امامت در پرتو کتاب و سنت

فهرست کتاب

فصل سوّم
نقض استدلال روافض به حديث «أنت مني بمنزلة هارون من موسي» تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسي هستي

فصل سوّم
نقض استدلال روافض به حديث «أنت مني بمنزلة هارون من موسي» تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسي هستي

مصنف رافضي می‌گوید: دلیل سوّم برای خلافت علی فرمودۀ پیامبر جاست که می‌فرماید: «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلا أَنَّهُ لا نَبِيَّ بَعْدِي».

پیامبر جهمه منزلت‌های هارون را نسبت به موسی جبه استثناء برای علی ثابت کرده است، از جمله جايگاه هارون این است که جانشین موسی بوده و اگر هارون بعد از موسي می‌زیست جانشین او می‌شد. در غير اين صورت اين نقض و باطل كردن است. چون علی در حضور و غیاب پیامبر جمدّت کمی جانشین بوده است و بعد از وفات و در مدت غیاب طولاني پيامبر جبه طريق اولويت جانشین است.

جواب:

این حدیث بدون شک در صحیحین ثبت شده است و پیامبر جدر غزوۀ تبوک این را به علی گفت. و هر گاه پیامبر جراهي غزوه يا سفر عمره یا حج بود، يكي از اصحابش را بر مدينه جانشین می‌کرد. همان‌گونه که در غزوۀ ذی‌أمر، عثمان سرا[۱۳] ، و در غزوۀ بنی‌قینقاع بشیر بن عبدالمنذرس[۱۴] را جانشین خود بر مدینه کرد. و موقعی که با قریش جنگید ابن‌أم‌مکتوم را جانشین قرار داد[۱۵] . محمد بن سعد[۱۶] و غیر او آن را ذکر کرده‌اند.

بديهی است که پیامبر جاز مدینه خارج نمی‌شد تا این که جانشینی برای خود قرار می‌داد. مسلمانان هم كساني را ذكر كرده‌اند كه پيامبر جبه عنوان جانشين قرار داده‌است. پیامبر جبرای دو عمره حدیبیه و عمره قضاء و برای حجة الوداع و برای بیش از بیست غزوه از مدینه خارج شده و سفر کرده اند. و در همه این حالت‌ها برای خود جانشین قرار داده‌اند. در مدینه مردان زیادی بودند که پیامبر جآنان را جانشین خود بر مردم قرار داده‌است.

هنگامی که پیامبر جبه غزوۀ تبوک رفتند -که آخرین غزوه ایشان بود- و در هیچ غزوه‌اي مانند آن مردم شركت نكرده‌ بودند و جز زنان و كودكان يا افراد ناتوان و معذور يا منافقين همه در آن شركت داشتند و جز آن سه نفر كه بعداً توبه آنها پذيرفته شد مردان مؤمن در مدينه نبودند مانند دفعات سابق كه مردي را بر ايشان جانشين قرار مي‌داد. پس جانشيني اين دفعه از جانشيني‌هاي عادي ضعيف‌تر بود، زيرا در مدينه مردان قوي و نيرومند و چابك باقي نمانده بودند، آن‌گونه که در سفرها و غزوه‌هاي قبلی، در مدینه مردان توانایی از مؤمنین باقی مانده بودند تا این جانشینی را بر اهل مدینه به عهده گیرند. پیامبر جدر همه غزوه‌ها جانشین قرار داده بود، مانند غزوۀ بدر کبری و صغری، غزوۀ بنی مصطلق، غابه، خیبر، فتح مکه و سایر غزوه‌های که در آنها جنگ اتفاق نيفتاده است. پيامبر جدر حدود بيست غزوه شرکت داشته و جز موارد اندك بر مدينه جانشين گمارده‌اند.

هر بار كه راهي جنگ مي‌شد در مدينه مرداني بهتر از وقت غزوۀ تبوك در مدينه باقي مي‌ماندند، پس جانشيني همه كساني كه قبل از علي بر مدينه جانشين شده‌اند از جانشيني علي بهتر بود، به همین علت، علي (وقتي كه فهميد جانشين پيامبر جبر مدينه مي‌شود) نزد پیامبر جآمد و گریه کرد و گفت: آیا من را همراه زنان و کودکان در مدینه ترک می‌کنی؟

و گفته ‌شده: بعضی از منافقان به علی طعنه زدند و ‌گفتند: چون پیامبر جاو را دوست ندارد او را جانشین قرار داده. بعد پیامبر جبرای او بیان کرد که به خاطر امانت داری تو را جانشین قرار داده‌ام، و جانشين كردن نشان عیب و نقص نیست. چگونه اين نقص است حال آن‌كه موسی هارون را بر قومش جانشین قرار داد. پس اگر این نقص است، چرا موسی با هارون این کار را کرد؟ قلب علی با این توضيح خشنود شد و پیامبر جبیان فرمود که جنس جانشینی نشان از کرامت و امانت‌داری کسی است که به جانشینی گمارده شده است، نه اینکه تحقير و خائن معرفي كردن باشد. چون جانشين از ديد پیامبر جپنهان بود ولي همه اصحاب همراه ایشان خارج شدند.

