از چند نظر میتوان به این ادعا پاسخ گفت:
پاسخ اول: اینکه طبق معمول صحت روایت باید معلوم شود. این که ادعا میکند همه مردم آن را نقل کرده اند، این از از ديدگاه علما و اهل حدیث از روشنترین دروغها است، چون این حدیث در هیچ یک از کتب معتبر و مورد استفادۀ مسلمانان یافت نمیشود. نه در صحاح و نه در مسانيد و سنن و مغازی و تفسیرهایي که در مورد اسناد قابل حجت بحث ميکند[۳۰۸] . و اگر این روایت در بعضی از کتب تفسیر که در آنها احادیث صحیح و ضعیف موجود میباشد مانند: تفسیر ثعلبی و واحدی و بغوی حتی تفسیر ابن جریر و ابن ابیحاتم كه یک روایت از آنها به اتفاق علماء و اهل علم به تنهايي حجت نيست. چون مشخص شده در این منقولات هم صحیح و هم ضعیف وجود دارد، لازم است که توضیح داده شود این نقل شده مثلا از نوع صحیح است يا ضعیف.
نهایت حد این است كه آن حدیث شاید در بعضی از کتب تفسیر ذكر شده باشد که روايات ضعیف و صحیح و حتی بسیاری از روايات موضوع و ساختگي در آنها وجود دارد. ولي تفاسيري که این روايت در آنها ذكر شده مانند تفسیر ابن جریر و ابن ابی حاتم و ثعلبی و بغوی، احادیثی با اسناد صحیح نقل میکنند که با این روايت در تضاد هستند. مانند آن دسته از مفسرین که در شأن نزول آیه مذكور آن حدیث را آوردهاند، با اسناد صحیحي که علماي اهل حدیث بر صحت آن اتفاق دارند احادیثی را ذکر کردهاند که حدیث مذکور را نقض میكند، اما این مفسران بر اساس عادت خودشان در مورد سبب نزول منقولاتی را ذکر مینمایند که هم صحیح و هم ضعیف اند. به همین خاطر است که در مورد سبب نزول آیهای چند قول را ذکر كردهاند تا اینکه سخنان مردم و آنچه را در مورد سبب نزول گفتهاند نقل کنند، اگر چه بعضی از این اقوال وگفتهها صحیح و یا بعضی حتی دروغ هم باشد. كسي که در تفسیر آیهای به یکی از این منقولات ضعیف دلیل آورد و روايات متناقض با آن را ترك كند، از فاسدترین روش استدلال استفاده نموده است. مانند کسی که دلیل میآورد به گواهي شاهدی، اما این شاهد نه تنها عادل نیست، بلکه در مورد او اشکالاتی وجود دارد و افراد عادل زيادي عليه او شهادت میدهند، یا اینکه به روایت یک نفر دليل میآورد که عدالتش به اثبات نرسیده، بلکه شهادتش باطل است، ولي در همان حال روایات چندین نفر اهل عدالت را رها میکند و به جای آن روایتهایی متناقض با آنها را میآورد.
بلكه اگر فرض کنیم که این حدیث راویانش اهل ثقه و اعتماد و عدالت باشند، جماعتی دیگر از اهل ثقه و عدالت هستند كه مخالف آن را روایت میکنند، پس در این صورت دقت در این دو روایت واجب میشود كه کدام راجحتر و ثابت شدهتر است؟ پس اگر اهل علم و روایت متفق باشند بر اینکه روایات متناقض حدیث ذکر شده ثابت و صحیح است چطور؟.
بلکه این حدیث متناقض با معلوم متواتر است و بسیاری از امامان مفسر این روایت را ذکر نکرده اند چون خوب دانسته اند باطل است.
دوّم: ما به یکی از این دو روش از این روایت که به ادعاي وی عموم آن را روایت کردهاند از او راضی میشویم، یا این که باید اسنادی را که ذکر میکند از نوعی باشد که اهل علم آن را در مسائل مورد اختلاف و منازعه به عنوان دلیل میآورند، اگر چه آن یک مسئلۀ فرعی هم باشد. یا اینکه قول یک نفر معتبر و معتمد اهل حدیث را در مورد صحیح بودن روایتشان ذكر كنند.
