مطلب پنجم: ترک واجبات و انجام محرمات
۱- دیدگاه سلف دربارهی کسی که مرتکب گناه کبیره میشود
بدون شک، کسی که واجبات اسلام از قبیل زکات، روزه، حج و نیکی به والدین را ترک میکند یا کارهای حرامی از قبیل زنا، ربا و حیف و میل مال یتیم را مرتکب میشود، یقیناً چنین شخصی چهرهی ایمان را خدشه دار نموده است و به میزان ترک طاعات از یک طرف و ارتکاب گناهان از سوی دیگر، از ایمانش کاسته میشود؛ اما آیا چنین شخصی صرفاً به خاطر ترک واجبات و ارتکاب محرمات تکفیر میشود در حالی که او، طاعات و واجبات را انکار و رد ننموده است و انجام دادن محرمات را نیز حلال و روا ندانسته است؟
نصوص شرعی (آیات و روایاتی) که در اختیار ما هستند، حکایت از آن دارند که مسلمان با ارتکاب گناه و ترک واجبات، کافر نمیشود؛ بلکه این اعمال موجب نقص ایمان او می شوند و سرانجام کارش که او را عذاب دهد یا قلم عفو برگناهانش بکشد، به خواست و ارادهی خداوند برمیگردد.
یکی از نصوصی که به صراحت بر مطلب فوق دلالت دارد، این سخن خداوند ﻷ است که میفرماید:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَغۡفِرُ أَن يُشۡرَكَ بِهِۦ وَيَغۡفِرُ مَا دُونَ ذَٰلِكَ لِمَن يَشَآءُۚ﴾ [النساء: ۴۸]. «بیگمان، خداوند هرگز شرک به خود را نمیبخشد؛ ولی گناهان جز آن را از هرکس که خود بخواهد میبخشد».
همچنین روایاتی وارد شده است که معنی و مفهوم آیهی فوق را توضیح میدهد؛ چنانچه در حدیث قدسی آمده است که رسول اکرم ص گفت: خداوند ﻷ میفرماید:
«يَا ابْنَ آدَمَ، إِنَّكَ لَوْ أَتَيْتَنِي بِقُرَابِ الْأَرْضِ خَطَايَا، ثُمَّ لَقِيتَنِي لَا تُشْرِكُ بِي شَيْئًا، لَأَتَيْتُكَ بِقُرَابِهَا مَغْفِرَةً» [۱۰].
(ای فرزند آدم! تو اگر با گناهانی بهاندازهی پری زمین نزد من بیایی، من با همان میزان مغفرت نزد تو می آیم به شرط اینکه کسی را شریک من قرارنداده باشی).
در حدیث قدسی دیگری چنین آمده است که خداوند فرمود:
«مَنْ لَقِيَنِي بِقُرَابِ الْأَرْضِ خَطِيئَةً لَا يُشْرِكُ بِي شَيْئًا لَقِيتُهُ بِمِثْلِهَا مَغْفِرَةً» [۱۱].
(کسی که با یک دنیای گناه نزد من بیاید، اما برای من انباز و شریکی قرار نداده باشد، من نیز با یک دنیا از مغفرت به دیدار او میروم).
عتبان بن مالک س روایت میکند که رسول الله ص فرمود:
«فَإِنَّ اللهَ قَدْ حَرَّمَ عَلَى النَّارِ مَنْ قَالَ لا إِلَهَ إِلا اللهَ، يَبْتَغِي بِذَلِكَ وَجْهَ اللَّهِ ﻷ» [۱۲].
(کسی که با اخلاص لا إله إلا الله بگوید، خداوند ﻷ او را بر دوزخ، حرام مینماید).
جابر س روایت میکند که نبی اکرم ص فرمود:
«مَنْ مَاتَ لاَ يُشْرِكُ بِاللهِ شَيْئًا دَخَلَ الْجَنَّةَ» [۱۳].
(هر کس بمیرد در حالی که برای خداوند شریکی قرار نداده است، وارد بهشت میشود).
در حدیث مشهور به حدیث شفاعت چنین آمده است که خداوند میفرماید: «وَعِزَّتِي وَجَلَالِي وَكِبْرِيَائِي وَعَظَمَتِي، لَأُخْرِجَنَّ مِنْهَا مَنْ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ» [۱۴].
(به عزت و عظمت و کبریا و جلالم سوگند! هرکس که ـ خالصانه ـ لا إله إلا اللّه بگوید، او را از آتش جهنم بیرون خواهم آورد).
ابوسعید خدری س میگوید: رسول الله ص فرمود:
«يَدْخُلُ أَهْلُ الـْجَنَّةِ الْـجَنَّةَ، وَأَهْلُ النَّارِ النَّارَ، ثُمَّ يَقُولُ اللهٌ تَعَالَى: أَخْرِجُوا مَنْ كَانَ فِي قَلْبِهِ مِثْقَالُ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ مِنْ إِيمَانٍ» [۱۵].
(بهشتیان به بهشت، و دوزخیان به دوزخ میروند؛ سپس خداوند متعال میفرماید: در دل هرکس که بهاندازهی یک دانهی اسپند، ایمان وجود دارد، او را از دوزخ بیرون بیاورید).
ابوسفیان میگوید:
«جاوَرتُ جابر بن عبدالله بمکّة شتة أشهر، فسأله رجل: هل كنتم تسمّون احداً من أهل القبلة كافراً؟ قال: معاذ الله! قال: فهل تسمونه مشركاً؟ قال: لا» [۱۶].
