شناخت الله عز و جل

فهرست کتاب

مطلب اول: فرق میان عقیده‌ی اسلامی و فلسفه و علم کلام

مطلب اول: فرق میان عقیده‌ی اسلامی و فلسفه و علم کلام

علی رغم این‌که موضوع فلسفه همان موضوعی است که دین به آن می‌پردازد؛ زیرا فلاسفه مدعی هستند که هدف از مباحث و تحقیقات آنان، معرفت و شناخت اصل وجود و غایت آن و همچنین شناخت راه‌هایی است که انسان را در دنیا و آخرت به سعادت واقعی برساند و این دو قضیه موضوع علم فلسفه‌ی عملی و نظری را تشکیل می‌دهند و موضوع علم دین نیز همین است؛ [۳۵] اما با وجود این، اختلاف میان دین و فلسفه، بسیار دامنه دار و گسترده است؛ زیرا دین و فلسفه از لحاظ مصادر و منابع، منهج و روش، قدرت تأثیرگذاری و غلبه، شیوه‌ی استدلال و نتایج با یکدیگر تفاوت‌ها و اختلافات زیادی دارند که ما در این مبحث در صدد تبیین و روشن نمودن این تفاوت‌ها هستیم تا خلط و التباسی میان دین و فلسفه صورت نگیرد.

۱- مصا در و منابع

فلسفه با تمام اشکال خود یک نوع واکنش انسانی است که هر آنچه در طبیعت انسان وجود دارد از قبیل محدودیت‌ها، رسیدن تدریجی به مجهولات، قابلیت تغییر و تحول، حرکت میان هدایت و گمراهی و دوری و نزدیکی به کمال همه و همه در شکل گیری آن تاثیر دارند.

بدین جهت، بزرگانی که ستون و هسته‌ی اصلی فلسفه بوده‌اند، نتوانسته‌اند خود را از تأثیرات محیط رها سازند؛ بنابراین، تصورات و معتقدات آنان بازتاب گسترده‌ای از اوضاع و شرایط محیط آنها بوده است [۳۶].

به عنوان مثال، وقتی به زندگی و آثار افلاطون نگاه می‌کنیم و آن را مورد ارزیابی قرار می‌دهیم، مشاهده می‌کنیم که وی خرافات و افسانه‌های موجود و حاکم زمان خویش را تکرار می‌کند؛ حتی خودش نیز به داستان سرایی و خرافی‌گری پرداخته و آنها را جزو افکار و معتقدات خود قرار می‌دهد تا جایی که بسیاری از نظریات و معتقداتش در واقع داستانها و افسانه‌های ساختگی هستند.

شایسته است که به سخنان عقاد در مورد افلاطون گوش فرا دهیم.

عقاد می‌گوید: «افکار و‌اندیشه‌های بت پرستان بر افلاطون غلبه پیدا کردند و او با تاثیر پذیری از عرف و عادات و مشاهدات زمان خویش، خدایان و نیمه خدایانی را که به طور کلی جایگاهی در ادیان توحیدی ندارند، در‌اندیشه و معتقدات خود گنجانده است» [۳۷].

سپس عقاد، نظریه‌ی افلاطون درباره‌ی وجود را به عنوان دلیل برای اثبات ادعایش ارائه می‌دهد و می‌گوید: «وجود در مذهب افلاطون دارای دو طبقه‌ی متقابل است ۱ـ طبقه‌ی عقل مطلق ۲ـ ماده‌ی اولیه یا هیولا که تمام قدرت و نیرویش از عقل مطلق، و عجز و ناتوانی‌اش از هیولا نشأت می‌گیرد. و در میان عقل مطلق و ماده‌ی اولیه (هیولا) موجودات متفاوتی هستند که هر‌اندازه از عقل مطلق بهره بگیرند به همان میزان برتری و والایی دست می‌یابند و هر‌اندازه از هیولا بهره بگیرند به همان‌اندازه به سمت پستی و سقوط گرایش پیدا می‌کنند. موجودات متوسط و میانی نیز یا ارباب می‌شوند یا نیمه ارباب؛ بعضی از آنها نیز نفوس بشری را تشکیل می‌دهند» [۳۸].

براساس اظهارات آقای عقاد دلیل این‌که افلاطون به وجود این اربابها (خدایان) متوسط متقاعد شده و آنها را به رسمیت شناخته است، این است که افلاطون می خواسته که همه‌ی آنچه را که در جهان وجود دارد از قبیل بدی، نقص و درد و ألم، همگی این‌ها را توجیه کند. وی معتقد است که عقل مطلق کمال محض است و محدود به زمان و مکان نیست و جز خیر و نیکی و فضیلت، چیز دیگری از وی صادر نمی شود؛ بنابراین، همین خدایان وسطی (ارباب المتوسط) هستند که عهده دار خلق و آفرینش‌اند؛ زیرا که آنان در رتبه‌ای میان خدای توانا و هیولای ناتوان قرار گرفته‌اند و نقص، عیب، بدی، درد و ناراحتی از همین رتبه‌ی میانی و متوسط (بین عقل مطلق وهیولا) ناشی می‌شود [۳۹]. همچنین مشهور است که افلاطون معتقد به تناسخ ارواح بوده است. آری این است منابع و مآخذ فلسفه.

اما عقیده‌ی اسلامی، وحی الهی بوده که به‌سوی ما فرستاده شده است و از ثبات و استحکام و صداقت و قاطعیتی برخوردار است که به هیچ وجه تغییر و دگرگونی و باطل در آن راه ندارد.

