوده شدهاند، در حالی که هیچ یک از آنها این حدیث را روایت نکرده است. و این بطور قطع و يقين دلیل دروغ و افترا بودن این حدیث است.
اگر يقين حاصل شود كه فضیل و کسانی که بعد از او بودهاند آن را روايت كرده باشند، آنها كه متهم و مورد طعن هستند، و گرنه نسبت دادنش به آنها جای تأمل است. چون روایت کنندۀ اول از فضیل که حسین بن حسن اشقر کوفی[۱۵۹] است، بخاری در مورد او میگوید: او احادیث منکر را روایت نموده. و نسائی و دارقطنی میگویند: او قوی نیست، و ازدی میگوید: ضعیف است. و سعدی میگوید: حسین اشقر افراطي است که از بهترین این امت بدگويی میکند. و ابن عدی میگوید: حدیث منکر را روایت نموده و به نظر من بلا و فساد (در روایت) از اوست. گروهی از راویان ضعیف کوفه احادیثی را که از او روایت میکردند، تغییر میدادند[۱۶۰] .
و اما طریق سوم این روایت: که در آن «عمّار بن مطر از فضیل بن مرزوق» آمده. عقیلی میگوید: او احادیث منکر را از «ثقات» و راویان مورد ثقه، نقل نموده است. و رازی میگوید: او دروغ میگفت و احادیثش باطل هستند. و ابن عدی میگوید: احادیثش متروک هستند[۱۶۱] .
و طریق اول از عبیدالله بن موسی العبسی[۱۶۲] در بعضی از روایتها، عن فضیل (از فضیل). و در بعضي دیگر که، به کلمۀ: حدثنا (حدیث را برای ما بازگو کرد) آمده است؛ اگر ثابت نشود که او گفته باشد «حدثنا» (حدیث را برای ما بازگو کرد) ممکن است که او حدیث را نشنیده باشد، چون او از داعیان تشیع است و بر گردآوری احادیث شیعهگری بسیار حریص بوده و برای این کار، احادیث را از دروغ پردازان روایت میکرد و به آن کار معروف است. هر چند بعضی در مورد او گفتهاند: او مورد اعتماد است. و دروغ نمیگوید: البته؛ اینکه عمدا دروغ گفته باشد یا خیر، خدا ميداند. امّا بدون شک از طریق دروغپردازان معروف، احادیث را روایت مینمود!. به همین جهت امام بخاری احادیث را از او روایت نمیکرد مگر احادیثی که از طریق دیگری روایت شده باشد، و امام احمد بن حنبل /نیز هیچ حدیثی را از او روایت نمیکرد. مؤلف میگوید: او روایت دیگری از فاطمه -غیر از آنهایي که بیان کردیم- دارد[۱۶۳] . سپس به روشي ستمگرانه روایت میکند -که اگر کسی کمترین شناختی نسبت به حدیث داشته باشد میداند که دروغ و افتراست- از حدیث ابو حفص کتانی[۱۶۴] روایت میکند: محمد بن عمر قاضی -جعانی- برای ما سخن میگفت، محمد بن ابراهیم بن جعفر عسکر از اصل کتابش برای ما حدیث بازگو میکرد، احمد بن محمد بن یزید بن مسلم برای ما حدیث بازگو میکرد، خلف بن سالم برای ما سخن میگفت، عبدالرزاق برای ما حدیث بازگو میکرد، سفیان ثوری برای ما سخن میگفت، از اشعث بن ابی الشعثاء از مادرش از فاطمه از اسماء که پیامبر جبرای علی دعا كرد تا اینکه خورشید برای او باز گشت.
و نقل این حدیث تنها از کسی پذيرفتني است که عدالت و ضبطش معروف باشد نه از کسی که مجهول و نامعروف است. و ثوری و عبدالرزاق آن را روایت نكردهاند. و اهل حدیث، ثوری و عبدالرزاق را میشناسند و احادیث آنها را هم میشناسند. پس چگونه خلف بن سالم آن را روایت نموده است؟ و اگر فرضاً آنها هم آن را روایت کرده باشند، ام اشعث ناشناخته و مجهول است و روایتش اعتباری ندارد.
و طریق دوم نیز از محمد بن مرزوق روایت شده که، حسین اشقر برای ما حدیث بازگو نمود از علی بن هاشم از عبدالرحمن بن عبدالله بن دینار، از علی بن حسین، از فاطمه دختر علی از اسماء دختر عمیس... تا آخر حدیث.
نظر علماء را قبلاً در مورد حسین اشقر بیان نمودیم. پس اگر همه راویان موثق و مورد اعتماد باشند و سند هم متصل باشد، روایت او چیزی را ثابت نمیکند. حالا اگر معتمد بودن راویان و اتصال سند، ثابت نشود چه؟ و علی بن هاشم که در این سلسله وجود دارد، امام بخاری میگوید: او و پدرش در مذهب خود غلو و افراط دارند. و ابن حبان میگوید: در تشیّع غلو داشته و حدیث منکر را از محدثین مشهور روایت نموده است[۱۶۵] و اینکه اهل حدیث روایتی را از غیر جانب او تخريج نمودهاند موجب اثبات آنچه او بیان نموده است، نمیشود.
جالب این است که نویسنده، این حدیث و احادیث بعد از آن را از طریق روایت فاطمه بنت حسین بیان میدارد. در حالی که این فاطمه، دختر علی است نه دختر حسین!!
و طریق سوم را نیز از فاطمه دختر علی از عبد الرحمن بن شریک بیان میکند: پدرم برای ما از عروه بن عبدالله سخن میگفت، از فاطمه دختر علی، از اسماء، از علی بن طالب روايت را به پیامبر جميرساند كه به ایشان وحی شد، پس علی او را به جامه اش پوشاند و این حالت طول کشید تا خورشید غروب کرد. میگوید غروب کرد یا نزدیک غروب بود كه پیامبر جآرام شد و گفت: آیا نمازت را خواندی ای علی؟ گفت: نه! گفت: خداوندا خورشید را بر علی باز گردان. پس خورشید بازگشت تا آفتاب به نیمه مسجد رسید.
