بحث اول: اولین کسی که این بدعت را بوجود آورد
با گذشت قرن اول، دوم، و سوم در هیچ کتاب تاریخی نوشته نشد که هیچ یک از اصحاب یا تابعین یا تابع تابعین و کسانی که بعد از آنها آمدهاند با اینکه نهایت محبت با پیامبر جرا داشتند و آگاهترین مردم نسبت به سنت پیامبر جبودند و حریصترین مردم برای تبعیت از شریعت این پیامبر ج، ولی با این حال نقل نشده که جشن و اجتماعی را برای تولد ایشان بگیرند. اولین کسی که این بدعت را بوجود آورد، طایفهی عبید القداح [۲۲٩]بودند، که خود را فاطمیین مینامیدند، و به فرزند علیابن ابی طالب س نسبت میدادند، آنها در حقیقت مؤسس دعوت باطنیه بودند، جد آنها ابن دیصان مشهور به قداح بود، و غلام و بردۀ جعفربن محمد صادق و اهل اهواز [۲۳۰]بود، و یکی از تأسیسکنندگان مذهب باطنیه بود، که در آن زمان در عراق بود، سپس به مغرب کوچ کرد و در آن ناحیه خود را به عقیل بن ابیطالب نسبت داد، و گمان میکرد که از نسل او است، آن زمان که گروهی از تندروان رافضی به او پیوستند، ادعا کرد از طایفهی محمدبن اسماعیل بن جعفر صادق است و آنها هم قبول کردند، در حالی که محمدبن اسماعیل بن جعفر صادق مُرد و هیچ فرزندی بعد از خود نداشته است [۲۳۱]. و از کسانی که دنبال او رفت و از او پیروی کرد: حمدان قرمط بود، که گروه قرامطه منسوب به او هستند، سپس بعد از اینکه روزگار طولانی بر آنها گذشت یکی دیگر از آنها که مشهور به سعیدبن حسین بن احمد بن عبداللهبن میمون بن دیصان قداح بود ظاهر شد و بعداً اسم و نسب خود را تغییر داد و به پیروان خود گفت: من عبیدالله بن حسین بن محمدبن اسماعیل بن جعفر صادق هستم، و سپس فتنه و فساد او در مغرب ظهور کرد [۲۳۲].
بغدادی میگوید: فرزندان او امروز بر مصر تسلط پیدا کردهاند [۲۳۳].
ابن خلکان میگوید: اهل علم و محققین در انساب، ادعای او را در مورد نسبش تکذیب میکنند [۲۳۴].
در سال ۴۰۲ ه جمعی از علما و قضات و اشراف و صالحین و فقها و محدثین مقالاتی نوشتند که مضمون همهی آنها طعن و اعتراض در نسبت فاطمیین ـ عبیدیین ـ بود و شهادت دادند که کسی که در مصر حکمرانی میکرد و حاکم آنجا بود، منصور بن نزار ملقب به «حاکم» بود که خداوند حکم به نابودی و خواری و بدبختی او دهد، ابن معدبن اسماعیل بن عبدالله بن سعید خداوند او را خوشبخت نکند)، آنگاه که به سرزمین مغرب رفت خود را عبیدالله خواند و لقب خود را مهدی گذاشت، و گذشتگان او ادعای خوارج را داشتند، و نسبت به فرزندان علی بن ابی طالب س هیچگونه ارتباط و نسبتی نداشتند، و هیچ کس ایشان را از اهل بیت علی س نمیداند، بلکه آنها خارجیهای دروغگویی هستند، و رد ادعای باطل آنها در حرمین شایع بود، و در ابتدای کارشان در مغرب شناخته شدند و نتوانستند کسی را فریب دهند، و کسی آنها را تصدیق نکرد. این حاکم مصر، او و پیروانش، کافران فاسق و فاسد بودند، ملحد و مرتد و منکر اسلام بودند و به مذهب مجوسی و بتپرستی معتقد بودند، تمام حدودی را که در قرآن آمده بود، تعطیل کردند، روابط نامشروع را مباح کرده، مشروبات الکلی را حلال نموده، خونها را به ناحق میریختند، پیامبران را فحش و ناسزا میگفتند، علما و صلحای سلف را لعنت میفرستادند، ادعای ربوبیت و خدایی میکردند، و در سال ۴۰۲ هجری این ادعاها را نوشت، و جماعت زیادی نیز آن را نوشتند و از او پیروی کردند [۲۳۵].
