دلیل دوم: پاسخ به آیه مذکور از چند جهت میتواند حق باشد:
اولاً: روایتی که در تأویل آیه ذکر شد باید صحت آن بررسی شود، یا میتوان گفت: این روایت به گونهای که قابل استدلال و اقامۀ حجت باشد مطرح نشده است؛ زیرا مجرد نسبت دادن آن به تفسیر ثعلبی و یا نقل اجماع بدون اطلاع و آگاهی از آنچه نقل شده، یا بدون آگاهی از صداقت راویان، به اتفاق علما حجت تلقی نمیشود مادامی که به ثبوت سند آن آگاهی نداریم.
بدین ترتیب اگر در فضیلت ابوبکر و عمر هم روایتی آمده باشد، مادامی که سند آن ثابت نشده باشد، به اتفاق آراي اهل علم اعتقاد به ثابت و قطعي بودن آن جايز نيست.
جمهور اهل سنت برای اثبات چیزی از این شیوه استفاده نمیکنند، چه مسأله پیرامون احكام باشد و چه در فضیلت شخصی یا هر مورد دیگری. و شیعه نیز به همین شیوه عمل میکنند. بنابراین به اتفاق تمامی فرقهها ادعاي محض و اعتقاد به یک چیز نمیتواند حجت و دلیل باشد و این گونه استدلال باطل است، به همین ترتیب هر آنچه رافضی روایت کرده و به افرادی مثل ابونعیم یا ثعلبی یا نقاش یا ابن مغازلی و غیره نسبت داده قابل احتجاج نمیباشند.
ثانیاً: ادعای اجماع وی مبنی بر اینکه آیه مذکور در شأن علی نازل شده از بزرگترین ادعاهای دروغین است و اهل علم اجماع دارند که به طور خاص در حق علی نازل نشده است و علی انگشترش را در نماز صدقه نداده است. و اجماع اهل علم بر ساختگی و دروغ بودن داستان مذکور است[۱۳] .
ولی در خصوص آنچه از ثعلبی[۱۴] نقل کرده، علمای حدیث اجماع دارند که ثعلبی تعدادی از احادیث موضوع را روایت کرده است. مثل احادیثی که در ابتدای هر سوره از ابوامامه پیرامون فضلیت سورهها روایت میکند و احادیثی از این قبیل. به همین سبب میگویند: او مانند هیزم جمعکن شب است. همچنین واحدی[۱۵] شاگرد وی و ساير مفسرین که احادیث صحیح و ضعیف را در کتب خود آوردهاند، همین گونهاند.
از آنجایی که بغوی[۱۶] عالم به حدیث بود و از ثعلبی و واحدی نسبت به آن آگاهتر بود در تفسیر خود که مختصر تفسیر ثعلبی است هیچ کدام از این احادیث موضوع که ثعلبی روایت کرده را در تفسیرش نیاورده است. و همچنین وی در تفسیرش از تفسیرهای اهل بدعت که ثعلبی از آنها یاد کرده، ذکری نکرده است. و با توجه به اینکه ثعلبی بهتر و متدینتر است ولی در تشخیص صحت و سقم احادیث خبرگی نداشت و در بسیاری از اقوال بین سنت و بدعت تفاوت و تمایز قائل نشده است.
ولی بزرگان اهل علم و تفسیر، امثال محمدبن جریر طبری، بقیبن مخلد[۱۷] و ابن ابیحاتم[۱۸] و ابن المنذر[۱۹] و عبدالرحمن بن ابراهیم دحیم[۲۰] و دیگران در تفاسیر خود این گونه احادیث موضوع را ذكر نكردهاند.
اكنون اگر از تفسير علماي بزرگتر امثال احمد بن حنبل و اسحاق بن راهویه[۲۱] بگذریم، افرادی از قبیل ابن حمید[۲۲] و عبدالرزاق[۲۳] نیز این گونه روایات را نیاوردهاند. با وجود اینکه عبدالرزاق به تشیع تمایل داشت و روایاتی زیادی در فضائل علی نقل کرده است، و اگرچه ضعیفند؛ اما او بسيار بزرگوارتر از اين بوده كه امثال این گونه روایتهای دروغین را روايت كند كه دروغ بودنشان آشکار است.
علمای حدیث اجماع دارند که صرف خبر یک شخص مثل ثعلبی، نقاش، واحدی و مفسرانی از این قبیل به دلیل فراوانی احادیث ضعیف و موضوعی که روایت کردهاند، جایز نیست مبنای استدلال واقع شود. اگر دروغ این مفسرین از جهات دیگری هم معلوم نشود، باز هم نمیتوان به آنها اعتماد کرد، بنابراین به طریق اولی نمیتوان به افرادی مثل ثعلبی و امثال او که روایتهای دروغین آنها معلوم گردیده، اعتماد کرد.
به خواست خداوند متعال روایتهایی که دروغ بودنشان آشکار است را از نظر عقل و نقل توضیح خواهیم داد، اما مقصود اصلي ما در اينجا صرفاً بيان افتراهاي اين نويسندهي رافضی و جهل فراوان اوست. از جمله آنها این گفته: اجماع بر این است كه: آیه در شأن علی نازل شده، ولی اي كاش ميدانستم چه كسي چنین اجماعی را از اهل علم آگاه نسبت به اجماع در اين خصوص نقل كرده است؟ نقل اجماع از کسانی که هیچ گونه علمی به روایتها ندارند و اجماع و اختلاف را نميدانند غیر قابل قبول است. بنابراین اگر متکلم، مفسر، تاریخنگار یا اهل هر رشتهاي روایتی را به طور مجرد و بدون اثبات سند مدعی شود، نمیتوان به او اعتماد کرد چه رسد به ادعاي اجماع؟.
دلیل سوم: باید گفت همان مفسرینی که این رافضی از کتابهایشان نقل کرده، خود آنان و کسانی که از آنها عالمترند روایتهایی نقل کردهاند که متناقض با این ادعاست. ثعلبی در تفسیر خود از ابن عباس روایت میکند که گفت: این آیه در شأن ابوبکر نازل شده، و از عبدالملک روایت کرده است که از ابوجعفر پیرامون آن آیه سؤال کردم گفت:
﴿وَهُمۡ رَٰكِعُونَ ٥٥﴾[المائدة: ۵۵] .
منظور، مؤمنین هستند. گفتم: مردم میگویند در شأن علی نازل شده است. در پاسخ گفت: علی نیز از زمرۀ مؤمنین است. و از ضحاک هم نظیر این قول روایت شده است.
ابن ابیحاتم در تفسیر خود از پدرش نقل میکند که گفت: ابوصالح، کاتب لیث از معاویه بن صالح از علی بن ابوطلحه از ابن عباس روایت میکند که در خصوص این آیه گفته است: هر آن کس که ایمان بیاورد، در حقیقت خدا و رسول جو اهل ایمان را به دوستي و ولايت پذيرفته است. همچنین گفت: ابوسعید اشجّ از محاربی از عبدالملک بن ابوسفیان نقل کرده است که گفت: از ابوجعفر محمدبن علی در خصوص آیه مذکور پرسیدم: در پاسخ گفت: همان کسانی هستند که ایمان آوردند، گفتم در شأن علی نازل شده است؟ گفت: علی نیز از ایمان آورندگان است. و از سدّی نیز مانند این روایت شده است.
دلیل چهارم: از مصنف (رافضی) به سبب عدم ارائه اجماع درمیگذریم بلکه از او میخواهیم در خصوص آن موضوع فقط یک روایت با سند صحیح بیاورد؛ زیرا اسناد ثعلبی ضعیف است و اشخاص متهم در سند آن وجود دارند. ولی نقلی که ابن المغازلی واسطی[۲۴] آورده ضعیف اندر ضعیف است؛ زیرا بر کسی که کمترین آگاهی از علم حدیث دارد پوشیده نیست که وی احادیث ساختگی دروغین را در کتابش جمع کرده است.
دلیل پنجم: اگر گفته شود که مقصود آیه پرداختن زکات در حالت رکوع است به طوری که به گمان برخی علی انگشترش را در حال نماز بخشید، در آن صورت چنین فعلی باید شرط برای سرپرستی و ولايت باشد، پس مسلمانان باید فقط با علی موالات و دوستی داشته باشند، و با حسن و حسین و سایر بنیهاشم موالات نداشته باشند. حال آنکه این مسأله بر خلاف اجماع تمام مسلمانان است.
دلیل ششم: «الذین» در آیه با صیغهي جمع آمده و تنها علی را دربر نمیگیرد.