این روایت چنین بیان میدارد که خورشید تا نزدیک وقت عصر باز گشته و این جریان در مدینه واقع شده است. در حالی که روایت قبلی بیان میدارد که این جریا ن در خیبر صورت گرفته و خورشید برگشته تا بر سر کوهها پديدار شده است.
ابو حاتم رازی میگوید: احادیث عبدالرحمن بن شریک، ضعیف و سست هستند. و غیر ابو حاتم هم آن را ضعیف دانستهاند.
و طریق چهارم این روایت از حدیث محمد بن عمر قاضی- جعانی- از عباس بن ولید از عباد – که رواجنی است- علی بن هاشم برای ما سخن گفت، از صباح بن عبدالله بن حسین ابوجعفر از حسین مقتول، از فاطمه، از اسماء دختر عمیس، گفت: روز خیبر تقسیم غنایم جنگی علی را به خود مشغول نمود تا اینکه خورشید غروب کرد، یا نزدیک بود غروب کند. پیامبر جفرمود: آیا نمازت را خواندی؟ گفت: خیر. پیامبرجدعا كرد و خورشید تا وسط آسمان بالا رفت و علی نمازش را به جا آورد. وقتی که خورشید غروب میکرد صدایي داشت همچون صدای برخورد أرّه با آهن.
این عبارت چهارم، با سه عبارت قبلی تناقض دارد. پس روشن میشود کسی که این حدیث را روایت کرده، عدالت و دقت و احتیاط را لازم را نداشته است. و اصلاً این روایت ساختگی است و شخص دیگری شبیه این حدیث را درست کرده و این حدیث را از روی آن ساخته اند و جریان یکی است، چون در این روایت آمده که تقسیم غنایم جنگی علی را به خود مشغول نموده است، نه پیامبر ج، در حالي كه اساساً تقسيم غنایم كار علي نبوده است. تازه غافل شدن از نماز به واسطه غنایم، به هیچ وجه درست نیست. چون خیبر پس از خندق در سال هفتم و بعد ازحدیبیه (سال ششم) اتفاق افتاده است و این حقیقتی است که به تواتر رسیده است .
واقعۀ خندق چهار یا پنج سال پیش از خیبر واقع شده و در آن خداوند آیه:
﴿حَٰفِظُواْ عَلَى ٱلصَّلَوَٰتِ وَٱلصَّلَوٰةِ ٱلۡوُسۡطَىٰ﴾[البقرة: ۲۳۸] .
«در انجام نمازها ونماز میانه «عصر» محافظت ورزید».
نازل شده که تأخیر در نماز را نسخ نموده است. اگر چه اکثر علماء بر این باورند که تأخیر در نماز برای جنگ بوده، و کسانی که میگویند تأخیر نسخ نشده، بلکه برای جنگ درست است، مانند امام ابوحنیفه و امام احمد در روایتی، با قول علماء تضاد و مخالفتی ندارد. چون همه علما بر این باورند که از دست دادن نماز به خاطر تقسیم غنایم درست نیست. چون تقسیم غنایم با تأخیر از دست نمیرود، اما نماز از دست میرود.
و اینکه میگوید: تا خورشید در وسط مسجد قرار گرفت دروغ آشکاری است. چون اگر چنین واقعهای اتفاق میافتاد، از بزرگترین شگفتیهای دنیا میبود. و گروه بیشماری آن را نقل مینمودند.
و اینکه میگوید: وقتی خورشید غروب کرد صدایي همچون صدای برخورد أرّه با آهن از آن شنيده شد دروغ بسیار بزرگ و آشکاری است. چون خورشید وقتی که غروب میکند با جسمی برخورد نمیکند تا چنین صدايی ایجاد شود که از مدار چهارم آسمان به زمین برسد!.
و چنین واقعۀ بزرگ و مهم، اگر اتفاق میافتاد از شگفتیهای جهان هستي بود، پس اصحاب -که خیلی جریانهای عادیتر مربوط به خیبر و... را نقل نمودهاند- چگونه این را نقل نمیکردند؟!.
و این جریان روایت، اگر سندش هم صحیح باشد، چیزی را ثابت نمیكند، چون علی بن هاشم بن برید، بسیار در مذهب شیعهگری غلو و اغراق داشته است و از هر كه که موافق هوای نفس او بوده روایت نقل كرده است. مثلاً از صباح نامی نقل میکند که هیچ کس نمیداند کیست! و در این حلقه صباح بن سهل کوفی که از حصین بن عبدالرحمن روایت میکند؛ موجود است که بخاری و ابوحاتم و ابو زرعه میگویند: او حدیث منکر دارد. و دارقطنی میگوید: ضعیف است. و ابن حبان میگوید: او احادیث موضوع را از افراد موثق و مورد اعتماد نقل نموده است، استدلال به اخبار او روا نیست.
و شخص دیگری دارند به نام صباع بن محمد بن ابیحازم بجلی احمسی کوفی که از مره همدانی روایت میکند. ابن حبان گفته: روایات موضوع را به انسانهای ثقه نسبت میدهد.
و شخص دیگری به نام صباح عبدی دارند که رازی میگوید: او هویتش مجهول است. و شخص دیگری دارند به نام ابن مجالد که بقیه از او روایت میکند، او هم مجهول است و ابن عدی در مورد او میگوید: او معروف نیست. و او از استادان بقیۀ مجهولین است.
و اگر منظور از حسین مقتول، حسین بن علی باشد. او خیلی بزرگتر از آن است که از یک نفر روایت کند و او هم از أسماء دختر عمیس خواه آن یک نفر فاطمه خواهرش باشد یا فاطمه دخترش. چون این داستان اگر واقعیت دارد حسين بيش از همه از آن خبر داشت و آن را هم از پدرش و هم از غير او و نيز از اسماء، نامادری خود و هم از دیگران شنیده بود. نه اينكه از خواهرش یا از دخترش از اسماء روايت كند.
پس او حسين بن علي نيست، بلکه شخص دیگری است، مجهول و ناشناخته یا اینکه عبدالله بن حسن ابوجعفر است که هر دو نمونۀ یکدیگرند.