علاوه بر این، عقیده‌ی اسلامی، در واقع یک هدیه‌ی بسیار با ارزشی است که خیلی سهل و بدون هیچ‌گونه رنج و زحمتی در اختیار مسلمانان قرار گرفته و در مقاطع وشرایط بسیار تاریک وخفقان، در یک چشم به هم زدن با نور خود آنان را هدایت می‌نماید.

۲- خط مشی و برنامه [۴۰]

خط مشی فلسفی با راه و روش اسلامی از ابتدا تا انتها تفاوت اساسی دارد؛ بسیاری از فلاسفه، تحقیق و بررسی در مورد نفس انسان را آغاز کار خود می‌دانند و آن را به عنوان اصل و مبنای احکام فلسفی قرار داده‌اند. روی این اصل، آنها ابزار شناخت انسان را گاهی حس دانسته وگاهی عقل، گاهی هم هر دوی آنها را برشمرده و می‌گویند که علم بدون وجود آنها به دست نمی‌آید.

فلاسفه، علوم حسی و بدیهی و امثال این‌ها را بعنوان اصلی که بدون آنها هیچ گونه علم و شناختی بدست نمی‌آید، قرار داده‌اند و بعد مدعی شده‌اند که آنها به وسیله‌ی علوم حسی و بدیهی می‌توانند امور نزدیک به خود مانند امور طبیعی، ریاضی و اخلاقی را درک کنند و این سه اصل (امور طبیعی، ریاضی و اخلاق) را مبنای سایر علوم قرار داده‌اند. به همین جهت، آنها را در اصول علم کلام تجسم نموده‌اند بدین صورت که یک، نصف دو است و جسم در یک زمان در دو جا قرار نمی‌گیرد و دو چیز متضاد مانند سیاهی و سفیدی با هم جمع نمی‌شوند.

اما بسیاری از فیلسوف‌ها، اخلاقیاتی نظیر عدالت و عفت و پاکدامنی را جزو اصول نمی‌دانند بلکه آنها را از فروعی که نیازمند دلیل هستند، می‌دانند.

بسیاری از نویسندگان و مؤلفین علم فلسفه، ابتدا کار را از منطق شروع می‌کنند و به تدریج به علوم طبیعی و ریاضی می‌پردازند و سرانجام به علم الهیات دست می‌یابند. اما نویسندگان علم کلام، ابتدا در مورد مقدمات آن یعنی مشاهده و علم و دلیل که از جنس و خانواده‌ی علم منطق می‌باشند، شروع نموده و سپس به پیدایش جهان و اثبات پدید آورنده‌اش می‌پردازند. بعضی دیگر هم معلومات را به موجود و معدوم و اقسام آن تقسیم می‌نمایند، همان‌گونه که فیلسوف‌ها در آغاز علم الهی این کار را انجام می‌دهند.

اغلب فلاسفه دامنه‌ی امور طبیعی را به تفصیل دنبال نموده و سپس به افلاک (آسمان‌ها) و احوال آنها می‌پردازند؛ آنگاه فیلسوفان خدا شناس به‌سوی واجب الوجود (حق تعالی) صعود کرده و بعد به‌سوی عقول و نفوس پیش رفته‌اند؛ برخی دیگر از فلاسفه نیز بتدا به اثبات واجب الوجود پرداخته‌اند از این جهت که وجودی برایش واجب و ضروری است.

اما هدفی که متکلمین موحد؛ آن کسانی که در کتاب‌های علم کلام به وحدانیت و یگانگی خداوند اقرار نموده‌اند؛ دنبال می‌کنند، اثبات وحدانیت و یگانگی آفریدگار است و این‌که او شریکی ندارد و آنان بر این عقیده‌اند که منظور از لا اله اله الله همین است و بس.

این روش و برنامه‌ی فلسفی و کلامی، پژوهشگران و محققان را تا پایان عمر سرگرم قضایا و مسائلی می‌سازد که حتی در قسمتی از آن هم به نتیجه نمی‌رسند. و اگر هم چیزی بدست بیاورند، شبهاتی است که یقین را از بین می‌برد و شخص را با شک و تردید مواجه می‌سازد.

اما منهج و برنامه‌ی قرآنی آغاز دعوت خود و کار تمام پیامبران الهی را دعوت به‌سوی بندگی خدا و پرستش او قرار میدهد:

﴿وَمَآ أَرۡسَلۡنَا مِن قَبۡلِكَ مِن رَّسُولٍ إِلَّا نُوحِيٓ إِلَيۡهِ أَنَّهُۥ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدُونِ٢٥ [الأنبياء: ۲۵].

‏«ما پیش از تو هیچ پیامبری را نفرستاده‌ایم مگر این که به او وحی کرده‌ایم که هیچ معبود حقی جز من وجود ندارد؛ پس تنها مرا پرستش کنید».

هر پیامبری که آمده است، نخستین ندایش دعوت قوم خود به‌سوی پروردگار واحد و تنها بوده و از آنها خواسته که با قلب و زبان و تمام بدن، خدا را بندگی کنند و مسلم است که بندگی خدا نیز شامل دو بخش (یاد و شناخت) اوست.

﴿ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥٓۚ [المؤمنون: ۲۳]. «الله را پرستش کنید؛ چرا که شما معبود حقی جز او ندارید».

حقیقت علم از نظر پیامبران و داعیان دین شناخت ذات و صفات خدای یگانه است نه ادراک محسوسات و بدیهیات. خداوند نخستین ذات مقدسی است که جهان هستی را آفریده و آخرین ذات مقدسی است که تمام جریانات و حوادث به‌سوی او بر می‌گردند. پس تنها خداوند مرجع و اصل همه چیز است و علم به ذات او ریشه‌ی تمام علوم، و ذکر و یاد او پایه‌ی تمام ذکرها می‌باشد و بدست آوردن رضایت و خشنودی او جوهر تمام اعمال است.

