از چند نظر میتوان به این استدلال پاسخ گفت:
نخست: اینکه برای استدلال به حدیث، لازم است صحت آن بیان شود. در جواب ايشان كه گفت: «جمهور آن را روايت كردهاند» بايد گفت كه افراد موثق و مورد اعتماد آن را اينگونه روايت نكردهاند، بلكه در روايت صحيح چنين گزارش شده كه علي سدر جنگ خيبر غائب بود، حاضر نبوده و به علت چشمدرد از جنگ عقب افتاده بود. سپس عقب افتادن بر او سخت آمد و آنها ملحق شد، اما پيامبر جقبل از رسيدن علي فرمود: «پرچم را به كسي ميدهم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند و خداوند خيبر را به دست او فتح ميكند». ولي قبل از علي پرچم را به ابوبكر و عمر بنداد و هيچ كدام از آن دو نفر از پرچم نزديك نشدند، بلكه اين از جمله دروغهاي ايشان است، بدين خاطر عمر گفت: جز آن روز هيچ وقت امارت را دوست نداشتهام و همه افراد در آن روز دوست داشتند كه پرچم به او داده شود، پس صبح آن روز پيامبر جعلي را صدا زد، به او خبر دادند كه علي چشمدرد دارد، علي آمد و پيامبر جآب دهانش را روي چشمان علي گذاشت تا چشمان علي خوب شدند، سپس پرچم را به او داد».
و علت تخصيص علي پاداشي بود در قبال اينكه با وجود چشم درد آمده بود و خبر دادن پيامبر جبه اين مسئله با وجود اينكه علي در آن جا نبود و هيچ كس منتظر او نبود يكي از كرامات پيامبر جميباشد، پس در حديث هيچگونه كاهشي براي مقام ابوبكر و عمر وجود ندارد.
دوم: خبر دادن پيامبر جاز اين كه «علي خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند» حق است و اين عبارت ردي است بر ناصبيه، اما روافضي كه ميگويند: اصحاب بعد از وفات پيامبر جمرتد شدند نميتوانند به اين روايت استدلال كنند؛ زيرا خوارج به آنها ميگويند: علي نيز از كساني است كه مرتد شدند، همانگونه كه بعد از قضيه حكميت گفتند: اي علي! تو از اسلام مرتد گشتهاي، پس به اسلام باز آي.
اشعري در كتاب (الـمقالات)[۵۱] ميگويد: «خوارج بر كفر علي اتفاق نظر دارند».
اما اهل سنت به دلايل زيادي ميتوانند سخن خوارج را باطل كنند، اما آن دلايل به طور اشتراك بر ايمان هر سه خليفه دلالت ميكنند، ولي روافض آن دلايل را رد ميكنند، پس نميتوانند بر خوارج اقامهي حجت كنند كه علي مؤمنانه وفات يافته است، بلكه هر دليلي كه ذكر ميكنند از طرف خوارج باطل گشته و اساساً ريشۀ بيارزش شمرده شدهاند؛ زيرا اساس و پايهي آنها فاسد است.
و اين توصيف پيامبر جبراي علي از ويژگيهاي منحصر به فرد آن بزرگوار نيست، بلكه ديگران نيز خدا و رسولش را دوست داشته و دارند، اما اين عبارت يك گواهي است براي شخص علي سچنانكه پيامبر جبراي ده نفر از اصحاب مژدهي بهشت را داد و چنانكه مژدهي بهشت را به ثابتبن قيس داد، و براي عبدالله بن حمار كه چند مرتبه حدود شرعي را بر او اجرا كرده بود گواهي داد كه او خدا و رسولش را دوست دارد.
در رابطه با اين كه رافضی گفت: «و اين توصيف پيامبر جبراي علي دليل است بر اين كه اين صفت در ديگران وجود ندارد».
براي اين گفته دو پاسخ وجود دارد:
نخست: اگر درست باشد پيامبر جفرمود: «پرچم را به كسي ميدهم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند و خداوند خيبر را به دست او فتح ميكند». اين مجموعه صفات مخصوص به او است؛ زيرا اين فتح بر دستان علي به وقوع پيوست، ولي وقوع آن فتح معين بر دستان علي هرگز بر افضليت و برتري او دلالت نميكند چه رسد به اينكه مختص به امامتش باشد.
پاسخ دوم: اين است كه گفته شود: ما نميپذيريم كه اين بيانات موجب تخصيص شود، چنانكه اگر گفته شود: اين مال را به مرد فقيري يا مرد صالحي ميدهم، و امروز مرد بيمار و صالحي را دعوت ميكنم، يا اين كه اين پرچم را به مرد شجاعي ميدهم و ... اين الفاظ بيانگر آن نيستند كه اين اوصاف در ديگران وجود ندارند، بلكه اين دلالت ميكند بر اين كه آن يك نفر مذكور موصوف به آن صفات بوده است.