و این حدیث ثابت نمیشود جز با روایت از کسی که عدالت و مورد اعتماد بودن و دقت و احتیاطش معلوم باشد و اهل علم حدیث او را بشناسند. چون شناخت سطحی کافی نیست. از طرف هر كس باشد، و در فرزندان اصحاب و تابعین هم افرادی هستند که روایتشان دلیل نيست اگر چه پدرانشان از بهترین مسلمانان بودهاند. تازه این درصورتی است که علی بن هاشم آن را روایت کرده باشد، ولي راوی عباد بن یعقوب رواجنی است، ابن حبان در مورد او گفته: دعوتگري رافضی مذهب است، که احادیث منکر را از نامداران روایت میکند و باید ترک شود. و ابن عدی هم میگوید: او روایاتی در فضایل اهل بیت و بدگویی از دیگران دارد، که اهل حدیث آن روایات را منکر شمردهاند. بخاری و غیر او هم احادیثی از او نقل نمودهاند که صحتشان معلوم نیست.
و حکایت قاسم المطرز از او که میگوید: علی بحر را حفر كرد و حسین آب را درون آن جاری نمود از روایاتی است که بیارزش بودنش آشکار است[۱۶۶] .
مؤلف میگوید: از اسماء احادیث دیگری هم غیر از آنهايی که بیان شد روایت شده. و از طریق ابو العباس بن عقده روایت شده که او با وجود حافظۀ بسیار قوی که داشته، بسیار در جمعآوری اکاذیب و دروغهای شیعیان فعال بوده است. احمد بن عدی میگوید: استادان بغداد را دیدم که از او به خوبي یاد نمیکردند و میگفتند که حق حدیث را ادا نمیکند و استادان کوفه را به دروغ وا ميداشت بدین صورت که چیزهایي را برای آنها مینوشت و به آنها دستور میداد که آن را روایت کنند. دارقطنی میگوید: مرد بدی است. ابن عقده[۱۶۷] میگوید: یحیی بن زکریا برای ما سخن گفت، یعقوب بن معبد به ما خبر داد، عمرو بن ثابت برای ما سخن گفت، که از عبدالله بن حسن بن حسن بن علی سؤال کردم در مورد حدیث «بازگشت خورشید بر علی». که آیا این جریان برای شما ثابت شده يا خير؟ گفت: خداوند در کتابش بزرگتر ازحادثۀ بازگشت خورشید بر علی را نازل نکرده است!. گفتم راست میگویی، خدا مرا فدایت کند، اما میخواهم از زبان تو بشنوم. گفت: عبدالله برایم نقل كرد و گفت: ابوالحسن برایم سخن گفت، از اسماء دختر عُمیس که گفت: روزی علی میخواست نماز عصر را با پیامبر بخواند. به اتفاق پیامبر جرفتند، در این هنگام وحي بر پیامبر جنازل شد. پس علی او را به سینۀ خود تکیه داد. تا اینکه پیامبر جحالش خوب شد. پس پیامبر جفرمود: آیا نماز عصر را خواندی؟ گفت: وقتی که آمدیم وحی بر تو نازل شد. پس تا كنون سرت را روی سینهام قرار دادم. پس پیامبر جرو به قبله -در حالی که خورشید غروب کرده بود- فرمود: خداوندا! همانا علی در اطاعت تو بوده پس خورشید را بر او بازگردان، اسماء گفت: خورشید در حالی که صدای همچون صدای آسیاب داشت، بازگشت تا در جای وقت عصر قرار گرفت و ایستاد. پس علی در جای خود به پاخاست و نماز عصر را خواند. پس از فارغ شدن علی از نماز، خورشید در حالی که صدایي همچون صدای آسیاب داشت، غروب کرد و دنیا تاریک شد و ستارهها پدیدار شدند.
میگویم: این عبارت و سخن پنجم، با عبارات و سخنان قبلی متناقض است و با هم همخوانی ندارند و دروغ و ساختگی بودنش برای خواننده بیشتر هویدا و آشکار میشود. چون در این روایت میگوید: خورشید بازگشت تا رسید به جای وقت عصر. و در روایت قبلی میگوید: خورشید بازگشت تا بر روی کوهها نمايان شد! باز هم، در اینجا میگوید: او را به سینۀ خود تکیه داد و ... و در روایت پیشین میگوید: سرش را روی دامان علی قرار داده بود!!.
و عبدالله بن حسن هرگز این سخن را نگفته و او خیلی بزرگوارتر از این است که چنین سخن دروغ و بیاساسی را بر زبان آورد و پدرش حسن نیز این حدیث را از اسماء روایت نکرده است؛ زيرا در این روایت آمده که: «خداوند در مورد علی در کتابش بزرگتر از بازگشت خورشید بر علی را نازل نکرده است!!» حال كه مسلّم است خداوند در قرآن نه در مورد علی و نه در مورد هیچ کس این جریان را بیان نکرده است. و اگر ثابت شود که عمرو بن ثابت آن را از عبدالله روایت کرده باشد، یقیناً خودش آن را ساخته است، چون او به دروغگو معروف است. ابوحاتم ابن حبان میگوید: او احادیث موضوع را از افراد موثق روایت مینمود، و یحیی ابن معین میگوید: او آدم با شخصیتی نیست. مره میگوید: او امین و مورد ثقه نیست. نسائی میگوید: احادیثش متروک (رها شده) هستند[۱۶۸] .
مصنف میگوید: و امّا روایت ابو هریره: عقیل ابن حسن عسکری به ما خبر داد، ابومحمد صالح بنابیالفتح شناسی برای ما سخن گفت: احمد بن عمرو بن حوصاء برای ما صحبت کرد، ابراهیم بن سعید جوهری برای ما صحبت کرد، یحیی بن یزید بن عبدالملک نوفلی برای ما حدیث نمود از پدرش گفت: داود بن فراهیج برای ما روایت کرد از عماره بن فرو از ابوهریره سو حدیث را ذکر نمود تا آخر. مصنف میگوید: این حدیث را از یک حدیث طولانی خلاصه نمودهام.