دانستن سایر علوم از علم به ذات و صفات او سرچشمه می‌گیرند و از بندگی او انواع و اقسام مقاصد صالح و نیکو نشأت می‌گیرد. در سایه‌ی عبادت و یاری جستن از اوست که دل‌ها به استوار‌ترین و محکم‌ترین پشتوانه متوسل شده و به دلیل هدایتگر و برهان قابل اعتمادی دست یافته که همواره علم و ایمان بدان افزوده می‌گردد و از نادانی و ناسپاسی رهایی می‌یابند و علم به ذات و صفات خدای یگانه، بهترین راه و بهترین ابزار شناخت خدا و شناخت زندگی و پی بردن به تمام موجودات عالم و معرفت نفس انسان است.

ابن ابی حاتم می‌گوید: «با شناخت و معرفت خدا همه چیز را شناخته‌ایم». از ابن عباس ب سؤال شد: چگونه پروردگارت را شناختی؟ گفت: «من طلب دينه بالقياس لم یزل دهره فی التباس، ظاعناً في الا عوجاج، زائغاً عن الـمنهج اعرفه بمـا عرّف به نفسه وأصِفه بمـا وصف به نفسه».

(هرکس با قیاس به دنبال فهمیدن دینش باشد، همواره در سرگردانی و انحراف عمیق و دوری از منهج حق بسر می‌برد؛ من خدا را آنگونه می‌شناسم که خودش خود را معرفی نموده است و او را آنگونه توصیف می‌نمایم که او خودش را بدان وصف نموده است).

همچنین رسول الله ص هنگامی که معاذ بن جبل س را برای دعوت مردم بسوی الله به یمن اعزام نمود، خطاب به او فرمود: «تو نزد قوم و گروهی می روی که اهل کتاب هستند؛ نخستین چیزی که آنان را بدان دعوت خواهی کرد، بندگی و عبادت خداوند است؛ پس از این‌که به عبادت و بندگی پروردگار آشنا شدند، آنان را به‌سوی بقیه‌ی واجبات اسلامی دعوت کن».

ما مشاهده می‌کنیم که پیامبر خدا ص به معاذ دستور نداد که مردم را نخست به‌سوی شک و تردید و مشاهده و...دعوت نماید، آنگونه که شیوه و روش بعضی از متکلمین است.

اینجاست که امام بخاری / کتابش را با وحی که محور اصلی علم و ایمان است، آغاز نموده است و عنوان نخستین فصلش را «آغاز نزول وحی» نامیده است و در ابتدای آن از کیفیت نزول علم و ایمان به رسول اکرم ص سخن گفته است و بعد از آن، کتاب «الایمان» را که به معنی اعتراف به آنچه که رسول الله ص آورده، تألیف نموده است. بعد از آن هم کتاب علم را که در واقع، معرفت و شناخت برنامه‌ای است که پیامبر اکرم ص آن را آورده است، ذکر نموده است. در واقع، امام بخاری کتابش را بر اساس ترتیب واقعی که از علم و بینش عمیق و دانش فراوان او حکایت دارد، مرتب نموده است.

خداوند در روز قیامت، آن هنگامی که دوباره مردم را زنده می‌نماید، از علوم بدیهی و حسی و یا فلسفه و منطق سؤال نمی‌کند؛ بلکه از آنان می‌پرسد که آیا دعوت انبیا را پذیرفته‌اند یا خیر؟ اینجاست که در سوره‌ی ملک می‌فرماید:

﴿كُلَّمَآ أُلۡقِيَ فِيهَا فَوۡجٞ سَأَلَهُمۡ خَزَنَتُهَآ أَلَمۡ يَأۡتِكُمۡ نَذِيرٞ٨ قَالُواْ بَلَىٰ قَدۡ جَآءَنَا نَذِيرٞ فَكَذَّبۡنَا وَقُلۡنَا مَا نَزَّلَ ٱللَّهُ مِن شَيۡءٍ إِنۡ أَنتُمۡ إِلَّا فِي ضَلَٰلٖ كَبِيرٖ٩ وَقَالُواْ لَوۡ كُنَّا نَسۡمَعُ أَوۡ نَعۡقِلُ مَا كُنَّا فِيٓ أَصۡحَٰبِ ٱلسَّعِيرِ١٠ فَٱعۡتَرَفُواْ بِذَنۢبِهِمۡ فَسُحۡقٗا لِّأَصۡحَٰبِ ٱلسَّعِيرِ١١ [الملک: ۸-۱۱].

«هرگاه که گروهی در جهنم‌انداخته می‌شوند، نگهبانان دوزخ از آنان می‌پرسند که: آیا پیامبر بیم دهنده‌ای به میان شما نیامد؟ آنان می‌گویند: آری! پیامبران بیم دهنده‌ای به میان ما آمدند؛ ولی ما آنان را تکذیب کردیم و گفتیم: خداوند به هیچ وجه، چیزی نازل ننموده است و شما در گمراهی بزرگی بسر می‌برید. همچنین آنان می‌گویند: اگر ما گوش شنوا می‌داشتیم و یا عقل خود را به کار می‌گرفتیم، هرگز از زمره‌ی دوزخیان نمی‌شدیم.‏ بله، اینگونه آنان به گناه خود اعتراف می‌کنند؛ پس دوری ـ از رحمت خدا ـ بهره‌ی دوزخیان باد!». ‏

و باید دانست که تنها با فرستادن پیامبران، بر مردم اتمام حجت می‌شود چنانکه خداوند می‌فرماید:

﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّىٰ نَبۡعَثَ رَسُولٗا [الإسراء: ۱۵].