هنگامی که پادشاهان و غیر آنها براي جنگ يا هر جاي ديگر خارج شوند کسانی را همراه خود می‌برند که استفاده و همكاري بيشتري برايشان داشته باشند و به مشاوره و زبان و دست و شمشیرشان احتیاج داشته باشند.

کسی که در شهر مي‌ماند اگر امور زيادي وجود نداشته باشد كه نياز به سیاست داشته باشد، نياز به چنين مرداني نيست. بنابراين برخي گمانشان بر اين بود كه اين به خاطر ارزش قائل نشدن براي علي و پايين آوردن جايگاه اوست، چون در موقعيت مهم و تعيين كننده‌اي قرار نگرفته كه نياز به تلاش و جديت داشته باشد، بلکه او را در جایی قرار داده که به سعی و نظر احتیاجی ندارد.

اما پیامبر جبیان كرد که جنس جانشیني عیب و نقص نیست، چون اگر چنين بود موسی با هارون این کار را نمی‌کرد. و این جانشینی مثل جانشینی هارون نیست، چون قوم موسي و لشكريان نزد هارون بودند و موسي تنها رفته بود. برعکس جانشینی پیامبر جكه همه سربازان و لشکر با او بودند جز زنان و کودکان و یا افراد معذور و نافرمان کسی در مدینه باقی نمانده بود.

كسي كه می‌گوید: این به منزله این است و یا این مثل این است، مانند تشبیه چیزی به چیز دیگر است و این تشبیه وقتی ممکن است که شیوه و روش آن دو چیز به هم نزدیک یا مثل هم باشند بدون در نظر گرفتن مساوات در همه چیز.

آیا نمي‌بيني در حدیثی که در صحیحین آمده هنگامی که پیامبر جبا ابوبکر و عمر بدر رابطه با اسیران مشورت کرد نظر ابوبکر اين بود از آنها فديه گرفته شود، ولي عمر به قتلشان اشاره کرد. پیامبر جفرمود: در بارۀ دو رفیق شما به شما خبر می‌دهم: نمونۀ تو أی ابوبکر مانند ابراهیم است كه گفت: ﴿فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُۥ مِنِّيۖ وَمَنۡ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٣٦[ابراهیم: ۳۶] . «هر كه از من پيروي كند، او از من است، و هركس از من نافرماني كند تو كه بخشاينده مهرباني».

و مانند عیسی است كه فرمود: ﴿إِن تُعَذِّبۡهُمۡ فَإِنَّهُمۡ عِبَادُكَۖ وَإِن تَغۡفِرۡ لَهُمۡ فَإِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡحَكِيمُ ١١٨[المائدة: ۱۱۸] . «اگر عذابشان كنى آنان بندگان تو اند و اگر بر ايشان ببخشايى تو خود توانا و حكيمى».

و مثال و نمونۀ تو ای عمر مانند نوح است كه گفت: ﴿رَّبِّ لَا تَذَرۡ عَلَى ٱلۡأَرۡضِ مِنَ ٱلۡكَٰفِرِينَ دَيَّارًا ٢٦[نوح: ۲۶] . «پروردگارا هيچ كس از كافران را بر روى زمين باقي مگذار».

و مانند موسی هستي که ‌فرمود: ﴿رَبَّنَا ٱطۡمِسۡ عَلَىٰٓ أَمۡوَٰلِهِمۡ وَٱشۡدُدۡ عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ فَلَا يُؤۡمِنُواْ حَتَّىٰ يَرَوُاْ ٱلۡعَذَابَ ٱلۡأَلِيمَ ٨٨[یونس: ۸۸] . «روردگارا! اموالشان را نابود کن! و (بجرم گناهانشان،) دل‌هایشان را سخت و سنگین ساز، به گونه‌ای که ایمان نیاورند تا عذاب دردناک را ببینند!».

وقتي پیامبر جبه ابوبکر می‌گوید: نمونۀ تو مثل ابراهیم و عیسی است و باز هم به عمر گفت: تو مثل نوح و موسی هستي، بزرگتر از این است که به علی فرموده است: «نسبت تو به من، مانند هارون نسبت به موسی است». چون نوح و ابراهیم و موسی از هر نظر بزرگتر از هارون هستند. پیامبر جاین دو را مثل آنها قرار داده و منظورش این نبوده كه آنها در همه چیز مثل آن دو پيامبر هستند، بلکه از جهت شدت و خشونت و رخوت و نرمي مثل آنان هستند.

