دوم- حکم بدعت در اسلام
حکم بدعت به خاطر اختلاف در تقسیمبندی آن مختلف است:
بعضی از علما که بر حسب احکام تکلیفی بدعت را به پنج نوع تقسیم کردهاند، مانند عزبن عبدالسلام و غیره نزد آنها در حکم بدعت اشکالی وجود ندارد، بدعت نزد آنها به بدعت واجب، مندوب، مباح، مکروه و بدعت حرام تقسیم میشود.
بدعت واجب حکم آن واجب و بدعت مندوب حکمش مستحب است و هکذا انواع دیگر.
و اما بر اساس قول کسانی که میگویند بدعت همهاش مذموم و ناپسند است - که این نظریه قول راجح علما میباشد - آنها معتقد هستند که هر بدعتی حرام است، ولی تحریم آن متفاوت است:
الف- بعضی از بدعتها کفر است و جای تأویل وجود ندارد، مثل بدعت جاهلی که قرآن آن را بیان میکند، خداوند میفرماید:
﴿وَجَعَلُواْ لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ ٱلۡحَرۡثِ وَٱلۡأَنۡعَٰمِ نَصِيبٗا فَقَالُواْ هَٰذَا لِلَّهِ بِزَعۡمِهِمۡ وَهَٰذَا لِشُرَكَآئِنَا﴾[الأنعام: ۱۳۶].
«(بتپرستان همیشه دچار اوهام خرافات هستند. مثلاً اینگونه) مشرکان سهمی از زراعت و چهارپایانی را که خدا آنها را آفریده است برای خدا قرار میدهند و به گمان خود میگویند: این برای خداست (و با این سهم به خدا تقرب میجوئیم) و این برای شرکاء (و معبودهای) ماست (و با این سهم به بتها و اصنام تقرب میجوئیم».
و فرمودۀ خداوند:
﴿وَقَالُواْ مَا فِي بُطُونِ هَٰذِهِ ٱلۡأَنۡعَٰمِ خَالِصَةٞ لِّذُكُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَىٰٓ أَزۡوَٰجِنَاۖ وَإِن يَكُن مَّيۡتَةٗ فَهُمۡ فِيهِ شُرَكَآءُ﴾[الأنعام: ۱۳٩]..
«میگویند جنینی که در شکم این حیوانات است ویژۀ مردان ماست و بر زنان ما حرام است، و اگر جنین مُرده متولد شود، همه در آن شریک هستند».
و فرمودۀ خداوند:
﴿مَا جَعَلَ ٱللَّهُ مِنۢ بَحِيرَةٖ وَلَا سَآئِبَةٖ وَلَا وَصِيلَةٖ وَلَا حَامٖ﴾[المائدۀ: ۱۰۳].
«خداوند بحیره، سائبه، وصیله و حامی را مشروع و مقرر نداشته است».
و بدعت منافقین که دین را وسیلهی حفظ نفس و مال میدانند، همین طور است و چیزهای شبیه این نوع بدعتها و انواع کفرهای موجود نیز چنین هستند.
ب- بعضی از بدعتها جزو معاصی و گناهانی است که کفر نیستند، یا حداقل علما در مورد آن اختلاف دارند که کفر است یا خیر؟ مثل بدعت خوارج و قدریه [۲۴]و مرجئه [۲۵]و سایر گروههای گمراه دیگر.
ج- بعضی از بدعتها معصیت و گناه است، مثل بدعت ازدواج نکردن یا روزه گرفتن به خاطر تشنگی زیاد و زیر آفتاب رفتن، و یا خود را اخته کردن (خایهها را بریدن) به قصد قطع شهوت.
د- بعضی از بدعتها مکروه است، مانند بدعت تعریف (یعنی اجتماع مردم در مساجد برای دعای شب عرفه) یا مثل ذکر نام سلاطین و حکام در خطبههای جمعه و امثال این بدعتها.
که این بدعتها در یک رتبه قرار ندارند و حکم آنها یکی نیست.
همانطور که بعضی از گناهان صغیره و بعضی دیگر کبیره به شمار میروند، بدعتها هم به همین گونهاند. که این مراتب بوسیلۀ واقع شدن آن در ضروریات، حاجیات (نیازها) و تحسینیات شناخته میشوند.