«و ما ـ هیچ شخص و قومی را ـ مجازات نخواهیم کرد مگر این که پیامبری برای آنان، مبعوث نماییم».

بله، همان‌گونه که دعوت به‌سوی عبادت خدا در منهج قرآن نقطه‌ی شروع است و شناخت خدا پایه و اساسی است که بقیه‌ی علوم وشناختها از آن سر چشمه می‌گیرند، نقطه‌ی نهایی نیز بندگی خدا و شناخت یگانگی و توحید او است.

اعتراف محض به وحدانیت خدا و یگانگی آفریننده که نقطه‌ی نهایی منهج فلسفی و علم کلام است با وجود اهمیتی که دارد، اما در منهج قرآنی بسیار جزئی بوده و دین، این اعتراف را کافی نمی داند؛ به همین جهت، اعتراف مشرکینی که رسول الله ص با آنان می جنگید، برای آنها سودی نداشت؛ قرآن کریم می‌فرماید:

﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُۚ [لقمان: ۲۵].

«هر گاه از آنان ـ مشرکین ـ بپرسی که چه کسی آسمان‌ها و زمین را آفریده است‌؟ حتماً می‌گویند: الله».

﴿قُلۡ مَن رَّبُّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ ٱلسَّبۡعِ وَرَبُّ ٱلۡعَرۡشِ ٱلۡعَظِيمِ٨٦ سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ [المؤمنون: ۸۶-۸۷].

«بگو: پروردگار هفت آسمان و عرش عظیم چه کسی است؟ خواهند گفت: الله».

وقتی که نتیجه‌ی تحقیقات و پژوهش‌های بشری در رابطه با روح و نفس انسان هنوز هیچ نتیجه‌ای نگرفته است و همچنان در حیرت و سرگردانی بسر می‌برد، چگونه می‌توان آن را محور و پایه‌ی سایر علوم قرار داد! اما علم فلسفه در زمینه‌ی آگاهی و اطلاع در مورد جهان متافیزیک در واقع دچار کجروی و گمراهی‌های بسیار آشکار و سرسام‌آوری شده است.

۳- قدرت و نیروی تأثیرگذاری [۴۱]

عقیده در زمینه‌ی تأثیرگذاری بر درون پیروانش از قدرت و نیرویی برخوردار است که فلسفه نباید انتظار رسیدن به چنین امتیازی را داشته باشد؛ در غیر اینصورت، پا را از گلیمش فراتر نهاده و دچار تناقض شده است؛ زیرا فلسفه در حد توانایی‌های بشری به بررسی و کنکاش در مورد حقایق و معرفتها می پردازد و به‌اندازه‌ی دستاوردهایش حقایق را عرضه کرده و به نمایش می گذارد؛ نخستین کسانی که به ضعف وناتوانی عقل وخرد بشری شناخت پیدا می‌کنند، فیلسوف‌ها هستند. بنابراین، تسامح وتواضع علمی از بارزترین ویژگی‌های فلاسفه می باشد؛ مثلاً در میان فیلسوف‌ها سقراط می‌گوید: «الشئ الذي لا أزال أعلمه جيداً هو أنّني لست أعلم شيئاً» یعنی چیزی که همواره خوب دانسته‌ام این است که چیزی نمی‌دانم.

اما کسی که دارای عقیده است، خوب می‌داند که عقیده‌اش را از کسی دریافت نموده که به اسرار تمام جهان هستی آگاه بوده و نسبت به راز و رمز موجودات آگاهی مطلق دارد.

چنین عقیده‌ای به مقتضای ماهیت خود الزام آور بوده و صاحبش را به خضوع و تسلیم در برابر مقتضیات خود وادار می‌نماید و هیچ‌گونه جدال و مخالفتی از وی نمی‌پذیرد و هرگز در مورد خود (عقیده) هیچ‌گونه شک و تردیدی به صاحبش راه نمی‌دهد و اگر در مسئله‌ای شک و تردید به خود راه دهد، تا زمانی که به یقین نرسد و بر یک رأی مشخص و معین قرار نگیرد و به آن ایمان نیاورد، درحقیقت او در آن زمینه فلسفه باف بوده نه دین دار؛ اما وقتی که به یقین رسید، آنگاه درباره‌ی آن دیدگاه، چانه زنی و فلسفه بافی از وی پذیرفته نمی‌شود و نمی‌تواند نقض تعهد نماید؛ زیرا آن نظریه برایش «عقیده» گردیده و آماده است تا پای جان از آن دفاع کند. باید دانست که بجز عقیده، هیچ تفکری چنین سلطه و تأثیری بر روح و روان انسان ندارد خواه آن تفکر سیاسی باشد یا علمی و یا هر نوع تفکری دیگر.

آقای شیخ محمد عبدالله دراز رمز و راز این جریان را چنین بیان می‌کند: «راز نهفته‌ی این پدیده، یعنی تأثیر سحرآمیز عقیده بر روح و روان انسان در این نکته نمایان می‌شود که میان حقیقت شناخت و واقعیت ایمان و همچنین میان نیروی درونی که به وظایف شناخت و معرفت می‌پردازد، با نیروی درونی که به وظایف ایمان می‌پردازد، اختلاف‌های زیادی وجود دارد؛ مثلاً شخصی معنای تشنگی و گرسنگی را بسیار خوب می‌داند اما ناراحتی‌های ناشی از آنها را احساس نمیکند. همچنین گاهی یک انسان معنی و مفهوم عشق و دوستی را می‌داند اما اهل عشق و محبت نیست؛ بله، چه بسا یک فرد یک اثر فنی و دقیق را ببیند و به اسرار آن پی ببرد و از زیبایی‌های ساخت آن آگاه شود؛ اما لذت آن را نچشد و برایش شگفت انگیز نباشد.