به همان شیوه تشبیه علی به هارون از آن جهت است که هر دو در غیاب سرورشان جانشین بودند و این جانشین سپردن از طرف پیامبر جچیزی مخصوص علی نبوده است بلکه پیامبر ج‌غیر از علی کسانی دیگر را جانشین قرار داده که بيش از علی در غزوه‌ها بوده‌اند و هنگامی که جانشین پیامبر جقرار می‌گرفتند و علی هم در مدینه همراه آنها بود، این جانشینی آنها عامل و باعث اولیت و برتري آنها بر علی نشده بود، پس چگونه استخلاف در غزوات موجب تفضیلشان بر علی -که جانشین بود- می‌شود؟

پیامبر جگاهي بیش از یک نفر را بر مدينه جانشین قرار می‌داد و نسبت همه آنها به پيامبر جمانند نسبت هارون به موسی بوده است از این جهت که مانند علی و هارون در غیاب سرورشان جانشین بودند. البته جانشینی آنها بر كساني بوده كه به مراتب بهتر بودند از افرادي كه در غزوۀ تبوک در شهر بودند، در موارد قبل به جانشینی قوی و توانا نیاز شدید داشتند چون از دشمن می‌ترسیدند که بر مدینه تسلط یابد. با توجه به شرایط مذکور سال تبوک در واقع سال پر برکتی بود بدین لحاظ که تعداد زیادی از عرب حجاز مسلمان شدند و مسلمانان، مکّه را فتح کردند و دین اسلام با عزتی که یافته بود نمایان شد و با این دلیل خداوند به پیامبرش أمر کرد که با اهل کتاب شام وارد مبارزه شود، مدینه هم نیازمند کسی نبود که در آن با دشمن بجنگد. به همین دلیل پیامبر جهیچ‌یک از جنگاوران را نزد علی باقی نگذاشت، بلكه همه را با خود همراه كرد. بر عکس سایر غزوه‌ها که جنگاورانی را در مدینه برای دفاع از آن همراه جانشین باقی می‌گذاشت.

اختصاص دادن علی به بحث و بیان در اینجا از طرف ناقد کتاب، مفهوم لقب است. لقب دو نوع است:

لقب جنس و لقبی که مانند عَلَم و اسم خاص افراد با آن معامله مي‌شود: مانند: زید و أنت. این مفهوم ضعیف‌ترین مفاهیم است. به همین دلیل رأي جمهور اهل أصول و فقه بر آن است كه به مفهوم لقب استدلال نمي‌شود، پس اگر گفته شد «محمد رسول الله ج» اين به معني نفي رسالت از غیر او نيست، اما اگر سياق و روند كلام مقتضي تخصيص باشد، در اين صورت –بنا بر قول صحیح- قابل استدلال است. مانند اين آيه كه خداوند می‌فرماید:

﴿فَفَهَّمۡنَٰهَا سُلَيۡمَٰنَۚ [الأنبیاء: ۷۹] .

و مانند: ﴿كَلَّآ إِنَّهُمۡ عَن رَّبِّهِمۡ يَوۡمَئِذٖ لَّمَحۡجُوبُونَ ١٥[المطففین: ۱۵] .

امّا اگر اختصاص به علت سببی باشد که مقتضی آن است، به اتفاق مردم به آن احتجاج نمی‌شود، مانند ماجرای علی كه چون نزد پیامبر جرفت و گريه كرد و از جانشین شدن بر زنان و کودکان شكوه سر داد و شکایت كرد، او را به اين بيانات اختصاص داد.

هر کس دیگری غیر از علی که جانشین قرار گرفته، چون گمان نكرده که جانشینی عیب و نقص است نیاز نبوده که مانند این کلام طولانی از او خبر دهد. اختصاص به علت وجود سببی که موجب و مقتضی بيان و تخصيص به ذكر باشد، اختصاص به حکم محسوب نمي‌شود، پس در حدیث چیزی نیست دلالت بر آن کند که غیر علی نسبتش به پیامبر جمانند نسبت هارون به موسی نیست. همان‌گونه که وقتي بر شخصي حد باده گساري اجرا مي‌كردند و كسي او را نفرين كرد، رسول خدا از لعن و نفرين او نهي كرد و فرمود: «دعه فإنه يحب الله ورسوله» او را به حال خود بگذار، چون او خدا و رسولش را دوست دارد[۱۷] . اين دليل نيست بر اين‌كه غير او خدا و رسولش را دوست ندارند، بلكه چون نياز به اين بيان بود چنين فرمود.

