تاریکی شدید هنگام بعثت
قبل از بعثت پیامبر اکرم ص فقط نوراندک و کم سویی از نورهای آسمانی که انبیا† آورده بودند، باقی مانده بود که به سبب ضایع شدن منهج حق و آمیختن آن با خرافات و اوهام باطل فراوان برای راهنمایی و باز گرداندن مردم به راه حق کفایت نمی کرد؛ در حدیث آمده است که رسول الله ص فرمود:
«إِنَّ اللهَ نَظَرَ ـ قبیل البعثة ـ إِلَى أَهْلِ الأَرْضِ، فَمَقَتَهُمْ عَرَبَهُمْ وَعَجَمَهُمْ إِلا بَقَايَا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ».
(اندکی قبل از بعثت، خداوند نگاهی به زمین انداخت؛ پس بجز تعداداندکی از اهل کتاب، تمام عرب و عجم مورد خشم خداوند قرار گرفتند).
در کتب تاریخی به ثبت رسیده است که در یکی از جشنهای قریش، کنار یکی از بتها، چهار نفر از خردمندان آنان به نامهای ورقه بن نوفل، عبیدالله بن جحش، عثمان بن حویرث بن عبد العزی و زید بن عمرو بن نوفل از جمع جدا شدند و به گوشهای رفتند و با یکدیگر گفتند: سوگند به خدا، شما میدانید که قوم شما بر دین درستی نیستند. آنها از دین پدرشان ابراهیم ÷ به انحراف و خطا رفتهاند. این سنگ چیست که ما آن را طواف میکنیم؟ او نمیشنود و نمیبیند و نمیتواند هیچ سود و زیانی برساند؛ ای دوستان! برای خودتان به دنبال دینی باشید؛ به خدا سوگند که شما بر هیچ دین و کیشی نیستید. بعد از آن، در شهرها پراکنده شدند و در جستجوی دین ابراهیم ÷ برآمدند.
و اینگونه ورقه بن نوفل محکم و استوار به نصرانیت چنگ زد و بدنبال کتابهای نصرانی رفت و معلوماتی را در این زمینه بدست آورد.
اما عبیدالله بن جحش در همان شک و تردید خود باقی ماند تا اینکه سرانجام مسلمان شد؛ آنگاه همراه مسلمانان و همسرش ؛ام حبیبه دختر ابوسفیان؛ که او نیز مسلمان شده بود، به حبشه هجرت نمود؛ اما وقتی که به حبشه رسید، از اسلام برگشت و به نصرانیت گروید و با همیناندیشه، مُرد.
عثمان بن حویرث هم نزد قیصر؛ پادشاه روم؛ رفت و در آنجا نصرانی شد و نزد او موقعیت خوبی بدست آورد.
اما زید بن عمرو بن نوفل به همان حال خودش باقی ماند؛ نه مسیحی شد و نه یهودی؛ بلکه از قومش جدا شد و از بتها فاصله گرفت. او گوشت مردار و حیوانی را که برای بتها ذبح شده بود، نمیخورد و با کشتن و زنده به گور کردن دختران به شدت مخالفت می نمود و میگفت: من پروردگار ابراهیم را میپرستم و دین قومش را مورد انتقاد قرار میداد.
در صحیح بخاری از عبدالله بن عمر ب روایت شده است که پیامبر اکرم ص قبل از نزول وحی، زید بن عمرو بن نفیل را در قسمت پایین درهی بلدح (غرب مکه) ملاقات نمود. آنگاه برای رسول الله ص سفرهای آوردند؛ زید که در آنجا حضور داشت، چیزی نخورد ـ البته ثابت نیست که پیامبر اکرم ص هم چیزی خورده باشد ـ و گفت: من از گوشت حیواناتی که شما برای بتهایتان ذبح میکنید و همچنین گوشت حیواناتی که بدون ذکر نام خدا ذبح میشوند، نمیخورم. همچنین زید بن عمرو همیشه از روش ذبح قریش انتقاد میکرد و با تعجب و شگفتی میگفت: خداوند گوسفند را آفریده و از آسمان برایش آب نازل نموده و در زمین برایش گیاه رویانده است؛ آنگاه شما آنرا به نام دیگران ذبح می کنید؟[۲۴۰].
موسی بن عقبه میگوید: سالم بن عبدالله برایم روایت نمود ـ فکر نمی کنم جز از عبد الله بن عمر از کس دیگری نقل کرده باشد ـ که: زید بن عمرو بن نفیل در جستجوی دینی که از آن پیروی کند، به شام رفت. در آنجا با یک دانشمند یهودی ملاقات نمود و در مورد آیین آنها از وی سؤال نمود و گفت: شاید من دین شما را برگزینم و آن را به عنوان آیین خود قبول کنم؛ میتوانید برایم توضیح دهید. او گفت: شما نمیتوانید دین ما را قبول کنید مگر اینکه سهمی از خشم خدا را برگیرید. زید گفت: من از خشم خدا فرار میکنم؛ پس هرگز چیزی از غضب خدا را برنمیگیرم و چگونه میتوانم خشم خدا را تحمل کنم! آیا مرا به دینی دیگر راهنمایی میکنی؟ دانشمند یهودی گفت: من بجز دین حنیف چیز دیگری نمیدانم. زید پرسید: حنیف چیست؟ گفت: آیین ابراهیم که نه یهودی بود و نه نصرانی، و جز خدا کسی را عبادت نمینمود.