(بمدت شش ماه در مکه همسایهی جابر بن عبدالله بودم. شخصی از وی پرسید: آیا شما کسی از اهل قبله را کافر میدانستید؟ جابر گفت: پناه برخداوند. دوباره آن شخص پرسید: آیا شما کسی از اهل قبله را مشرک میدانید؟ گفت: خیر).
با توجه به این نصوص است که علما واندیشمندان بزرگ و گذشتهی این امت در مورد شخصی که مرتکب گناهان کبیره میشود یا واجباتی را ترک میکند، گفتهاند: «چنین شخصی به دلیل ایمان داشتن، مؤمن شمرده میشود و به سبب ارتکاب گناهان کبیره، فاسق است.
بلی، آنان فردی را که مرتکب گناهان کبیره شود، صاحب ایمان میدانند؛ اما نه ایمان قوی ونیرومندی که او را وادار به انجام طاعات و پرهیز از محرمات نماید؛ بلکه چون مرتکب گناهان کبیره شده، ایمانش نیز مقید به فسق گردیده است.
۲- آن دسته از خوارج که مرتکبان گناه کبیره را کافر میدانند
در برابر علمای سلف، گروهی دیگر قرار دارند که مردم را به سبب کوتاهی در واجبات یا انجام امور حرام، کافر میدانند.
گفتنی است که ما همواره کسانی را مشاهده مینماییم که مردم را به سبب چنین کارهایی (ترک واجبات یا انجام محرمات) متهم به کفر میکنند و باید دانست که نخستین کسانی که این نظریه را مطرح کردند، گروه خوارج بودند.
خوارج کسانی بودند که پس از داور قرار گرفتن ابو موسی اشعری و عمرو بن عاص برای پایان دادن اختلاف میان مردم به رهبری علی و معاویه از سپاه امیر المؤمنین علی س جدا شدند؛ زیرا آنها اعتقاد داشتند که حَکم قرار دادن انسان از لحاظ شرعی، اشتباه بوده و آن را کفر میدانستند؛ بدین جهت آنها تمامی مسلمانانی را که به چنین داوری و حکمیتی تن داده بودند، کافر میدانستند تا جایی که خودشان هم مجدداً ایمان آوردند چون خود را نیز کافر تلقی میکردند و برای بازگشت به سپاه علی س شرط گذاشته بودند که علی س باید کافر شدنش را بپذیرد و بدان اقرار نماید و مجدداً ایمان بیاورد. اما علی س به جنگ با آنان برخاست و بزرگترین عالم و دانشمند زمان خود یعنی عبدالله ابن عباس ب را نزد آنان فرستاد و او هم برای آنان، حجت و دلیل آورد و مذهبشان را نقص کرد و سر انجام چند هزار نفر از آنان به سپاه علیس برگشتند؛ ولی حدود دو هزار تن دیگر بر موضع خود اصرار ورزیدند. اینجا بود که علی س به مبارزه با این دو هزار نفر برخاست و آنان را از بین برد؛ اما مذهبشان گسترش پیدا کرد و تعداد زیادی از مسلمانان از نظریهی آنان، تبعیت کردند که از آن تاریخ به بعد، نظریهی تکفیر هر از چند گاهی در میان تودههای مردم، بروز میکرد که متأسفانه در این عصر نیز مجدداً بروز کرده است.
دلایل خوارج برای تکفیر مرتکبین گناهان کبیره
خوارج [۱۷] بر این باورند که مرتکب گناه کبیره، کافر است و از دایرهی اسلام، خارج میشود و جان و مالش مباح میگردد و برای همیشه در دوزخ باقی خواهد ماند. آنها برای تأیید نظریهی خود به دلایلی استناد میکنند که به گمانشان، مدعای آنان را تأیید میکند؛ از آن جمله میگویند:
۱- شما در این مسئله که اعمال، جزئی از ایمان بشمار میروند و ایمان عبارت از اعتقاد وگفتار وکردار میباشد، با ما اتفاق نظر دارید؛ پس هرگاه جزئی از ایمان زایل شود، کل ایمان نیز از بین میرود، همانگونه که اگر قسمتی از یک عمل زایل شود و از بین برود، کل عمل نیز از بین میرود.
۲- استدلال دوم آنان این است که خداوند بعضی از گناهان را فسق نامیده است؛ چنانچه میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِن جَآءَكُمۡ فَاسِقُۢ بِنَبَإٖ فَتَبَيَّنُوٓاْ﴾ [الحجرات: ۶].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! اگر شخص فاسقی خبری را به شما رسانید، دربارهی آن تحقیق کنید».
در این جا کلمهی فاسق به معنی دروغگو به کار رفته است و این نکته از تأمل و دقت در سیاق آیه به دست میآید.
همچنین رسول الله ص میفرماید: «سِبَابُ الـْمُسْلِمِ فُسُوقٌ» [۱۸]. (دشنام دادن به مؤمن، فسق شمرده می شود).
خوارج چنین استدلال می کنند که: خداوند بعضی از گناهان همچون خوردن مال یتیم را ظلم و ستم نامیده است؛ چنانچه میفرماید:
﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ يَأۡكُلُونَ أَمۡوَٰلَ ٱلۡيَتَٰمَىٰ ظُلۡمًا إِنَّمَا يَأۡكُلُونَ فِي بُطُونِهِمۡ نَارٗاۖ﴾ [النساء: ۱۰]. «بیگمان، کسانی که اموال یتیمان را به ناحق و ستمگرانه میخورند، انگار آتش در شکمهای خود میریزند».