اگر بدعت در دایرۀ ضروریات باشد مثل: بدعت برای حفظ دین، جان، نسل، عقل، مال، از بزرگترین گناهان کبیره محسوب میشوند، و اگر داخل تحسینیات باشد بدون اشکال رتبهاش، پایینتر و اگر واقع در حاجیات باشد حالت متوسط بین آنها را دارد.
بدعت هم از جملۀ گناهان میباشد، و همچنان که مشخص است تفاوت در گناهان هم ثابت شده است، به همین دلیل بدعتها هم متفاوتند و درجۀ گناهانشان نیز مختلف است.
بعضی از بدعتها در دایرۀ ضروریات، بعضی در حاجیات و بعضی دیگر در تحسینیات واقع میشوند.
آنچه در رتبۀ ضروریات واقع میشوند: آن است که در دایرۀ دین، نفس، نسل، عقل و یا مال واقع میشود.
نمونهای برای واقع شدن بدعت در دایرۀ دین: آنچه را که در مورد اختراع کفار و تغییر دین حضرت ابراهیم ÷ گذشت میتوان نام برد، آنجا که خداوند میفرماید:
﴿مَا جَعَلَ ٱللَّهُ مِنۢ بَحِيرَةٖ وَلَا سَآئِبَةٖ وَلَا وَصِيلَةٖ وَلَا حَامٖ﴾[المائدۀ: ۱۰۳].
«خداوند بحیره، سائبه، وصیله و حامی را مشروع و مقرر نداشته است».
سعیدبن مسیب میگوید: بحیره: شتری است که شیر آن مخصوص طاغوتها بود، و هیچ کس از مردم حق نوشیدن از آن را نداشت.
سائبه: شتری بود که به خاطر خدایان خود (بتها) آن را رها میکردند و هیچ کس سوار آن نمیشد.
وصیله: شتر جوانی است، که اولین زاد آن ماده باشد، سپس برای بار دوم هم ماده شتر دیگر نتیجۀ آن باشد، اگر به این صورت دو دفعه پشت سر هم ماده متولد میشد به خاطر طاغوتهای خود آنها را رها میکردند.
حام: شتر نر و مذکری است که برای چند بار او را بالای شتر ماده بالا میکنند و از او نسل گیری مینمایند، زمانی که این کار را تکمیل کرد و آن را برای طواغیت تخصیص دادند و از بارکشی و سوار شدن معاف نمودند، چیزی بر او حمل نکرده و آن را حامی مینامیدند [۲۶].
آیهای که گذشت کار جاهلیت را مردود میکند، چون چیزهایی را از خود اختراع و ایجاد کردند و آن را به دین نسبت دادند و آن را جزو شعائر خود میشمردند.
مثال و نمونهی بدعت در نفس: چیزهایی است که دربارۀ عقیدۀ هندوها از لاغر کردن جسم و بدن خود و تعذیب و قتل آن به شیوههای مختلف ذکر میشود، که قلبها را به وحشت میاندازد، همهی این کارها را انجام میدهند تا به گمان خود به درجهی اعلای مرگ در آخرت برسند. از نمونههای دیگر بدعت در نفس این بود که عربها در زمان جاهلیت به خاطر ترس از فقر و ناداری و یا عار و ننگ، فرزندان خود را به قتل میرساندند، خداوند میفرماید:
﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَكُمۡ خَشۡيَةَ إِمۡلَٰقٖۖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُهُمۡ وَإِيَّاكُمۡ﴾[الإسراء: ۳۱].
«فرزندانتان را از ترس فقر و تنگدستی نکشید. ما آنان و شما را روزی میدهیم».
﴿وَإِذَا ٱلۡمَوۡءُۥدَةُ سُئِلَتۡ٨ بِأَيِّ ذَنۢبٖ قُتِلَتۡ٩﴾[التكویر: ۸-٩].
«و هنگامی که از دختر زنده به گور پرسیده میشود، به سبب کدامین گناه کشته شده است؟».
مثال و نمونهی بدعت در نسل: نکاح و ازدواجهای دوران جاهلی میباشد، از عایشهلروایت شده که: ازدواج در زمان جاهلیت به چهار صورت بود: یک نوع ازدواج همین ازدواج امروزی مردم بود، مرد به خواستگاری زن میرفت و آن را از ولی و سرپرست او خواستگاری میکرد، مهریه را تعیین و پرداخت میکردند سپس با هم ازدواج میکردند.