پاسخ هفتم: خداوند انسان را فقط به خاطر چیزی که نزد او شایسته ستودن است میستاید و آن چیز هم یا واجب است یا مستحب. صدقه، آزادی برده، هدیه، بخشش، اجاره، عقد ازدواج، طلاق و مسائلی از این قبيل به اتفاق مسلمانان از زمرهي عقدها هستند كه در حین نماز نه تنها واجب و مستحب نیستند، بلکه از نظر بسیاری از مسلمین نماز را باطل میکنند، حتي اگر صحبت هم نکرده باشد به محض اشاره (و عمل کثیر) نماز باطل میشود.
و از نظر عدهای هم به دلیل عدم اجراي صیغه ایجاب شرعی ملکیت تحقق نمییابد. و اگر مستحب بود، پیامبر جآن را انجام میداد. و اصحاب خود را بر این کار تشویق مینمود و علی نیز در زمانهای دیگری غیر از این واقعه این عمل را تکرار میکرد.
بنابراین از آنجا که هیچ کدام از موارد فوق وجود نداشته، معلوم میگردد كه صدقه دادن در حالت نماز از اعمال نیک محسوب نشده و زمان كمك به گدا هم از دست نميرود، بلکه فرد بخشنده میتواند بعد از سلام دادن خواسته وی را برآورده سازد.
دلیل هشتم: اگر فرض بر این باشد که این عمل در نماز هم مشروع است، چرا فقط مختص به رکوع باشد؛ زیرا در حالت قیام و نشستن، سزاوارتر از رکوع است. بنابراین چگونه میتوان گفت که ولیّ و سرپرست شما فقط کسی است که در حال رکوع صدقه دهد، و اگر فرد بخشندهای در حالت نشسته و ایستاده ببخشد مستحق سرپرستی نیست؟
اگر گفته شود که در آیه خصوصاً معرفی علی مدّ نظر بوده است، در آن صورت پاسخ این است که اوصاف ظاهری برای شناخت علی بسیارند، چگونه این همه اوصاف ظاهری ترک شده و فقط با چیزی معرفی شود که چندان معروف و مشهور نیست، و فقط كسي با آن صفت آشناست كه آن را شنیده و تصدیق کرده است (بدون هر گونه سند معتمد). در صورتی که جمهور امت اسلامی آن خبر را نشنیدهاند و چیزی هم در همان مضمون در کتابهای معتبر اسلامی وجود ندارد. نه در کتب صحیح و نه سنن و جوامع و نه در فرهنگهای لغت و نه ديگر منابع اصیل و معتبر.
با توجه به این مقدمات، در هر صورت يكي از اين دو نتيجه لازم میآید: اگر مقصود از آیه مدح با توصيف باشد، چنین پنداری باطل است و اگر مقصود معرفی علی هم باشد، باز هم باطل است.
دلیل نهم: اينكه گفته شود: مقتضای فرمودهي:
﴿وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ ٥٥﴾[المائدة: ۵۵] .
طبق ادعاي شيعه مبني بر اينكه ولي شما بايد كسي باشد كه در حالت رکوع زکات ميدهد؛ باز هم علی سشامل اين حكم نميشود، زيرا در زمان پیامبر جاز زمره کسانی بود که زکات بر او واجب نبود، به دلیل اینکه فقیر بود. و زکات نقره باید در یک سال به حد نصاب برسد كه علی مشمول آن نمیشد.
دلیل دهم: دادن انگشتری به عنوان زکات از دیدگاه بسیاری از فقها جایز نیست، مگر اینکه زکات در زیورآلات را واجب بدانند. که گفته شده باید از جنس آن زیورآلات باشد و کسانی که در قیمت جایز میدانند، قیمتگذاری در حالت نماز ممکن نبوده و قیمتها نیز در شرایط مختلف فرق میکند.
دلیل یازدهم: آیه مذکور به منزله این فرمودۀ خداوند است که ميفرمايد:
﴿وَأَقِيمُواْ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتُواْ ٱلزَّكَوٰةَ وَٱرۡكَعُواْ مَعَ ٱلرَّٰكِعِينَ ٤٣﴾[البقرة: ۴۳] .
«نماز را بر پا داشته و زکات بدهید و با نمازگزاران نماز بگذارید».
در این آیه به رکوع امر شده است.
و هم چنین فرمودۀ خداوند:
﴿يَٰمَرۡيَمُ ٱقۡنُتِي لِرَبِّكِ وَٱسۡجُدِي وَٱرۡكَعِي مَعَ ٱلرَّٰكِعِينَ ٤٣﴾[آلعمران: ۴۳] .
«ای مریم، خاشعانه به عبادت پروردگار بپرداز و همراه سجدهکنندگان و رکوعکنندگان نماز بگذار».
در اینجا نیز به رکوع امر شده است.
اگر گفته شود: در آیات فوق ذكر ركوع به خاطر اين است كه با جماعت نماز بخوانند؛ زیرا نمازگزار در نماز جماعت هنگامی که جماعت را در حالت رکوع دریابد، برای وی رکعت محسوب میشود، بر خلاف کسی که در هنگام سجده به جماعت میرسد، در آن صورت آن رکعت را از دست داده است، ولی رسيدن به جماعت در حالت ایستاده جهت محسوب شدن آن ركعت شرط نيست، بلکه همین که به رکوع رسید کفایت میکند. خلاصه «واو» قبل از «وهم راکعون» یا عطف است، یا حالیه. که واو عطف رایجتر و معمولتر و معروفتر است و قول مصنف (رافضی) تنها در صورت حالیه بودن واو صحیح است. و اگر واو حالیه نباشد همین برای ابطال دلیل و حجت او کافیست. و دلایل دیگری که خلاف نظر وی را ثابت میکنند گواه بیشتری بر ابطال حجت اوست.
دلیل دوازدهم: در نزد اهل تفسیر، چه گذشتگان و چه متأخرین معلوم و مشهور است که این آیه در خصوص نهی از دوستی با کفار و امر به دوستی با مؤمنان نازل شده است؛ زيرا برخي از منافقین امثال عبدالله بن أبی، با یهود ابراز دوستی کرده و ميگفتند: میترسيم گرفتاری از جانب آنها متوجه ما شود، پس برخی از مؤمنین از جمله عباده بن صامت میگفت: ای رسول خدا، من با ولايت و دوستي خدا و رسولشجنزد خداوند از دوستی و پیمان این کفار بيزاري ميجويم. به همین علت وقتی قبیلۀ یهودی بنیقینقاع نزد آنها آمدند و عبدالله بن أبی بن سلول سبب دسیسۀ شان بر علیه مسلمانها بود، خداوند این آیه را نازل فرمود تا در آن وجوب دوستی و ولايت مؤمنان را برای عموم روشن سازد و عموم مسلمانان را از دوستی با کفار به طور کلی باز دارد. قبلاً در خصوص كلام صحابه و تابعین ذكر شد که گفتند مقصود آيه عموم صحابهشاست نه علی به طور خاص.
دلیل سیزدهم: با تدبر در قرآن، سیاق کلام بر آنچه گفتیم دلالت ميكند، زيرا در آیه ميفرمايد:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تَتَّخِذُواْ ٱلۡيَهُودَ وَٱلنَّصَٰرَىٰٓ أَوۡلِيَآءَۘ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمۡ فَإِنَّهُۥ مِنۡهُمۡۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي ٱلۡقَوۡمَ ٱلظَّٰلِمِينَ ٥١﴾[المائدة: ۵۱] .
«ای مؤمنان! یهودیان و مسیحیان را به دوستی نگیرید. ایشان برخی دوست برخی دیگرند. هر کس از شما با ایشان دوستی ورزد بیگمان او از زمره ایشان به شمار میرود. و بیتردید خداوند افراد ستمگر را هدایت نمیکند».
در این آیه خداوند از دوستی با یهود و نصاری نهی کرده است.
سپس فرمود:
﴿فَتَرَى ٱلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٞ يُسَٰرِعُونَ فِيهِمۡ يَقُولُونَ نَخۡشَىٰٓ أَن تُصِيبَنَا دَآئِرَةٞۚ فَعَسَى ٱللَّهُ أَن يَأۡتِيَ بِٱلۡفَتۡحِ أَوۡ أَمۡرٖ مِّنۡ عِندِهِۦ فَيُصۡبِحُواْ عَلَىٰ مَآ أَسَرُّواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ نَٰدِمِينَ ٥٢ وَيَقُولُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَهَٰٓؤُلَآءِ ٱلَّذِينَ أَقۡسَمُواْ بِٱللَّهِ جَهۡدَ أَيۡمَٰنِهِمۡ إِنَّهُمۡ لَمَعَكُمۡۚ حَبِطَتۡ أَعۡمَٰلُهُمۡ فَأَصۡبَحُواْ خَٰسِرِينَ ٥٣﴾[المائدة: ۵۲-۵۳] .