همچنین خداوند کسانی را که زن بیوه را در ایام عده از خانهی شوهرش بیرون میکنند، ظالم و ستمگر نامیده است؛ چرا که آنان از حدود الهی، تجاوز کردهاند؛ چنانچه میفرماید:
﴿وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ رَبَّكُمۡۖ لَا تُخۡرِجُوهُنَّ مِنۢ بُيُوتِهِنَّ وَلَا يَخۡرُجۡنَ إِلَّآ أَن يَأۡتِينَ بِفَٰحِشَةٖ مُّبَيِّنَةٖۚ وَتِلۡكَ حُدُودُ ٱللَّهِۚ وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ ٱللَّهِ فَقَدۡ ظَلَمَ نَفۡسَهُۥۚ﴾ [الطلاق: ۱].
«و از خداوند که پروردگار شما است بترسید و پرهیزگاری پیشه کنید و زنان را ـ بعد از طلاق در مدّت عدّه ـ از خانههایشان بیرون نکنید و زنان هم ـ تا پایان عدّه از منازل شوهرانشان ـ بیرون نروند مگر این که زنان کار زشت و پلشت آشکاری انجام دهند. اینها قوانین و مقرّرات الهی است و هرکس از قوانین و مقرّرات الهی پا فراتر نهد و تجاوز کند، به خویشتن ستم میکند».
خوارج میگویند: همانگونه که مشاهده مینمایید همهی این گناهان فسق و ظلم هستند و براساس نص صریح قرآن کریم، فاسق و ستمگر کافر هستند؛ چنانچه خداوند میفرماید:
﴿وَٱلۡكَٰفِرُونَ هُمُ ٱلظَّٰلِمُونَ﴾ [البقرة: ۲۵۴]. «و کافران همان ستمگرانند».
و در جایی دیگر میفرماید:
﴿وَمَن كَفَرَ بَعۡدَ ذَٰلِكَ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَٰسِقُونَ﴾ [النور: ۵۵].
«وکسانی که بعد از آن ـ وعدهی راستین ـ کافر شوند، آنان همان فاسقانند».
همچنین میگویند: روایاتی وارد شده است که ایمان را از کسانی که مرتکب گناه شدهاند، نفی میکند؛ از آن جمله حدیث صحیح مسلم است که رسول الله ص میفرماید:
«لاَ يَزْنِى الزَّانِى حِينَ يَزْنِى وَهُوَ مُؤْمِنٌ، وَلاَ يَسْرِقُ السَّارِقُ حِينَ يَسْرِقُهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ، وَلاَ يَشْرَبُ الْخَمْرَ حِينَ يَشْرَبُهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ» [۱۹].
(زناکار هنگام زنا، و دزد هنگام دزدی، و شرابخوار هنگامی که مشروب می نوشد، مؤمن نیستند).
همچنین رسول الله ص میفرماید:
«وَلا يُبْغِضُ الأَنْصَارَأَحَدٌ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ» [۲۰].
(کسی که به خدا و پیامبرش، ایمان داشته باشد، نسبت به انصار کینه و دشمنی نمیورزد).
و در حدیث دیگری میفرماید:
«وَالَّذِى نَفْسِى بِيَدِهِ، لاَ تَدْخُلُوا الْـجَنَّةَ حَتَّى تُؤْمِنُوا، وَلاَ تُؤْمِنُوا حَتَّى تَحَابُّوا» [۲۱].
(سوگند به ذاتی که روح من در دست اوست، شما به بهشت نمیروید تا زمانی که مؤمن نباشید؛ و مؤمن بشمار نمیروید تا وقتی که یکدیگر را دوست نداشته باشید).
۳ـ پیامبر اکرم ص از کسانی که بعضی از گناهان را انجام میدهند تبری جسته است؛ چنانچه میفرماید:
«مَنْ حَمَلَ عَلَيْنَا السِّلَاحَ فَلَيْسَ مِنَّا، وَمَنْ غَشَّنَا فَلَيْسَ مِنَّا» [۲۲].
(کسی که با ما بجنگد و علیه ما اسلحه بکشد، از ما نیست؛ همچنین کسی که ما را فریب دهد، از ما نیست).
و در حدیثی دیگر میفرماید: «مَنْ غَشَّ فَلَيْسَ مِنِّي» [۲۳].
(کسی که اهل فریب و نیرنگ باشد، از من نیست).
همچنین در حدیثی که بخاری و مسلم آن را از ابو هریره روایت کردهاند، پیامبر اکرم ص فرمود: «وَاللهِ لاَ يُؤْمِنْ، وَاللهِ لاَ يُؤْمِنْ، وَاللهِ لاَ يُؤْمِنْ، قِيلَ: وَمَنْ يَا رَسُوْلَ اللهِ؟ قَالَ: «الَّذِي لاَ يَأْمَنُ جَارَهُ بَوُائِقَهُ» [۲۴].
(به خدا سوگند که ایمان ندارد؛ به خدا سوگند که ایمان ندارد؛ به خدا سوگند که ایمان ندارد. مردم پرسیدند: چه کسی ای رسول خدا؟ فرمود: کسی که همسایه اش از اذیت و آزار او در امان نباشد).
۴ـ بعضی از گناهان کفر نامیده میشوند چنانچه خداوند میفرماید:
﴿وَلِلَّهِ عَلَى ٱلنَّاسِ حِجُّ ٱلۡبَيۡتِ مَنِ ٱسۡتَطَاعَ إِلَيۡهِ سَبِيلٗاۚ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ ٱللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ [آل عمران: ۹۷]. «برای خدا، حج بیت الله بر کسانی که قدرت رفتن به آن را داشته باشند، واجب است؛ و هر که راه کفر را در پیش گیرد، بداند که خدا از جهانیان بی نیاز است».
همچنین رسول الله ص میفرماید:
«لاَ تَرْجِعُوا بَعْدِى كُفَّارًا، يَضْرِبُ بَعْضُكُمْ رِقَابَ بَعْضٍ» [۲۵].