این‌ها بخش‌هایی‌ از معرفت و علم هستند که حواس یا فکر یا بداهت ما را بدان‌ها هدایت می کند؛ اما نفس با دید بیگانه به آنها نگریسته و یا به صورت سطحی از آنها می گذرد و به عمق و ژرفای آنها پی نمی‌برد یا این‌که آنها را در ذهن خود ذخیره می‌کند ولی بدان‌ها توجه ننموده و آنها را در خود هضم نمی‌کند. ما باید متوجه این نکته باشیم که هر حالت روانی و درونی که در این مرحله بماند یعنی در حد افکار و مبادی توقف کند، ایمان بشمار نمی‌رود و‌اندک ارتباطی با ایمان ندارد.

ایمان، شناختی است که در اعماق ضمیر تأثیر می‌گذارد و از سویدای دل‌ها عبور می‌کند؛ لذا سینه‌ی انسان هیچ‌گونه ضیق و حرجی را از آن احساس نمی‌کند؛ بلکه یقین را احساس می‌کند و طعم ایمان را می‌چشد و وجدان تصورات را از فضای عقل به قرارگاه دل انتقال می‌دهد و آن را برای روح و روان مایه‌ی شادابی و غذایی قرار می‌دهد که در کیان آن داخل شده است و یکی از عناصر حیاتش میگردد. آری! ایمان‌اندیشه را به نیرویی فعال، خلاق و باز دارنده تبدیل می‌کند؛ نیرویی که همه‌ی موانع را در برابر خود بی ارزش و فاقد اهمیت می‌بیند.

آری، این بود تفاوت‌های میان دین و فلسفه؛ هدف نهایی فلسفه، شناخت است؛ اما هدف دین ایمان و باور است؛ خواست و هدف فلسفه،‌اندیشه‌ای توخالی و شناختی جامد وبی محتوا و بی روح است؛ اما خواست و هدف دین روحی است پویا و نیرویی است پر حرکت.

آقای دراز بر این عقیده است که حوزه‌ی عمل فلسفه، تنها زاویه‌ای از زوایای نفس را در برمی‌گیرد، در حالی که دین تمام زوایای نفس را در برگرفته است؛ فلسفه نوعی نظریه پردازی و تجزیه و تحلیل است. اما دین، شوق و شادابی است، عشق و علاقه است، تمام حقیقتها را در برگرفته است و از پوسته‌های سطحی و خشک می‌گذرد تا به اعماق دل‌ها برسد و ارزش واقعی و کمال خود را بدست آورد.

آقای دراز بسیار ریزبینانه و دقیق تفاوت‌های میان دین و فلسفه را کشف و استنباط نموده و می‌گوید: غایت و هدف فلسفه حتی درحوزه‌ی کاری و بخش عملیش، نظری وتئوری است؛ اما اهداف دین حتی در بخش علمی ونظریش باز عملی و کاربردی است. پس نهایت مطلوب فلسفه این است که حق و خیر را به ما معرفی کند و بگوید که آنها چه هستند و کجا هستند. و بعد از آن، هیچ گونه توجهی به نحوه‌ی برخورد ما با حقی که آن را معرفی نموده یا خیری که آن را مشخص نموده است، ندارد. اما دین حق را به ما معرفی می‌کند؛ البته نه تنها برای این‌که آن را بشناسیم و بس، بلکه برای این‌که بدان ایمان بیاوریم و دوستش بداریم و ارجش بنهیم. دین ما را به وظایف خود آگاه می‌سازد تا به نحو احسن آنها را ادا کنیم و با تحقق بخشیدن به آن، روح خود را به کمال برسانیم.

آقای دراز به منظور روشن نمودن بیشتر مطلب، میان آثار عملی و کاربردی دین و فلسفه مقایسه‌ای نموده و می‌گوید: «دین، توجه انسان را به این امر معطوف می‌دارد که انسان آفریدگارش را بشناسد و به او توجه کند و دوستش بدارد و او را تقدیس و تعظیم نماید؛ اما منظور فلسفه تنها شناخت و معرفتی است که اسباب را با مسببات پیوند میدهد».

آقای دراز در ادامه‌ی صحبت‌های خود روشن می‌نماید که عقیده‌ی دینی در عرصه‌های اجتماعی قدم می‌گذراد و جهت تحقق بخشیدن به اهدافش صاحب عقیده را به پخش و انتشار آن دعوت می‌نماید، در حالیکه فلسفه به توسعه و نشر اندیشه‌های فلسفی چندان توجهی نمی‌کند و چه بسا فلاسفه از انتشار و انتقال اندیشه‌های خود به دیگران خست می‌ورزیده‌اند و افکار فلسفی را برای خود احتکار نموده‌اند.