«میبینی کسانی را که بیماری در دل دارند بر یکدیگر سبقت میگیرند و میگویند: میترسیم که بلائی بر سر ما آید امید است که خداوند فتح را پیش بیاورد یا از جانب خود کاری کند و این گروه از آنچه در دل داشتهاند پشیمان گردند. مؤمنان میگویند: آیا اینان همان کسانی هستند که با شدت و حدّت به خدا سوگند میخوردند و میگفتند آنها با شما هستند، کردارشان بیهوده و تباه گشت و زیانکار شدند».
در این دو آیه نیز کسانی را که در دلهایشان بیماری نفاق است و به کفار ابراز دوستی میکنند توصیف کرده.
سپس فرمود:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مَن يَرۡتَدَّ مِنكُمۡ عَن دِينِهِۦ فَسَوۡفَ يَأۡتِي ٱللَّهُ بِقَوۡمٖ يُحِبُّهُمۡ وَيُحِبُّونَهُۥٓ أَذِلَّةٍ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى ٱلۡكَٰفِرِينَ يُجَٰهِدُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوۡمَةَ لَآئِمٖۚ ذَٰلِكَ فَضۡلُ ٱللَّهِ يُؤۡتِيهِ مَن يَشَآءُۚ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٌ ٥٤﴾[المائدة:۵۴] .
«اي مؤمنان! هركس از شما از آئين خود بازگردد خداوند جمعيّتي را خواهد آورد كه خداوند دوستشان ميدارد و آنان هم خدا را دوست ميدارند. نسبت به مؤمنان نرم و فروتن بوده و در برابر كافران سخت و نيرومندند. در راه خدا جهاد ميكنند و به تلاش ميايستند و از سرزنش هيچ سرزنشكنندهاي هراسي به خود راه نميدهند. اين هم فضل خدا است؛ خداوند آن را به هركس كه بخواهد عطاء ميكند. و خداوند داراي فضل فراوان و آگاه است».
در اين آيه هم خداوند مرتدين و از دين برگشتگان را يادآور شده و اعلان نموده كه آنها هرگز نميتوانند به خداوند ضرری برسانند و عدهای را معرفی میکند که به جای آنها خواهند آمد.
سپس فرموده:
﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ ٥٥﴾[المائدة: ۵۵] .
«تنها خدا و پيغمبر او و مؤمناني ياور و دوست شمايند كه خاشعانه و خاضعانه نماز را به جاي ميآورند و زكات مال به در ميكنند».
این کلام دربرگیرنده احوال کسانی است که با نفاق وارد اسلام شدند و همچنین کسانی که از اسلام بر میگردند، و وضعیت مؤمنان ثابتقدم که ظاهر و باطنشان یکی است.
بنابراین این سیاق که به صورت جمع آمده، برای کسی که با علم و يقين در آن تدبر كند و بينديشد، بسي واضح و غیر قابل انکار است كه آيه عام است و همه مؤمنان متصف به این صفات را شامل میشود و به یک شخص معین محدود نمیشود، چه آن شخص ابوبکر باشد و چه عمر و عثمان و علی و یا هر فرد دیگری. ولی شایستهترین افراد امت اسلامی سزاوارترند داخل در مصداق آیه باشند.
دلیل چهاردهم: الفاظی که در حدیث مورد استناد -رافضی- آمده بیانگر دروغ بستن آنها به پیامبر جاست، زیرا علی رهبر همه نیکوکاران عالم نیست، بلکه از رهبران نیکوکاران این امت است و همچنین قاتل تمامی کفار نیست، بلکه وی برخی را کشته و غیر او نیز برخی دیگر از کفار را کشتهاند. و این ویژگی همه مجاهدین اسلام بوده که هر کدام چندین نفر از کفار را به قتل رسانیدند. همچنین الفاظ «منصورٌ من نصره ومخذولٌ من خذله» «هر كس او را ياري كند پيروز است و هر كس ياريش نكند شكست خورده است» خلاف واقع است. و پیامبر ججز به حق سخن نمیگوید خصوصاً بر مبنای قول شیعه که همه امت به خاطر قتل عثمان، با علی به مبارزه برخواستند. ولی معلوم و واضح است که در دوران خلفای سهگانه امت اسلامی پیروزیهایی را به دست آوردند که پس از آن عصرهای دیگر چنین پیروزیهایی را به چشم خود ندیده است. و بعد از قتل عثمان سمردم به سه گروه عمده تقسیم شدند:
عدهای ياور علی بودند و در رکاب وی جنگیدند. عدهای دیگر با او به مبارزه بر خواسته و جنگیدند و گروه سوم هم کنارهگیری کرده و با هیچ کدام از دو گروه دیگر مبارزه یا همکاری نکردند بلکه بیطرف مانده، و از مبارزه کنارهگیری کردند.
آن گروهی که پيروز شدند و زمام امور به دست آنها افتاد، در هنگام امارت معاویه سبر کفار پیروز شدند و سرزمینهای زیادی را فتح کردند، و علی س نیز مانند دیگران پیروزیهای به دست آورد از جمله در مبارزه با خوارج و کفار پیروز شد.
آن اصحابی که با کفار و مرتدین مبارزه کردند، به پیروزیهای بزرگی دست یافتند، پس پيروزي ايشان طبق وعدۀ خداوند بود آنجا که میفرماید:
﴿إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَيَوۡمَ يَقُومُ ٱلۡأَشۡهَٰدُ ٥١﴾[غافر: ۵۱] .
«ما حتماً فرستادگان خودمان را و کسانی را که ایمان آوردهاند در زندگی دنیا و در آن روزی که گواهان به پا میخیزند یاری میکنیم».
پس جنگی که از طرف خدا و رسول خداجبرای مؤمنین علیه کفار و از دین برگشتگان و خوارج دستور داده شده بود، هر گاه مسلمانان پرهیزگاری و صبر پیشه کردند در آن پیروز شدند؛ زیرا پرهیزگاری و صبر و مقاومت مستلزم تحقق ایمان است و نتیجه نهایی آن نیز پیروزی و نصرت خداست.
همچنین دعایی را که مصنف (شیعی) از پیامبر جبه دنبال بخشيدن انگشتر ذکر کرده از جمله دروغهای واضح اوست. معلوم است که صحابه در راه خدا در هنگام نیاز انفاق میکردند، لذا بدیهی است که نفع و ارزش کار آنها بسیار با عظمتتر از بخشیدن یک انگشتر به یک گداست.
در صحیح مسلم و بخاری از پیامبر جروایت شده که فرمودند: هیچ مالی مثل مال ابوبکر به من سود نرساند[۲۵] .
و فرمود: «إِنَّ أَمَنَّ النَّاسِ عَلَيَّ فِي صُحْبَتِهِ وَمَالِهِ أَبُو بَكْرٍ وَلَوْ كُنْتُ مُتَّخِذًا خَلِيلًا لاتَّخَذْتُ أَبَا بَكْرٍ خَلِيلا»[۲۶] . «آنكه بيش از همه در صحبت و همدمي بر من منت گذاشت ابوبكر است، و اگر در زمين خليل و دوست صمیمی جز الله تعالي برميگزيدم بدون شك ابوبكر را انتخاب ميكردم».
همچنين عثمان ذیالنورین سدر غزوۀ تبوک هزار شتر در راه خدا بخشید. تا اینکه پیامبر جفرمودند: هر آنچه عثمان بعد از این روز انجام دهد بر او زیانی نمیرساند[۲۷] .
انفاق و بخشش در راه خدا به منظور پایداری دین در ابتدای اسلام بسیار بزرگتر از صدقه بر یک گدای نیازمنداست. به همین خاطر پیامبر جمیفرماید: «لاَ تَسُبُّوا أَصْحَابِ، فَلَوْ أَنَّ أَحَدَكُمْ أَنْفَقَ مِثْلَ أُحُدٍ ذَهَبًا مَا بَلَغَ مُدَّ أَحَدِهِمْ وَلاَ نَصِيفَهُ». «به یاران من دشنام ندهید سوگند به کسی که جانم در دست اوست اگر هر کدام از شما به اندازۀ کوه احد طلا انفاق کند، ارزش آن به یک پیمانه یا نصف پیمانه بخشش و انفاق آنها نمیرسد»[۲۸] .
خداوند میفرماید:
﴿لَا يَسۡتَوِي مِنكُم مَّنۡ أَنفَقَ مِن قَبۡلِ ٱلۡفَتۡحِ وَقَٰتَلَۚ أُوْلَٰٓئِكَ أَعۡظَمُ دَرَجَةٗ مِّنَ ٱلَّذِينَ أَنفَقُواْ مِنۢ بَعۡدُ وَقَٰتَلُواْۚ وَكُلّٗا وَعَدَ ٱللَّهُ ٱلۡحُسۡنَىٰ﴾[الحدید: ۱۰] .