و قاضی الباقلانی کتابی در رد همهی آنها نوشت و آن را «کشف الأسرار و هتك الأستار» نامید. در آن تمام افتضاحات و قبایح آنها را بیان کرده است، و در مورد آنها میگوید: آنها گروهی هستند که رافضی بودن را آشکار و کفر خالص را پنهان مینمایند [۲۳۶].
از شیخ الإسلام ابن تیمیه /در مورد آنها سؤال شد، جواب داد: آنها از فاسقترین و کافرترین مردم میباشند، و هر کس به ایمان، تقوی، و یا صحیح بودن نسب آنها شهادت دهد به چیزی شهادت داده است که به آن علم و آگاهی نداشته است، و خداوند هم میفرماید:
﴿وَلَا تَقۡفُ مَا لَيۡسَ لَكَ بِهِۦ عِلۡمٌ﴾[الإسراء: ۳۶].
«از چیزی دنبالهروی مکن که از آن ناآگاهی».
و خداوند میفرماید:
﴿إِلَّا مَن شَهِدَ بِٱلۡحَقِّ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ﴾[الزخرف: ۸۶].
«مگر کسانی که آگاهانه بر حق شهادت و گواهی داده باشند».
تمام علما و ائمه و جمهور امت شهادت میدهند که این گروه منافق و مرتد هستند، اسلام را آشکار و کفر را پنهان میکنند، کسی که بر ایمان آنها شهادت دهد به چیزی که آگاهی و علم ندارد شهادت داده است، زیرا دلایل زیاد برای نفاق و زندیق بودن آنها وجود دارد.
به همین صورت در مورد نسب آنها، جمهور امت در نسب آنها طعنه میزنند و آن نسبی که آنها ادعا میکنند از طرف جمهور رد میشود، و میگویند آنها از فرزندان مجوس یا یهود میباشند، که این نظریه از جماعتی از حنفیها و مالکیها و شافعیها و حنبلیها و اهل حدیث و اهل کلام و علمای نسبشناس و عموم مردم و ... مشهور و مشهود میباشد. و این مطلبی است که عموم تألیفکنندگانِ اخبار مردم و روزگار آنها، آن را نوشتهاند، بصورتی که بعضی در این مسئله توقف کرده و آن را شرح و بسط دادهاند، مثل ابن اثیر موصلی در کتاب تاریخش، ایشان آنچه را که دانشمندان مسلمان در طعنه در نسب آنها نوشتهاند بیان کرده است.
اما جمهور مصنفین از قدیم و جدید، حتی قاضی ابن خلکان در تاریخ خود، بطلان نسب آنها را بیان میکنند، به همین صورت ابن جوزیه و ابوشامه و غیر آنها از اهل علم نیز آن را رد میکنند. حتی بعضی از علما در مورد کشف اسرار آنها و برملا کردن مسائل پنهانی آنها کتاب نوشتهاند، مثل قاضی ابوبکر باقلانی در کتاب مشهور خود در کشف اسرارهم وهتک استارهم) بیان کرده است که آنها از فرزندان مجوس هستند، و مذهب آنها از مذاهب یهود و نصاری بدتر و شرتر است، حتی از مذاهب بسیار غلوکنندگان که الوهیت یا نبوت علی را تأیید میکنند، بدتر و و ایشان از غلو کنندگان کافرتر هستند. همچنین قاضی ابویعلی در کتابش المعتمد) یک فصل طولانی را در شرح کافر بودن آنها نوشته است. ابوحامد غزالی /هم در کتابش که آن را فضائل المستظهریه و فضائح الباطنیه) نام نهاده، میگوید: ظاهر مذهب آنها رافضی است و باطن و درون آن کفر خالص میباشد [۲۳٧].