نوع دیگر این بود که مرد بعد از اینکه همسرش از حیض پاک میشد به او میگفت: دنبال فلان نفر (مورد نظر خودشان) بفرست و با او آمیزش کن، و خودش از آن دوری میکرد و تا زمانی که برایش صددرصد معلوم نمیشد از او باردار شده است با او آمیزش دوباره نمیکرد، و چون مطمئن میشدند که زن باردار شده است، مرد هرگاه میخواست با او آمیزش میکرد. و این کار را به این خاطر انجام میداد که فرزندش نجیب و اصیل باشد. که این ازدواج را ازدواج استبضاع (بهرهگیری از عضو خاص) مینامیدند.
ازدواج دیگری به این صورت بود که جماعتی از یک گروه کمتر از ده تن با هم با یک زن نزدیکی میکردند، زمانی که زن حامله میشد و وضع حمل مینمود و چند روز میگذشت آنها را احضار میکردند و هیچ یک از این مردها که با آن زن نزدیکی کرده بود نمیتوانست سرپیچی کند و حاضر نشود، به طوری که همگی نزد آن زن جمع میشدند، آن زن به آنها میگفت: دانستید که چه کار کردید، بچهای را به دنیا آوردم، ای فلان کس این پسر شماست، آن زن هر یک از این مردان را که دوست داشت به اختیار خود انتخاب میکرد و میگفت این پسر شماست در نتیجه بچه به او داده میشد و آن مرد هم نمیتوانست از آن خودداری کند.
ازدواج چهارم: به این صورت بود که عدۀ زیادی از مردم نزد زنی میرفتند آن زن هیچ کس را منع کند، و آنها زنان فاحشه بودند، آنها پرچمهایی به عنوان علامت و نشانه روی درهایشان آویزان میکردند، هر کس دوست داشت نزد آنها میرفت، هر زمان یکی از آنها حامله میشد و بعداً وضع حمل میکرد مردم را برای او جمع میکردند و یک قیافهشناس هم دعوت میشد، پس بچه را به کسی میداد که به قیافه و شکل او نزدیکی و شباهت بیشتری داشت و او هم نمیتوانست سرپیچی کند.
زمانی که حضرت محمد جبه پیامبری مبعوث شد تمام این ازدواجهای دوران جاهلی را نابود کرد و از بین برد و فقط این ازدواج امروزی که مرسوم است باقی مانده [۲٧].
مثال بدعت در عقل: شریعت اسلام بیان کرده است که حکم خدا بر بندگان فقط توسط آنچه که در دین از زبان پیامبران آمده است جایز و صحیح میباشد، لذا خداوند میفرماید:
﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ﴾[النساء: ۵٩].
«و اگر در چیزی اختلاف داشتید آن را به خدا (با رجوع به قرآن) و پیغمبر (با رجوع به سنت نبوی) برگردانید».
و خداوند میفرماید:
﴿إِنِ ٱلۡحُكۡمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾[الأنعام: ۵٧].
«حکم و دستور فقط در دست خداست».
بعضی از اقوام ازاین اصل خارج شدند و گمان کردند که عقل نیز در تشریع و قانونگذاری مجال و مکانی دارد و گفتند که حسن و قبح عقلی داریم، در نتیجه در دین خدا چیزی را بوجود آوردند که در آن وجود نداشت.
و نمونۀ بدعت در مال و ثروت: گفتهی کفار در مورد معامله:
﴿إِنَّمَا ٱلۡبَيۡعُ مِثۡلُ ٱلرِّبَوٰاْ﴾[البقرۀ: ۲٧۵].
«خرید و فروش مانند ربا است».
چون آنها عمل به آن را جایز میپنداشتند به قیاس فاسد استدلال نموده و گفتند: چون اگر مبلغ ده درهم -مثلا- که چیزی را با آن تا پانزده روز خریده بود فسخ کرده و آنرا به پانزده درهم افزایش میداد و مدت آنرا تا یکماه تمدید مینمود گویا آنرا به پانزده درهم تا دو ماه خریده است. خداوند متعال ایشان را تکذیب فرموده، بر آنها تردید کرد و فرمود:
﴿ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمۡ قَالُوٓاْ إِنَّمَا ٱلۡبَيۡعُ مِثۡلُ ٱلرِّبَوٰاْۗ وَأَحَلَّ ٱللَّهُ ٱلۡبَيۡعَ وَحَرَّمَ ٱلرِّبَوٰاْ﴾[البقرۀ: ۲٧۵].