«کسانی از شما که پیش از فتح (مکه) بخشیدهاند و جنگیدند (با دیگران) برابر و یکسان نیستند آنان درجه و مقامشان بالاتر از درجه و مقام کسانی است که بعد از فتح بخشش نموده و جنگیدهاند اما به هر حال خداوند به همه آنها پاداش نیکو میدهد. و او آگاه از هر آن چیزی است که انجام میدهند».
بدین ترتیب انفاقی که در ابتدای اسلام به منظور برپا داشتن دین انجام شده هیچ چیز نمیتواند با آن برابری کند. ولی بخشش و كمك مالي به نیازمندان و كساني كه درخواست ميكنند، تا روز قیامت انجام چنین عملی وجود خواهد داشت. بنابراین وقتی پیامبر جبرای انفاقهای بسیار بزرگ و سودمند و ضروری که اصحاب انجام دادهاند چنین دعایی را نمیکند، چگونه برای بخشش یک انگشتری به گدایی که ممکن است دروغگو باشد، دعا میکند؟!.
بدون تردید چنین دروغ جاهلانهای جز مخالفت ورزيدن و مقابله با آنچه پیرامون ابوبکر صدیق سثابت شده، نمیباشد. آنجا که خداوند میفرماید:
﴿وَسَيُجَنَّبُهَا ٱلۡأَتۡقَى ١٧ ٱلَّذِي يُؤۡتِي مَالَهُۥ يَتَزَكَّىٰ ١٨ وَمَا لِأَحَدٍ عِندَهُۥ مِن نِّعۡمَةٖ تُجۡزَىٰٓ ١٩ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ وَجۡهِ رَبِّهِ ٱلۡأَعۡلَىٰ ٢٠ وَلَسَوۡفَ يَرۡضَىٰ ٢١﴾[اللیل: ۱۷-۲۱] .
«و لیکن پرهیزگارترین (انسانها) از آن آتش جهنم دور داشته خواهند شد، آن کس که دارایی خود را میدهد تا خود را پاکیزه دارد، هیچکس بر او حق نعمت ندارد تا نعمت او جزا داده شود بلکه تنها هدف او جلب رضای پروردگار بزرگوارش میباشد. قطعاً او (از این عمل خود) راضی و خشنود خواهد شد».
مقصودشان از بستن دروغهای مذکور این بوده که در شأن علی سنیز چيزي شبيه این آیه را داشته باشند، و چون برای آنها ممکن نشده آنچه را ابوبکر سدر ابتدای اسلام انجام داد انکار کنند، لذا چنین دروغهایی را ساختهاند که نمایانگر نهایت جهل آنهاست.
علاوه بر اين چگونه جایز است پیامبر جدر مدینه -بعد از هجرت و نصرت خداوند-، بگوید خدایا، وزیری از اهل من برایم قرار بده و آن هم علی باشد و پشت مرا به وسیلۀ او استوار دار. در حالی که خداوند با نصرت و یاری خود و مؤمنین او را عزتمند کرده بود. همان گونه که میفرماید:
﴿هُوَ ٱلَّذِيٓ أَيَّدَكَ بِنَصۡرِهِۦ وَبِٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٦٢﴾[الأنفال: ۶۲] .
«او کسی است که تو را با یاری خود و مؤمنین تأیید کرد».
و میفرماید:
﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدۡ نَصَرَهُ ٱللَّهُ إِذۡ أَخۡرَجَهُ ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ ثَانِيَ ٱثۡنَيۡنِ إِذۡ هُمَا فِي ٱلۡغَارِ إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا﴾[التوبة: ۴۰] .
«اگر شما او را یاری ندهید خداوند او را نصرت داده است در آن هنگام که کفار او را از سرزمینش اخراج کردند در حالی که او دومین نفر بود هنگامی که آن دو در غار شدند، پیامبر جبه رفیقش میگفت: غم مخور که خدا با ماست».
بنابراین ابوبکر صدیق سکسی بود که وقتي خداوند متعال پيامبر را نصرت بخشيد، آنگاه كه توسط کفار از سرزمینش رانده شد، همدم و همراه وی بود. و آنها دو نفری بودند که خداوند سومین آنها بود. همچنین در روز بدر هنگامی که برای پیامبر جخیمه درست کردند، تنها کسی از اصحاب كه داخل آن شد ابوبکر صدیق سبود؛ اگرچه تمامی یاران پیامبر جدر نصرت و دفاع و یاری از وی تلاشی درخور پاداش و ستايش و عملی پسنديده داشتند.
روایت شده است که علی سهنگامی که شمشیر به دست از جنگ احد برگشت به فاطمه گفت: این شمشیر را بشوی که در جنگ احد بر ما سرزنشی نیست، لذا پیامبر جفرمودند: اگر تو فداکاری کردی، فلان و فلان، -عدهای از اصحاب را برشمرد- نیز مثل تو پیکار کردند[۲۹] .
پس تنها علی نبود که پیامبر جرا یاری و پشتيباني كرد؛ زیرا معروف و مشهور نیست که پیامبر جدر جایی فقط به کمک علی احتیاج پیدا کرده باشد، چه کمک و یاری با عمل باشد و چه با زبان. و ایمان آوردن مردم به پیامبر جخدا و اطاعت آنها از وی هرگز به خاطر علی یا به سبب دعوت او، یا علل خاص دیگری نبوده است، آنگونه که هارون همراه و همدم موسی بود، و بنیاسرائیل به شدت هارون را دوست داشته و از موسی میترسیدند و هارون با آنها انس و الفت میگرفت.
رافضیه مدعی هستند که مردم با علی دشمنی ورزیدند و از او تبعیت نکردند، پس چگونه میتوان گفت که پیامبر جبه او احتیاج داشت همان طوری که موسی به هارون نیازمند بود؟!
اين ابوبکر صدیق است كه پنج یا شش نفر از عشره مبشره از جمله: عثمان، طلحه، زبیر، سعد، عبدالرحمن بن عوف و ابوعبیده بر دست او اسلام آوردند اما دانسته نشده کسی از پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار به دست علی و عثمان و یا دیگران اسلام آورده باشند.
و هم چنین مصعب بن عمیر نیز بر دست او ایمان آورد؛ همان شخصی که پیامبر جدر هنگام بیعت با انصار در شب عقبه وی را به مدینه فرستاد که بزرگان و رؤسای انصار امثال سعدبن معاذ -که با مرگ او عرش خداوند لرزید- و أسیدبن حضیر و دیگران به دست او مسلمان شدند[۳۰] .
ابوبکر همراه پیامبر جدر موسم حج بیرون رفت و یشان را در دعوت کفار و مشرکین به اسلام بسيار كمك و پشتيباني میکرد، بر خلاف دیگران كه در آن شرايط ایشان را ياري نكردند. بدین سبب پیامبر جدر حدیث صحیح میفرماید: اگر من در میان اهل زمین دوستی صمیمی بر میگزیدم بیتردید ابوبکر بود[۳۱] .
و پیامبر جبه مردم فرمودند: ای مردم! من به سوی شما آمدم و گفتم: فرستادهي خدا بسوي شما هستم، ولي شما گفتید: دروغ میگویی امّا ابوبکر مرا تصدیق کرد. آیا همدم و يارم را برايم تنها رها میکنید؟![۳۲] .
سپس، موسی زماني اين دعا و درخواست[۳۳] را به پروردگار عرضه كرد كه هنوز رسالت الهي را به كفار ابلاغ نكرده بود تا کمکی برای او باشد، ولی پیامبر جهنگامی که خداوند او را به پیامبری برانگیخت رسالت خود را ابلاغ کرد،. و این عمل را به تنهایی انجام داد و تکمیل نمود. و اولین کسانی که به اتفاق تمامی اهل زمین به وی ایمان آوردند چهار نفر بودند: نخستین مرد، ابوبکر و نخستین زن، خدیجه کبری و نخستین طفل، علی و نخستین برده، زید بود.
و سودمندترین جماعت به اتفاق امت اسلام ابوبکر و سپس خدیجه بود؛ زیرا ابوبکر اولین مرد آزاده و بالغی بود که به پیامبر جایمان آورده و به دلیل خصال نیکی که داشت ارزش و جایگاه ویژهای در میان قریش داشت و مطمئنترین فرد به لحاظ همکاری و بذل و بخشش نزد پیامبر جبود.