(بعد از من کافر نشوید و گردن همدیگر را نزنید).
و در حدیث دیگری میفرماید: «إِذَا كَفَّرَ الرَّجُلُ أَخَاهُ، فَقَدْ بَاءَ بِهَا أَحَدُهُمَا» [۲۶].
(هرگاه کسی نسبت کفر را به برادرش بدهد، الزاماً کفر به یکی از آنها ملحق می شود).
رد دلایل خوارج
اینها دلایلی بودند که خوارج براساس آنها شخص مرتکب گناه کبیره را تکفیر میکردند. اینک به ذکر خطاها و اشتباهات آنان در زمینهی این استدلالها میپردازیم.
۱ـ در بارهی این دلیل آنان که اعمال در دایرهی ایمان قرار دارند، باید گفت که ما این موضوع را انکار نمیکنیم؛ اما اشتباه آنان اینجا است که اعمال را شرط ایمان میدانند در حالی که چنین نیست؛ بلکه زایل شدن اعمال، منافی با کمال ایمان است؛ یعنی هرگاه اعمال زایل شود، بخشی از ایمان زایل میشود و ایمان به صورت ناقص، باقی میماند. مثال آن دقیقاً مانند این است که اگر دست یا پای انسان را قطع کنند یا چشم او را کور نمایند و یا گوشش را ببرند با وجود این، بصورت انسان باقی میماند و همچنان میتواند به حیات خود ادامه دهد. اما اگر یک انسان از وسط نصف شود یا سرش را از بدنش جدا کنند یا قلب او را بیرون بیاورند، مسلم است که به صورت انسان زنده، باقی نخواهد ماند. دقیقاً این شخص، مانند ایمانی است که از بین میرود. وکسی که اعمال واجبی را ترک کند یا کارهای حرامی را مرتکب شود، ایمانش همانند انسانی است که دچار نقص عضو شده باشد.
۲- اما استدلال دوم مبنی براینکه فسق و ستم کفر هستند؛ این فهم، نادرست و اشتباه است؛ زیرا فسق به معنای بیرون رفتن از طاعت خداوند است و بیرون رفتن از فرمان خدا نیز دارای مراحل متعددی است؛ گاهی مترادف با کفر است و گاهی هم مترادف با کفر نیست؛ مثلاً انکار کردن فرشتگان خارج شدن از فرمان خدا و موجب کفر میشود و نوشیدن شراب نیز خارج شدن از فرمان خدا و معصیت است؛ اما موجب کفر نمیگردد.
ظلم هم همین طور دارای مراحل و درجات متعددی است؛ گاهی شدید و در حد کفر است و گاهی هم کمتر از آن میباشد.
میتوان این مسئله را با ترسیم کردن یک مستطیل بزرگ و یک مستطیل کوچک در داخل آن بهتر فهمید؛ بدین ترتیب که مستطیل بزرگ نمایانگر ظلم و فسق، و مستطیل کوچک بیانگر کفر باشد؛ کفر در مستطیل ظلم و فسق قرار می گیرد؛ زیرا مفهوم آنها عامتر از مفهوم کفر است؛ بدین معنی که بعضی از ظلمها و فسقها کفر نیستند. ظلم وفسق مانند: ربا، خوردن مال یتیم، دروغ کفر مانند: انکار وجود خدا. تکذیب فرشتگان و کتابهای آسمانی وپیامبران و روز قیامت و عبادت غیر خدا، همچون پرستش عیسی، دروغ، خوردن مال یتیم دلیل این که بعضی اوقات، فسق به معنی کفر نیست این حدیث پیامبر خدا ص است که میفرماید: «سِبَابُ الْمُسْلِمِ فُسُوقٌ، وَقِتَالُهُ كُفْرٌ» [۲۷]. (یعنی دشنام دادن به مسلمان فسق، و کشتنش کفر است).
بسیار روشن است که رسول الله ص در این حدیث، کفر و فسق را از یکدیگر جدا کرده است اگر چه منظور از کفر در این حدیث، کفری است که شخص به سبب آن از دایرهی اسلام خارج نمیشود.
اما نصوصی که خوارج بدانها استناد نمودهاند مبنی بر اینکه ارتکاب گناه باعث نفی ایمان میگردد یا اینکه ر سول الله ص از مرتکب چنین گناهانی تبری جسته است و یا این نصوص به کافر بودن کسانی تصریح دارند که مرتکب گناه شدهاند، به این معنی نیست که ایمان بر اثر گناه از بین میرود و گناه و معصیت موجب کفر میگردد؛ بلکه منظور این است که این نوع گناه صورت واقعی و خالصانهی ایمان را که خداوند اهل آن را در جاهایی از قرآن ستوده است، از بین میبرد؛ چنانچه فرموده است:
﴿۞إِنَّ ٱللَّهَ ٱشۡتَرَىٰ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ أَنفُسَهُمۡ وَأَمۡوَٰلَهُم بِأَنَّ لَهُمُ ٱلۡجَنَّةَۚ يُقَٰتِلُونَ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ فَيَقۡتُلُونَ وَيُقۡتَلُونَۖ وَعۡدًا عَلَيۡهِ حَقّٗا فِي ٱلتَّوۡرَىٰةِ وَٱلۡإِنجِيلِ وَٱلۡقُرۡءَانِۚ وَمَنۡ أَوۡفَىٰ بِعَهۡدِهِۦ مِنَ ٱللَّهِۚ فَٱسۡتَبۡشِرُواْ بِبَيۡعِكُمُ ٱلَّذِي بَايَعۡتُم بِهِۦۚ وَذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ١١١ ٱلتَّٰٓئِبُونَ ٱلۡعَٰبِدُونَ ٱلۡحَٰمِدُونَ ٱلسَّٰٓئِحُونَ ٱلرَّٰكِعُونَ ٱلسَّٰجِدُونَ ٱلۡأٓمِرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَٱلنَّاهُونَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَٱلۡحَٰفِظُونَ لِحُدُودِ ٱللَّهِۗ وَبَشِّرِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ١١٢﴾ [التوبة: ۱۱۱-۱۱۲].