چون اگر دو فقیه در مورد يكي از فروع با هم بحث و گفتگو کنند دلیلی در این بحث و گفتگو ثابت نمیشود مگر به حدیثی که اسناد آن معتبر و قابل اقامۀ حجت باشد یا اینکه کسیکه در این مورد این حدیث به او ارجاع داده شود آن را تصحيح كرده باشد، اما اگر اسناد آن حدیث معلوم نبود، و امامان نقل و روایت آن را به اثبات نرسانده بودند، از کجا معلوم میشود آن حدیث صحیح است؟ مخصوصا در مسائل اصولی که در آن طعنه و ایرادی بر جمهور و سلف امت وارد شود و به واسطۀ توسل به آن قاعده یک مسئله مهم منهدم شود؟ در چنین حالی چطور حدیثی قبول میشود که اسنادش مشخص نباشد و امامان روایت و نقل و حتی يك عالم آن را اثبات نكرده باشد و صحیح ندانسته باشد.
سوّم: نزد کارشناسان اهل حدیث این روايت دروغ محض است و هیچ عالم نیست که در علم حدیث تخصص داشته باشد مگر اینکه میداند این حدیث از نوع حدیث دروغ و موضوع است، به همین سبب است که هیچکدام از آنان در کتابهای مرجع خود آن را ذکر نکرده اند. چون هر کس مقداری شناخت بر حدیث داشته باشد میداند که دروغی بیش نیست.
ابن جریر و بغوی این حدیث را با اسنادی روایت كرده اند که در آن عبدالغفار بن قاسم بن فهد ابومریم کوفی[۳۰۹] وجود دارد که علماء بر متروك بودن او اتفاق نظر دارند، ابوداود و سماک بن حرب او دورغگو معرفي كردهاند و امام احمد /میگوید: او موثق نیست، تمام احادیثی را که نقل میکند باطل و از درجۀ اعتبار ساقط هستند. یحیی میگوید: او هیچ ارزشی ندارد، ابن المدینی میگوید: او عمداً روايت جعل ميكند. نسائی و ابو حاتم میگویند: حدیثهایی که او روایت کرده همه متروک هستند، و ابن حبان بستی میگوید: عبدالغفار بن قاسم باده مینوشيد تا اینکه مست و بیهوش میشد در آن هنگام وبا وجود این حالت اخبار را تغییر میداد. پس استدلال به احادیثي که او روایت میکند درست نیست، و امام احمد و یحیی هر حدیثی که او آن را روایت کرده مردود ميدانند[۳۱۰] .
ابن ابی حاتم آن را روایت کرده، اما در اسنادش عبدالله بن عبدالقدوس است، و او هم ثقه نیست، یحیی بن معین در مورد او میگوید: او هیچ آدمی نیست بلکه یک شیعۀ پليد است. نسائی میگوید: ثقه نیست، و دارقطنی میگوید: ضعیف است[۳۱۱] .
اسناد ثعلبی ضعیفتر است، چون در آن افراد ناشناخته و راویان ضعیف و متهم هستند که در کمترین و جزئیترین مسئله گفتۀ آنان قابل استدلال نيست.
چهارم: هنگامی که این آیه نازل شده پسران و نوادگان عبدالمطلب به چهل نفر نرسیدهاند، چون این آیه در مکه و در ابتدای بعثت نازل شده و حتی در مدت حیات پیامبر جتعدادشان به چهل نفر نرسیده است و از پسران عبدالمطلب جز چهار نفر به اتفاق تمام مردم، کسی بجا نمانده بود: ابوطالب، حارث، عباس و ابولهب. تمام اولاد عبدالمطلب از این چهار نفر بودند، آنان هم بنو هاشم هستند. و فقط این چهار نفر در زمان بعثت پیامبرجدر قيد حیات بودهاند، عباس و حمزه و ابوطالب و ابولهب. حمزه و عباس به پیامبر جایمان آوردند و ابولهب و ابوطالب كافر بودند، اما ابوطالب ایشان را یاری و پشتیبانی کرد و ابولهب با او دشمنی و از دشمنانش پشتیبانی میکرد.
و اما عموها و پسرعموها. ابوطالب چهار پسر داشت به نامهای: طالب، عقیل، جعفر، علی. طالب به اسلام نرسیده بود، اما سه نفر دیگر در زمان اسلام ميزيستهاند. علی و جعفر ایمان آوردند. در ابتدای بعثت جعفر به حبشه هجرت نمود و در سال فتح خیبر به مدینه بازگشت. عقیل هنگامی که بني هاشم هجرت نمودند بر مال و ثروتشان سيطره يافت و در آن تصرف نمود، به همین خاطر هنگامی که در سفر حج به پیامبر جگفته شد: «فردا به خانۀ شما در مکّه میرویم» فرمود: مگر عقیل خانهای برایمان باقي گذاشته است؟[۳۱۲] .