با تمامی این اوصاف پیامبر جاز خداوند تقاضا نکرد که با احدی پشت او را استوار گرداند، نه ابوبکر و نه غیر او. بلکه با اطاعت از امر پروردگار خود و با توکل بر او و صبر و پایداری به پاخواست. همان گونه که خداوند به او فرمان داد:
﴿قُمۡ فَأَنذِرۡ ٢ وَرَبَّكَ فَكَبِّرۡ ٣ وَثِيَابَكَ فَطَهِّرۡ ٤ وَٱلرُّجۡزَ فَٱهۡجُرۡ ٥ وَلَا تَمۡنُن تَسۡتَكۡثِرُ ٦ وَلِرَبِّكَ فَٱصۡبِرۡ ٧﴾[المدثر: ۲-۷] .
«برخیز و بترسان، پروردگارت را به بزرگی یاد کن، از پلیدی دوری گزین، جامه خویش را پاکیزه دار، بذل و بخشش کن نه به منظور افزون طلبی، و برای پروردگارت شکیبایی کن».
و میفرماید:
﴿فَٱعۡبُدۡهُ وَتَوَكَّلۡ عَلَيۡهِ﴾[هود: ۱۲۳] .
«فقط خداوند را پرستش کن و به او توکل نما».
بنابراین هر کس ادعا کند که پیامبر جاز خداوند خواست تا با شخصی از مردم پشت او را استوار کند همان طوری که موسی خواست با هارون پشتش استوار گردد، به رسول خدا جدروغ بسته و ستم روا داشته است. و بدون تردید «رفض» از شرک و کفر و نفاق ریشه گرفته که گاه این اوصاف از آنها آشکار شده و گاهی نیز پوشیده باقی میمانده است.
دلیل پانزدهم: نهایت چیزی که پیرامون آیه مذکور میتوان گفت این است که بر مؤمنان واجب است دوستی و ولايت خدا و رسولش جو دیگر مؤمنان را داشته باشند، بنابراین علی را نیز باید دوست بدارند و بیتردید دوستی علی بر هر مؤمنی واجب است همان گونه که دوستی ديگر مؤمنانی امثال علی واجب است.
خداوند میفرماید:
﴿وَإِن تَظَٰهَرَا عَلَيۡهِ فَإِنَّ ٱللَّهَ هُوَ مَوۡلَىٰهُ وَجِبۡرِيلُ وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ﴾[التحریم: ۴] .
«اگر بر ضد او همدست شوید خداوند و جبرئیل و مؤمنانِ صالح او را یاری خواهند کرد و دوستدار او خواهند بود».
خداوند بیان میدارد که هر کدام از مؤمنین صالح که رسول خدا جرا دوست میدارند، خداوند و جبرئیل نیز او را دوست خواهند داشت. دوست داشتن مؤمنان صالح نسبت به پیامبر جهمان طور که خدا و جبرئیل او را دوست دارند، به این معنا نیست که مؤمنان صالح سرپرست و متصرف در امور پیامبر جهستند.
همچنین خداوند میفرماید:
﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ﴾[التوبة: ۷۱] .
«مردان و زنان مؤمن دوستدار همدیگرند».
خداوند هر مؤمنی را ولی مؤمن دیگر قرار داده و این مستلزم آن نیست که یک مؤمن امیر مؤمن دیگر و معصوم باشد و تنها او سرپرست آن مؤمن باشد و نه غیر او. و ميفرمايد:
﴿أَلَآ إِنَّ أَوۡلِيَآءَ ٱللَّهِ لَا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ ٦٢ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَكَانُواْ يَتَّقُونَ٦٣﴾[یونس: ۶۲-۶۳] .
«آگاه باشید که دوستان خدا ترس و اندوهی ندارند همان کسانی که ایمان آورده و پرهیزکاری پیشه گرفتهاند».
پس هر مؤمن پرهیزکاری ولی خداست و خداوند نیز دوست اوست، همان گونه که خداوند میفرماید:
﴿ٱللَّهُ وَلِيُّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾[البقرة: ۲۵۷] .
«خداوند دوستدار اهل ایمان است».
و نيز میفرماید:
﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّ ٱللَّهَ مَوۡلَى ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَأَنَّ ٱلۡكَٰفِرِينَ لَا مَوۡلَىٰ لَهُمۡ ١١﴾[محمد: ۱۱] .
«آن بدان خاطر است که خداوند دوست و یاور اهل ایمان است و کافران دوست و یاوری ندارند».
و میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ وَٱلَّذِينَ ءَاوَواْ وَّنَصَرُوٓاْ أُوْلَٰٓئِكَ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ﴾[الأنفال: ۷۲] .
تا فرمودۀ خداوند:
﴿وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنۢ بَعۡدُ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ مَعَكُمۡ فَأُوْلَٰٓئِكَ مِنكُمۡۚ وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِي كِتَٰبِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ بِكُلِّ شَيۡءٍ عَلِيمُۢ ٧٥﴾[الأنفال: ۷۵] .
«کسانی که ایمان آورده و هجرت کردند و با جان و مال خود در راه خدا جهاد میکنند و کسانی که پناه داده و یاری میکنند و خویشاوندان برخی نزدیکتر و دوستداشتنیترند نسبت به برخی دیگر در کتاب خداوند، الله بر هر چیز دانا است».
در تمامی این نصوص قرآنی دوستی مؤمنان به یکدیگر ثابت شده و فرشتگان و مؤمنان دوستدار رسول خدا جهستند. همان طور که خدا و رسولش جو مؤمنان دوستدار مؤمنان دیگر هستند. در هیچ کدام از این نصوص چیزی که دالّ بر سرپرستی و امارت یکی از مؤمنان نسبت به دیگري باشد، يا اینکه یکی صاحب تصرف نسبت به دیگر باشد، وجود ندارد.
دلیل شانزدهم: فرق بین «وَلایت» با فتحه و «وِلایت» با کسره معروف و مشهور است. «وَلایت» به معنای دوستی یعنی ضد عداوت و دشمنی است که در نصوص فوق همین لفظ مدّنظر است و در این نصوص «ولایت» با کسره نیامده که به معنای سرپرستی و امارت باشد. این جاهلان «ولی» را به معنای «امیر» در نظر میگیرند. و تفاوتی بین وَلایت و وِِلایت قائل نیستند. امیر، والی نامیده میشود نه ولی. اما گاهی گفته میشود «ولیامر»، مثل «وَلَّیتُ أمرکم»: «کار شما را برعهده گرفتم» یا «أولوالأمر»: «صاحبان اختیار و کار مردم».
اگر مقصود از اطلاق واژهي مولی، ولی باشد، این معروف و شناخته شده نیست، بلکه به ولی، مولی گفته میشود نه والی. به همین دلیل فقهاء گفتهاند: اگر در جنازهي میّت ولی و والی با هم باشند، برخی والی را مقدم داشته و این قول اکثر آنهاست. و برخی ولی را مقدم میدارند.
پس معلوم گشت که وَلایت در این آیه به معنای دوستی در برابر عداوت یا دشمنی است. و برای جمیع مؤمنین این دوستی نسبت به یکدیگر ثابت میباشد و این همان چیزی است که خلفای چهارگانه و اهل جنگ بدر، و بیعت رضوان، همگان را در بر میگیرد. و همگی دوستدار یکدیگر بودند و آیه دلالتی بر اینکه یکی امیر دیگران باشد، ندارد، بلکه این اعتقاد از جهات گوناگون باطل است، بدین ترتیب لفظ ولی و ولایت غیر از والی است و آیه عام بوده و تمام مؤمنان را در برمیگیرد، اما امارت عام نیست، بلکه خاص است.
دلیل هفدهم: اگر مقصود ولی در آیه مذکور امارت و سردمداری بود، در آن صورت میگفت: «یتولّی علیکم الله ورسوله والذین آمنوا» و نمیگفت: ﴿مَن يَتَوَلَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُ﴾، بنابراین به کسی که سرپرستی آنها گمارده شد نمیتوان گفت: «تولّوه». بلکه باید گفت: «تولّی علیهم».
دلیل هیجدهم: خداوند متعال چنين توصيف نميشود كه گفته شود متولي و امير بندگانش، او باشکوهترين و نامهاي والايش از هر عیبی پاک و بری است. او خالق و روزیدهنده، پروردگار و پادشاه بندگان بوده و آفرينش و فرمان مختص اوست. بنابراین گفته نمیشود خداوند امیرمؤمنان است. مانندی که متولی مثل علی و دیگران به این اسم نامیده میشوند. و این را دربارهي رسول خدا جهم نمیتوان گفت؛ زیرا جایگاه رسول خدا جبالاتر از آن است که امیرمؤمنان نامیده شود. و حتی به ابوبکر صدیق سجز خلیفۀ رسول خدا جنمیگفتند. و اولین کسی که به این نام خوانده شد عمر فاروق سبود.