«آن به خاطر این بود که آنها گفتند خرید و فروش مثل رباست (و فرقی باهم ندارند) و حال آن که خداوند خرید و فروش را حلال کرده است و ربا را حرام نموده است». (یعنی خرید و فروش مثل ربا نیست).
این چیزی است که خودشان آن را بوجود آوردهند و به یک رأی فاسد استدلال میکنند، این از جمله بدعتهایی است که در خرید و فروش بوجود آوردهاند که بر پایه و اساس خطر و ضرر استوار میباشند.
از جمله این بدعتها چیزی است که از اموال خود برای امیر و حاکم مملکت قرار میدهند و نامهای مختلف روی آن گذاشتهاند، که شاعر در شعر زیر نام آنها را ذکر میکند:
لك الـمرباع فیها والصفایا
وحکمك والنشیطة والفضولُ
مرباع: یک چهارم غنیمت، صفایا: مقدار چیزی بود که امیر برای خود تعیین میکرد. نشیطه: چیزی بود که سربازان در راه بدست میآوردند و غنیمت میکردند.
فضول: غنیمتی بود که امکان تقسیم آن نبود به خاطر کشتن آن، و خاص امیر بود. زمانی که خداوند تقسیم غنیمت را دستور داد آنجا که میفرماید: ÷ ﴿وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّمَا غَنِمۡتُم مِّن شَيۡءٖ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُۥ وَلِلرَّسُولِ﴾[الأنفال: ۴۱]. «(ای مسلمانان) بدانید که همهی غنائمی را که (در جنگ بدست میآورید) یک پنجم آن متعلق به خدا و پیغمبر و ... میباشد». با این حکم خدا تمام این بدعتها از بین رفتند( [۲۸]).
امام شاطبی معتقد است که بدعت صغیره وجود ندارد مگر اینکه چند شرط در آن وجود داشته باشد از آن جمله:
۱- بر آن مدوامت نشود. چون گناهان صغیره در صورت دوام بر آنها کبیره میشوند، و اصرار بر بدعت صغیره آن را به کبیره میکشاند.
۲- شخص مبتدع نباید برای بدعت خود دعوت کند، چون بدعت بعضی اوقات صغیره است ولی شخص مبتدع با تکرار آن درمیان مردم و عمل به آن باعث ترویج آن درمیان مردم و عمل به آن میشود و گناه بقیهی مردم نیز به گردن او میافتد.
۳- در جاهایی که مردم جمع شدهاند یا مکانهایی که سنتهای پیامبر جاجرا میشود و یا اینکه شعائر دینی بیان میگردد نباید آن بدعت را انجام دهد، در صورتی که درمیان اجتماع مردم آن را انجام دهد و انجام دهنده جزو کسانی بود که مردم به او اقتدا میکردند یا نسبت به او حسن ظن داشتند، انجام چنین بدعتی از مضرترین چیزهایی است که به سنت اسلام ضربه میزند، چون اگر مردم به او اقتدا کنند بدعت صغیره در حق او کبیره میشود چون عوام الناس به او اقتدا کردهاند، و یا اینکه مردم گمان میکنند که آنچه بیان کرده است از شعائر اسلام محسوب میشود پس مثل این است که بگوید این کار سنت پیامبر جاست و از آن پیروی کنید.
۴- نباید بدعت را کوچک و ناچیز بداند، چون سبک شمردن گناه از انجام گناه بزرگتر و مهمتر است و گناه صغیره را تبدیل به کبیره میگرداند.
هر زمان این شرایط در بدعت صغیره جمع شوند امید است صغیره محسوب گردد و هر زمان یکی از شرایط مذکور یا بیشتر در آن جمع شود کبیره محسوب میشود، همانطور که گناهان نیز چنین هستند [۲٩].
بعد از اینکه حکم بدعت را بیان کردیم به صورت خیلی کوتاه، موضع و نظر سلف صالح را در مورد بدعت به صورت عمومی بیان میکنیم و هشدار آنها نسبت به آن را بیان مینمائیم. به طور مثال:
ابن مسعود س میفرماید: «الإقتصاد في السنّة، أحسنُ من الإجتهاد في البدعة» [۳۰]. «بسنده کردن بر سنت پیامبر جو انجام دادن آنها بهتر از ایجاد و اجتهاد در بدعت کردن است».