و اما عباس پسرهایش همه کوچک بودند، تا وقتي كه در مکّه بود هیچ کدام آنها بالغ نشده بودند. اصلاً فرض کنید که همه مرد بودند آنان: عبدالله، عبیدالله، فضل بودند و قثم بعد از آنها به دنیا آمده و بزرگترینشان فضل است که عباس کنيهاش «ابوالفضل بوده». عبدالله (بن عباس) هنگامی که در شعب ابوطالب زندگی میکردند بعد از نزول این آیه ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤﴾[الشعراء: ۲۱۴] بدنیا آمد.
او در هنگام هجرت سه یا چهار ساله بود. عباس در مدت حیات پیامبر جغیر از فضل و عبدالله و عبیدالله نداشت و سائرین بعد از حیات ایشان بدنیا آمدهاند.
و اما حارث بن عبدالمطلب و ابولهب پسرانش کمتر از ابوطالب و عباس هستند.
حارث دو پسر داشت: ابوسفیان و ربیعه، که هر دو در زمان فتح مکه مسلمان شدند. ابولهب هم سه پسر داشت که دو تای آنان به نامهای عتبه و مغیث در زمان فتح مکه مسلمان شدند و عتبه همان است پیامبرجعليه او دعا کرد که درندهای او را پاره کند، شبی با کاروان در زرقاء شام درنده او را از پاي درآورد[۳۱۳] .
اینها تمام پسران عبدالمطلب بودند که تعدادشان به بيست نفر هم نرسید، پس این چهل نفر کجا هستند؟
پنجم: اینکه هر کدام از آنها یک گوسفند را بخورد، و این همه شیر را بنوشد، این یک دروغ بزرگی بر این جماعت است، چون طائفۀ بنیهاشم به پرخوری مشهور نیستند، و شنیده نشده که در بین آنان کسی باشد که گوسفندی را بخورد و این همه شیر را بنوشد.
ششم: اینکه پیامبر جرو به این جماعت فرمود: هرکدام از شما بر امر رسالت مرا اجابت نماید و مرا پشتیبانی نماید برادر و وزیر و وصی و جانشین بعد از من خواهد بود، این گفته افتراء است به پیامبر ج، هرگز نسبت دادن این گفته به ایشان درست نیست، چون تنها اجابت آنها به گفتن شهادتین و پشتیبانی بر آن موجب این همه امتیازات نمیشود، چون همه مسلمانان این دو کلمه را اجابت کردهاند و براي تبليغ رسالت ایشان را یاری دادهاند، حتی نفس و مال خود را در این راه بخشیدهاند، از سرزمين و وطن خود جدا شدهاند و با برادران و دوستان خود دشمنی کردهاند و بر تفرق بعد از الفت و ذلت بعد از عزت و فقر بعد از ثروتمندي و سختی بعد از رفاه صبر نمودند، که در تاریخ سرشار از سروری آنان معروف و مشهور است، با وجود این همه، هیچ کدام از آنان به خاطر این همۀ از خودگذشتگی خلیفۀ ایشان نشدند.
و هم چنین اگر پیامبر جاین مهم را به تعداد چهل نفر عرضه کرده، باید که اکثرشان جوابش داده باشند؛ چرا هیچ کدام از این تعداد جانشین بعد از او نشدند؟ آیا یکی را بدون هیچ سببی تعیین نمود؟ یا اینکه در یک زمان همه را خلیفۀ خود کرده است؟ این همه امتیازات (وصی، خلافت، برادري و وزیر شدن) در گرو کار آسانی باشد که گفتن شهادتین و یاری كردن بر امر رسالت است، پس هر مسلمانی تا روز قیامت از این امتیازات برخوردار است و سهيم است و اگر هر کسی در گفتن شهادتين و ياري اسلام سهيم نباشد منافق است، پس چطور نسبت چنین کلامی به پیامبر عظيمالشان ججائز است؟!.