قاضی عبدالجبار بن احمد و امثال او که معتزله و متشیع هستند، و هیچ کس را بر علی س تفضیل نمیدهند، بلکه هر کس را که با او بجنگد اگر توبه نکند فاسق میدانند، باطنیها را از بزرگان منافقین و زنادق میشمارند، این سخن معتزلیها در حق آنهاست، پس نظر و سخن اهل سنت و جماعت باید در مورد آنها چگونه باشد؟!
رافضیهای امامی هم، با اینکه کوتهنظرترین مردم هستند، و نه عقل و نه نقلی دارند، و از دین صحیح ودرستی برخوردار نیستند، میدانند که سخن این زندیقهای منافق، و سخن این باطنیها از سخن کسانی که در شخصیت علی س غلو میکنند و او را خدا میدانند، بدتر و شرتر میباشد.
اما رد نسب آنها از جمهور علمای امت از تمام طوایف نقل شده و آن را به اتفاق رد کردهاند.
تمام علمای امت که از نظر علمی و دینی جای اطمینان میباشند در نسب و دین این افراد یعنی طایفهی بنوعبید القداح طعنه زده و عیب آنها را آشکار کردهاند، آنها را به خاطر رافضی و شیعه بودن ذم نمیکنند، چون در این مورد موافقان بسیاری دارند، بلکه آنها را قرامطه و باطنیه قرار میدهند، که اسماعیلیه و نصیریه و منافقین دیگر جزو آنها هستند؛ آن کسانی که اسلام را ظاهر و کفر را پنهان میدارند، آن کسانی که بعضی از اقوال مجوس و فلاسفه را گرفته و به آن عمل میکنند. هر کس به صحت نسب و ایمان آنها شهادت دهد، کمترین حد شهادتش این است که این شهادت را بدون علم و آگاهی داده است، و به چیزی که علم نداشته حکم نموده است، که این کار به اتفاق تمام علما حرام است، البته الحاد و نفاق و دشمنی ایشان با آنچه که پیامبر جآورده است دلیل و حجت بر بطلان منسوب بودن آنها به فاطمیها میباشد.
چون کسی که از نزدیکان پیامبر جباشد، و جانشین او درمیان امت باشد، با دین و آیینی که او آورده است مثل اینها دشمنی نمیورزد، درمیان بنیهاشم و بنیامیه کسی را نمیشناسیم که انکار دین اسلام را بکند چه رسد به اینکه با او دشمنی ورزد، به همین خاطر تمام کسانی که در ظاهر و باطن بر دین اسلام اطمینان یافتهاند دشمن این گروه هستند، تنها کسانی آنها را دوست دارند که ملحد و دشمن خدا و رسول جاو باشند، و یا اینکه نسبت به دین و آنچه که رسول خدا جآورده است جاهل و نادان باشند، که این دلیل کافر بودن و دروغگو بودن آنها در اصل و نسبشان میباشد [۲۳۸].
اولین کسی که بدعت جشن تولد پیامبر جرا مطرح کرد، گروه باطنیه بودند که با این کار خواستند دین مردم را تغییر دهند، و چیزی را وارد آن کنند که دین نیست، چون از دین خود دور هستند، مشغول شدن مردم به بدعتها برای از بین بردن سنت پیامبر جو دور شدن از شریعت و دین خدا راه سهل و سادهای است.
عبیدیین در سال ۳۶۲ هجری پنجم رمضان وارد مصر شدند و این ابتدای تسلط آنها بر آنجا بود [۲۳٩].
و بعضی هم میگویند: روز سه شنبه هفتم رمضان سال ۳۶۲ هجری وارد مصر شدند، که بدعت جشن تولد پیامبر جبه صورت عمومی و خصوصی در زمان عبیدیها پیدا شد، و قبل از آنها هیچ احدی این کار را انجام نداده بود.
مقریزی میگوید: یادبود روزهایی که خلفای فاطمی آنها را جشن و مراسم میگیرند وضعیت مردم را خوب و نعمت آنها را فراوان میگرداند.
