شناخت الله عز و جل

فهرست کتاب

مبحث اول: آیا عقیده به مرور زمان تکامل یافته و توسعه پیدا کرده است؟

مبحث اول: آیا عقیده به مرور زمان تکامل یافته و توسعه پیدا کرده است؟

بیشتر محققان غربی بر این باورند که انسان در گذشته، عقیده را به صورت امروزی نشناخته است؛ بلکه شناخت او از عقیده به مرور زمان و طی دوران‌های متفاوت تکامل یافته و توسعه پیدا کرده است. البته چنین سخن باطل وخراف‌های از زبان گروهی که خداوند آنها را از وجود کتابی که تاریخ عقیده را به صورت آشکار و واضح بیان دارد، محروم نموده باشد، هیچ جای تعجب نیست؛ بلکه تعجب اینجا است که افرادی که خود را محقق اسلامی و روشنفکر دینی قلمداد می‌کنند، چنین باوری دارند.

عباس محمود عقاد در کتاب خود به نام «الله» [۲۲۱]ـ که در مورد تاریخ پیدایش عقیده بحث می‌کند ـ می‌گوید: «انسان در زمینه‌ی عقاید ترقی و تکامل یافته است». بلی، او بر این باور است که انسان در عقیده ترقی نموده و به تکامل رسیده همان‌گونه که در سایر علوم، پیشرفت نموده و به تکامل رسیده است.

وی می‌گوید: «عقیده‌ی انسان‌های نخستین متناسب با زندگی بدوی آنها بوده است؛ همچنین علم و صنعت آنها نیز این‌گونه بوده است؛ لذا علم و تکنولوژی در گذشته کاملتر و پیشرفتهتر از باورها و عبادات آنها نبوده و اصولاً عناصر و عوامل پیشرفت یکی از آنها بیشتر از عوامل و عناصر دیگری نبوده است».

بلکه او معتقد است که عقیده‌ی انسان خیلی دشوارتر و پیچیده‌تر از تکامل علم و صنعت بوده و در این رابطه می‌گوید: «شایسته است که تلاش انسان در راستای تغییر و تکامل عقیده‌اش طولانیتر و جدیتر از تلاش او برای علم و تکنولوژی باشد؛ چرا که دسترسی به حقیقت جهان هستی به مراتب سخت‌تر و طولانی‌تر از دسترسی به حقیقت اشیای پراکنده‌ای است که گاهی علم به حقیقت آنها می‌پردازد و گاهی هم صنعت آنها را مورد بررسی قرار می‌دهد».

او بر این باور است که حقیقت ذات خداوند یک دفعه بطور کامل برای مردم روشن نگردیده است؛ وی می‌گوید: «بازگشت به اصول ادیان در عصرهای جاهلیت نخستین بر بطلان دین و یا یک چیز محال و غیر ممکن دلالت نمی‌کند؛ بلکه همگی بر این نکته دلالت دارند که حقیقت خداوند، بزرگ‌تر از آن است که یک دفعه و به صورت کامل در یک زمان نمایان گردد».

سپس به بیان آرا و نظریات محققین و پژوهشگران در تاریخ عقیده می‌پردازد و می‌گوید: «بعضی از محققان بر این عقیده‌اند که سبب پیدایش عقیده، ضعف و ناتوانی مردم در میان مظاهر نیروهای طبیعی جهان و نیز در برابر دشمنان زنده‌ی خود بوده است. بعضی دیگر از آنان بر این باورند که عقیده‌ی دینی یک نوع بیماری در میان افراد و توده‌های مردم بشمار می رود. گروهی دیگر می‌گویند: اصل عقیده و باور دینی، عبادت یک توتم بوده بدین صورت که بعضی از قبیله‌ها به گمان خود حیوانی را به نماد پدر و بزرگ خود قرار داده و گاهی هم سنگ یا درختی را به عنوان یک نماد تقدیس می‌کردند».

متأسفانه این نظریه [۲۲۲] به فکر و‌اندیشه‌ی بسیاری از نویسندگان سرایت کرد و تعداد زیادی از پژوهشگران را تحت تأثیر قرار داد. [۲۲۳] البته باید دانست که چند نکته باعث گردید که انان دچار این اشتباه بزرگ شوند و آن نکات عبارتند از:

اول: آنها چنین پنداشته‌اند که نخستین انسان به صورت ناقص آفریده شده و آمادگی و استعداد و توانایی فراگیری همه‌ی حقایق بزرگ جهان هستی را نداشته است؛ بلکه تصور آنها از انسان‌های نخست به گون‌های است که او را به حیوان نزدیک‌تر و شبیهتر میدانند تا به انسان.

دوم: این‌که به گمان آنها، انسان خودش بدون معلم و راهنما و مرشد به عقیده دست یافته است؛ بنابراین، باید در زمینه‌ی شناخت خدا ترقی و پیشرفت کند همچنانکه در زمینه‌ی علم و تکنو لوژی پیشرفت و ترقی نموده است.

سوم: هنگامی که آنها ادیان را برای بیان تاریخ‌شان مورد بررسی قرار میدهند، فقط به این چند دین تحریف شده و منحرف دسترسی دارند و صرفا آنها را محور تحقیق و بررسی و کاوشهای خود قرار میدهند؛ پس چگونه می‌توانند حقیقت را از آن ادیان تحریف شده که تنها انحراف انسان را در فهم عقیده، بیان می‌کنند، بشناسند.

[۲۲۱] این کتاب توسط انتشارات دار الهلال در قاهره به چاپ رسیده است. نگا ص (۱۰) و بعد از آن را. [۲۲۲] مصطفی محمود یکی از کسانی است که در کتاب «الله» خودش به این نظریه گرایش پیدا نموده است. [۲۲۳] نمی‌دانم این چه عقیده‌ای است که این چنین تغییر وتحول پیدا کرده است؟ آیا عقیده‌ی تحریف شده‌ی یهودی‌ها است یا عقیده‌ی تغییر یافته‌ی نصاری است یا این‌که عقیده‌ی فلاسفه می‌باشد؟ همینجا باید بگویم که این عتقادات صرفا مجموعه‌ای از انحرافات و کج اندیشی‌ها هستند و نمی‌توانند نماینده‌ی یک عقیده‌ی صحیح باشند.