هفتم: حمزه و جعفر و عبیده بن الحارث به آنچه علی اجابت نمود كه شهادتین و یاری نمودن بر امر رسالت و دعوت است، جواب دادند و آنان جزء سابقین اولین هستند و از کسانی بودند كه از ابتدای مبعوث شدن پیامبر جبه خدا و رسولش ایمان آورده اند، حتی حمزه قبل از این که تعداد مسلمانان به چهل نفر برسد مسلمان شده بود و پیامبر جدر خانۀ ارقم بن ابی الارقم بود، و حتی جلسات جمع شدن پیامبر با یاران در خانۀ ارقم به سبب او بود. و او با پسران عبدالمطلب و خويشاوندان در یک خانه اجتماع نکرده است، چون ابولهب نماد و مظهر دشمنی با پیامبر جبود، و حتی هنگامی که بنو هاشم در شعب ابوطالب محاصره شده بودند ابولهب با آنان نبود.
هشتم: چیزی که در صحاح در بارۀ سبب نزول این آیه موجود است غیر از این است. در صحيحين از ابن عمر و ابی هریره - لفظ روايت او است ـ از پیامبر جروایت شده هنگامی که این آیه نازل شد: ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤﴾[الشعراء: ۲۱۴] . پیامبر جقریش را فراخواند، همگی از فامیل و غیرفامیل جمع شدند، پس فرمود: ای پسران مرّه بن کعب خودتان را از آتش نجات دهید، ای پسران عبدشمس خودتان را از آتش نجات دهید، ای پسران عبدمناف خود را از آتش نجات دهید، ای پسران هاشم خود را از آتش نجات دهید، ای پسران عبدالمطلب خود را از آتش نجات دهید، ای فاطمه دختر محمد خودت را از آتش نجات ده، چون نزد خدا هیچ کاری از دست من ساخته نیست غیر از این که من با شما[۳۱۴] پيوند خويشاوندی دارم.
باز هم در صحيحين از ابوهریره بوایت شده هنگامی که این آیه نازل شد، پیامبر جفرمود: ای جماعت قریش، خود را از خدا بخرید چون من نزد خدا برای شما هیچ کاری از دستم ساخته نیست، ای پسران عبدالمطلب، نزد خدا نمیتوانم شما را بی نیاز گردانم، ای صفیه که «عمّه» رسول خدا هستی، نزد خدا نمیتوانم هیچ کاری برایت انجام دهم، ای فاطمه دختر محمد ج، نزد خدا هیچ کاری از دستم برایت ساخته نیست، هر اندازه که میخواهی از مالم بردار[۳۱۵] .
مسلم آن را از حدیث ابن المخارق و زهیر بن عمرو[۳۱۶] روایت نموده است. و از حدیث عایشهلگفته: که پیامبر هنگام ایراد این سخنان بر کوه صفا ایستاده بود[۳۱۷] .
و از حدیث قبیصه آمده: آن حضرت روي تپه رفت و بالای صخره قرار گرفت و با صدای بلند فرمود: ای پسران عبدمناف من برای شما ترساننده هستم، مثال من و شما به مانند کسی است که دشمن را دیده که بسویش میآید و اوهم نگران خانواده و اهل خويش است و از بيم اين كه قبل از او برسند با صدای بلند مردم را صدا میزند تا به فریادشان برسند.
و در صحیحین از حدیث ابن عباس آمده که گفته: هنگامی که این آيه نازل شد، پیامبر جاز منزل خارج شد تا به كوه صفا بالا رفت، پس با صدای بلند فریاد زد که دورش جمع شوند، مردم گفتند کيست فریاد میزند؟ گفتند: محمد است، فوراً بسویش رفتند و دورش جمع شدند، او هم مردم را به این لحن صدا زد و فرمود: ای پسران فلانی، ای پسران عبدمناف، و ای پسران عبدالمطلب. در روایتی فرمود: ای پسران و نوادگان فهر، ای پسران و نودگان عدی، ای پسران و نوادگان فلانی، به این عنوان همه را صدا زد، هر کس که میتوانست میرفت و آن که هم نمیتوانست، یکی را به جای خود میفرستاد تا این که بداند محمد برای چه فریاد میزند، همه جمع شدند، پس فرمود: «اگر به شما بگویم سواران دشمن از پشت این کوه میخواهند حمله کنند، آیا مرا تصدیق میکنید؟» در جواب گفتند: تا به حال از تو دروغی نشنیدهایم، فرمود: «پس بدانید که من از طرف خداوند شما را از عذاب سختی میترسانم» ابو لهب گفت: هلاک و نابود شوی برای این آن همه داد و فریاد زدي؟ پس بلند شد و مردم هم متفرق شدند.