و هنگامی که عمر سبرای كشتن حاطب بن ابی‌بلتعه از پیامبر اجازه خواست، پیامبر جفرمود: «دعه فإنه قد شهد بدرا»[۱۸] . و این دلالت بر آن ندارد که غیر او شاهد بدر نبوده است. و این را فرمود تا عمر از او بگذرد.

همچنين وقتي كه براي ده نفر به بهشت گواهي داد بدين معني نیست که غیر آنها داخل بهشت نمی‌شود، ذکر این اختصاص به علت سببی است که مقتضی آن است. همان گونه وقتي که پیامبر جبه حسن و اسامه فرمود: «اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُمَا فَأَحِبَّهُمَا وَأَحِبَّ مَنْ يُحِبُّهُمَا» «پروردگارا من حسن و أسامه را دوست دارم، تو هم آنها را دوست بدار و کسی را هم دوست بدار که آنها را دوست دارد»[۱۹] . چنین نیست که غیر این دو را دوست نداشته باشد. شاید محبت غیر این دو بزرگتر از محبت آنها باشد.

همچنين هنگامی که پیامبر جفرمود: «لا يدخل النار أحد بايع تحت الشجرة». «هیچ یک از کسانی که زیر درخت رضوان بیعت دادند داخل آتش نمی‌شوند». چنین نیست که غیر آنها داخل آتش می‌شوند.

و نيز هنگامی که پیامبر جابوبکر را به ابرهیم و عیسی تشبیه كرد مانعی ندارد که در أمت و گروه صحابه کسانی پیدا شوند شبیه ابراهیم و عیسی باشند. باز هم هنگامی که پیامبر جعمر را به نوح و موسی تشبیه كرد مانعی ندارد که در أمت کسانی پیدا شوند شبیه نوح و موسی باشند.

اگر گفته شود که این دو بهترین کسانِ افراد امت هستند که شبیه آنها هستند. باز هم گفته شده که اختصاص به کمال مانع مشارکت در اصل تشبیه نمی‌شود.

و هنگامی که پیامبر جدر خصوص عروه بن مسعود فرمود: «إنه مثل صاحب ياسين»[۲۰] . او مانند صاحب یاسین است. و به آن دو شخص که نامشان أشعر بود فرمود: «هُمْ مِنِّى وَأَنَا مِنْهُمْ» «آنها از من و من از آنها هستم»[۲۱] . این مختص آنها نیست، بلکه به علی هم گفته است: «أَنْتَ مِنِّي وَأَنَا مِنْكَ». و پیامبر جبه زید فرمود: «أَنْتَ أَخُونَا وَمَوْلانَا»[۲۲] . «تو برادر و دوست ما هستی». و اين مختص زید نیست، بلکه أسامه هم برادر و دوست آنهاست. این گونه مثال و تشبیهات زياد هستند و موجب شباهت کلی و همه جانبه نمی‌شوند، بلکه در آن قسمت كه كلام در مورد آن وارد شده شبيه هم هستند، بلکه ممکن است غیر مشبه هم در آن تشبيه مشارکت داشته باشد.

خداوند می‌فرماید:

﴿مَّثَلُ ٱلَّذِينَ يُنفِقُونَ أَمۡوَٰلَهُمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنۢبَتَتۡ سَبۡعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنۢبُلَةٖ مِّاْئَةُ حَبَّةٖ[البقرة: ۲۶۱] .

«مثل كساني كه دارائي خود را در راه خدا صرف مي‌كنند، همانند دانه‌اي است كه هفت خوشه برآرد و در هر خوشه صد دانه باشد».

و فرموده:

﴿وَٱضۡرِبۡ لَهُم مَّثَلًا أَصۡحَٰبَ ٱلۡقَرۡيَةِ إِذۡ جَآءَهَا ٱلۡمُرۡسَلُونَ ١٣[یس: ۱۳] .

«براي ايشان سرگذشت ساكنان شهر (انطاكيه) را مثال بزن، بدان گاه كه فرستادگان (خدا) به سوي آنان آمدند».

﴿مَثَلُ مَا يُنفِقُونَ فِي هَٰذِهِ ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا كَمَثَلِ رِيحٖ فِيهَا صِرٌّ[آل‌عمران: ۱۱۷] .

«مَثَل آنچه كافران در اين جهان بذل و بخشش مي‌كنند، همانند سرماي سختي است كه به كشتزار قومي اصابت كند كه (با كفر و معاصي) بر خود ستم كرده‌اند، و آن را نابود سازد».

گفته شده در قرآن چهل و دو مثل وجود دارد.