«بیگمان خداوند جان و مال مؤمنان را با بهشت خریداری مینماید؛ آنان در راه خدا میجنگند و میکشند و کشته میشوند؛ این وعدهی حقی است که خداوند آن را در تورات و انجیل و قرآن ثبت کرده است و چه کسی از خدا به عهد خود بهتر وفا میکند؟ پس به معاملهای که کردهاید شاد باشید و این پیروزی بزرگ و رستگاری سترگی است. از جمله اوصاف این مؤمنان این است که تائب، عابد، سپاسگزار، سیر کننده در روی زمین، نمازگزار، دستوردهندهی به کار نیک، بازدارنده از کار بد و رعایت کنندهی قوانین الهی میباشند. ای پیغمبر! به مؤمنان مژده بده».
و در جایی دیگر میفرماید:
﴿قَدۡ أَفۡلَحَ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ١ ٱلَّذِينَ هُمۡ فِي صَلَاتِهِمۡ خَٰشِعُونَ٢ وَٱلَّذِينَ هُمۡ عَنِ ٱللَّغۡوِ مُعۡرِضُونَ٣ وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِلزَّكَوٰةِ فَٰعِلُونَ٤ وَٱلَّذِينَ هُمۡ لِفُرُوجِهِمۡ حَٰفِظُونَ٥﴾ [المؤمنون: ۱-۵].
«بطور قطع، مؤمنان پیروز و رستگارند؛ آن کسانی که در نمازهایشان خشوع و خضوع دارند؛ آنانی که از کارهای بیهوده و سخنان یاوه دوری میکنند؛ آن کسانی که زکات مالشان را پرداخت مینمایند و شرمگاههایشان را حفاظت میکنند».
و در سورهی انفال میفرماید:
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ ٱللَّهُ وَجِلَتۡ قُلُوبُهُمۡ وَإِذَا تُلِيَتۡ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتُهُۥ زَادَتۡهُمۡ إِيمَٰنٗا وَعَلَىٰ رَبِّهِمۡ يَتَوَكَّلُونَ٢ ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَمِمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡ يُنفِقُونَ٣﴾ [الأنفال: ۲-۳].
«مؤمنان، تنها کسانی هستند که هر وقت نام خدا برده شود، دلهایشان هراسان میگردد ـ و در انجام نیکیها و خوبیها بیشتر میکوشند ـ و هنگامی که آیات الهی بر آنان خوانده میشود، بر ایمانشان میافزاید و بر پروردگار خود توکل میکنند؛ آنان کسانی هستند که نماز را برپا میدارند و از آنچه به آنها عطا کردهایم، انفاق میکنند».
ابوعبید قاسم بن سلام [۲۸] بعد از ذکر این آیات میگوید: «این آیات اموری را که بر اهل ایمان فرض شده، توضیح دادهاند و گناهان و معاصی را از اهل ایمان نفی نمودهاند؛ سپس سنت با احادیثی که ویژگیهای ایمان در آنها آمده است، ایمان را تفسیر نموده است. پس هنگامی که گناهان و معاصی با ایمانی که در قرآن بیان شده و احادیث پیامبر ص آن را تفسیر نموده است، آمیخته شود، در این صورت است که میگوییم: چنین ایمانی دارای آن شرایطی نیست که خداوند آنرا بر مؤمنان مقرر نموده است؛ همچنین در این ایمان، نشانههایی که معرف ایمان هستند، وجود ندارد؛ لذا ایمان واقعی و حقیقی از چنین افرادی سلب میشود ولی اسم ایمان، باقی میماند.
سپس ابوعبید به مناقشه و نقد شبههی کسانی پرداخته که میگویند چگونه جایز است که گفته شود: مؤمن نیست و ایمان هم از وی سلب نشده است؟ در حالی که این دو جمله با هم تضاد دارند. آنگاه وی توضیح میدهد و میگوید: تضادی میان این دو جمله وجود ندارد؛ بلکه این، سخنی است که طبق عرف و عادت عرب گفته شده است. و پر واضح است که اگر شخصی یک عمل را بطور کامل و خوب انجام ندهد، عمل وی به طور کلی نادیده گرفته میشود و آن را نفی میکنند و مسلم است که قرآن به زبان عربی و طبق اسلوب و شیوههای کلام عرب نازل شده است.
زبان عربی که زبانی بسیار جامع و فراگیر است، عملی را که به نحو شایسته انجام نگرفته، نادیده میگیرد، چنانکه اگر صنعتگری کارش را خوب انجام نداده باشد به او میگویند: تو هیچ صنعت یا عملی را انجام ندادهای، در حالی که معلوم است مفهوم این سخن در چنین حالتی نفی کیفیت و زیبایی در عمل است نه نفی مطلق عمل؛ پس آن شخص از دیدگاه آنها عامل و سازنده است اما به لحاظ عدم زیبایی و استحکام در کارش او را سازنده و صانع به حساب نمیآورند.