روایت شده است که عبداللهبن جحش امیر یک لشکر جنگی بود و امیرالمؤمنین نامیده شد، ولی این امارت ویژه آن لشکر بود و قبل از عمر به طور عموم، بر کسی این اسم تلقی نشده است و او برازنده این اسم بود.
اما ولایت در برابر عداوت به این معناست که خداوند بندگان مؤمن خود را دوست دارد و آنها نیز خدا را دوست دارند. خداوند از آنها راضی و آنها نیز از خداوند خشنود هستند و هر کس با دوست خداوند دشمنی ورزد خداوند با او اعلان جنگ کرده است. و این ولایت از رحمت و احسان خداست و مانند ولایت مخلوق به مخلوق دیگر که به خاطر نیازمندی یکدیگر است، نمیباشد. خداوند میفرماید:
﴿وَقُلِ ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ ٱلَّذِي لَمۡ يَتَّخِذۡ وَلَدٗا وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ شَرِيكٞ فِي ٱلۡمُلۡكِ وَلَمۡ يَكُن لَّهُۥ وَلِيّٞ مِّنَ ٱلذُّلِّۖ﴾[الإسراء: ۱۱۱] .
«بگو حمد و ستایش خدایی راست که فرزندی برای خود نگرفته و همتایی در پادشاهی خود ندارد و دوستی به سبب ضعف و ناتوانی برنگزیده است».
بنابراین خداوند دوستی که در احتیاج و خواری بدان نیازمند باشد برنگزیده است. و میفرماید:
﴿مَن كَانَ يُرِيدُ ٱلۡعِزَّةَ فَلِلَّهِ ٱلۡعِزَّةُ جَمِيعًاۚ﴾[فاطر: ۱۰] .
«هر کس طالب عزت است پس تمامی عزتها در دست خداوند و مختص اوست».
بر خلاف پادشاهان و دیگران که برای حفظ جایگاه خويش یاوری ندارند که آنها را یاری کند، به همین خاطر به دیگران ابراز دوستی میکنند، ولي خداوند این گونه نیست.
دلیل نوزدهم: هرکس که امام عادل سرپرست و سردمدار اوست نمیتوان گفت که آن شخص از حزب خداست تا غالب باشد؛ زیرا امام عادل بر منافقین و کفار هم سرپرستی میکند. همان طور که در شهر مدینه، اهل ذمه و منافقین زیر پرچم حکومت پیامبر جبودند، و کفار و منافقین تحت حکومت علی بودند. و خداوند میفرماید:
﴿وَمَن يَتَوَلَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ فَإِنَّ حِزۡبَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡغَٰلِبُونَ ٥٦﴾[المائدة: ۵۶] .
«و هر کس به خدا و رسول خدا جو اهل ایمان دوستی کند و دوستدار آنها باشد آنها حزب غالب خداوند هستند».
اگر مقصود آیه امارت و سردمداری بود در آن صورت معنی آیه این میشد: «هر فردی که اهل ایمان بر آنها حکومت میکنند از حزب غالب او محسوب میشوند» حال آنکه این گونه نیست. همانگونه که کفار و منافقین بر اساس قضا و قدر خداوند تحت فرمان او هستند با وجود این، خداوند آنها را دوست نداشته و آنان مبغوض خداوند هستند.
[۱۳] طبری در تفسیر خود، ج ۱۰، ص ۲۴۵-۲۴۶ پنج اثر پیرامون مسأله ذکر کرده است که مقصود در آیه مذکور علی سمیباشد. در اثر اول نقل کرده است که گفت: این آیه تمام مؤمنین را در بر میگیرد ولی سائلی (گدایی) بر علی بن ابیطالب گذشت و او در مسجد در حالت رکوع انگشترش را به آن گدا بخشید. و در سه اثر دیگر آمده است که این آیه در شأن علی آمده و اینکه او نیز از زمرۀ اهل ایمان است. استاد محمود شاکر بر روایت شماره ۱۲۲۱۳ تعلیق نوشته و ضعف دو تن از راویان آن را آشکار کرده است و همچنین بر روایت شماره: ۱۲۲۱۴ عنوان نموده است که یکی از راویان آن به نام غالب بن عبیدالله عقیلی جزری را به این توضیح مخدوش کرده است که وی منکر الحدیث و متروک میباشد. استاد میگوید: این راجح است که ابوجعفر طبری پیرامون فرموده خداوند ﴿وَهُمۡ رَٰكِعُونَ ٥٥﴾غفلت ورزیده و در بیان مبنای آن در این جایگاه با وجود شبهه در خصوص آن کوتاهی کرده است، زیرا شایسته بود که پیرامون آن بیشتر توضیح میداد ولی غفلت ورزیده است. استاد محمود شاکر سخنی را از ابن کثیر در مورد تفسیر این آیه به این مضمون نقل میکند که فرموده خداوند: ﴿وَهُمۡ رَٰكِعُونَ ٥٥﴾برخی گمان کردهاند حال برای ﴿وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ﴾میباشد. یعنی در حالت رکوع زکات میدهند اگر چنین بود در آن صورت پرداخت زکات در حالت رکوع نسبت به سایر وقتها برتری داشت به خاطر اینکه در این آیه ستایش شده است در حالی که نزد هیچ کدام از علمای اهل رأی و اجتهاد این گونه نیست با وجود اینکه برخی از علما اثری هم پیرامون این که آیه در شأن علی نازل شده ذکر نکردهاند. پس استاد آثار گذشتگان و آنچه در این معناست را با طرق مختلف بیان میکند. استاد محمود شاکر میگوید: تمامی این آثار را نمیتوان حجت در دین قلمداد کرد و علما پیرامون این مسأله و آنچه در مفهوم آن است سخن گفتهاند. و گفتۀ درست پیرامون ﴿وَهُمۡ رَٰكِعُونَ ٥٥﴾این است که آنها برای پروردگارشان متواضع و ذلیل در برابر امر و اطاعت او هستند ... تا آخر. به تفسیر حافظ ابن کثیر ذیل این آیه مراجعه شود. [۱۴] او ابواسحاق احمدبن محمدبن ابراهیم ثعلبی، قاری، مفسر، سخنور، ادیب، لغت دان و صاحب کتاب «عرائس الـمجالس» در قصص انبیاء، که به چاپ هم رسیده، و کتاب «الکشف والبیان في تفسیر القرآن» که هنوز نسخه خطی است، از آثار وی میباشد. ثعلبی در سال ۴۲۷ ﻫ وفات یافت. برای شرح حال وی میتوان به کتابهای ذیل مراجعه کرد: ابن خلکان: ۱/۶۱-۶۲، انباء الرواة: ۱/۱۱۹-۱۲۰، بغیة الوعاة: ص ۱۵۴، معجم الأدباء: ۵/۳۶-۳۹، اللباب ابن اثیر: ۱/۱۹۴، طبقات المفسرین داودی: ۱/۶۵-۶۶، الأعلام زرکلی: ۱/۲۰۵-۲۰۶، معجم الـمؤلفین: ۲/۶۰. بروکلمان هم پیرامون ثعلبی در دایرة المعارف اسلامی سخن گفته و در مورد تفسیر وی میگوید: ابن الجوزی او را به سبب روایتش از ابن تغری بردی مورد نقد قرار داده؛ زیرا وی روایات ضعیفی از او اخذ کرده خصوصاً پیرامون سورههای اول قرآن. ابن کثیر نیز در خصوص وی میگوید: وی حدیث زیاد نقل میکرد و بسیار اهل سماع حدیث بود به همین جهت در کتابهای وی چیزهای ناآشنای زیادی وجود دارد. به بدایة النهایة: ۱۲/۴۰، مراجعه شود. [۱۵] ابوالحسن علیبن احمدبن محمدبن علی واحدی. ذهبی در کتاب سیر أعلام النبلاء: ۱۸/۳۴۰-۳۴۱ آورده است که تفاسیر سهگانه «البسیط، الوسیط والوجیز» را او تصنیف کرده و غزالی نیز به همین اسامی سه تألیف خود در فقه را نگاشته