در مورد اين‌كه می‌گوید: پیامبر جعلی را در همه چیز بجز نبوّت به منزلۀ هارون قرارداده است، اين سخن باطل است؛ زيرا قول پیامبر جکه فرمود: «آیا راضي نيستي كه نسبت به من مانند هارون به موسی باشی؟ این دلیل بر آن است که پیامبر جمی‌خواست با این سخن علی را شاد كند و جبران خاطري باشد براي آن نگرانی که تصور می‌کرد با جانشيني ساده تحقير شده و جايگاهش پايين آورده شده است.

و فرمودۀ پیامبر جکه فرمود: «... به منزلۀ هارون نسبت به موسی» یعنی مانند منزلت و جايگاه او؛ زيرا منزلت هارون نسبت به موسی به شخص هارون تعلق داشت، اما آن‌چه براي غير او ثابت مي‌شود مشابه آن است، همان‌گونه که گفته می‌شود: این مثل این است. و فرمودۀ پیامبر جخطاب به ابوبکر و عمر که فرمود: «مثال تو مانند ابراهیم و عیسی است و مثال تو هم مانند نوح است» یعنی رأی و نظرتان به رأی و نظر آنها شباهت دارد.

چيزي كه بيانگر اين موضوع است اين كه جریان این گفته در سال تبوک یعنی سال هشتم هجری بود. سپس بعد از بازگشت از غزوۀ تبوک پیامبر جابوبکر را به عنوان امیر کاروان مراسم حج در سال هشتم هجری به سوی مکه فرستاد، و بعد علی را دنبال او فرستاد. ابوبکر به علی گفت: تو أمیری یا مأمور؟ علی جواب داد: من مأمورم و ابوبکر أمیر است و من مانند مأموری همراه أمیر هستم. در این سفر حج، علی پشت سر ابوبکر نماز می‌خواند و فرمانبردار او بوده است. و باز هم پشت سر ابوبکر با مردم راه می‌رفت و فریاد می‌زد: ای مردم آگاه باشید که بعد از امسال هيچ مشركي حق ندارد حج كند و هيچ كس اجازه ندارد با بدن برهنه كعبه را طواف كند[۲۳] .

پیامبر جعلی را تنها برای این دنبال کاروان حج فرستاد تا عهد و پیمان عرب‌ها را لغو كند، چون از عادات عرب این بود که عهد و پیمان را تنها بزرگ قبيله يا يكي از افراد خانواده‌اش مي‌توانست نقض و باطل كند. پس الغا قراردادن عهد و پيمان را جز از مردی از خانوادۀ پيامبر جقبول نمي‌كردند.

بديهی است که اگر پیامبر جمی‌خواست که علی را بعد از خود بر امتش جانشین کند با این شیوه و گفته او را مخاطب قرار نمی‌داد و تأخیر نمی‌کرد که علی با گریه و شکایت از حال خود نزد او بیاید، بلکه این حکمی است که تبلیغ و بیان آن بطور شفاف و واضح برای عموم مردم واجب است.

سپس يكي از ناداني‌هاي شيعه تناقض‌گويي است؛ زيرا اين حديث دلالت بر آن دارد که جز آن روز كه غزوه تبوک بود هرگز رسول خدا جاو را با آن كلام مورد خطاب قرار نداده است، پس اگر علی می‌دانست که بعد از پیامبر ججانشین او می‌باشد - همانطور که خودشان قبلا روایت كرده‌اند- علی خاطرجمع می‌شد که واقعا مثل هارون است، چه در حال حیات پیامبر جو چه بعد از وفات ايشان، و ديگر با گریه بسوی او نمی‌رفت و نمی‌گفت: که آیا من را همراه زنان و کودکان جانشین قرار مي‌دهي؟.

اگر علی در کل بطور مطلق مثل هارون ‌بود، کسی بجای او جانشین پیامبر جنمی‌شد در حالیکه علی در مدینه حضور داشته پیامبر جغیر او را جانشین قرار می‌داد، همان‌گونه که در سال فتح خیبر غیر علی را بر مدینه جانشین قرار داد با وجود اين‌كه علی هم در مدینه بود، و پيامبر جفرمود: «لأُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ غَدًا رَجُلا يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ، وَيُحِبُّهُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ». یعنی: «من فردا پرچم را به مردی تحویل می‌دهم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند».

و امّا قول رافضی که می‌گوید: چون علی مدت كمي در حالت وجود و حیات پيامبر ججانشين ایشان بود، پس بعد از وفات پيامبر و در مدتي طولاني‌تر به طریق اولی باید كه جانشين ایشان باشد.