آقای ابوعبید در ادامهی مطلب میگوید: «اعراب سخنانی شدیدتر از این هم دارند؛ مثلاً دربارهی شخصی که از پدرش نافرمانی کرده و او را اذیت و آزار میکند، میگویند: فلانی فرزند نیست؛ حال آنکه میدانند که فرزند و بچهی او است؛ اما چون به مقتضای وظیفهی فرزندی عمل نکرده است، میگویند: فرزند نیست. این اصطلاح تنها به فرزند محدود نمیشود بلکه دربارهی برادر و همسر و خدمتگذار نیز بکار میرود؛ البته منظور آنها از به کار بردن این جمله بیان کوتاهی کردن آنان در اعمال و وظایفی است که بر آنها واجب بوده است مانند فرمان برداری و نیکی و...؛ اما اهمیت و حرمت نکاح و خدمت گذار بودن و نسبیت و... به جای خود باقی است».
سپس توضیح میدهد که نصوصی که ایمان را نفی کردهاند، کاملاً مطابق با همین شیوه و اسلوب وارده شدهاند. او میگوید: «گناهانی که ایمان را نفی میکنند در واقع همینگونه هستند، موجب از بین رفتن اصل ایمان نمیشوند، نام مؤمن همچنان بر شخص، اطلاق میشود، جز مؤمن، چیز دیگری به آنها گفته نمیشود و مانند مؤمنان با آنها رفتار میشود».
او برای اثبات سخن خود میگوید: خداوند در سورهی آل عمران از اهل کتاب تعهد گرفته است که کتاب را برای مردم بیان نمایند و آن را کتمان نکنند؛ ولی آنان، کتاب خدا و عهد و پیمانی را که با خدای خود بسته بودند نادیده گرفتند؛ با وجود این، خداوند در آیات دیگر قران کریم آنان را جزو اهل کتاب دانسته و خوردن گوشت حیوانی را که به دست آنها ذبح شده و همچنین نکاح زنان اهل کتاب را برای ما حلال قرار داده است؛ چرا که آنان از لحاظ اسمی و در زمینهی احکام، اهل کتاب بشمار میروند اگر چه در واقع، به کتاب عمل نکردهاند و با اهل کتاب واقعی بسیار تفاوت دارند.
همچنین وی به حدیث بخاری و مسلم استناد مینماید و میگوید: رسول الله ص به یک نفر از صحابه که نمازش را درست نمیخواند، چند بار فرمود: «ارْجِعْ فَصَلِّ، فَإِنَّكَ لَمْ تُصَلِّ» [۲۹]. یعنی برو و دوباره نمازت را بخوان؛ زیرا که تو نماز نخواندهای.
ما ملاحظه میکنیم که آن شخص، چند بار نماز خواند و از نظر اسمی و ظاهری میگوییم: نمازش را خوانده است؛ اما درحقیقت، نمازگزار نبوده است.
مراد از نصوصی که پیامبر اکرم ص در آنها از گناهکاران اعلان برائت نموده است
ابوعبید قاسم بن سلام میگوید: «در واقع برائت در این نصوص به معنی بیزاری پیامبر از آنها یا بیزاری امتش از آنها نیست؛ بلکه هدف پیامبر اکرم ص این بوده که آنها از پیروان و مقتدیان واقعی ما نیستند و آنگونه که شایسته است احکام شریعت را رعایت نمیکنند».
معنی و مفهوم روایاتی که مرتکبین گناهان را کافر شمردهاند
ابوعبید قاسم بن سلام میگوید: «روایاتی که در رابطه با کفر و شرک و وجوب آن بر اثر گناه نقل شدهاند به معنی اثبات کفر و شرک برای مرتکب گناه و سلب ایمان از مرتکب شوندهی آن نیست؛ بلکه به این معنی است که این گونه اعمال از جمله اخلاق و رفتار کافران و مشرکان میباشند و شایسته نیست که مؤمن دست به چنین اعمالی بزند؛ در این زمینه نیز دلایلی در قران و سنت وجود دارد».
وی در ادامه میگوید: روشن است که منظور از گناهانی که کفر و شرک نامیده شدهاند، این است که این گونه مسائل از اخلاق و رفتار و الفاظ و احکام کافران و مشرکان هستند.
آنگاه ابو عبید برای اثبات ادعای خود به قول ابن عباس ب در تفسیر آیهی شصت سورهی مائده استناد نموده و میگوید: خداوند عزوجل میفرماید:
﴿وَمَن لَّمۡ يَحۡكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡكَٰفِرُونَ﴾ [المائدة: ۴۴].
«هر کس برابر آنچه که خداوند نازل کرده است، حکم نکند، کافر است».
ابن عباس ب میگوید: «منظور از کافر، آن کفری نیست که انسان را از امت اسلام خارج کند.» عطا میگوید: «کفری است پایین تر از کفر واقعی».
گفتنی است که محقق کتاب ابوعبید دربارهی اثر ابن عباس میگوید: این اثر را حاکم در المستدرک از طریق طاووس از ابن عباس روایت نموده است و حاکم و ذهبی آنرا صحیح دانستهاند [۳۰].
بنابراین، حکم کردن به چیزی غیر از قرآن و سنت، اگر چه کفر نامیده شده است اما انسان را از ملت اسلام خارج نمیکند؛ بلکه دین وی به حال خود باقی است هر چند که به گناه آلوده شده است. پس معنی این سخن این است که «حکم بغیر ما انزل الله» از روش و سنن کافران است چنانچه خداوند در سورهی مائده میفرماید:
﴿أَفَحُكۡمَ ٱلۡجَٰهِلِيَّةِ يَبۡغُونَۚ﴾ [المائدة: ۵۰]. «آیا آنان، جویای حکم جاهلیت هستند؟».