و برای خلفای فاطمیها در طول سال جشنها و مراسم زیادی وجود داشت، از آن جمله:
مراسم اول و ابتدای سال، روز عاشورا، میلاد پیامبر ج، میلاد علیبن ابیطالب س میلاد حسن و حسین، میلاد فاطمهی زهرا، میلاد خلیفهی حاضر، شب اول ماه رجب، شب نیمهی رجب، شب اول ماه شعبان، شب نیمهی شعبان، مراسم شب رمضان، ابتدای رمضان، حاشیههای رمضان، شب ختم، مراسم عید فطر، مراسم عید قربان، عید غدیر خم، مراسم لباس پوشیدن زمستان و تابستان، مراسم فتح خلیج، نوروز، عید یادبود غسل تعمید حضرت عیسی ÷ ، میلاد مسیح، پنجشنبۀ عدس، و روزهای سوارکاران [۲۴۰]. سپس هر کدام از جشنها و مراسم آن را توضیح میدهد.
این شهادتی واضح و آشکار از مقریزی میباشد، و او از کسانی است که ادعا میکند از منتسبین علی بن ابیطالب س میباشد و از مدافعین آنها است، مقریزی ثابت میکند که عبیدیها سبب بلا و مصیبت درمیان مسلمانان شدند، آنها بودند که درِ مراسم بدعت را بر روی فرصتطلبان باز کردند، حتی آنها اعیاد و جشنهای مجوسیها و مسیحیها را جشن میگرفتند، مثل نوروز، غسل تعمید حضرت عیسی، میلاد مسیح، خمیس العدس، که این از دلایلی است که آنها از اسلام دور بودهاند، و با آن جنگیده و دشمنی داشتهاند، با اینکه آن را آشکار نکردهاند.
و اینها دلیل است بر اینکه زنده کردن جشنهای مذکور از جمله میلاد پیامبر جهمانطور که به گمان خودشان محبت و علاقهاشان را به پیامبر جنشان میدهند، و برای عموم مردم و سادهلوحان بیان میکنند که برای محبت است، بلکه قصد و هدف آنها در این کار انتشار ویژگیهای مذهب اسماعیلی باطنی بوده، و پخش عقیدههای فاسد خود درمیان مردم میباشد، و دور کردن مردم از دین صحیح و عقیدهی درست است، که بوسیلهی این مراسم و امر نمودن به زنده نگه داشتن آنها و تحریک مردم برای انجام آنها و خرج و صرف نمودن پول زیادی در این راه از صراط مستقیم منحرف میکنند.
خلاصهی آنچه که گذشت این است، اولین کسانی که میلاد پیامبر جرا جشن گرفتند بنوعبید قداح - فاطمیها - بودند، دلیل این ادعاها: آنچه که مقریزی در کتاب خود بیان کرده است و قلقشندی نیز در کتاب خود به نام صبح الأعشی) این مطالب را بیان کرده است.
و جماعتی از علمای متأخر نیز به این مطالب تصریح کردهاند [۲۴۱].
و اما آنچه ابوشامه در کتابش به نام - الباعث علی انکار البدع والـحوادث- ازتعریف و تأیید جشن میلاد پیامبر جذکر میکند و میگوید: از نیکوترین و خوبترین چیزی است که در زمان خود ایجاد شده است [۲۴۲]، و اولین کسی که این مراسم و مجلس را تشکیل داد در موصل [۲۴۳]بود، و شیخ عمر بن محمد الملا یکی از صالحین مشهور، و در این کار صاحب إربل [۲۴۴]به او اقتدا کرد. که این دلیل بر این نیست که اولین کسی که جشن میلاد پیامبر جرا گرفت صاحب إربل بوده است: به دو دلیل:
اول: ابوشامه /این اولویت را مقید به این کرده است که اولین کسی که مراسم میلاد نبی جرا در موصل برپا کرده بود او صاحب إربل بود [۲۴۵]که به شیخ عمربن محمد الملا اقتدا کرد و از او پیروی نمود. در آن هیچ دلیلی وجود ندارد که صاحب إربل اولین کسی باشد که مطلقا این بدعت را بوجود آورده است.