جواب قول مذکور این است که با توجه به وجود و غیاب پیامبر جدر حیات، مسؤلیت جانشینی بزرگتری از آنچه که به علی سپرده بود به غیر او داده است. مثلا بعد از تبوک در حجة الوداع غیر علی را بر مدینه جانشین کرده بود. پس جانشینی علی بعد از وفات پيامبر جبه خاطر اين‌كه علي بر مدينه جانشين شده نسبت به غير علي دلیل بر آن نمی‌شود که علی بعد از وفات پیامبر جبه جانشینی شایسته‌تر است. و آخرین جانشینی بر مدینه در حال حیات پیامبر جسال حجة الوداع بود در حالیکه علی در یمن بود و برای شرکت در مراسم حج خود را به آنجا رساند و با همراهی پیامبر جشاهد آن مراسم با شکوه بود.

اگر اصل بقاي جانشینی است، بقاي کسی که در حجة الوداع جانشین بوده، بهتر از بقاي آنهایی است که قبل از آن جانشین بوده‌اند.

در کل جانشینی بر مدینه خاص علی نبوده و دلیل بر افضلیّت و امامت او نيست‌. امّا آن نادان‌ها اولویت‌های عمومی و مشترک میان علی و غیر او را خاص علی کرده‌اند، هر چند که غیر او در آن کاملتر باشد همان‌گونه که از نصوص و حوادث دانسته می‌شود.

نصراني‌ها هم نسبت به عیسی ÷چنين هستند، آیاتی که به گمانشان بر حلول و اتحاد (وحدت وجود) دلالت مي‌كنند، پيامبران ديگر هم در مورد آن مشترك هستند، در حالی که آياتي که به موسی وحی شده بزرگتر است از آنچه برای مسیح آمده بود، و هيچ سببی در اين‌جا وجود ندارد که این اتحاد را به عیسی مسیح اختصاص دهد هر چند که بدون شک در کل این حلول و اتحاد ممنوع و حرام است. اگر چه با امر ممكن مانند: کسب معرفت خدا و ایمان به او و بهره‌های حاصله از ایمان تفسير شوند. این قدر مشترك و ممکن است.

شیعه هم امور مشترك بين علي و غير علي را به او اختصاص مي‌دهند، و حتي از اين هم فراتر رفته و از امور مشترك نتيجه‌هايي همچون عصمت، امامت و افضليت و برتري را از آن مي‌گيرند، در حالي كه هيچكدام از آن برداشت‌ها منتفي است.

هر کس با سیرۀ رسول و أحوال صحابه آگاه باشد و معانی قرآن و حدیث را بداند، می‌داند چیزی نیست که أفضلیّت و امامت را به علی اختصاص دهد، هر چه هست فضايل مشترک است. مانند اثبات ایمان و دوستی علی، و رد بر نواصب كه علي را ناسزا مي‌گويند، يا فسق و فجور و کفر را به علی نسبت می‌دادند. در فضایل ثابت علی ردی است بر نواصب، و فضايل سه خليفۀ راشد ديگر هم ردی است بر که بر روافض وارد شده است. روافض و خوارج هم در خصوص عثمان سانتقادهایی وارد مي‌كنند، اما طرفداران عثمان معتقد به امامت عثمان هستند و نسبت به امامت علي انتقاد دارند،‌ ولي آن‌ها در بدعتشان از شيعيان علي بهترند. امّا زیدیه که ابوبکر و عمر را دوست دارند در آن میان مضطرب هستند.

خلاصه، جانشینی در حال حیات نوعی نیابت است که هر ولی أمر به آن نیاز پیدا می‌کند و آن بدین معنا نیست که هر کس شایستگی جانشینی در حیات ولی امر داشت بعد از مرگش هم آن شایستگی را دارد، زيرا پیامبر جچندين نفر را در حال حیات جانشین خود کرده است که در میان آنها کسانی بودند که شایستگی جانشینی بعد از مرگ رسول را نداشته‌اند مانند: بشیر بن عبدالمنذر و غیره.

پیامبر جدر حیات خود با خواستههایی روبه رو بود که واجب است به آنها قیام کند مانند رعایت حقوق مردم، سرپرستی و مدیریت امور آنها. اما بعد از وفات چيزي بر ایشان واجب نیست، چون به حقیقت ایشان رسالت را تبلیغ و امانت و وظایفش را أدا کرده و نسبت به امتش دلسوزي و خيرخواهي كرد و تا وقتي كه زنده بود خدا را عبادت نمود، ولي در حال حيات واجب بود به جنگ و مبارزه با دشمنان بپردازد، غنايم را تقسيم كند، حدود شرعي را اجرا كند و عمال و كارگزاران را به كار گيرد و ديگر كارهايي كه بر ولات امور لازم است، اما بعد از وفات هيچ‌كدام از اين‌ها بر ایشان واجب نمي‌ماند.