۴- روش و اسلوب [۴۲]

شیوه و اسلوبی که عقیده‌ی اسلامی در قالب آن شکل گرفته است، اسلوب ویژه‌ای است که از امتیازات بارز آن طراوت، شادابی، دلپذیری، ملموس بودن، القا کردن و رسانیدن واقعیت‌های بزرگی است که همه‌ی آنها را نمی‌توان در عبارت گنجاند. بلکه عبارات تنها می‌توانند به آنها اشاره نمایند و همچنین از امتیازات بارز دیگر آن، این است که عقیده‌ی اسلامی همه‌ی جوانب بشریت را با تمام ابعاد وجودیش مورد خطاب قرار داده و همه‌ی توانایی‌ها و نیروها و راه‌های نفوذ و شناخت انسان را تعقیب می‌کند، نه این‌که تنها‌اندیشه‌ی بشریت را مورد خطاب قرار دهد.

فلسفه شیوه و اسلوب دیگری را برگزیده است؛ زیرا می‌خواهد واقعیت‌ها را در عبارات محدود کند و حقایق را در کلمات بگنجاند؛ اما نوع حقایقی که دین با آنها روبرو است، امکان ندارد بتوان آنها را در کالبد و قالب کلمات منحصر نمود؛ چون سرشت وطبیعت جنبه‌های اساسی و مهم این حقایق فراتر از حوزه‌ی کار‌اندیشه بشری هستند. بی تردید، فلسفه منجر به پیچیدگی و خلط و بهم آمیختگی و خشکی می‌گردد. باتوجه به این امر، شایسته نیست که عقیده‌ی اسلامی را با اسلوب و روش فلسفی ارائه نمود؛ زیرا این اسلوب، عقیده‌ی اسلامی را از بین برده و به طراوت و درخشندگی آن خاتمه می‌دهد و آن را در یک بعد از ابعاد وجودی انسان منحصر و محدود می‌کند.

بنابراین، هر موضوع و مبحثی که عقیده را به این روش و اسلوب غریب و بیگانه از سرشت و طبیعت خود ارائه دهد، نقص و پیچیدگی و خشکی و انحراف در آن نمایان است.

روش و اسلوب قرآن در بیان عقیده‌ی اسلامی در کمال وضوح و روشنی و بدور از هر گونه ابهام و پیچیدگی بوده، به گونه ای که درک و فهم آن برای همه‌ی مردم، با وجود اختلاف در میزان درک و فهمشان، سهل وآسان بوده و هر کس به میزان توانایی‌اندیشه و مقدار قناعتش از آن بهره می برد. برخلاف اسلوب‌های فلسفی و کلامی پیچیده که مملو از اصطلاحات پیچیده و مبهم هستند که به جز تعداد کمی از مردم، کسی قادر به درک محتویات آنها نیست.

۵- روش استدلال

روشی که قرآن برای ارائه‌ی دلایل در این رابطه در پیش گرفته است از امتیازاتی برخوردار است که با روشهای فلسفی و کلامی تفاوت‌های اساسی دارد و می توان این تفاوت‌ها را در نکات زیر بیان نمود:

الف ـ استدلال به آیات و نشانه‌ها

فلاسفه و متکلمین همانند قران کریم درباره‌ی یگانه بودن آفریدگار، به آیات و نشانه‌های محسوس و قابل رؤیت در جهان هستی استدلال می کنند؛ اما روش قرآنی در استدلال با روش فلسفی کلامی متفاوت است؛ زیرا قرآن به آیات ونشانه‌هایی استدلال می‌کند که علم به این نشانه‌ها مستلزم علم به صانع و آفریدگار آنها است مانند علم به شعاع آفتاب که مستلزم علم به وجود خورشید است، بدون نیاز به قیاسهایی که متکلمین پیرامون حادث بودن جهان هستی از آنها استفاده نموده‌اند.

به عنوان مثال، علم و آگاهی نسبت به این‌که جهان آفریده شده است و نیاز به آفریننده‌ای دارد، یک مسئله‌ی فطری و طبیعی است و نیازی به دلیل و برهان ندارد؛ لذا انسان به طور فطری می‌داند که این جهان هستی که انسان آن را مشاهده می‌کند، نیاز به آفریدگاری دارد که مصنوع و پرورش یافته‌ی اوست و این امر هیچ‌گونه نیازی به قیاسهایی ندارد که متکلمین بدان متوسل شده‌اند تا حادث بودن جهان هستی و این‌که هر حادثی به محدث نیاز دارد را اثبات و معلوم کنند.

خداوند می‌فرماید:

﴿أَوَ لَمۡ يَرَ ٱلَّذِينَ كَفَرُوٓاْ أَنَّ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ كَانَتَا رَتۡقٗا فَفَتَقۡنَٰهُمَاۖ وَجَعَلۡنَا مِنَ ٱلۡمَآءِ كُلَّ شَيۡءٍ حَيٍّۚ أَفَلَا يُؤۡمِنُونَ٣٠ وَجَعَلۡنَا فِي ٱلۡأَرۡضِ رَوَٰسِيَ أَن تَمِيدَ بِهِمۡ وَجَعَلۡنَا فِيهَا فِجَاجٗا سُبُلٗا لَّعَلَّهُمۡ يَهۡتَدُونَ٣١ وَجَعَلۡنَا ٱلسَّمَآءَ سَقۡفٗا مَّحۡفُوظٗاۖ وَهُمۡ عَنۡ ءَايَٰتِهَا مُعۡرِضُونَ٣٢ وَهُوَ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلَّيۡلَ وَٱلنَّهَارَ وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَۖ كُلّٞ فِي فَلَكٖ يَسۡبَحُونَ٣٣ [الأنبياء: ۳۰-۳۳].