به دنبال آن این سوره نازل شد: ﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ ١﴾[المسد: ۱] [۱] . و در روایتی دیگر فرمود: چه میگويید اگر به شما خبر دهم که دشمن میخواهد صبحگاهی به شما حمله کند؟ آیا مرا تصدیق میکنید؟ گفتند: بله حتماً[۲] .
اگر گفته شود جماعتی از مفسرین و مصنفین مانند: ثعلبی، و بغوی و مغازلی و دیگران در فضائل این حدیث را ذکر کردهاند. در پاسخ گفته میشود: که تنها روایت آن دسته به اتفاق علمای حدیث موجب ثبوت این حدیث نمیشود، چون در کتابهاي آن دسته به اتفاق علمای اهل حدیث، موضوعات زیادی وجود دارد، و بسیاری از ادّله یقینی سمعی و عقلی بر دروغ بودن آن وجود دارد. و حتی چیزهایی در کتب آنها هستند ضرورةً باید دروغ دانسته شوند، اگر چه ثعلبی و امثالش از کسانی نیستند که بر دروغ تکیه کنند، بلکه آنان اهل دین و صلاح هستند و این باعث میشود که آنان را از دروغ منع نماید، اما متأسفانه هر چیزی را در هر کتابی دیدهاند نقل نمودهاند، و هر چیزی را که شنیده باشند روایت نمودهاند، و هیچ کدام از آنان در مورد سند احادیث مهارت لازم براي اهل حدیث را نداشتهاند، مانند شعبه و یحیی بن سعیدالقطّان و عبدالرحمن بن مهدی و احمد بن حنبل و علی بن المدینی و یحیی بن معین و اسحاق و محمدبن یحیی الذهلی و بخاری و مسلم و ابی داود و نسائی و ابی حاتم و ابی زرعه الرازیین و ابی عبدالله بن منده و دارقطنی و امثال اینها از امامان و نقّادان و حکم کنندگان و حافظین حدیث، كه كاملا بر احوال پیامبر جو بر احوال نقل حدیث از پیامبر جو از صحابه و تابعین بعد از آنان از ناقلان علم شناخت و خبرگی داشتهاند.
این امامان اهل حدیث کتابهای زیادی را در مورد شناخت کسانی که حدیث را نقل کردهاند و نام آنها و اخبار آنها از کسانیکه از آنان حدیث گرفتهاند تصنیف کردهاند، مانند کتاب «العلل وأسماء الرجال» از یحیی قطّان و ابن المدینی، و احمد، و ابن معین و بخاری و مسلم و ابی زرعه و ابی حاتم و نسائی و ترمذی و احمدبن عدی و ابن حبّان و ابی الفتح الازدی و دارقطنی و غيره.
اما در تفسیر ثعلبی هم احادیث موضوع و هم صحیح موجود است، احادیث موضوع در آن احادیثی است که در مورد فضائل سورهها یکی بعد از دیگری ذکر شدهاند.
همچنين زمخشري و واحدی این حدیث و احادیث دیگر را آوردهاند که به اتفاق اهل حدیث دروغ و ساخته شدهاند[۳] .
همچنین واحدی، که شاگرد ثعلبی بوده و بغوی که تفسیرش را بطور اختصار از تفسیر ثعلبی و واحدی گرفته، اما این دو نفر (ثعلبی و واحدی) در مورد اقوال مفسیرین از بغوی ماهرتر بودهاند، و واحدی از هر دو بر قواعد عربی آگاهتر بوده، و بغوی هم از هر دو بیشتر تابع سنت بوده.
همین که کسی از جمهور باشد که معتقد به خلافت سه نفر دیگر (ابوبکر، عمر، عثمان ش) باشد، بدين معني نیست که هر چه روایت کرده درست و راست است، همانطور که همین که کسی شیعه باشد به این معنی نیست که هر چه روایت میکند دروغ است، بلکه میزان اعتبار در این مورد عدالت و انصاف است.