سپس عبید بن سلام می گوید: تفسیر آن نزد مفسرین این است که هر کس به غیر ما انزل الله حکم کند در حالی که او بر دین اسلام است، مانند اهل جاهلیت حکم کرده است؛ زیرا که اهل جاهلیت این چنین حکم میکردند و این برداشت مانند سخن رسول الله ص است که میفرماید:
«ثَلاثَةٌ مِنْ أَمْرِ الـْجَاهِلِيَّةِ: الطَّعْنُ فِى الأَنْسَابِ، وَالنِّيَاحَةُ، وَالْأَنْوَاءُ» [۳۱].
(این سه عمل از جمله اعمال دوران جاهلیت هستند: عیب جویی از نسب دیگران، نوحه خوانی بر میت و مؤثر دانستن ستاره ها در بارندگی).
وهمچنین حدیث: «آيَةُ الـْمُنَافِقِ ثَلاَثٌ: إِذَا حَدَّثَ كَذَبَ، وَإِذَا وَعْدَ أَخْلَفَ، وَإِذَا اؤْتُمِنَ خَانَ» [۳۲].
(سه چیز نشانهی منافق است: هرگاه صحبت کند، دروغ می گوید؛ هرگاه وعده دهد، خلاف آن عمل میکند؛ و هر وقت امانتی در اختیار او قرار گیرد، به آن خیانت میکند).
ابوعبید بن سلام میگوید: «منظور از روایات فوق، این نیست که مرتکب این اعمال جاهل، کافر و منافق شده است؛ زیرا او به خدا و احکام نازل شده از جانب او ایمان دارد و فرایض و واجباتش را انجام می دهد؛ بلکه معنی روایات این است که این گونه اعمال از جمله اعمال حرام و مربوط به اهل کفر هستند که در کتاب خدا و سنت رسول الله ص از آنها منع شده است تا مسلمانان از آنها اجتناب کنند و خود را دور نگهدارند تا احکام وشریعتشان هیچ گونه شباهتی با کفار و منافقان نداشته باشد».
همچنین ابو عبید میگوید: رسول الله ص میفرماید:
«أَيُّمَا امْرَأَةٍ اسْتَعْطَرَتْ، ثُمَّ مَرَّتْ عَلَى الْقَوْمِ لِيَجِدُوا رِيحَهَا فَهِيَ زَانِيَةٌ» [۳۳].
(یعنی هر زنی که خود را عطر بزند و از کنار مردانی بگذرد که بو و عطرش به مشام آنها برسد، آن زن زناکار است).
اکنون سؤال این است که آیا این زنا همان زنایی است که حد برایش مقرر گردیده است؟
شاید منظور ابوعبید از این که میگوید: حکم بغیر ما انزل الله، موجب کفر و خارج شدن از اسلام نیست، این باشد که اگر قاضی یا حاکم مسلمان در یک مورد مطابق خواهشات نفسانی خودش حکم کند و در بقیهی موارد مطابق حکم خداوند حکم نماید، کافر نمیشود. اما باید دانست که حکم کردن طبق قوانین کفر و اجرای آنها بر ملتهای مسلمان با استفاده از نیروی قهریه و به زندانانداختن و شکنجه کردن کسانی که بهسوی اسلام دعوت مینمایند و ندای تطبیق شریعت الهی را سر میدهند، در کفر آنها کوچکترین شکی وجود ندارد و به جرأت میتوان گفت که آنها هیچگونه ارتباط و پیوندی با اسلام ندارندغ چنانکه قرآن کریم میفرماید:
﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا٦٥﴾ [النساء: ۶۵].
«نه؛ به پروردگارت سوگند که آنان مؤمن بشمار نمیآیند تا تو را در اختلافات و درگیریهای خود به داوری نطلبند و سپس ملالی در دل خود از داوری تو نداشته و کاملاً تسلیم قضاوت تو باشند».
۳- آنهایی که بر این باورند که مرتکب گناهان کبیره مؤمن کامل است
خوارج به یک جنبه از نصوص استناد کردهاند؛ آنها به نصوصی استدلال کردهاند که مرتکب کبیره را معیوب و ناقص الایمان معرفی نمودهاند و نتوانستهاند نصوصی را که ایمان را بطور کامل از مرتکب کبیره نفی نمیکند، خوب درک کنند. اما در مقابل این گروه، کسان دیگری هستند که میگویند ارتکاب گناهان کبیره هیچگونه خللی در ایمان به وجود نمیآورد و تاکید میکنند که «با وجود ایمان، ارتکاب گناه هیچ ضرری به حال فرد ندارد». و می گویند: ایمان باور و اعتقاد قلبی و نطق و اقرار به زبان است و اعمال هیچگونه نقشی در ایمان ندارد و بر این باورند که ایمان قلبی یک حالت درونی و یکسان است و همهی مردم به لحاظ داشتن آن در یک سطح قرار دارند و هیچگونه تفاوتی میان آنها دیده نمیشود؛ آنها برای اثبات این نظریهی خود نیز به نصوصی استدلال میکنند که بیانگر این نکته میباشد که کسانی که مرتکب گناه کبیره میشوند، مؤمن و اهل بهشت میباشند.
اما باید دانست که این دیدگاه مردود است؛ زیرا نصوص زیادی وجود دارد مبنی بر اینکه اعمال بخشی از ایمان بشمار میروند چنانکه پیامبر اکرم ص فرمود:
«الْإِيمَانُ بِضْعٌ وَسَبْعُونَ أَوْ بِضْعٌ وَسِتُّونَ، فَأَفْضَلُهَا قَوْلُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ، وَأَدْنَاهَا إِمَاطَةُ الْأَذَى عَن الطَّرِيقِ، وَالـْحَيَاءُ مِنْ الْإِيمَانِ» [۳۴].