است. ابوالحسن کتابی در خصوص اسباب نزول و کتاب «التحبیر فی أسماء الحسنی» و شرح دیوان متنبی از اوست. در زبان و لغت عرب چیرهدست بود. و گفته میشود در میان جمعی از علما چنان سخنرانی میکرد که لازم و بایسته بود. برای شرح زندگی وی میتوان به این کتابها مراجعه کرد: معجم الأدباء: ۲/۲۵۷، الکامل ابن اثیر: ۱۰/۱۰۱، وفیات الأعیان: ۳/۳۰۳، البدایة والنهایة ابن کثیر: ۱۲/۱۱۴، طبقات المفسرین سیوطی: ص ۲۳، طبقات المفسرین داوی: ۱/۳۷۸، شذرات الذهب: ۳/۳۳۰. [۱۶] ابومحمد حسین بن مسعود بن محمدبن فراء بغوی، ذهبی در کتاب سیر أعلام النبلاء: ۱۹/۴۳۹، در بارۀ وی میگوید: شیخ الاسلام – علامه قدوه، حافظ، شیخ الاسلام، محی السنة و در صفحه ۴۴۱ میگوید: سید و امام، بسیار عالم، زاهد و به کمترین مقدار قانع بود. نان خالی میخورد. چون او را ملامت میکردند فقط با روغن به نان چاشنی میزد. پدرش خز درست میکرد و از فروش آن، درآمد تصنیفات بغوی تألیف میشد. و از همان نیز ارتزاق مینمود. پدرش به طور کامل وی را قبول داشت به جهت اینکه به نیکویی نیت و درستی هدف او پی برده بود. علما برای تحصیل نزد وی از هم پیشی میگرفتند. بغوی همیشه با طهارت درس میگفت، در پوشیدن لباس میانهرو و لباسی زبر و عمامهای کوچک داشت. از هر جهت به روش سلف رفتار میکرد. در تفسیر، قدمی استوار و در فقه، دستی توانا داشت. (رحمة الله علیه). برای شرح زندگی وی میتوان به این کتابها مراجعه کرد: وفیات الأعیان: ۲/۱۳۶، تذکرة الحفاظ: ۴/۱۲۵۷، الوافی بالوفیات: ۱۳/۲۶، البدایة والنهایة: ۱۲/۱۹۳، النجوم الزاهرة: ۵/۲۲۳، طبقات الـمفسرین سیوطی: ۱۲، مقدمة فی اصول التفسیر ابن تیمیه: ۹، التفسیر والـمفسرون دکتر ذهبی: ۱/۲۳۴، الـمفسرون بین التأویل والإثبات فی آیات عبدالرحمن غمراوی: ۱/۱۶۹. [۱۷] امام حافظ ابوعبدالرحمن بقی بن مخلد بن یزید قرطبی. که ذهبی در کتاب سیر أعلام النبلاء: ۱۳/۲۸۶، دربارۀ او میگوید: علم فراوانی به جزیره اندلس آورد، به وسیله او و محمدبن وضاح آنجا جایگاه علم حدیث شد. و تعداد اساتیدی که از آنها علم آموخت ۲۰۴ نفر بودند. وی امامی مجتهد، صالح، ربانی، صادق، مخلص و در علم و عمل سرآمد، بینظیر و یگانۀ روزگار خویش بود. بر طبق اثر فتوی میداد و از کسی تقلید نمیکرد. در نزد سحنون بن سعید در افریقیه علم فقه آموخت. شرح زندگی وی در این کتابها آمده است: معجم الأدباء: ۷/۷۵، تذکرة الحفاظ: ۲/۶۲۹، البدایة والنهایة: ۱۱/۵۶، النجوم الزاهرة: ۳/۷۵، شذرات الذهب: ۲/۱۶۹. [۱۸] امام حافظ ابومحمدبن عبدالرحمن بن ابیحاتم، متولد سال ۲۴۰ و متوفی به سال ۳۲۷ ه. شرح زندگی وی در این کتابها آمده است: تذکرة الحفاظ: ۳/۸۲۹، مقدمۀ جرح و تعدیل علامه یمانی. [۱۹] علامه فقیه ابوبکر محمدبن ابراهیم بن منذر نیشابوری، متولد سال ۲۴۲ ه. شرح حال وی در این کتابها آمده است: وفیات الأعیان: ۴/۲۰۷، سیَر أعلام النبلاء: ۱۴/۴۹۰، الوافی بالوفیات: ۱/۳۳۶، اللباب ابن اثیر: ۳/۱۸۳، تذکرة الحفاظ: ۳/۷۸۲، طبقات الشافعیه سبکی: ۳/۱۰۲، طبقات الـمفسرین سیوطی: ۹۱، شذرات الذهب: ۲/۲۸۰، و الأعلام زرکلی: ۶/۱۸۴. [۲۰] امام فقیه حافظ، محدث شام، ابوسعید عبدالرحمن بن ابراهیم بن عمروبن میمون دمشقی. متولد سال ۱۷۰ ﻫ بسیاری از علماء وی را ستودهاند که از جمله آنها: ابن ابیحاتم، نسائی، حاکم، خطیب بغدادی، ابن حنبل، دارقطنی و دیگر بزرگان امت اسلام. برای شرح حال وی به کتابهای ذیل مراجعه شود: تاریخ کبیر بخاری: ۵/۲۵۶، تاریخ صغیر بخاری: ۲/۳۸۲، تاریخ بغداد: ۱۰/۲۶۵، البدایة والنهایة: ۱۰/۳۴۶، تهذیب التهذیب: ۶/۱۳۱، شذرات الذهب: ۲/۱۰۸. [۲۱] امام بزرگ، سرور حافظان حدیث، ابویعقوب اسحاق بن راهویه متولد ۲۶۱ ه، به دلیل شهرت نیازی به معرفی ندارد. از امام احمد در خصوص وی سؤال کردند؛ گفت: آیا از کسی مثل اسحاق از من میپرسی؟! اسحاق در نزد ما پیشواست و همچنین گفت: در دنیا برای اسحاق همتایی نمیشناسم. امام نسائی نیز میگوید: ابن راهویه یکی از پیشوایان حدیث است و ثقه و قابل اعتماد میباشد. از سعیدبن ذؤیب شنیدم میگفت: بر روی زمین کسی را همانند اسحاق نمیشناسم. امام حافظ خزیمه نیز میگوید: سوگند به خدا اگر اسحاق در بین تابعین بود حفظ، فقه و علم او را حتماً تأیید میکردند. به شرح حال وی در این کتابها میتوان مراجعه کرد: تاریخ بغداد: ۶/۳۴۵، سیر أعلام النبلاء: ۱۱/۳۵۸، تاریخ کبیر: ۱/۳۷۹، تاریخ صغیر: ۱/۳۶۸، وفیات الأعیان: ۱/۱۹۹، تذکرة الحفاظ: ۲/۴۳۳، الوافي بالوفیات: ۸/۳۸۶، البدایة والنهایة: ۱۰/۳۱۷، تهذیب التهذیب: ۱/۲۱۶، النجوم الزاهرة: ۲/۲۹۰، شذرات الذهب: ۲/۸۹، (م). [۲۲] امام حافظ ابومحمد عبد بن نصر، علمای این امت او را ستودهاند کتاب «الـمنتخب» از مهمترین تصنیفات اوست. که در سه جزء با تحقیق شیخ فاضل مصطفی عدوی به چاپ رسیده است. که در مورد توجه و مطالعه بسیاری از علما واقع شده است. ذهبی /در خصوص آن میگوید: کتاب الـمنتخب نزد ما و دیگران جایگاهی ممتاز دارد. برای شرح حال وی به این کتابها مراجعه شود: سیر أعلام النبلاء: ۱۲/۲۳۵، تذکرة الحفاظ: ۲/۵۴۳، البدایة والنهایة: ۱۱/۴، تهذیب التهذیب: ۶/۴۵۵، شذرات الذهب: ۱/۱۲۰، (م). [۲۳] ابوبکر عبدالرزاق بن همام بن نافع بن حمیری صنعانی که اندکی از عبیدالله بن عمروبن جریح و اوزاعی و ثوری روایت کرده است. امام احمد، اسحاق، ابن معین و دیگران از وی روایت کردهاند. احمد میگوید: به دلیل گرایش به تشیع او را سرزنش کردهاند گرچه در شیعهگری غلو نمیکرد بلکه علی را دوست داشته و نسبت به کسی که او را به قتل رسانید دشمنی و کینهتوزی داشت. ابن سعد میگوید: در نیمه شوال ۲۱۱ وفات یافت و ۸۵ سال زندگی کرد. شرح حال وی در این کتابها آمده است: طبقات مفسرین داوی: ۱/۲۷، میزان الاعتدال: ۲/۶۰۹-۶۱۴. [۲۴] ابوالحسن -ابومحمد- علیبن محمدبن محمدبن طیب جلّابی شافعی واسطی بغدادی مشهور به ابن مغازلی متوفی به سال ۴۸۳ در شهر واسط متولد شد سپس در اواخر عمر خود به بغداد عزیمت کرد. در فقه، شافعی مذهب و در اصول دین اشعری مسلک بود. به سبب اینکه یکی از گذشتگان