میگویم: این اسناد اشتباه است و نزد اهل علم هیچ چیزی با آن ثابت نمیشود. بلکه دروغ بودنش از چند جهت محرز است. چون علاوه بر اینکه داود بن فراهیج از طرف حدیث شناسان ضعیف قلمداد شده، شعبه نيز او را تضعیف نموده و نسائی میگوید: حدیثهایش ضعیف هستند. اسناد به او ثابت نمیشوند. چون (در آن سلسله) یزید بن عبدالملک نوفلی هم موجود است که از او و از عماره روایت میکند. بخاری میگوید: احادیثش هیچ ارزشی ندارند و بسیار ضعیف است. و نسائی میگوید: ترک شده است، (متروک) و احادیثش ضعیف هستند. و دارقطنی میگوید: بسیار احادیثش منکر هستند.
احمد میگوید: نزد او احادیث منکر موجودند، و دار قطنی میگوید: ضعیف است.
و اگر ابراهیم بن سعید آن را روایت کرده باشد، بلا و مصیبت اینجا است، اگر چه گفته میشود ثبوت آن نه از جانب ابراهیم بن سعید بوده و نه از جانب ابن حوصاء، چون این دو نفر هم خود و هم احادیثشان معروف اند، و مردم زیادی از آنها نقل نمودهاند، به همین جهت وقتی که ابن حوصاء طریق اول را روایت كرد، روایت و سند آن از او معروف شده است. و روایتش از او با سند معروف همراه است. لکن شکل آن (حدیث) از افراد بعد از ابن حوصاء است.
امّا این حدیث را از جانب او نمیشناسند، و اگر فرضاً ثابت شود که این حدیث از او است، مشکل متوجه افراد بعد از او میشود. و ابوالفرج بن جوزی بیان میکند که ابن مردویه آن را از طریق داود ابن فراهیج ذکر نموده و ضعف ابن فراهیج را خاطر نشان ساخته است، بنابراین نسبت دادن آن حدیث به او هم جای بحث است.
مصنف میگوید: و امّا روایت ابیسعید خدری، محمد ابن اسماعیل جرجانی کتباً به ما خبر داد، که ابا ظاهر محمد بن علی واعظ به آنها خبر داده که محمد بن احمد بن منعم به ما خبر داد که قاسم بن جعفر بن محمد بن عبدالله بن محمد بن عمر به ما خبر داد که پدرم برایم سخن گفت: از پدرش محمد از پدرش عبدالله، از پدرش محمد از پدرش عمر گفت: حسین بن علی گفت: از ابوسعید خدری شنیدم میگفت: نزد پیامبر جرفتم در آن هنگام سرش در دامان علی بود و خورشید غروب کرده بود. پیامبر جبه هوش آمد و گفت: ای علی، نماز عصر را خواندی؟ گفت: خیر یا رسول الله. دوست نداشتم سرت را روی زمین بگذارم در حالی که تو ناراحت بودی و درد داشتی. پیامبر جفرمود: ای علی، دعا کن خورشید بر تو باز گردد. علی گفت: ای رسول خدا، شما دعا کنید و من آمین میگویم. پیامبر جفرمود: پروردگارا! علی در اطاعت و فرمانبرداری تو و رسولت میباشد، خورشید را بر او باز گردان. ابو سعید میگوید: به خدا قسم صدای خورشید را شنیدم، همچون صدای ماسوره بود تا اینکه بازگشت و سفید و روشن و پاک گشت.
میگویم: چنین سندی هیچ چیز به آن ثابت نمیشود. و بسیاری از مردان (مذکور در آن حلقه) به عدل و دقت و احتیاط (عدل و ضبط) شهرت ندارند و حامل علم نیستند و در کتابهای علم نامی ندارند و بیشتر مردان این سند بگونهای هستند که وجود تنها یکی از آنها با این قدر و منزلت کافی بود برای عدم ثبوت آن (سند)، حالا که بیشترشان چنین وضعیتی دارند قضیه باید چطور باشد؟!.
مگر کس دیگری هست که به اندازۀ عمرو بن ثابت به دروغگو بودن معروف باشد؟!.
و در این روایت آمده که: او (پیامبر) درد داشت و خورشید که طلوع کرد صدايی همچون صدای ماسوره داشت. که اینها به حکم عقل باطل هستند. و هرگز آنان چنین حدیثی را ذکر ننمودهاند. و اگر چنین حدیثی از ابو سعید- به خاطر دوستیش نسبت به علی و بیان فضائل او نقل میشد. قطعاً یارانش آن را روایت میکردند. همچنان که غیر این حدیث را در رابطه با فضائل علی ذکر نمودهاند، مانند روایت خود ابوسعید از پیامبر جکه وقتی نام خوارج برده شد، فرمود: بهترین و بر حقترین آن دو گروه آنها را میکشند، و یا مثل روایت دیگر ابو سعید که پیامبر جبه عمار گفت: گروه ستمگر و تجاوزكار تو را میکشند. در این حدیث صحیح از ابوسعید، بیان و روشن گردیده که علی و یارانش برحقتر از معاویه و یارانش هستند. پس چگونه چنين حدیثي از او روایت نمیشد اگر صحیح میبود؟!.
و حسین و برادرانش عمر و علی چنین حدیثی را نگفتهاند. و اگر چنين حدیثي نزد آنان بود، محدثین مشهورتر از آنها آن را نقل مینمودند، چون این قضیهاي مهم است.
مصنف میگوید: و امّا روایت امیر المؤمنین، پس ابو العباس فرغانی به ما خبر داد، ابوالفضل شیبانی به ما خبر داد، رجاء بن یحیی سامانی برای ما حدیث بازگو کرد، هارون بن مسلم بن سعید در سال ۲۴۰ ﻫ در سامرا برای ما سخن گفت، عبدالله بن عمرو اشعث برای ما حدیث گفت، از داود بن کمیت از عمویش مستهل بن زید، از ابیزید بن سهلب از جویریه بنت مسهر گفت: با علی بیرون رفتیم. گفت: ای جویریه! به پیامبر جوحی شد در حالی که سرش روی دامان من بود .... تا آخر حدیث.