بعد از آن، زید نزد یک عالم نصرانی رفت و همان سؤال اولش را از او نیز پرسید. او نیز در جواب گفت: تو نمی توانی وارد دین ما شوی مگر اینکه سهم خود را از لعنت او بگیری. زید گفت: من از لعنت و نفرین خدا فرار میکنم و از نفرین و خشم خدا چیزی را برنمیگیرم و چگونه میتوانم چنین کاری بکنم! آیا مرا دین دیگری راهنمایی نمیکنی؟ او گفت: من بجز دین حنیف چیز دیگری نمیدانم. زید پرسید: حنیف چیست؟ گفت آیین ابراهیم که نه یهودی بود و نه نصرانی.
زید وقتی که نظر آنها را در مورد ابراهیم شنید، برخاست و رفت و دستانش را بلند کرد و گفت: خدایا! من گواهی میدهم که دین ابراهیم حق است و من آن را پذیرفتم و بر دین ابراهیم خواهم بود» [۲۴۱].
موسی بن عقبه میگوید: لیث گفت: هشام بن عروه به روایت از پدرش به نقل از اسماء دختر ابوبکر برایم نوشت که: «رَأَيْتُ زَيْدَ بْنَ عَمْرِو بْن نُفَيْلٍ، قَائِمًا مُسْنِدًا ظَهْرَهُ إِلَى الْكَعْبَةِ، يَقُولُ: يَا مَعَاشِرَ قُرَيْشٍ، وَاللهِ مَا مِنْكُمْ عَلَى دِينِ إِبْرَاهِيمَ غَيْرِي، وَكَانَ يُحْيِي الْمَوْءُودَةَ، يَقُولُ لِلرَّجُلِ إِذَا أَرَادَ أَنْ يَقْتُلَ ابْنَتَهُ: لَا تَقْتُلْهَا أَنَا أَكْفِيكَهَا مَئُونَتَهَا، فَيَأْخُذُهَا، فَإِذَا تَرَعْرَعَتْ قَالَ لِأَبِيهَا: إِنْ شِئْتَ دَفَعْتُهَا إِلَيْكَ، وَإِنْ شِئْتَ كَفَيْتُكَ مَئُونَتَهَا» [۲۴۲].
«زید بن عمرو بن نفیل را دیدم که در حالت ایستاده به کعبه تکیه داده بود و میگفت: ای گروه قریش! به خدا سوگند، جز من کسی از شما بر دین ابراهیم نیست. راوی میگوید: زید دختران را از زنده به گور شدن نجات میداد؛ به مردی که میخواست دخترش را زنده بگور کند، میگفت: او را نکش؛ من هزینهی زندگیش را تأمین میکنم و اینگونه او را از پدرش میگرفت. و همینکه به عنفوان جوانی میرسید، به پدرش میگفت: اگر میخواهی او را به تو باز میگردانم؛ و اگر دوست نداری، باز هم من خودم نفقهاش را به عهده میگیرم».
و هنگامی که در مورد ایشان از رسول الله ص پرسیدند، آنحضرت ص فرمود: «یحشر ذاك امّة وحده بینی و بین عیسی ابن مریم».
(او به تنهایی بعنوان یک امت میان من و عیسی بن مریم حشر خواهد شد.) قابل یادآوری است که ابن کثیر سند این حدیث را جید و خوب دانسته است.
عایشه ل نیز روایت میکند که پیامبر خدا ص فرمود: «دخلت الجنة، فرأیت لزید بن عمرو بن نفیل دوحتین».
(وارد بهشت شدم؛ در آنجا دو درخت بزرگ را دیدم که متعلق به زید بن عمرو بن نفیل بود). ابن کثیر سند این حدیث را نیز جید و خوب دانسته است.
پس از این تاریکی و ظلمتی که بشریت را فراگرفته بود، خداوند ﻷ اجازه داد تا فجر اسلام طلوع کند و مردم را با نور خود روشنایی بخشد و هدایت خود را شامل آنان نماید؛ پس ستایش و منت تنها برای اوست.
[۲۴۰] صحیح بخاری (۷ /۱۴۲) شماره (۳۸۲۶). [۲۴۱] صحیح بخاری (۷/۱۴۲) شماره (۳۸۲۷). [۲۴۲] صحیح بخاری (۷/۱۴۳) شماره (۳۸۲۸).