وی در محله ریسندگان در واسط ساکن بود به ابن مغازلی معروف شده است. سمعانی در کتاب الأنساب خود، کتاب «ذیل تاریخ واسط» را از تألیفات وی برشمرده و میگوید: در شهر بغداد به سال ۴۸۳ غرق شد و جسد او را از آنجا به واسط برده و در همانجا مدفون گردید. برای شرح حال وی به کتابهای ذیل مراجعه شود: الأنساب سمعانی: ص ۱۴۶، تاج العروس زبیدی: ۱/۱۸۶)، تبصیر الـمنقبه بتحریر الـمشتبه، ابن حجر: ۱/۳۸۰، مقدمۀ کتاب مناقب الإمام علی بن ابیطالب، ابن مغازلی: ص ۳-۲۹، به تحقیق محمد باقر بهبودی، نشر دار الاضواء، بیروت ۱۹۸۳. [۲۵] این حدیث از ابوهریره سدر سنن ابن ماجه: ۱/۳۶، مقدمه، باب فضائل اصحاب النبی ج، باب فضائل ابوبکر سآمده است. عین لفظ آن این گونه است که: هرگز مالی به اندازۀ مال ابوبکر برای من سودمند نبود. پس ابوبکر گریست و فرمود: ای رسول خدا ج! مگر جز این است که من و مالم از آن شما هستیم؟ این حدیث در مسند امام احمد چاپ المعارف (۳/۱۸۳) آمده و احمد شاکر / نیز آن را صحیح قلمداد کرده و با تضعیف آن به وسیلۀ بوصیری در زوائدش مخالفت میکند. البانی نیز آن را در صحیح الجامع الصغیر: ۵/۱۹۰، صحیح دانسته و همچنین در مسند، چاپ المعارف (۱۶/۳۲۰-۳۲۱) به طور طولانی آورده شده است. [۲۶] این حدیث از ابوسعید خدری سدر بخاری (۱/۹۶)، کتاب «الصلاة، باب الخوخة والـممر في الـمسجد» که این گونه آغاز میشود: پیامبر جخطبه خوانده و فرمودند: خدا بندهای را بین دنیا و آنچه نزد خداست مخیر کرد ... . و در صحیح بخاری کتاب «فضائل اصحاب النبی ج، باب مناقب الـمهاجرین، باب قول النبی ج: «سُدُّوا الأَبْوَابَ إِلاَّ بَابَ أَبِى بَكْرٍ» در صحیح مسلم: ۴/۱۸۵۴-۱۸۵۵، کتاب «فضائل الصحابة، باب من فضائل ابیبکر»، سنن ترمذی: ۵/۲۷۸، کتاب «الـمناقب، باب مناقب ابیبکر الصدیق» که در آن حدیث از عایشه روایت شده است. ترمذی میگوید: در همین باب از ابوسعید خدری سنیز روایت موجود است. و هم جنین در مسند، چاپ حلبی: ۳/۱۸ و در فتح الباری: ۷/۱۴، روایت گردیده است. خوخه: دریچهای است که بر دیوار به منظور ورود نور ایجاد میکنند. شرط نیست که بلند باشد و هر اندازه پایینتر باشد میتوان برای خروج و رسیدن به یک چیزی از آن استفاده کرد. [۲۷] این حدیث -با وجود اختلاف در الفاظ آن- از عبدالرحمن بن سمره در سنن ترمذی: ۵/۲۸۹، کتاب المناقب، باب مناقب عثمانبن عفان روایت شده است. که اینگونه شروع میشود: عثمان هزار دینار به نزد پیامبر جآورد. پیامبر جفرمودند: عثمان به خاطر آنچه انجام داد بعد از این روز ضرر نخواهد کرد. و دوبار این سخن را تکرار کردند. ترمذی میگوید: این حدیث به این طریق حسن و غریب است. این حدیث در مسند، چاپ حلبی، (۵/۶۳) نیز آمده است. حدیث دیگری نیز در سنن ترمذی (۵/۲۸۸-۲۸۹) در همان باب و کتاب قبلی از عبدالرحمن بن جندب روایت شده که پیامبر جلشکر عسرة را به بخشش و عطا کردن تشویق و ترغیب کرد که عثمان گفت: ای رسول خدا جصد شتر بر عهده من ... سپس عثمان با دویست و بعد سی صد شتر به نزد پیامبر جآمد. پیامبر جفرمودند: بعد از این چیزی بر عهده عثمان نیست و دوبار تکرار کرد. ترمذی میگوید: این حدیث با این طریق غریب است. دوبار این حدیث در کتاب فضائل الصحابة به شماره: (۸۲۲-۸۲۳) و (۱/۵۰۴-۵۰۵) آمده است که هر دو با سند ضعیف ذکر شدهاند. ابوعبدالرحمن میگوید: بخشش عثمان به لشکر عسرة به طرق مختلف ثابت شده است که آن را در مقدمه جزء چهارم کتاب «سلسلة الشبهات حول الصحابة و الرد علیها» قسمت مربوط به عثمان ذیالنورین سآورده است. برای تفصیل بیشتر این روایات میتوان به کتاب «موسوعة اطراف الحدیث النبوی» به نوشته هاجر محمد سعید، (۹/۱۶۲ و ۷۲) مراجعه کرد. [۲۸] این حدیث – با وجود اختلاف در الفاظ آن – از ابوسعید خدری در بخاری (۵/۸) کتاب «اصحاب النبی ج» و در صحیح مسلم: ۴/۱۹۶۷-۱۹۶۸، کتاب فضائل الصحابة، باب تحریم سباب الصحابة، در سنن ابوداود: ۴/۲۹۷-۲۹۸، کتاب السنة، باب في النهی عن سباب الصحابة، در سنن ترمذی: ۵/۳۵۷-۳۵۸، سنن ابن ماجه: ۱/۵۷، الـمقدمة، باب فضل اهل بدر ذکر شده است. در لسان العرب آمده: مُد نوعی پیمانه است که به اندازه Error! Objects cannot be created from editing field codes. صاع است و در آن مُد نبی جمدنظر میباشد. نووی در شرح مسلم: ۱۶/۹۳، آورده است که اهل لغت میگویند: النصیف یعنی نصف ... معنای حدیث این است که اگر هر کدام از شما مثل کوه احد طلا انفاق کند ثواب او به خاطر آن انفاق به اندازه ثواب یک مُد یا نصف مدی که اصحاب من انفاق کردهاند نمیرسد. [۲۹] در سیرۀ ابن هشام: ۳/۱۰۶، آمده است: هنگامی که پیامبر جبه اهل خود رسید شمشیرش را به دخترش فاطمه داد و فرمود: ای دخترم، خونش را پاک کن، سوگند به خدا که امروز مرا تأیید کرد، علی بن ابیطالب نیز شمشیرش را به فاطمه سپرد و گفت: خون این را نیز بشوی که سوگند به خدا امروز مرا تأیید کرد. سپس پیامبر جفرمودند: اگر تو امروز به درستی جنگیدی، سهل بن حنیف و ابودجانه نیز به همراه تو به نیکویی مبارزه کردند. ابن کثیر در البدایة والنهایة: ۴/۴۷، روایات دیگری آورده است که از جمله آنها: اگر تو به نیکویی جنگیدی عاصم بن ثابت بن ابیالأقلح و حارث بن صمه و سهل بن حنیف نیز به نیکی مبارزه کردند. [۳۰] این حدیث از جابر بن عبدالله سدر بخاری: ۵/۳۵، کتاب مناقب الأنصار، باب مناقب سعدبن معاذ روایت شده که نص آن چنین است: «عرش خداوند به خاطر مرگ سعدبن معاذ لرزید» و همچنین از جابر و انس بن مالک سدر مسلم: ۴/۱۹۱۵-۱۹۱۶، کتاب فضائل الصحابة، باب فضائل سعدبن معاذ س، سنن ترمذی: ۵۱/۳۵۳، کتاب الـمناقب، باب مناقب سعدبن معاذ روایت شده است. ترمذی میگوید: در این باب از اسیدبن حضیر و أبوسعید نیز مثل آن آمده است. و در سنن ابن ماجه و مسند احمد هم ذکر شده است. [۳۱] قبلاً تخریج و شرح آن آمده است. [۳۲] این حدیث قسمتی از حدیث ابودرداء است که به طور کامل در صفحات بعدی خواهد آمد. [۳۳] منظور این فرمودۀ موسی ÷است: ﴿وَٱجۡعَل لِّي وَزِيرٗا مِّنۡ أَهۡلِي ٢٩ هَٰرُونَ أَخِي ٣٠...﴾