میگویم: این اسناد از اسناد قبلی ضعیفتر است: چون رجال مجهولی در آن هستند که هیچ کدامشان به عدالت و ضبط معروف نیستند و چرا به صورت انفرادی آن را نقل نمودهاند، در حالی که اگر علی چنین چیزی میگفت، قطعاً یاران مشهور و معروفش آن را روایت میکردند. و از طرف دیگر هم سندی مانند این سند، از چنین زنی – که او و کسانی که از او روایت کردهاند وضعیت و حالشان معلوم نیست و صرف نظر از صفاتشان هویت مشخص و محرزی هم ندارند- چیزی در آن ثابت نیست. و با سند قبلی که از این راجحتر است تناقض دارد هر چند که همه این روایتها دروغ هستند. چون مسلمانان در بارۀ فضائل علی و معجزات پیامبر جکوچکتر از این مسئله را هم روایت نمودهاند. پس چرا اهل علم و حدیث این روایت را ذکر ننمودهاند؟
و گروه زیادی از علمای حدیث فضائل علی را به رشتۀ تحریر درآوردهاند، همچون امام احمد و ابو نعیم و غيره و احادیث ضعیفی هم در این رابطه ذکر نمودهاند، ولی این حدیث را نیاوردهاند. چون دروغ بودن این روایت آشکار است.
همچنین ترمذی با وجود اینکه احادیث زیادی در فضائل علی گردآوری نموده، هر چند که بیشترشان ضعیف هستند، ولی این حدیث را ذکر نکرده است. همچنین نسائی و ابوعمر بن عبدالبر که نسائی کتابی را در خصوص ویژگیها و خصال علی تالیف نموده است.
مصنف میگوید: ابو جعفر طحاوی[۱۶۹] از علی بن عبدالرحمان از احمد بن صالح مصری حکایت میکند که او (احمد بن صالح مصری) میگفت:[۱۷۰] «ضروري نيست کسی که راه دانشاندوزي در پیش گرفته از حفظ حدیث اسماء- در بازگشت خورشید- تخلف نماید؛ چون این جریان از نشانههای پیامبر و از معجزات اوست[۱۷۱] .
میگویم: احمد بن صالح از طریق حلقۀ اول آن را روایت نموده و تمام راهها و الفاظی که از جهات مختلفی بر دروغ بودن آن دلالت دارند را گردآوری ننموده و راویان طریق اول نزد او مجهول هستند و کاذب بودنشان برای او معلوم نبوده است.
و طحاوی عادتش نیست که حدیث را همچون اهل علم نقد نماید. به همین دلیل در کتاب «شرح معانی الآثار» احادیث مختلفی را روایت نموده است و روایاتی که او ترجیح داده، اکثراً با قیاس بر احادیثی است که خود آن را قوی و حجت دانسته كه بیشترشان از لحاظ اسناد ضعیف و مجروح هستند و حجت واقع نمیشوند. چون شناخت او به اسناد مانند شناخت متخصصین این فن نبوده است، هر چند احادیث زیادی دارد و واقعاً فقیه و عالم بر جستهای است[۱۷۲] .
مؤلف میگوید: ابو عبدالله بصری گفت: بازگشت خورشید پس از غروبش ذاتاً تأکید در ضرورت نقل آن دارد، چون علاوه بر اینکه فضیلتی برای امیر المؤمنین است از نشانههای پیامبری نیز میباشد و این جریان نشانههای نبوت را از فضائل علی جدا میسازد.
میگویم: این از قویترین و آشکارترین دلایل بر دروغ بودن حادثه است. چون اهل علم فضائل علی سرا روایت نمودهاند و در کتابهای صحیح و مسندها و سنن، آنها را برشمردهاند و از علمای مورد اعتماد و مشهور روایت نمودهاند. پس اگر این حدیث هم از آنها میبود؛ مردم نسبت به روایت آن علاقه بيشتري داشتند و در بیان صحت آن حریصتر میبودند، امّا آنها کسی را نیافتهاند که این حدیث را با سند مورد اعتماد و دارای عدالت و دقت و احتیاط روایت کرده باشد.
مصنف میگوید: ابو العباس بن عقده گفت: جعفر ابن محمد بن عمر حدیث را برای ما بازگو نمود، سلیمان بن عباد به ما خبر داد، شنیدم بشار بن دراع گفت: امام ابوحنیفه[۱۷۳] به محمد بن نعمان[۱۷۴] رسید و از او سؤال نمود: حدیث بازگشت خورشید را از چه کسی روایت کردهای؟ گفت: از غیر کسی که حدیث «یا ساریة الجبل» را روایت نموده است. مصنف میگوید: همه این احادیث و روایات دلیل بر ثبوت آن حدیث هستند.
میگویم: اتفاقاً این سخن دلیل است بر اینکه پیشوایان و اهل علم این حدیث را قبول نداشتهاند و هیچ یک از پیشوایان مسلمانان آن را روایت نکرده است. همین ابو حنیفه که یکی از پیشوایان معروف است، هرگز به خاطر علی زیر سؤال نمیرود، چون او که اهل کوفه است، بسیاری از شیعیان آنجا را دیده و علی را دوست داشته و او را مولای خویش میداند و در مورد فضائل علی چیزهای زیادی شنیده است. با وجود آن، نقل این حدیث را از محمد بن نعمان انکار میکند و شکی نیست که امام ابوحنیفه از طحاوی و امثال او آگاهتر و فقیهتر است.
و از این طرف هم ابن نعمان جواب درستی به او نداده، بلکه گفته: از غیر کسی که حدیث «یا ساریة الجبل» را روایت نموده، آن را نقل میکنم!!.
باید به او گفت: فرض میکنیم که آن روایت دروغ است، حالا دروغ بودن آن چگونه بر درستی این روایت دلالت میکند؟ اگر این گونه باشد، امام ابوحنیفه که کرامات عمر و علی و... را انکار نمیکند، بلکه این حدیث را انکار میکند که دلايل بسیاری بر دروغ و مخالف بودنش با عقل و شرع موجود است. و هیچ یک از علمای مشهور و محدثین معروف از تابعین و تابع تابعين -که آنها احادیث را از اصحاب نقل نمودهاند- این حدیث را روایت ننمودهاند، بلکه تنها دروغگویان و جاهلان که عدالت، دقت و احتیاطشان معلوم نیست آن را روایت کردهاند، پس چگونه از آنها پذیرفته میشود؟!.
و سایر علمای مسلمان نیز دوست دارند که چنین حدیثی صحیح باشد، چون هم براي پيامبر جمعجزه است و هم فضیلتي است براي علي، اما آنها دروغ را نمیپسندند و مخالف دروغپردازی هستند، لذا به جهت دينداري آن را رد نمودهاند.