چون بعضی از مردم بسیاری از احادیث دروغین در باب اصول و احکام و زهد و فضائل از پیامبر جنقل میکنند و نيز در مورد فضائل خلفاء چهارگانه و امیر معاویه بسیار زیاد گفتهاند. بعضی هم فقط قصدشان این بوده كه در باب مورد نظرش حدیث را نقل كند بدون اینکه صحیح و ضعیف را از هم جدا كند همانطور که ابونعیم در مورد فضائل خلفاء و غیر از او در مورد فضائل این کار را کردهاند. و مانند آنچه که ابوالفتح بن ابی الفوارس، و ابو علی الاهوازی و غیر از آنان در مورد فضائل معاویه سجمع نموده اند. و مانند آنچه که نسائی در فضائل علی و ابوالقاسم بن عساکر در مورد فضائل علی و غیره جمع نمودهاند، اینان و امثالشان قصدشان تنها این بوده هر چه بشنوند روایت کنند بدون این که در بین صحیح و ضعیف تمییز قابل باشند. پس نمیتوان تنها به مجرد روایت یکی از آنان به اتفاق اهل علم حدیث، به صدق آن اذعان نمود، و اما مصنفینی که در باب اصول و فقه و زهد و رقائق حدیث را بدون اسناد ذکر مینمایند، بسیاری از این احادیث صحیح هستند و بسیاری هم ضعیف و موضوع، چنانچه در کتاب رقائق و رأی و غیره چنين است.
[۳۰۸] به گفتۀ ابن تیمیه که در صفحات بعدی می آید نگاه کنید که وارد شدن این حدیث موضوع را در تفسیر طبری ذکر مینماید و میگوید: در هیچ کتاب حدیثی که به آنها مراجعه نمودم این حدیث را پیدا نکردم. [۳۰۹] طبری در تفسیرش (چاپ بولاق) ۱۹ ۷۴ میگوید: محمد بن اسحاق از عبدالغفار بن قاسم ، از منهال بن عمرو از عبدالله بن حارث بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب از علی بن ابی طالب برایمان نقل کرد: هنگامی که این آیه نازل شد ... [۳۱۰] به ترجمهی ابی مریم عبدالغفار بن قاسم در: میزان الاعتدال: ۲/۶۴۰-۶۴۱، لسان الـمیزان: ۴/۴۲-۴۳، نگاه کن. حافظ ابن کثیر به نقل از طبری در تفسیرش (ط. الشعب) ۶/۱۸۰ این حدیث موضوع را ذکر مینماید و میگوید، عبدالغفار بن قاسم ابی مریم به این سیاق این حدیث را به تنهایی آورده و این حدیث متروک است چون او یک کذاب شیعه است، علی بن مدینی و دیگران او را متهم به وضع حدیث نموده، و امامان حدیث رحمة الله علیهم او را تضعیف نمودهاند. [۳۱۱] او عبدالله بن عبدالقدوس تیمی رازی است، ابن ابی حاتم در رابطه با او در كتاب جرح و تعدیل (ق/۲م/۱ص۱۰۴) گفته: از أعمش و عبید المكتب و عبید الملك بن عمیر و لیث بن أبی سلیم روایت كرده و سعید بن سلیمان از او روایت كرده است. ذهبی در میزان الدعتدال (۲/۴۵۷) گفته: اهل كوفه و رافضی است، در ری سكونت داشته از أعمش و غیره روایت كرده. یحیی گفته: چیزی نیست، رافضی پلید است. نسائی و غیر او گفتهاند: موثق نیست و دارقطنی گفته: أبومعمر گفت: عبدالله بن عبدالقدوس برای ما حدیث نقل كرد در حالی كه او پلید است. [۳۱۲] حدیث از اسامه بن زید بروایت شده، در صحیح بخاری: ۲/۱۴۷ (كتاب الحج، باب توریث دور مكة وبیعها وشرائها) كه عبارت و نص آن این طور است: «انه قال: يا رسول اللهج اين ننزل في دارك بمكة؟ فقال: وهل ترك عقيل من رباع او دور؟» عقیل از ابوطالب و طالب ارث برده بود، اما از جعفر و علی هیچ چیزی به ارث نبرده بود چون آنان مسلمان بودند و عقیل و طالب كافر ... . این حدیث در صحیح مسلم: ۲/۹۸۴- ۹۸۵ (كتاب الحج، باب النزول بمكة للحجاج و توریث دورها) ودر سنن ابن ماجه ۲/۹۱۲ (كتاب الفرائض، باب میراث أهل الإسلام من أهل الشرك). [۳۱۳] این خبر در كتاب «الفصول في اختصار سیرة الرسول» ابن كثیر آمده كه استاد محقق محمد العید الخطراوی، و محیی الدین مستو آن را تحقیق كردهاند، ص۲۰۷، ط. بیروت، ۱۳۹۹-۱۴۰۰ كه نص حدیث عبارت است از: «دعا علی ابن أبی لهب، فسلّط اله علیه السَّبُع بالشام وفق دعائه علیه السلام» كه این دو محقق گفته اند: ابن أبی لهب: همان عتبة بن عبدالعزی (ابولهب) است، این حدیث را حاكم و ابن إسحاق با اسناد صحیح روایت كرده اند. به كتاب: نسیم الریاض شرح كتاب الشفاء: ۳/ ۱۲۶ نگاه كنید. این حدیث را جز در سیرۀ ابن هشام پیدا نكردهام، این حدیث در المستدرك: حاكم ج ۲ ص ۵۳۹ در تفسیر سوره ابی لهب با این نص و عبارت آمده: «كان لهب بن أبي لهب يسب النبي ج فقال النبي ج:اللهم سلّط عليه كلبك فخرج في قافلة يريد الشام، فنـزل منـزلاً فقال: إني أخاف دعوة محمد قالوا: کلا، فحطوا متاعهم حوله، وقعدوا يحرسونه، فجاء الأسد، فانتزعه، فذهب به. قال الحاكم»: صحيح الإسناد ولم يخرجاه ووافقه الذهبی. [۳۱۴] حدیث از أبی هریره سدر: صحیح بخاری: ۶/۱۱۱-۱۱۲ (كتاب التفسیر، سورة الشعراء)، مسلم ۱/۱۹۲ (كتاب الإیمان، باب في قوله تعالى: ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤﴾، اـلمسند (چاپ الحلبی) ۲/۳۳۳، ۳۶۰، ۵۱۹. [۳۱۵] حدیث از أبی هریره سدر صحیح البخاری: ۴/۶-۷ (كتاب الوصایا، باب هل یدخل النساء والولد في الأقارب)، ۴/۱۸۵ (كتاب الـمناقب، باب من انتسب إلى آبائه في الإسلام والجاهلیة)، ۶/۱۱۲ (كتاب التفسیر، سورة الشعراء)، مسلم: ۱/۱۹۲-۱۹۳ (كتاب الإیمان، باب في قوله تعالى: ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤﴾. و باز در سنن النسائی و دارمی و مسند امام احمد موجود می باشد. [۳۱۶] این حدیث در مسلم در جای گذشته ۱/۱۹۳ (رقم ۲۵۳ – ۲۵۴) آمده است. [۳۱۷] این حدیث در صحیح مسلم در جای گذشته ۱/۱۹۲ (رقم: ۳۵۰) آمده است. ۴- این حدیث: حدیث ابن المخارق و زهیر بن عمرو سابق است، و ابن المخارق همان قبیصة بن المخارق است. [۱] حدیث از ابن عباس ب– با اختلافی در ألفاظ – در: البخاری: ۶/۱۱۱ (كتاب التفسیر، سورة الشعراء)، ۶/۱۲۲ (كتاب التفسیر، سورة سبأ)، ۶/۱۷۹-۱۸۰ (كتاب التفسیر، سورة تبت یدا أبی لهب وتب)، مسلم: ۱/۱۹۳-۱۹۴ (كتاب الإیمان، باب في قوله تعالى: ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤﴾، سنن الترمذی: ۵/۱۲۱ (كتاب التفسیر، ومن سورة تبت)، المسند (ط. المعارف) ۴/۱۸۶، ۲۸۶ آمده است. [۲] این روایت جزئی از حدیثی است از ابن عباس رضی الله عنهما که در: كتاب بخاری: ۶/۱۲۲ (كتاب التفسیر، سورة سبأ)، ۶/۱۸۰ (كتاب التفسیر، سورة تبت یدا أبی لهب وتب) آمده است. [۳] زمخشری معنای این حدیث رامختصراً در تفسیر «الكشاف» ۳/۱۳۱ (چاپ مصطفى الحلبی ۱۳۸۵/ ۱۹۶۶) عند تفسیر قوله تعالى: ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ ٢١٤﴾[الشعراء: ۲۱۴] ذكر نموده است.