‏«آیا کافران نمی‌بینند که آسمان‌ها و زمین ـ در آغاز خلقت ـ به هم متّصل بوده و سپس ـ بر اثر انفجار درونی هولناکی ـ آنها را از هم جدا ساختیم ـ و تدریجاً به صورت جهان کنونی درآورده‌ایم و هرچیز زنده‌ای را ـ اعم از انسان و حیوان و گیاه ـ از آب آفریده‌ایم. آیا ـ درباره‌ی آفرینش کائنات نمی‌اندیشند و ـ ایمان نمی‌آورند؟‏ ما در زمین کوه‌های استوار و ریشه‌داری پدید آورده‌ایم تا زمین انسان‌ها را مضطرب نسازد و توازن آنان را به هم نزند ـ و کوه‌ها از فشار گدازه‌ها و گازهای درونی و حرکات پوسته‌ی زمین و از وزش تند بادها تا حدّ زیادی جلوگیری کنند ـ و در لابلای کوه‌ها راه‌های پهناوری به وجود آورده‌ایم تا این که انسان‌ها راهیاب گردند. ـ و با دیدن این آثار به ذات آفریدگار پی ببرندـ.‏ ما آسمان را سقف محفوظی نمودیم، ولی آنان از نشانه‌های آن، روی گردانند ـ و درباره‌ی این همه عظمتی که بالای سرشان جلوه‌گر است نمی‌اندیشندـ.‏ خدا است که شب و روز و خورشید و ماه را آفریده ‌است و همه در مداری می‌گردند ـ که او برای آنها تعیین کرده است». ‏

ب ـ دلایل عقلی [۴۳]

دلایل عقلی که قرآن به بیان آنها می‌پردازد تنها شایسته‌ی عظمت و کمال خداوند می‌باشند. پس قرآن در رابطه با خداوند، از به کار بردن قیاس شمول و قیاس تمثیل که افراد و مقدمات آن از نظر خداوند مساوی هستند خودداری نموده است؛ زیرا این دو قیاس مستلزم برابر دانستن خالق با مخلوق هستند.

بلکه قرآن در حق خداوند از قیاس اولی استفاده نموده که معنی و مفهومش چنین است: هرکمالی که موجود است و مستلزم فنا نیست و به هر دلیلی نقص در آن راه نداشته باشد و آفریده‌ای بدان متصف باشد، خداوند شایسته‌تر است که بدان متصف گردد؛ زیرا خداوند است که چنین کمالی را به آن بخشیده است. پس اگر خالق متصف به چنین کمالی نباشد درحالی که ممکن است که بدان متصف گردد، در این صورت در میان ممکنها آفریدهای وجود خواهد داشت که از خدا کاملتر است و چنین چیزی محال است؛ چنانکه خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَلِلَّهِ ٱلۡمَثَلُ ٱلۡأَعۡلَىٰۚ [النحل: ۶۰]. «خدا دارای صفات عالیه و برتر است».

همچنین هر نقص و عیبی که مخلوق از آن مبرا و پاک است، خداوند شایسته‌تر است که ازآن منزه و پاک باشد.

ج ـ چنانکه ملاحظه می‌کنیم دلایل عقلی قرآن با تعبیری بلیغ‌تر و مختصرتر بر حقایق دلالت می‌کنند؛ اما بیشتر دلایل عقلی کلامی و فلسفی ارزش استدلال نمودن به آنها را ندارند؛ زیرا ضعف در دلایلی که از آن‌ها بر وجود حق استدلال می‌شود منجر به شک و تردید و اضطراب و سرگردانی می‌شود و حتی گاهی منجر به رد و نفی حق می‌گردد. اینجا است که در چنین حالتی، طرف مخالف به راحتی می‌تواند نقص و عیب دلایل را بیان کند و وقتی که دلایل را رد نمود، حق را رد نموده اگر چه حق در ذات خود قوی و نیرومند است و ضعف و ناتوانی در دلایل رسیدن به حق بوده نه در ذات حق. بر این اساس، متکلمین بیشتر از دیگران از یک دیدگاه به دیدگاه دیگری منتقل می‌شوند و در بعضی موارد، سخنی را با قاطعیت بیان می‌کنند در صورتی که نقیض و ضد آن سخن را در جای دیگری بیان می‌دارند؛ حتی گاهی کسی را به سبب سخنی تکفیر می‌کنند در حالی که در جای دیگری خودشان همان سخن را گفته‌اند. بر خلاف دلایل قران و سنت که ارائه دهندگان آنها بر مواضع خویش ثابت قدم بوده و هیچ‌گونه تزلزل و اضطرابی به خود راه نمی‌دهند [۴۴].

دـ ملاحظه می‌شود که بسیاری از دلایل متکلمین منجر به نتایج باطل و ناروا می‌شوند؛ زیرا بعضی از دلایل آنها حقی را که به وسیله‌ی قرآن و سنت ثابت شده است، رد و نفی می‌کنند.

۶- ثمره و نتیجه‌ی آن

از جمله تفاوت‌های دیگر این است که قرآن ایمان تفصیلی را به ما می‌دهد آنگونه که جندب بن عبدالله می‌گوید:

«تعلمنا الإيمان، ثم تعلمنا القرآن، فازددنا ايمانا». (ایمان را آموختیم؛ بعد، قرآن را آموختیم؛ پس ایمان ما افزوده شد).

قرآن، پروردگار را برای ما این چنین توصیف می‌کند که او صورت، دست، پا، چشم، و گوش دارد و اسما و صفات او را برای ما برمی‌شمارد و می‌گوید: او رحمن و رحیم و ملک و قدوس و سلام و مؤمن و مهیمن و عزیز و جبار و...است. همچنین قرآن کریم افعال و آفریده‌های خداوند را به ما معرفی می‌نماید، قیامت و شدائد و ناراحتی‌های آن را برای ما توصیف می‌کند، بهشت و نعمت‌های آن را چنان برای ما ترسیم می‌کند که گویی هم اکنون ما با چشمان خود آنها را می‌بینیم.