جانشینی در حال حیات ولی‌امر با جانشینی بعد از مرگ او متفاوت است، مثلا هنگامی که انسان زنده است کسی را بر کاری یا بر أولادش جانشین خود می‌کند، این جانشین وکیل محض است و آنچه موکلش به او امر کرده انجام می‌دهد. امّا اگر آن کس را بعد از مرگ بر اولادش جانشین خود کند، جانشین ولي مستقل است نه وکیل شخص مرده و مطابق مصلحت و مطابق فرمان خدا و رسول او عمل می‌کند.

همچنين ولي‌امرها هنگامی که یکی از آنها در حال حیات، کسی را جانشین می‌کند، آنچه که به او فرمان داده و برایش معین می‌کند انجام می‌دهد. اما اگر برای بعد از مرگ جانشین کرده، او می‌تواند که در ولایتش طبق أمر خدا و رسولش تصرف کند و دیگر این تصرف به جانشین تعلق دارد، نه به میّت به عکس آنچه که ولی‌أمر در حال حیات بوده است. این کجا و آن کجا؟! هیچ کس از عقلا نگفته اگر ولي‌امر کسی را بر بعضی از امور جانشين خود كرد و بعد مدت اين جانشيني تمام شد، دليل اين است كه بعد از مرگ آن صاحب امر جانشينش بر أمور باشد. اما افسوس که شيعه در معقول و منقول نادانترین مردمند.