ولی سیوطی /در کتاب خود به نام - حُسن المقصد فی عمل المولد - میگوید: اولین کسی مراسم جشن تولد پیامبر جرا بوجود آورد صاحب إربل ملک مظفر ابوسعید کوکبوری بن زینالدین علی بن بکتکین یکی از پادشاهان بزرگ بود [۲۴۶].
شیخ محمدبن ابراهیم آل شیخ میگوید: این بدعت - میلاد پیامبر ج- در قرن ششم هجری توسط ابوسعید کوکبوری بوجود آمد [۲۴٧].
شیخ حمود التویجری میگوید: مراسم جشن میلاد پیامبر جبدعتی است در دین اسلام، که سلطان إربل در آخر قرن ششم هجری یا در اوایل قرن هفتم هجری آن را ایجاد کرد [۲۴۸].
زمانی که این حقایق را دانستیم، شکی نیست که عبیدیها اولین کسانی بودند که مراسم جشن میلاد پیامبر جرا به وجود آوردند، آن هم طبق آنچه که در کتابهای تاریخ و سیره آمده است، چون عبیدیها در نیمهی دوم قرن چهارم هجری وارد مصر شدند و پادشاهی خود را پایهگذاری کردند، و تا قرن پنجم و نصف قرن ششم هجری ادامه یافت.
معز معدبن اسماعیل در سال ۳۶۲ هجری [۲۴٩]در ماه رمضان وارد قاهره شد، که این ابتدای حکمرانی آنها در مصر بود [۲۵۰]. و بعضی هم میگویند در سال ۳۶۳ بود [۲۵۱]. آخرین خلیفهی آنها عاضد بود، که در سال ۵۶٧ هجری درگذشت [۲۵۲].
و اما مظفرالدین صاحب إربل، ولادتش سال ۵۴٩ هجری بود، و در سال ۶۳۰ هجری درگذشت [۲۵۳].
این دلیل بسیار قاطعی است بر اینکه عبیدیها برای ایجاد بدعت از صاحب إربل جلوتر هستند.
صاحب إربل اولین کسی نیست که این بدعت را بوجود آورد، بلکه عبیدیها نزدیک دو قرن از او پیشی گرفتهاند، ولی این مانعی ندارد که صاحب إربل اولین کسی باشد که در موصل جشن میلاد پیامبر جرا انجام داده باشد، چون مراسمهای عبیدیها در دولتشان در مصر بوده است، همانطور که در کتابهای تاریخ ذکر شده است والله اعلم.
[۲۲٩] به او قداح میگفتند چون هر گاه چشمی آب مروارید میآورد آن را سرمه میکشید و علاج میکرد. برای تفصیل به: وفیات الأعیان (۳/ ۱۱۸) و البدایه والنهایه (۱۱/ ۲۰۲)، لسان العرب (۲/ ۵۵۶) مراجعه شود. [۲۳۰] اهواز یکی از شهرهای ایران بین بصره و فارس قرار دارد، بازار اهواز را ابوموسی اشعری افتتاح کرده است، گفتهاند اهل اهواز بخیلترین مردم و احمقترین آنها میباشند، بیماری تب در آن شایع است، به کتاب معجم البلدان، (۱/۳۸۴) مراجعه شود. [۲۳۱] به کتاب فضائح الباطنیة، ص ۱۶ مراجعه شود. [۲۳۲] به کتاب الفرق بین الفرق، ص ۲۶۶ و بیان مذهب الباطنیه و بطلانه، ص ۲۰-۲۱ مراجعه شود. [۲۳۳] به کتاب الفرق بین الفرق، ص ۲۶٧ مراجعه شود. [۲۳۴] به کتاب وفیات الأعیان مراجعه شود، (۳/۱۱٧-۱۱۸). [۲۳۵] از جمله: از علویین: مرتضی، رضی، ابن الأرزق