اما روش متکلمین و نهایت آنچه که متکلمین در مورد خداوند به ما ارائه می‌دهند، ایمان مجمل و بسیار ساده‌ای است که نه شناخت کافی به ما می‌بخشد و نه تصویر روشنی از ایمان به ما ارائه می‌نماید.

دین به دیگران نیازی ندارد

اسلام به کسی نیاز ندارد که آن را کامل کند؛ زیرا که خداوند دانا و آگاه آن را کامل کرده است چنانکه خداوند متعال می‌فرماید:

﴿ٱلۡيَوۡمَ أَكۡمَلۡتُ لَكُمۡ دِينَكُمۡ وَأَتۡمَمۡتُ عَلَيۡكُمۡ نِعۡمَتِي [المائدة: ۳]. «امروز دین شما را برایتان کامل کردم و ـ با عزّت بخشیدن به شما و استوار دشتن گام‌هایتان ـ نعمت خود را بر شما تکمیل نمودم».

ما نیازی نمی‌بینیم که میان اسلام و فلسفه و یا میان اسلام و یهودیت و مسیحیت و یا اسلام و کمونیسم و سوسیالیسم و سرمایه‌داری و... سازش و میانه‌ای برقرار کنیم؛ زیرا اسلام به معنی واقعی کلمه، حق است و هیچ‌گونه باطلی در آن، راه ندارد:

﴿لَّا يَأۡتِيهِ ٱلۡبَٰطِلُ مِنۢ بَيۡنِ يَدَيۡهِ وَلَا مِنۡ خَلۡفِهِۦۖ تَنزِيلٞ مِّنۡ حَكِيمٍ حَمِيدٖ٤٢ [فصلت: ۴۲]. «هیچ‌گونه باطلی، از هیچ جهتی، متوجّه قرآن نمی‌گردد؛ چرا که قرآن فرو فرستاده‌ی خدایی است که با حکمت و ستوده است».

و سایر مکاتب یا از اساس باطل‌اند و یا این‌که اساساً حق بوده‌اند اما با باطل و خرافات آلوده شده‌اند. اسلام نیامده تا خود را بر افکار بشری تحمیل کند؛ بلکه آمده تا بر زندگی و حیات مردم اشراف داشته باشد و کجی و ناهمواری‌های عقیده و افکار بشری را اصلاح و ترمیم کند.

آری، بر ما مسلمانان واجب است که عقاید و احکام خودمان را پاک و صاف و روشن و شفاف نگه داریم بگونه‌ای که مورد خواست و رضایت پروردگار است. ﴿قَد تَّبَيَّنَ ٱلرُّشۡدُ مِنَ ٱلۡغَيِّۚ [البقرة: ۲۵۶]. «چرا که هدایت و کمال از گمراهی و ضلالت بازشناخته شده است».

اگر عقاید و احکام اسلامی با غیر اسلام در آمیخته شود، منجر به خلط و به هم آمیختگی می‌شود که خداوند متعال اهل کتاب را به سبب آن، مورد نکوهش قرار میدهد:

﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لِمَ تَلۡبِسُونَ ٱلۡحَقَّ بِٱلۡبَٰطِلِ وَتَكۡتُمُونَ ٱلۡحَقَّ وَأَنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٧١ [آل عمران: ۷۱].

«ای اهل کتاب! چرا حق را با باطل می‌آمیزید و کتمانش می‌کنید حال آن که شما می‌دانید ـ که عقاب و عذاب خدا در برابر چنین کاری چیست».

[۳۵] کتاب الدین تألیف دراز صفحه (۵۹ و۶۰). [۳۶] الدین، تألیف دراز صفحه (۶۷). [۳۷] کتاب «الله» تألیف عقاد ص (۱۲۹). [۳۸] کتاب «الله» تألیف عقاد ص (۱۲۹). [۳۹] کتاب الله، تألیف: عقاد. [۴۰] راجع به این موضوع به مجموعه فتاوای شیخ الاسلام ابن تیمیه (۲/۱، ۲۵) مراجعه شود. [۴۱] دررابطه با این موضوع به کتاب: الدین تألیف، دراز صفحه (۶۹) و بعد از آن، مراجعه شود. [۴۲] در این زمینه به کتاب «خصائص التصورالاسلامی» صفحه (۱۶) تألیف سید قطب مراجعه شود. [۴۳] بسیاری ازمتکلمین و فلاسفه به خطا رفته اند؛ چرا که به گمان آنها دلایل قرآن و سنت تنها جنبه ی خبری دارد و عقل را به قناعت نمی رساند؛ اما واقعیت این است که قرآن دلایلی را برای علم و آگاهی نسبت به وجود خدا و وحدانیت او آورده است که نه آنها و نه هیچ کس دیگری توانایی ارائه چنین دلایلی را ندارد. آنچه که متکلمین ذکر نموده اند چیزی است که قرآن به روشی نیکوتر و کامل‌تر، آن را بیان داشته است. مانند ضرب‌المثل‌هایی که خداوند آنها را در قرآن بیان داشته و در مورد آنها می فرماید:﴿وَلَقَدۡ صَرَّفۡنَا فِي هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانِ لِلنَّاسِ مِن كُلِّ مَثَلٖۚ [کهف:۵۴] وضرب المثل‌ها همان قیاس‌های عقلی می‏باشند. [۴۴] مجموعه فتاوای شیخ الاسلام ابن تیمیه (۴/۵۰).