[۱۲۹] الـموضوعات: ج۱ص۳۵۵-۳۵۷ [۱۳۰] جملۀ داخل پرانتز در «موضوعات» وجود ندارد، ولی در كتاب تنـزیه الشریعة، اللآلئ الـمصنوعة و الفوائد الـمجموعة وجود دارد . [۱۳۱] الـموضوعات: ج۱ص۳۵۶. [۱۳۲] الـموضوعات: از علی ابن حسن. [۱۳۳] شرح حال فاطمه بنت علی ابن ابی طالب در تهذیب التهذیب: ج۱۲، ص۴۴۳، و الاعلام: ج ۵ص۳۲۸. [۱۳۴] یعنی ابن الجوزی پس از سه سطر. [۱۳۵] این عبارت در الـموضوعات نیامده است. [۱۳۶] این عبارت در الـموضوعات موجود نیست. [۱۳۷] شرح حال عبد الرحمن بن عبدالله بن دینار در: تهذیب التهذیب: ج۶ص۲۰۶-۲۰۷. [۱۳۸] الـموضوعات ج۱ص۳۵۶. [۱۳۹] الـموضوعات: گفت: برای ما سخن گفت. [۱۴۰] الـموضوعات: گفت: برای ما سخن گفت. [۱۴۱] مستقیما ًپس از سخن قبلیش. [۱۴۲] الـموضوعات: ابوحاتم رازی. [۱۴۳] الـموضوعات: مؤلف میگوید اما من جز ابن عقده کسی را متهم نمیکنم. [۱۴۴] این عبارت در الموضوعات ج۱ص۳۵۷ پنج خط پس از سخن قبلیش چنین آمده است: و ابن عدی گفت: از ابوبکر بن ابی طالب. [۱۴۵] در «الـموضوعات» چنین آمده: چون او استادان ما را به دروغ گفتن وادار میکرد. [۱۴۶] در این رابطه از طریق افراد دیگری غیر از شیخ کوفه هم به یقین رسیدهایم. [۱۴۷] عبارت داخل گیومه در الـموضوعات میباشد اما ترتیب، و بعضی از کلماتش متفاوت هستند همین حدیث موضوع در تنزیه الشریعة: ج۱، ص۳۷۸-۳۸۲، و در اللآلئ الـمصنوعة: ج۱، ص۳۳۶-۳۳۸، و در الفوائد الـمجموعة: ص ۳۵۰ نیز آمده است. [۱۴۸] ابو هاشم -یا ابو عامر- اسماعیل بن محمد بن یزید بن ربیعة بن مفرغ الحمیری، شاعر شیعی که در سال ۱۰۵ به دنیا آمده، امّا در مورد تاریخ وفاتش اختلاف است بعضی گفتهاند سال ۱۷۳، و بعضی هم گفتهاند: سال ۱۷۹وفات کرده. ابن حجر در مورد او میگوید: او رافضی کثیفی بوده است. دارقطنی میگوید: در اشعارش سلف را دشنام میداد و علی را مدح میکرد. شهرستانی او را از مختاریه کیسانیه -یاران مختاربن ابی عبید ثقفی که معتقد به امامت محمد بن حنفیه بعد از علی سهستند- دانسته است. در مورد شرح حال و مذهبش به کتاب لسان الـمیزان: ج۱، ص۴۳۶-۴۳۸، وفات الوفیات: ج۱، ص۳۲-۳۶، و البدایة والنهایة: ج۱، ص۱۷۳-۱۷۴، و روضات الجنات: ص۲۹-۳۱، و الاعلام: ج۱ص۳۲۰-۳۲۱، و الـملل و النحل: ج۱ص۱۳۳-۱۳۴ مراجعه شود. [۱۴۹] این حدیث با اختلافی که در الفاظ و کلمات آن وجود دارد -از ابو هریره سدر دو جا روایت شده است. بخاری: ج۴ ص۸۶، (کتاب فرض الخمس، باب حدّثنا ابو الیمان...)، و ج۷، ص۱۲ (کتاب النکاح، باب من احب البناء قبل الغزو). و در این جا به صورت اختصار آمده و این حدیث باز هم در صحیح مسلم: ج۳، ص۱۳۶۶ (کتاب الجهاد والسیر، باب تحلیل الغنائم لهذه الامة خاصّة)، و المسند (چاپ المعارف) ج۱۶، ص۱۰۲-۱۰۳ نیز آمده است. [۱۵۰] این حدیث با اختلاف کمی در الفاظ آن، از ابن عمر سدر صحیح بخاری ج ۵ ص۱۱۲ (کتاب الـمغازی، باب مرجع النبی جمن الاحزاب) ۲/۱۵ و صحیح مسلم: ج ۳ ص۱۳۹۱ (کتاب الجهاد والسیر، باب الـمبادرة بالغزو...) آمده. و در آن نیز آمده که هیچ کس نماز ظهر را نخواند مگر در بنیقریظه. [۱۵۱] احادیث زیادی از چندین نفر از صحابه که در رابطه با جریان شکافته شدن ماه آمده است. از جمله: در صحیح بخاری: ج۴ ص۲۰۶-۲۰۷ (کتاب الـمناقب، باب سؤال الـمشرکین ان یریهم النبی جآیۀ فأراهم انشقاق القمر) و در این باب از عبدالله بن مسعود و انس بن مالک و از ابن عباس سهم روایت شده و باز در صحیح بخاری: ج ۵ ص۴۹ (کتاب مناقب الاًنصار، باب انشقاق القمر) تکرار شده و عین حدیث انس بدین ترتیب است. اهل مکه از پیامبر جخواستند که نشانهای (معجزهای) به آنها نشان دهد. سپس پیامبر جماه را دو نیمه نشان آنها داد به گونهای که حرا را در شکاف بین دو نیمۀ آن دیدند. و اما حدیث عبدالله بن مسعود بدین ترتیب است: ماه دو نیم شد و ما با پیامبر جدر مِنی بودیم، پیامبر جفرمود: نگاه کنید، مشاهده کنید، و جماعتی به سوی کوه رفتند. و اما حدیث ابن عباس: ماه شکافته شد در زمان پیامبر جو در صحیح بخاری هم ج ۶، ص۱۴۲و۱۴۳ (کتاب التفسیر، سورۀ اقترب الساعة وانشق القمر)؛ و در صحیح مسلم: ج ۴ ص ۲۱۵۸و۲۱۵۹ (کتاب صفات الـمنافقین واحکامهم، باب انشقاق القمر)؛ و سنن ترمذی ج ۵ ص۷۱-۷۳ (کتاب التفسیر، سورة القمر) و در این باب باز از ابن عمر و جبیر بن مطعم و ابی هریره س، و در مسند (چاپ المعارف) ج ۵ ص۳۰۴، و ج ۶ ص۱۲و۱۳۵و (چاپ الحلبی) ج ۳ ص۱۶۵و۲۲۰و ۲۷۵و ج ۴ ص۸۱و۸۲ آمده است. [۱۵۲] با وجود جستجوی زیاد نتوانستم معلوماتی از این کتاب و یا مصنف آن بدست بیاورم. [۱۵۳] این حدیث با عبارت: الذی تفوته صلاة العصر...