ابن عباس س میفرماید: «ما أتی علی الناس عام إلا أحدثوا فیه بدعة، وأماتوا فیه سنّة حتی تحیا البدع، وتـموت السنن» [۳۱]. «هر سالی که میگذرد مردم بدعتی را ایجاد میکنند، و سنتی از سنتهای پیامبر جرا از بین میبرند، به طوری که بدعتها زنده میشوند و سنتها میمیرند».
ابن مسعود س در جای دیگر میفرماید: «اتبعوا ولاتبتدعوا فقد كفيتم» [۳۲]«از رسول خدا جپیروی کنید و بدعت را در دین ایجاد نکنید، چون آنچه پیامبر جاز قرآن و سنت برایتان بیان کرده است شما را کافی است».
و معاذبن جبل س گفته است: «إن من ورائكم فتنا يكثر فيها الـمـال، ويفتح فيها القرآن، حتي يأخذَهُ الـمؤمنُ والـمنافق، والرجلُ والـمرأة والصغيرُ والكبيرُ والعبد والـحرّ، فيوشك قائل أن يقول: ما للنّاس لايتبعوني وقد قرأت القرآنَ؟ ماهم بمتبعي حتي أبتدع لـهم غيره. فإياكم وما ابتدع، فان ما ابتدع ضلالة، وَأحذركمْ زيغة الحكيم [۳۳]، فإن الشيطان قد يقول كلمة الضلالة علي لسان الحكيم، وقد يقول المنافق كلمة الحق»( [۳۴]). «در آینده فتنه و بلاهای زیادی شما را تهدید میکند، مال و ثروت در آن فتنهها زیاد میشود، قرآن باز شده و آن را میخوانند، به طوری که مؤمن و منافق، مرد و زن، بزرگ و کوچک، عبد و آزاده آن را تلاوت میکنند، ممکن است فردی بگوید که چرا مردم دنبال من نمیآیند و از من پیروی نمیکنند در حالی که من قرآن را میخوانم؟ آنها هرگز از من پیروی نمیکنند مگر اینکه بدعتی را ایجاد کنم و چیزی غیر از آن برای آنها بیاورم، پس بترسید از ایجاد بدعت و اضافه نمودن به دین، چون هر بدعتی ضلالت و گمراهی است، شما را از منحرف شدن عالم دینی از حق میترسانم، شیطان از زبان عالم دینی گفتار فاسد و گمراهکننده را بیان میکند، و بعضی اوقات منافق حق را بر زبان میآورد».
موقف و نظر سلف صالح در مورد بدعت صریح و واضح میباشد، که آن هم ترساندن از بدعت است، و آنها شدیداً حریصند بر تمسک به سنت نبوی و چنگ زدن به آن، به همین خاطر ائمهی اسلام مانند: سفیان ثوری و غیره گفتهاند: که بدعت در نظر ابلیس از انجام معصیت بهتر و خوبتر است، چون از معصیت و گناه میشود توبه کرد ولی صاحب بدعت توبه نمیکند.
منظور آنها از اینکه نمیتوان از بدعت توبه کرد این است که: شخص مبتدع؛ آن کسی که عبادتی را بوجود آورده که خداوند آن را تشریع نکرده است و پیامبر جآن را نیاورده است، عمل و کار خود را مزین جلوه میدهد و آن را نیکو و خوب میبیند، تا زمانی که آن را نیکو و خوب احساس کند توبه نمیکند، چون اولین شرط قبول توبه علم و آگاهی به زشت بودن آن است. و یا اینکه کاری که خوب، واجب و مستحب میباشد آن را ترک کرده است، تا زمانی که کار و فعل خود را نیکو ببیند و آن کار در واقع زشت و بد باشد او توبه نمیکند.
ولی توبه از بدعت امکان دارد، به این صورت که خداوند او را هدایت دهد و حق و حقیقت برای او روشن شود، همانطور که خداوند بعضی از کفار و منافقین و بعضی از اهل بدعت و ضلالت و گمراهی را هدایت داده است [۳۵].