بدين خاطر اگر شخصي نذر كند كه هزار درهم را به يك مرد صالح يا فقير بدهد، و اين نذر كننده هزار درهم را به يك نفر داد، اين به معني عدم وجود اشخاص ديگر با اين صفت نميباشد، و اگر گفت: اين مال را به شخصي بدهيد كه به نيابت من حج كرده است، پس پول را به مردي دادند، لازم نيست كه هيچ كس ديگري به نيابت او حج نكرده باشد.
سوم: اگر بپذیریم كه علي در آن روز از ساير اصحاب برتر و فاضلتر بوده است، لازم نيست كه بعد از آن روز نيز از ديگران فاضلتر باشد.
چهارم: اگر افضليت او را بپذيريم، دليل نيست كه ايشان امامي معصوم و منتخب با نص صريح است، بلكه بسياري از زيديه و متأخرين معتزله و ديگران نيز به افضليت علي اعتقاد دارند و معتقدند كه ابوبكر امام است و نزد آنها ولايت كسي كه در رتبهي پايينتر باشد جايز است، و اين نكتهاي است كه بسياري ديگر نيز آن را جايز دانستهاند، از جمله: كساني كه در برتري دادن بعضي از آن چهار نفر بر بعضي ديگر توقف نمودهاند. همچنين كساني كه اعلام داشتهاند اين مسئله نكتهاي ظني است دليل قاطعي براي فضيلت شخص معيني نيست، هر كس به سنت صحيح آگاهي داشته باشد در اين شكي ندارد.
اما ائمهي مشهور در ميان مسلمانان اتفاق نظر دارند كه ابوبكر و عمر از عثمانشبرترند و افراد زيادي در اين مورد اجماع را نقل كردهاند، چنانكه بيهقي در كتاب «مناقب الشافعي»– به سندي از شافعي– روايت كرده كه گفته است: هيچ كدام از اصحاب و تابعين در برتري داشتن ابوبكر و عمر بر ساير اصحاب اختلافي نداشتند»[۵۲] .
امام مالك از نافع از ابن عمر روايت كرده كه گفته است: ما در عصر پيامبر جبعضي را بر بعضي ديگر برتري ميداديم و ميگفتيم: بهترين افراد بعد از پيامبر جابوبكر سپس عمر است[۵۳] .
و قبلا روايت امام بخاري از علي را در همين مورد نقل كرديم.
و شيعههايي كه هم صحبت علي بودهاند اين را نقل كردهاند و از هشتاد طريق، اين روايت از علي روايت شده است.
و اين نكتهاي است كه اهل علم بدان تصريح نمودهاند و هر كس به احوال پيامبر جو خلفاي راشدين آشنايي داشته باشد اين نكته بر او مخفي نيست.
* * *
[۵۱] مقالات الإسلاميين: ۱/۱۵۶. [۵۲] این عبارت در كتاب "مناقب الشافعي" نوشتۀ أبو بكر أحمد بن حسین بیهقی، به تحقیق أستاذ سید أحمد صقر (چاپ دار التراث، القاهرة، ۱۳۹۱/ ۱۹۷۱) ۱/۴۳۴ آمده و بعد از آن چنین بیان شده: «كسانی كه اختلاف داشته اند تنها در مورد علی و عثمان اختلاف نموده اند: بعضی علی را بر عثمان و بعضی نیز عثمان را بر علی تفضیل میدهند، ولی ما هیچ كدام از أصحاب رسول جرا نسبت به كارهایشان خطاكار معرفی نمی كنیم». [۵۳] حدیث از ابن عمر بهمراه با اختلافی در ألفاظ – در: بخاری ۵/۴ (كتاب فضائل أصحاب النبي ج، باب مناقب الـمهاجرين وفضلهم، باب فضل أبي بكر) آمده و لفظ آن بدین سان است: «ما در زمان پیامبر جبعضی از اصحاب را بر بعضی دیگر برتری میدادیم، ابوبكر سپس عمر بن خطاب سپس عثمان بن عفان شرا یكی پس از دیگری تفضیل میدادیم»، ۵/۱۴-۱۵ (كتاب فضائل أصحاب النبي، باب مناقب عثمان)، سنن أبی داود ۴/۲۸۷ (كتاب السنة، باب في التفضيل) از دو طریق كه در یكی از آنها این جمله هم اضافه شده است: «سپس برتری دادن میان أصحاب پیامبرج را ترک می كردیم و هیچ كدام را بر دیگری برتری نمیدادیم، كتاب فضائل الصحابة، الأرقام ۵۳-۵۸، ۶۱-۶۳، ۴۰۱، مجمع الزوائد ۹/۵۸، المسند (چاپ المعارف) الأرقام ۴۶۲۶، ۴۷۹۷.