، تا آخر، از عبدالله بن عمر سروایت شده است. و در صحیح بخاری: ج۱، ص۱۱۱ (کتاب الـمواقیت، باب اثم من فاتته العصر) و در صحیح مسلم: ج۱ص۴۳۵ (کتاب الـمساجد، باب التغلیظ علی تفویت صلاة العصر)، و ج۱ص۴۳۶ با عبارت (من فاتته...) و در جاهای دیگری در صحیح بخاری و مسلم و در کتاب السنن و در الـموطأ و الـمسند نیز آمده است. [۱۵۴] این حدیث از علی سروایت شده. صحیح بخاری: ج۴، ص۴۳-۴۴ (کتاب الجهاد والسیر، باب الدعاء علی الـمشرکین بالهزیمة...) و در صحیح مسلم: ج۱، ص۴۳۶-۴۳۷ کتاب الـمساجد ومواضع الصلاة، باب التغلیظ في تفویت صلاة العصر، باب الدلیل لـمن قال الصلاة الوسطی هی صلاة العصر) احادیث۲۰۲-۲۰۶، و سنن الترمذی: ج۴، ص۲۸۶ (کتاب التفسیر، سورة البقرة حدیث ۴۰۶۸) و المسند (چاپ المعارف) ج۲، ص۳۱و۴۶و۱۷۷و۲۱۳. [۱۵۵] این حدیث با اختلافی که در عبارات آن موجود است از گروهی از صحابه روایت شده که علی ابن ابیطالب و سعدبن ابی وقاص و ابو بریده و سلمه از آنها هستند. صحیح بخاری: ج۵، ص۱۸ (کتاب فضائل اصحاب پیامبر ج، باب فضائل علی سو در صحیح مسلم: ج۴، ص۱۸۷۱-۱۸۷۲ (کتاب فضائل صحابه، باب من فضائل علی ابن ابیطالب) و ترمذی: ج۵، ص۳۰۱-۳۰۲ (کتاب مناقب، باب مناقب علی ابن ابی طالب) و در سنن ابن ماجه: ج۱ص۴۳-۴۴ مقدمه، باب فی فضائل اصحاب النبی جفصل علی سو المسند (چاپ المعارف) ج۳ص۹۷-۹۸ (چاپ حلبی) ج۵، ص۳۵۳-۳۵۴و۳۵۸-۳۵۹. [۱۵۶] فضیل بن مرزوق اغر رقاشی کوفی، شرح حالش در: تهذیب التهذیب ج۷ص۲۹۸-۳۰۰؛ و میزان الاعتدال: ج۳، ص۳۶۲-۳۶۳. و ذهبی در مورد او میگوید: سفیان بن عیینه و ابن معین او را مورد اعتماد دانستهاند. و ابن عدی میگوید: امیدوارم که او مشکل نداشته باشد. و نسائی و عثمان بن سعید او را ضعیف دانستهاند. میگویم: او به شایعه پراکنی معروف بوده، البته بدگو نبوده است. [۱۵۷] این عبارت را ابن حجر از ابن حبان در: تهذیب التهذیب: ج۷، ص۲۹۹ نقل نموده است. [۱۵۸] در کتابش: الجرح والتعدیل: ق۲م۳، ص۷۵ (چاپ حیدر آباد۱۳۶۱/۱۹۴۲). [۱۵۹] شرح حالش در: میزان الاعتدال: ج۱، ص۵۳۱-۵۳۲ و تهذیب التهذیب: ج۲ص۳۳۵-۳۳۷ و نامکاملش الحسین بن الحسن الاشقر الفزاری الکوفی است. ابن حجر میگوید: امام بخاری گفت: او مشکل دارد، و مره میگوید: نزد او احادیث منکر موجوداند. [۱۶۰] در میزان الاعتدال: ج۱ص۵۳۱- و ابن علی میگوید: گروهی از راویان احادیث را از حسین اشقر نقل مینمایند هرچند بر احادیث وی ایراداتی وارد است. و چند نمونه احادیث منکر را ذکر نموده و در مورد یکی از آنها میگوید این بلا که نزد من از اشقر است. [۱۶۱] به شرح حال عمار بن مطر که کنیه اش ابو عثمان رهاوی است مراجعه کن در کتاب: میزان الاعتدال: ج۳، ص۱۶۹-۱۷۰، و لسان الـمیزان: ج۴، ص۲۷۵-۲۷۶؛ و ابن حجر پس از اینکه حدیث باز گشت خورشید را از او نقل می کند میگوید: ابن هشام از ابوهریره از پیامبر جروایت کرده که پیامبر جفرمود: خورشید جز بر یوشع بن نون بر کسی باز نگشته است. و ابن حجر از زبان ذهبی در مورد عمار بن مطر میگوید: و عدهای هم او را به «حفظ» توصیف نمودهاند. و ذهبی میگوید، ابن حبان گفت: او احادیث را دزدید. و عقیلی میگوید: او احادیث منکر را از افراد مورد ثقه نقل میکرد. و ابوحاتم رازی در کتاب الجرح والتعدیل: م۳ق۱ص۳۹۴ میگوید: او دروغ میگفت. ذهبی و ابن حجر سخن رازی را نقل نمودهاند. [۱۶۲] او عبدالله بن موسی بن ابی مختار، و نامش باذام