الموسوی، ابوطاهر بن ابی الطیب، محمدبن عمرو بن ابییعلی. از قضات: ابومحمدبن الأکفانی، ابوالقاسم الجزری، ابوالعباس بن الشیوری. از فقهاء: ابوحامد الإسفرایینی، ابومحمدبن الکسفلی، ابوالحسین القدوری، ابوعبدالله الصمیری و ابوعبدالله البیضاوی و ابوعلی بن حکمان. از شهود: ابوالقاسم التنوفی. به البداية والنهاية مراجعه شود، (۱۱/۳۸۶). [۲۳۶. ] - به البدایه والنهایه (۱۱/ ۳۸٧) مراجعه شود. [۲۳٧. ] به کتاب فضائح الباطنیه ص: (۳٧) مراجعه شود. [۲۳۸] به مجموع الفتاوی شیخ الإسلام ابن تیمیه مراجعه شود، (۳۵/۱۲۰-۱۲۱). [۲۳٩] به البداية والنهاية، (۱۱/۳۰۶) مراجعه شود. [۲۴۰] به الخطط المقریزیه، (۱/۴۰٩) مراجعه شود. [۲۴۱] از جمله: محمد بخیت المطیعی در کتابش احسن الکلام، ص (۴۴)، علی محفوظ در کتابش الإبداع، ص (۲۵۱)، حسن سندوبی در کتابش تاریخ الإحتفال بالمولد النبی، ص (۶۲)، علی الجندی در کتاب نفخ الأزهار، ص ۱۸۵، اسماعیل الأنصاری در کتاب القول الفصل، ص (۶۴)، و مؤلفین دیگر در این موضوع. [۲۴۲] آنچه ابوشامه بیان کرده است و میگوید جشن تولد پیامبر جچیز خوبی است، خطا و اشتباه واضحی است، مخالف نظر تمام علمای امت است، و یکی از خطاها و اشتباهات علما میباشد. خدا ما و او را ببخشد. [۲۴۳] یکی از شهرهای عراق میباشد. [۲۴۴] إربل: از ربل یا ریبال است، نوعی از انواع نبات میباشد، اربل قلعهای محکم و شهری بزرگ بر تپهای بلند از خاک است، که کار موصلیها میباشد، میان موصل و اربل دور روز فاصله وجود دارد، که امیر کوکبوری آن را آباد کرد، و آنجا اقامت گزید، اکثر اهل اربل کُرد هستند، در شمال عراق، شرق موصل قرار دارد. به معجم البلدان، (۵/۱۲۲-۱۳٩) مراجعه شود. [۲۴۵] به الباعث الحثیث ص: (۲۱) مراجعه شود. [۲۴۶] به کتاب الحاوی، (۱/۱۸٩) مراجعه شود. [۲۴٧. ] - به فتاوی و رسائل الشیخ محمد بن ابراهیم (۳/ ۵٩) مراجعه شود. [۲۴۸] به کتاب الرد القوی، ص ۸٩ مراجعه شود. [۲۴٩. ] - به البدایه والنهایه (۱۱/ ۳۰۶) و اتعاظ الحنفا (۱/ ۱۳۴) مراجعه شود. [۲۵۰. ] - اولین کسی که از آنها حکومت را بدست گرفت: مهدی عبید الله (در سال ۲٩۶ هـ) بود و مهدیه را در المغرب بنا کرد، بعد از او پسرش القائم محمد، سپس پسرش المنصور اسماعیل، سپس پسرش المعز معد آمده و او اولین کسی از آنهاست که به سرزمین مصر داخل شده و در آنجا پادشاهی کرد. به البدایه والنهایه (۱۱/ ۲۸۳) مراجعه شود. [۲۵۱. ] - به اخبار ملوک بنی عبید ص: ۸۸ مراجعه شود. [۲۵۲. ] - به البدایه والنهایه (۱۱/ ۲۸۰) و اتعاظ الحنفا (۱/ ۳۳۲،۳۳۴) مراجعه شود. [۲۵۳. ] - به کتاب وفیات الأعیان (۴/ ۱۲۰) مراجعه شود.