از امام احمدبن حنبل /سؤال شد: مردی که روزه میگیرد و اعتکاف به جا میآورد نزد شما بهتر است؟ یا کسی که اهل بدعت را رد میکند؟
امام جواب داد: کسی که نماز میخواند و اعتکاف میکند برای خودش میباشد، و اما زمانی که از اهل بدعت و بدی آن صحبت میکند این کار به نفع مسلمانان است، در نتیجه بهتر و افضل میباشد [۳۶].
شیخ الإسلام ابن تیمیه /بیان کرده است که: به اتفاق تمام مسلمانان ترساندن مردم از بدعت و بدعتیان بر همۀ مسلمانان واجب میباشد. و همچنین در جای دیگر میفرماید: بر اساس سنت و اجماع، اهل بدعت از اهل معصیتهای شهوانی بدتر هستند، چون پیامبر جبه جنگ کردن با خوارج دستور داد و از جنگ با ائمهی ظالم نهی فرمود. و در مورد کسی که شراب نوشیده و مست میشود میگوید: «لاتلعنْهُ فإنه يحبُ الله ورسولَهُ» [۳٧]«او را لعنت نکن چون او خدا و رسول ج را دوست دارد».
وقال في ذی الـخویصرة: «يخرجُ مِنْ ضِئْضِيءِ هذا أَقوامٌ يقرأون القرآن لايجاوزُ حناجرهم، يمرقون من الدين - وفي رواية (من الإسلام) - كما يمرق السهم من الرمية، يحقر أحدكم صلاته مع صلاتهم، وصيامه مع صيامهم، وقراءته مع قراءتهم، أينما لقيتموهم فاقتلوهم، فإنَّ في قتلهم أجرًا عندالله لـِمن قتلهم يوم القيامه» [۳۸].
پیامبر جدر مورد ذوالخویصره فرمودند: «از نسل این، اقوامی پیدا میشوند که قرآن را تلاوت میکنند ولی از حنجرۀ آنها نمیگزرد، از دین خارج میشوند همانطور که تیر از کمان بیرون میرود، هر یک از شما نماز و روزهاش را با مقایسه با نماز و روزهی آنها سبک و حقیر میشمارد، و تلاوت خویش را در مقایسه با تلاوت آنها حقیر میبیند، هر کجا به آنها رسیدید آنها را به قتل برسانید چون برای کسی که آنها را میکشد نزد خدا در روز قیامت اجر و ثواب قصد دارد».
گناه اهل معاصی انجام بعضی چیزهایی است که از آنها نهی شدهاند، مثل: دزدی، زنا، شراب نوشی، و یا خوردن مال مردم به ناحق.
ولی گناه اهل بدعت، پیروی نکردن از سنت پیامبر جو جماعت مسلمانان است که به آن امر شدهاند ، و اصل بدعت خوارج این بود که اطاعت از پیامبر جدر آنچه ظاهر قرآن است را جایز نمیپنداشتند، که این ترک یک واجب بود.
رافضیها [۳٩]هم اصحاب را عادل نمیدانند و محبت و استغفار برای آنان را درست نمیدانند که این هم ترک نمودن واجب است [۴۰].