العبسی است شرح حالش را در: تهذیب التهذیب: ج۷، ص۵۰-۵۳ مطالعه کن. و در آن آمده که: ابن سعد گفت: عبسی در ذی القعده سال ۲۱۳ وفات نمود. و حاکم میگوید: از قاسم بن قاسم سیاری شنیدم که ابو مسلم بغدادی حافظ میگفت: عبید الله بن موسی از «متروکین» است و امام احمد او را به خاطر شیعه بودنش ترک نموده است. ابن قانع میگوید: او کوفی و مرد صالح و شیعه بود. ساجی میگوید: او در مذهب شیعهگری افراط میکرد. و ذهبی در مورد او در میزان الاعتدال: ج۳، ص۱۶ از ابو داود میگوید: او شیعۀ بسیار غلیظی بود. [۱۶۳] به مطالبی که در مورد عبیدالله بن موسی العبسی بیان شد مراجعه کن. [۱۶۴] در منابعی که در دست دارم نام این مرد را نیافتم. [۱۶۵] این بیانات و بیانات دیگری از علی بن هاشم بن برید را در میزان الاعتدال: ج۳ص۱۶۰، و تهذیب التهذیب: ج۷، ص۳۹۲-۳۹۳ مطالعه کنید. [۱۶۶] شرح حال عبّاد بن یعقوب رواجنی اسدی ملقب به ابو سعید کوفی را در میزان الاعتدال: ج۲، ص۳۷۹-۳۸۰ و تهذیب التهذیب: ج۵ ص۱۰۹-۱۱۰ و در آن این جریان به تفصیل آمده است. [۱۶۷] ابن عقده احمد ابن محمد ابن سعید ابن عقده ملقب به ابو العباس است. ذهبی میگوید: شیعه میانه روی است و عده ای او را ضعیف دانستهاند. البته کسانی هم او را قوی دانستهاند. ابو عمر بن حیوة میگوید: ابن عقده از اصحاب، عیبجویی و بدگویی میکرد و در مورد امام مسلم و امام بخاری هم بدگویی دارد. پس احادیثش متروک هستند. او در سال ۳۳۲ در سن ۸۴ سالگی وفات یافت. به کتاب میزان الاعتدال: ج۱، ص۱۳۶-۱۳۸و لسان الـمیزان: ج۱، ص۲۶۳-۲۶۶ مراجعه شود. [۱۶۸] این مقوله را ذهبی در شرح حال ابوالمقدام عمرو ابن ثابت بن هرمز کوفی که کنیهاش ابا ثابت است، ذکر نموده است و باز ذهبی ذکر نموده که ابو داود گفت: او رافضی است. ابن ابیحاتم میگوید: از پدرم در مورد عمرو ابن ثابت بن ابی المقدام سؤال کردم گفت: احادیثش ضعیف هستند. بد رای و در مذهب تشیع بسیار تند بوده. به کتاب الجرح و التعدیل: ق۱ م۳ ص۲۲۳و میزان الاعتدال: ج۳ ص۲۴۹-۲۵۰و تهذیب التهذیب: ج۸، ص۹-۱۰ مراجعه شود. [۱۶۹] در کتاب مشکل الآثار: ج۲ ص۱۱، چاپ حیدر آباد دکن ،۱۳۳۳. [۱۷۰] کتاب مشکل الآثار: و علی بن عبدالرحمان بن المغیره از احمد بن صالح حکایت میکند که او میگفت: ... [۱۷۱] کتاب مشکل الآثار: از حفظ حدیث اسماء کسی که از طرف او حدیث را برای ما روایت کرده، چون این حدیث از نشانههای بارز نبوت است. [۱۷۲] او ابو جعفر احمد بن محمد ابن سلامه بن سلمه ازدی حجری مصری طحاوی، فقیه و امام و حافظ است و ریاست حنفیهای مصر به او رسید و در سال۲۳۹ – در طحا از سرزمین مصر به دنیا آمد و نشأت گرفت و در سال ۳۲۱هـ در قاهره وفات یافت. کتابهای «شرح معانی الآثار» و «الـمختصر فی الفقه» و «مناقب ابو حنیفه» و «مشکل الآثار» از تألیفات او هستند. شرح حالش را در تذکرة الحفاظ: ج۳، ص۸۰۸-۸۱۰ ، الجواهر الـمضیة: ج۱، ص۱۰۲-۱۰۵ و وفیات الأعیان: ج۱، ص۵۳ تا۵۵، و لسان الـمیزان: ج۱، ص۲۷۴-۲۸۲ و الاعلام: ج۱ ص۱۹۷ بخوانید. و آنچه ابن حجر از بیهقی در لسان الـمیزان: ج۱ ص۲۷۷ در رابطه با او بیان کرده مطالعه کنید. و بیهقی در المعرفه پس از ذکر سخن طحاوی در مورد لمس آلت تناسلی به دنبال آن میگوید: خواستم اشتباه او را در این زمینه بیان کنم. و از اکثر امثال آن اشتباهات سکوت نموده. و نیز از سخن او دانسته میشود که علم حدیث رشتۀ علمی او نبوده بلکه کلمه کلمه آنرا از علمای حدیث گرفته است. [۱۷۳] ابو حنیفه نعمان بن ثابت پیشوای حنفیها و یکی از چهار امام اهل سنت که اصالتش از فرزندان فارس است. در کوفه سال ۸۰ به دنیا آمد و در سال۱۵۰وفات یافت. شرح حالش را در تاریخ بغداد: ج۱۳، ص۳۲۳-۴۲۳ و الجواهر الـمضیة: ج۱، ص۲۶-۳۲ و وفیات الاعیان: ج۵ ص۳۹-۴۷ و الأعلام: ج۹ ص۴-۵ مطالعه کنید. [۱۷۴] به نام محمد بن نعمان افراد زیادی معروف هستند و احتمالاً منظور مؤلف، محمد ابن نعمان بن بشیر انصاری باشد به شرح حالش در کتاب تهذیب التهذیب: ج۹ ص۴۹۲ مراجعه کنید.