(ایمان هفتاد واندی و یا شصت واندی شاخه دارد که بهترین آنها کلمهی لا اله الا الله، و کمترین آنها برداشتن خس و خاشاک از سر راه است و حیا نیز شاخهای از ایمان است).
علاوه بر مطالب گذشته، روایات تهدیدآمیزی که از پیامبر اکرم ص روایت شدهاند این دیدگاه را رد و نفی میکنند مانند این حدیث:
«لاَ يَزْنِى الزَّانِى حِينَ يَزْنِى وَهُوَ مُؤْمِنٌ، وَلاَ يَشْرَبُ الْخَمْرَ حِينَ يَشْرَبُهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ، وَلاَ يَسْرِقُ السَّارِقُ حِينَ يَسْرِقُهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ».
(انسان درحالی که زنا میکند، ایمان ندارد و دزد به هنگام دزدی کردن ایمان ندارد وشراب خوار در هنگام خوردن شراب ایمان ندارد).
دیدگاه این دو گروه هر کدام به نوبهی خود آثار منفی و عواقب نامطلوبی دارد؛ گروه اول که مرتکب گناهان کبیره را کافر میدانند، مردم را از رحمت الهی مأیوس میکنند وگروه دوم نیز مردم را نسبت به ارتکاب معاصی گستاخ میکنند و موجب میشوند که انگیزهی ارتکاب گناه در انسان بیشتر گردد. سلف و گذشتگان امت اسلامی، راه میانهای را در پیش گرفتهاند بدین معنی که مرتکب معاصی را در دنیا مؤمن دانسته و فرجامش را در قیامت به خداوند میسپارند و این خداوند است که آنها را عذاب میدهد یا قلم عفو بر گناهانشان میکشد.
[۱۰] روایت ترمذی (۴/۴۹) شماره (۳۵۴۰) و آن را غریب دانسته است یعنی تنها از همین یک طریق به او رسیده است. نگا: صحیح سنن ترمذی (۳/۱۷۵) شماره (۲۸۰۵) تألیف آلبانی. [۱۱] صحیح مسلم (۴/۲۰۶۸) [۱۲] صحیح بخاری (۱/۵۱۹). [۱۳] صحیح مسلم: (۱/۹۴) شماره (۹۴). [۱۴] صحیح بخاری (۱۳/۴۷۴). [۱۵] صحیح بخاری: (۱/۷۲). [۱۶] روایت ابو عبید القاسم بن سلام در کتاب الایمان ص(۹۸) تحقیق شیخ ناصر الدین البانی. محقق میگوید: سندش بر اساس شرایط مسلم، صحیح میباشد و راوی حدیث ؛ابو سفیان؛ از تابعین میباشد. [۱۷] قابل یادآوری است که گروه دیگری به نام معتزله وجود دارد که پیروان واصل بن عطا هستند؛ آنان بر این عقیده و باورند که مرتکب گناهان کبیره نه مؤمن است و نه کافر؛ بلکه در میان کفر و ایمان قرار دارد؛ اما در قیامت در آتش خواهد ماند. [۱۸] صحیح مسلم (۱/۸۰). [۱۹] صحیح مسلم: (۱/۷۶) شماره (۶۴). [۲۰] صحیح مسلم (۱/۸۶). [۲۱] صحیح مسلم (۱/۷۴). [۲۲] صحیح مسلم (۱/۹۹) شماره (۱۰۱). [۲۳] صحیح مسلم: (۱/۱۰۱) شماره (۱۰۲). [۲۴] مشکاة المصابیح. [۲۵] صحیح مسلم (۱/۸۲). [۲۶] صحیح مسلم (۱/۷۹). [۲۷] صحیح مسلم: (۱/۸۰) شماره (۶۴). [۲۸] این عبارات از سخنان ابو عبید می باشند که از کتاب الایمان (۹۰-۹۶) وی نقل شده است و شیخ ناصر الدین البانی در ضمن چهار رساله تحقیق نموده است. [۲۹] صحیح بخاری (۲/۲۷۷) شماره (۷۹۳) و صحیح مسلم (۱/۲۹۸) شماره (۳۹۷). [۳۰] نقل از کتاب الایمان ص(۹۴) تألیف ابوعبید القاسم بن سلام که همراه چهار رسالهی دیگر که پخش و منتشر گردیده است. [۳۱] کتاب صحیح ا لجامع الصغیر (۱/۵۸۳) ش (۳۰۳۹) واین حدیث در الجامع الصغیر با این لفظ آمده است که: «سه عمل از اعمال دوران جاهلیت هستند که مسلمانان نیز آ نها را رها نمی کنند: طلب باران از ستاره ها، عیب جویی از نسب دیگران و نوحه خواندن بر اموات». و صاحب الجامع الصغیر این حدیث را به بخاری در تاریخش و طبرانی در الکبیر، و امام احمد در مسند، و ابن حبان در صحیحش نسبت داده است. [۳۲] صحیح بخاری (۱/۸۹) شماره (۳۳) و صحیح مسلم (۱/۷۸) شماره (۵۹). [۳۳] محقق کتاب الإیمان در صفحه (۹۶) میگوید: این حدیث، صحیح است و ابن خزیمه و ابن حبان و حاکم آن را در صحیح خود به نقل از ابوموسی اشعری آوردهاند. همچنین ابوداود و ترمذی نیز شبیه این الفاظ را روایت نمودهاند و آن را صحیح دانستهاند. [۳۴] صحیح بخاری (۱/۵۱) شماره (۹) و صحیح مسلم (۱/۶۳) شماره (۳۵) و عبارت این حدیث از صحیح مسلم میباشد.