* * *

[۱۳] ابن هشام در: السیرة ۳/۴۹، گفته: «هنگامی كه رسول الله جاز غزوة السویق برگشته است بقیۀ ماه ذی الحجه را در مدینه اقامت داشت سپس به غزوۀ نجد رفته و باز با غطفان در غزوه ی ذی‌امر جنگید و در این مدت عثمان بن عفان سجانشین ایشان در مدینه بود برای تفصیل این غزوه به طبقات ابن سعد: ۲/۳۴-۳۵، زاد الـمعاد: ۳/۱۹۰، السیرة النبویة ابن كثیر: ۳/۳، مراجعه نمائید. [۱۴] بشیر بن عبدالمنذر همان أبو لبابة بن عبد المنذر ساست. ابن حجر در «الإصابة: ۴/۱۶۷» گفته كه: در اسمش اختلاف است، موسى بن عقبه گفته: اسمش بشیر است و ابن إسحاق گفته كه: اسمش رفاعة است ... و كشاف و غیر او در تفسیر انفال گفته كه: اسمش مروان است. به ترجمه‌اش در اسد الغابة: ۱/۲۳۲، ۶/۲۶۵-۲۶۷، الاستیعاب: ۴/ ۱۶۷بنگرید. و برای خبر غزوات و جانشینی به سیرۀ ابن هشام: ۳/۵۲، طبقات ابن سعد: ۲/۲۹، إمتاع الأسماع: ۱/۱۰۵، مراجعه شود. [۱۵] این خبر را در: طبقات ابن سعد: ۲/۳۵-۳۶، إمتاع الأسماع: ۱/۱۰۷، زاد الـمعاد: ۳/۱۹۰، جوامع السیرة: ص۱۵۲، سیرة ابن هشام: ۳/۴۶، بنگرید و گفته كه: «سباع بن عُرْفُطة الغفاری یا ابن أم مكتوم بر مدینه كارگزار و جانشین بوده‌اند». [۱۶] محمد بن سعد همان أبو عبد الله محمد بن سعد بن منیع زهری صاحب الطبقات است، زمانی با واقدی مؤرخ هم دوره بوده است، در سال ۱۶۸ متولد شده و در سال۲۳۰ وفات كرده است. به شرح حال او در تهذیب التهذیب: ۹/۱۸۲-۱۸۳، تاریخ بغداد: ۵/۳۲۱-۳۲۲، وفیات الأعیان: ۳/۴۷۳، الأعلام: ۷/۶، بنگرید. [۱۷] حدیث از عمر بن خطاب سدر: صحیح بخاری: ۸/۱۵۸ (كتاب الحدود، باب: ما یكره من لعن شارب الخمر وأنه لیس بخارج عن الـملة). [۱۸] حدیث از علی بن أبی طالب سدر: البخاری ۴/۵۹ (كتاب الجهاد والسیر، باب: الجاسوس)، مسلم: ۴/۱۹۴۱-۱۹۴۲ (كتاب فضائل الصحابة، باب من فضائل أهل بدر شوقصة حاطب بن أبی بلتعة)، سنن الترمذی: ۵/۸۲-۸۴ (كتاب التفسیر، سورة الـممتحنة) روایت شده است. [۱۹] در: مسند (چاپ الحلبی) ۵/۲۰۵ از أسامه بن زید سروایت شده که گفت: رسول الله جمن را گرفت و بر رانش نشاند و حسن بن علی را بر ران دیگرش نشاند و سپس ما را به آغوش گرفت و فرمود: «اللَّهُمَّ ارْحَمْهُمَا فَإِنِّي أَرْحَمُهُمَا». و در الـمسند (ط. الحلبی) ۵/۲۱۰ از أسامة بن زید گفت: پیامبر جمن و حسن را گرفت و سپس فرمود: «اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُمَا فَأَحِبَّهُمَا». این حدیث در كتاب «فضائل الصحابة» ۲/۷۶۸ (حدیث رقم: ۱۳۵۲) آمده و محقق گفته است: سندش صحیح است. [۲۰] او عروة بن مسعود بن متعب بن مالك ثقفی است. ابن حجر در «الإصابة» ۲/۴۷۰ گفته: و ذكر عروة بن مسعود در حدیث صحیح در داستان حدیبیه ثبت شده است و دست بالایی برای صلح و آشتی داشت. سپس گفته: در روایت اسحاق آمده او اثر پیامبر جرا دنبال کرد هنگامی كه از طائف بر گشت مسلمان ‌شد و اجازه گرفت به سوی قومش برگردد. بعد پیامبر فرمود: (من می‌ترسم كه تو را بكشند) عروه گفت: اگر من را در خواب پیدا كنند بیدارم نمی‌كنند. پیامبر جاو را اجازه داد و رفت بعد قومش را به سوی اسلام دعوت و نصیحت كرد، قومش او را نافرمانی كردند بعد مردی از ثقیف او را با تیر زد و كشت، هنگامی كه این خبر به پیامبر جرسید فرمود: عروه مثل صاحب یاسین است، قومش را به سوی خدا دعوت می‌كرد بعد او را كشتند. خبر در سیرۀ ابن هشام: ۴/۱۸۲، زاد الـمعاد: ۳/۴۹۸، إمتاع الأسماع: ص۴۸۹-۴۹۰، آمده است. [۲۱] حدیث از أبی موسى الأشعری سدر: البخاری ۳/۱۳۸ (كتاب الشركة، باب الشركة فی الطعام والنهر...)، مسلم: ۴/۱۹۴۴-۱۹۴۵ (كتاب فضائل الصحابة، باب من فضائل الأشعریین ش). [۲۲] حدیث در: البخاری ۳/۱۸۴-۱۸۵ (كتاب الصلح، باب كیف یكتب هذا ما صالح فلان بن فلان...) و این حدیث صلح حدیبیه است. [۲۳] حدیث از أبی‌هریره سدر: صحیح بخاری: ۱/۷۸-۷۹ (كتاب الصلاة، باب ما یستر من العورة) و متن آن این است كه ابو هریره گفت: ابوبكر در این سفر حج من را با عده‌ای دیگر از اعلام کنندگان فرستاد تا در روز قربان در منی فریاد بزنیم آگاه باشید كه نباید مشركان بعد از امسال به حج بیایند، و طواف بیت با لختی انجام داده نشود. حمید بن عبدالرحمن بن عوف گفته: سپس پیامبر جعلی را دنبال كاروان حج فرستاد به او امر كرده بود كه فریاد برائت از مشركین را اعلام دارد. ابوهریره گفت: علی نیز همراه ما در روز نحر برای اهل منی اعلام کرد: بعد از امسال مشرک و برهنه اطراف خانۀ خدا طواف نکند. این حدیث در جاهای دیگر در بخاری: ۲/ ۱۵۳ (كتاب الحج، باب لا یطوف بالبیت عُریان ولا یحج مشرك)، ۵/۱۶۷ (كتاب الـمغازی، باب حج أبی بكر بالناس سنة تسع)، ۶/۶۴ (كتاب التفسیر، سورۀ تفسیر التوبة)، ۴/۱۰۲ (كتاب الجزیة، باب كیف ینبذ إلى أهل العهد) آمده است. و هم چنین در: سنن أبی داود ۲/۲۶۴-۲۶۵ (كتاب الـمناسك، باب یوم الحج الأكبر)؛ سنن النسائی ۵/۱۸۶ (كتاب الـمناسك، باب قوله تعالى: «خذوا مناسككم عند كل مسجد»)، سنن الدارمی: ۲/۲۳۷ (كتاب السیر، باب في الوفاء للمشركین بالعهد)، المسند (چاپ. المعارف) ۱۵/۱۳۳-۱۳۴ نیز ذکر شده است. احادیث دیگری در رابطه با این موضوع از أبی بكر وعلی و غیر آنها از اصحاب رضوان الله علیهم آمده كه ابن كثیر در تفسیرش به بعضی از آنها اشاره كرده است (چاپ الشعب) ۴/۴۴-۵۳، و طبری هم به بعضی از آنها اشاره كرده است. تفسیرش را بنگرید (چاپ المعارف) ۱۴/۹۸ و ما بعد آن. و مسند (چاپ المعارف) ۱/۱۵۶، ۲/۳۲.