[۲۴] قدریه گروهی بودند که صفات ازلی خدا مانند علم، قدرت، حیات و سمع و بصر را انکار میکردند و معتقد بودند که خدا نه اسم و نه صفت دارد. و خدا دیده نمیشود، کلام خدا حادث و مخلوق است، یا معتقد بودند که خداوند خالق کارهای مردم نیست و مردم خودشان خالق کار خود هستند، قضا و قدر را انکار میکردند به همین خاطر به آنها قدریه میگفتند. بدعت آنها در آخر عصر صحابهی کر ام بوجود آمد و بیشتر آنها در سرزمین شام بوده و در بصره و مدینه نیز وجود داشتند. اصل این بدعت را مجوسی از اهل بصره ابداع کرده و سپس معبد جهنی از او فرا گرفت. صحابهی کرام بدعت آنها را به سختی مورد تردید قرار دادند. برای تفصیل بیشتر مراجعه شود به: الفرق بین الفرَق ص: (٩۳- ٩۴) و مجموع الفتاوی (٧- ۳۸۴ ۳۸۶) و (۱۳- ۳۶- ۳٧). [۲۵] مرجئه گروهی گمراه بودند که میگفتند: با وجود ایمان معصیت و گناه ضرری ندارد، همانطور که عبادت با وجود کفر معنی ندارد. ارجاء یعنی تأخیر، به آنها مرجئه گفتند چون عمل را از نیّت به تأخیر انداختند و یا حکم مرتکب کبیره را تا روز قیامت به تأخیر انداختند، و معتقد بودند که ایمان کم و زیاد نمیشود و ایمان در قلب و زبان میباشد. برای تفصیل بیشتر مراجعه شود به: الفرق بین الفرَق ص: (۱٩۰- ۱٩۵) و الملل والنحل از شهرستانی ص: (۱۳٩ - ۱۴۶). [۲۶] رواه البخاری فی صحیحه المطبوع مع فتح الباری، (۲/۲۸۳)، کتاب تفسیر، حدیث: (۴۶۲۳). [۲٧] رواه البخاری فی صحیحه المطبوع مع فتح الباری، (٩/۱۸۲)، کتاب نکاح، حدیث: (۵۱۲٧). و به روایت سنن ابوداود (۲/٧۰۲) کتاب الطلاق، حدیث شماره: ۲۲٧۲. [۲۸] به اعتصام شاطبی، (۲/۳٧-۴۸) مراجعه شود. [۲٩] به کتاب اعتصام، امام شاطبی مراجعه شود. (۲/۶۵-٧۲). [۳۰] حاکم آن را در مستدرک کتاب علم (۱/۱۰۳) بیان کرده و گفته است: حدیثی صحیح بر شرط شیخین است. [۳۱] هیثمی آن را مجمع الزوائد بیان کرده است. (۱/۱۸۸)، طبرانی در کبیر آن را آورده است و راویان آن مطمئن هستند. و ابن وضاح در کتاب البدع والنهی عنها ص: ۳۸ آنرا رواست نموده است. [۳۲] دارمی آن را در سنن خود آورده است. (۱/۶٩). [۳۳]- یعنی انحراف دانشمند و عالم از حق، هر زمان عالم از حق منصرف شد از او پیروی نمیشود. به کتاب عون المعبود، (۱۲/۳۴۲) مراجعه شود. [ ۳۴]- ابوداود آن را در سنن خود روایت کرده است. (۵/۱٧). [۳۵] به مجموعهی فتاوای ابن تیمیه مراجعه شود. (۲۸/۲۳۱). [۳۶] به مجموعهی فتاوای ابن تیمیه مراجعه شود. (۲۸/۲۳۱). [۳٧] رواه البخاری فی صحیحه، (۱۲/٧۵)، کتاب الحدود، حدیث شماره: (۶٧۸۰). و لفظ آن: «لا تلعنوه، فوالله ما علمت أنه یـحب الله ورسوله». [۳۸] رواه البخاری، با اختلاف اندک در بعضی الفاظ (۶/۳٧۶)، کتاب الأنبیاء، حدیث شماره: (۳۳۴۴)، و مسلم با شرح نووی، (٧/۱۶۰-۱۶٧) با الفاظ و طرق مختلف. [۳٩] رافضیها فرقهای گمراه هستند که میگویند پیامبر جبر خلافت علی نص صریح نموده است، و میگویند علی معصوم بوده و هر کس با او مخالفت کند کافر است، مهاجرین و انصار حق را کتمان کردند، و دنبال هوا و هوس خود رفتند، دین و شریعت را تغییر دادند. و معتقد هستند اصحاب پیامبر جمرتد شدند، میگویند: ابوبکر و عمر منافق بودند، یا ایمان آوردند بعداً کافر شدند – والعیاذ بالله –. روافض در طول تاریخ با کفار، یهود و نصارا بر علیه مسلمانان همدست بودهاند. ریشهی زندقه و نفاق از بین آنها سر زده است مانند: زندقهی قرامطه، باطنیه و دیگران. و جای هیچ تردیدی نیست که آنها از خوارج بدتر هستند. روافض به فرقههای زیادی تقسیم شدهاند. به مجموعة الفتاوی شیخ الإسلام ابن تیمیه /(۳ /۳۵۶-۳۵٧) و الفرق بین الفرق ص: (۱۵- ۱٧) مراجعه شود. [۴۰] به مجموعة الفتاوی ابن تیمیه /مراجعه شود. (۲۰/۱۰۳-۱۰۵).